می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب چون نیک بنگری همه تزویر میکنند حافظ
پس از انتشار مطالبی راجع به شرح زندگی فرح دیبا (پهلوی) نکاتی از طرف افراد فرهیخته مطرح گردید که باید در صحت روایات آن تردید داشت. قابل قبول است که قضاوت درباره پهلویها هنوز خام و زود است؛ ولی با مطالعه همین منابع و مقایسهی آنهاست که میتوان به عمق بعضی از تحولات تاریخ معاصر پی برد. باشد که در قضاوتهای تاریخی قدری تأمل شود و با اقدام جاعلان و تارخی سازان و چاپلوسان بیشتر آشنا شویم.
فرح دیبا همچنین در مصاحبهای گفتهاست: «باید به هموطنانم یادآوری کنم که ظاهراً کتابهای زیادی به اسم من، مادرم، ملکه مادر و برادران شاه، در جمهوری اسلامی چاپ میشود که همه ساختگی است. کتاب دخترم فرح که به اسم مادرم چاپ شده جعلی است و مادرم هرگز خاطراتی ننوشت. تازه در این کتاب نوشتند ترجمه انگلیسی، که مادرم هیچگاه انگلیسی صحبت نمیکرد. اسم خانمی هم که به عنوان مترجم نوشتهاند اصلاً چنین مترجمی و چنین ناشری در انگلیس وجود ندارد. من خواستم این مسئله را هم وطنانم بدانند.»[۶]
عبدالله شهبازی، نویسنده، مورخ و پژوهشگر ایرانی ضمن جعلی دانستن کتاب دخترم فرح گردآورنده آن را فردی معین با اهداف «سودجویانه» خوانده که به جعل کتب خاطرات بهنام برخی چهرههای سرشناس دوران پهلوی دست میزند. عبدالله شهبازی همچنین با انتقاد از وزارت ارشاد به خاطر صدور مجوز میگوید «این فرد بعد از کتاب دخترم فرح، خاطراتی به نام تاجالملوک پهلوی (مادر محمدرضا شاه پهلوی) به بازار عرضه کرده و بعد هم خاطراتی به نام اردشیر زاهدی منتشر کردهاست.»[۷]
یعقوب توکلی، محقق و مورخ و استاد دانشگاه در مطلبی می افزاید:در مواردی شاهد جعل در تاریخنگاری تجاری نویسان هستیم؛هر چند ما نمیتوانیم کسی را متهم نمائیم،اما توجه به ادبـیـات تـجـاری نـویـسی در کتابهای تاریخی کشور را نمیتوانستیم نادیده بگیریم و رضایت دهیم هر نوشتهای تبدیل به متن تاریخی شود و مورد استفاده قرار گیرد. کتاب دخترم فرح از جمله کتابهایی است که به طور چشمگیری در ایران به فروش رفت و مورد اعتنا واقع شد و حداقل، حدود هشت بار تجدید چاپ شده است، اما به این موضوع کمتر توجه شده است که کتابی که در ایران آن قدر به فروش رفت، اساساً جعلی است. چرا که نویسنده این کتاب مشخص نیست و واضح است که خانم فریده دیبا مادر فرح این اطلاعات را نداشته است. ایشان مطالبی را در این کتاب عنوان کرد که مثلاً افرادی چون ارتشبد فردوست و یا ارتشبد طوفانیان به عنوان یک چهره امنیتی اطلاعاتی، بدان دسترسی داشتهاند.یکی از ویژگیهای این دسته از تاریخ نویسان بحث تاریخ سازی و جعل تاریخ است که متأسفانه به نوعی در بخشهای مختلف این کتابها وجود دارد. کتاب دخترم فرح که تا حدود زیادی طی سالهای اخیر در بورس کارهای تاریخی بوده، همچون خاطرات تاج الملوک کاملاً جعلی است و هیچ سندی برای اینکه این کتاب توسط خانم فریده دیبا به عنوان مادر فرح یا تاج الملوک نوشته شده باشد در دست نیست.واقعیت قصه این است که در جامعه، این دسته از کتابها را از حوزه تاریخنگاری و منابع قابل استناد خارج نکردند و خارج از تاریخ نمیدانند به این دلیل که بعضی معتقدند برخی از مفاسد رژیم پهلوی را نمیتوانیم بیان کنیم، بگذارید کسان دیگر بگویند. از این رو، این آثار گسترش مییابند.[۸][۹]
↑ فرح پهلوی: کتاب خاطرات من در ایران ساختگی است, رادیو فردا
↑ شهبازی، عبدالله. «جعل خاطرات فریده دیبا و دیگران». عبدالله شهبازی. دریافتشده در ۱۰ ژوئن ۲۰۲۰.
↑ نگرششناسی تاریخنگاری انقلاب اسلامی بایگانیشده در ۱۰ اکتبر ۲۰۱۳ توسط Wayback Machine، روزنامه جام جم – ویژه نامه انقلاب ماندگار
↑ موج جدید تاریخنگاری رسمی در ایران، کتاب «دخترم فرح» مدلی متفاوت از مبتذل نویسی بایگانیشده در ۴ ژانویه ۲۰۱۳ توسط Wayback Machine، شبکه شارح - مرکز اطلاعات و مدارک اسلامی
فرح حسین فردوست را با لقب یهودای خائن و حواری خیانتکار به محمّد رضا معرّفی کرده و او را اینگونه توصیف مینماید: «حسین فردوست سالها رابطه خصوصی محمّد رضا با سفارتخانههای خارجی به ویژه سفارتهای آلمان و انگلستان را برقرار میساخت و رئیس دفتر اطّلاعات ویژه او بود. وی هم زمان معاونت ساواک را بر عهده داشت و سالها رئیس بازرسی شاهنشاهی بود. در یک جمله باید بگویم فردوست چشم و گوش محمّد رضا و حتی فراتر از آن مکمّل مغز او بود.
فردوست هیچگاه ارتباط خودش با انگلیسیها را انکار نمیکرد؛ بلکه برعکس میآمد و گزارش میداد که انگلیسیها اینطور میگویند و اینطور میخواهند. او آدم ضد و نقیضی بود. او از نظر صحت عمل آدم فوقالعاده درستی بود و آنطور که ما میشنیدیم حتّی پول تلفنهای خصوصی خودش را در اداره میپرداخت و از اموال دولتی استفاده نمیکرد. از رفت و آمد با خانمهای درباری امتناع میکرد و به طرز عجیبی جلوی خانمهای شیک و آلامد تهرانی دست و پایش را گم میکرد. واضحتر بگویم آقای فردوست در مقابل خانمها عقده خود کمبینی داشت و به اصطلاح کم میآورد.
فردوست به جای رفت و آمد و معاشرت با خانمهای سطح بالا با کلفتها و خدمه و زنان طبقه سه و چهار رفت و آمد میکرد و منزل مسکونیاش هم در جنوب شهر قرار داشت. همه افسران عالیرتبه ارتش میدانستند پرونده آنها از بدو طفولیت نزد فردوست ضبط است و اگر میخواهند موفّق شوند قبل از همه باید سر بر آستان فردوست بسایند. فردوست با روحانیون هم ارتباط وسیعی داشت و گاهی اوقات مسافرتهای محرمانهای به عراق انجام میداد و با بعضی روحانیون مانند آیتالله شهرستانی و آیتالله خویی ملاقات میکرد. البتّه این ملاقاتها با اطّلاع محمّد رضا بود و محمّد رضا میکوشید با پشتیبانی مالی از روحانیون طرفدار سلطنت جبهه آنها را در برابر روحانیون مخالف خود تقویت نماید.
در اواخر سالهای 1355 – 1356 با دوست دختر سابق محمّد رضا ازدواج کرد و این زن (طلا) پس از آن که خوب فردوست را سرکیسه کرد و با ثروت زیادی که جمعآوری کرده بود به آمریکا رفت و دیگر به ایران بازنگشت. از آن پس فردوست با یک کلفت دربار سر میکرد و همیشه از بیوفایی (طلا) گلهگذاری مینمود. باید بگویم به نظر من حسین فردوست یک انسان به تمام معنی عقدهای بود و روی همین عقدهها و به ویژه حسادت ذاتیای که نسبت به محمّد رضا داشت محرمانه با مخالفان وی از در همکاری درآمد و بعد از سقوط رژیم سلطنتی ایران مشاور حکومت انقلابی شد و آن طور که شنیدم در تهران در جلسات دادگاه انقلاب حاضر میشد و سران زندانی رژیم سلطنتی را محاکمه میکرد.»[1]
[1]. احمد پیرانی، دختر یتیم، ج 2، ص 653.
2- آینه عیبنما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 371
بر اساس مطالبی که در باره فرح بهخصوص بعد از انقلاب 57 روایت شده چهره دیگری از وی در اذهان متصوّر میشود و باید در خصوص میهندوستی او تردید کرد؛ زیرا تضادهای زیادی در اعمال و گفتار او مشاهده میشود که جنبه موقتی و مصرفی بودن آنها را در زمان خودش نشان میدهد.
فرح بدون توجه به نقش حاکمان و دیکتاتورها در عقبماندگی کشور و سابقه تاریخی ایران همواره کشورش را با کشوری چون فرانسه مقایسه میکند که تحولات انقلابی و فرهنگی مانند رنسانس و استعمارگری را پشت سر گذاشته. او تحت تأثیر همین بینش اقداماتی در داخل ایران انجام میدهد که فقط رنگ و لعاب ظاهری دارد و بیبنیان است. منشاء این افکار ممکن است ناشی از زمان تحصیل او در فرانسه باشد که تحت تأثیر جوّ سیاسی و موقعیّت خود شیفته شعارهای آزادی و منع مالکیتهای افکار کمونیستی گردیده بود. ایشان پس از آن که چرخ روزگار او را در طبقه حاکمه ایران جای داد و به وقت عمل سلیقهای برخورد کرده و فقط از بین آنها آزادی زن و مرد را انتخاب و سعی کرد با تلفیق فرهنگ فرانسوی و فرهنگ ایرانی به انتشار و تبلیغ این فرهنگ در جامعه ایران بپردازد؛ زیرا وی به این اعتقاد دست یافته بود که: «تا زمانی که زنان آزادی جنسی نداشته باشند هیچ آزادی واقعی نخواهند داشت.»[1]
میزان و شدّت علاقه فرح به فرانسه به اندازهای بوده که مردم و فرهنگ کشور خود را امّل و ارتجاعی و بیلیاقت دانسته و به آنها توهین مینماید تا حدّی که میگوید: «باید اعتراف کنم که من نه یک دختر ایرانی بلکه یک دختر پاریسی بودهام و با عشق پاریس بزرگ شدهام.»[2]
با بررسی مطالبی که انتشار یافته درمییابیم که این سخن فرح صوری نبوده است. او از حد گفتار فراتر رفته و برای اثبات سخن خود، علاوه بر خدمات فرهنگی و اقتصادی سادهترین وسایل زندگیاش را از فرانسه تأمین میکرده است. نکته جالب اینجاست که مادر و اطرافیان او این رفتارش را ناشی از چند سال تحصیل در فرانسه میدانند.
آیا چند سال اقامت و تحصیل در کشوری دیگر اینقدر افتخارآمیز و تأثیرگذار بر فرد است که سرزمین آبا و اجدادی خود را فراموش کرده شبیه به درختی بیریشه شود که با هر نسیمی و به آسانی از جای کنده شود؟ ایرانیان فراوانی بودهاند که همین مسیر و فراتر از آن را پیموده و بعد از بازگشت به وطن با دلسوزی تمام به این آب و خاک خدمت کرده و به خاطر دفاع از کشورشان از جان و مال خود نیز دریغ نداشتهاند. حتی اگر در همان کشورها اقامت گزیدند هرگز ایرانی بودن خود را فراموش نکردند.
فرح در زمان نایبالسطنه بودن خود، شاهد نمونههای زیادی از این دست بوده است. بنابراین شایسته آن خانواده است که مدام در خاطراتشان از فساد درباریها و ناهنجاریهای خود صحبت کنند و سخنی از دفاع از کشور و منافع ملی ایران نگویند. آنها در هنگام عمل نشان دادند که منافع شخصی و جلب رضایت خارجیها را در اولویت کارشان قرار داده بودند و ایران را به خاطر سرمایههای آن دوست داشتهاند. هنگامی که فرح از نعمتهای دنیوی اشباع شد و دیگر دستش از عیش و نوشها کوتاه گردید، تهران را به جهنّمی تشبیه کرده و احساس دلمردگی مینماید به این دلیل که در محاصره کوهها قرار دارد و تمام بدبختی مردم و کشورش را همجواری و واقع شدن در منطقه خاورمیانه میداند! فرح پس از آن که در رأس هرم قدرت قرار گرفت با محیط درباری همرنگ شد و نمکدانها را شکست. او تا جایی که امکان داشت به غرب خدمت کرد و با برگزاری جشنهای 2500 ساله اوج توجه خود را به رونق بازار و اقتصاد آنها نشان داد. البته باید اذعان کرد که کشورهای مذکور در هنگام آوارگی آنها از ایران ماهیّت اصلی خود را نشان دادند. فرح با اظهار ناراحتی در خاطرات خود میگوید: «علیرغم آن خدماتی که به فرانسه کرده بودیم اولین کشوری بود که به ما خیانت کرد و شاه از شدّت نارضایتی حتّی جواب تلفن رئیسجمهور فرانسه را نداد. آنها علاوه بر آن که پس از تبعید به ما پناه ندادند سلطان حسن را هم تحریک کردند که ما را از مراکش اخراج کند» و همچنین میگوید: «هنگامی که من و شاه، دومارانش را به حضور پذیرفتیم او با گستاخی گفت که باید ظرف مدت سه هفته مراکش را ترک کنیم. این همان دومارانش بود که دست به سینه جلوی شاه میایستاد و از ساواک هدایای گرانبها میگرفت.»[3]
چنان که فرح میگوید در انجام خدمات داخلی محدویتهایی داشته است؛ ولی دخالت و فعالیتهای او را در زمینههای انتخابات و کارهای فرهنگی و هنری نمیتوان انکار کرد. اگر همین مقدار از خدمات او از روی خلوص میبود و نقش بازی نکرده بود باید الگو و نمونهای برای آیندگان میشد که راه او را ادامه بدهند. انصافاً به کدام یک از خدمات ملی و پایدارشان میتوان افتخار نمود و درود فرستاد؟
اگر سخن و رفتار فرح را با هم مقایسه کنیم بهتر به عمق ریاکاری ایشان پی میبریم. او همواره سعی کرده است که با هنرمندی بر احساسات مردم غلبه یابد و خود و خانوادهاش را دلسوز و همرنگ مردم ایران نشان دهد. او این نکته را به خوبی دریافته بود که حفظ موقعیّت از آن کسی خواهد بود که بر امواج احساسات و افکار مردم سوار شود. در این باره چنان سخن میگوید که شنونده حالت ترحّم به او پیدا کرده و میخواهد به او کمک کند. فرح تاجی از 1646 قطعه جواهر مشتمل بر 1469 برلیان، 36 یاقوت و زمرّد و 105 دانه مروارید بر سر گذاشته بود و روزانه از جدیدترین مدل لباسهای جهان استفاده میکرد. به روایت مادرش برای تهیّه سادهترین وسیله فراموششده در مراسم عروسی هواپیماها در مسیر تهران- پاریس در حرکت بودند. آنان در نواحی مختلف جهان املاک وسیعی خریداری کردند و شوهرش برای توسعه شهرهای پاریس و لندن وامهای کلان پرداخت. حال او چگونه انتظار داشت که مردم سخنانش را باور کرده و آنها را قلباً دوست داشته باشند؟
برای آشنایی بهتر با رفتار ریاکارانه فرح به چند نمونه از سخنان گذشته وی اشاره میگردد. فرح در پاسخ به خبرنگار مجله زن روز به تاریخ 23 مهر2525 (1345ش) در باره کارهای روزانهاش میگوید: «... از شما چه پنهان، من هم مثل هر مادر و خانهدار دیگری باید صرفهجو باشم و به همین جهت گاه لباس بچهها را نو و کهنه میکنم و مال بزرگتر را به کوچکتر میپوشانم! مثلاً علیرضا مقداری لباس دارد که متعلّق به ولیعهد بوده و چون برای ولیعهد تنگ و کوتاه شده حالا باید علیرضا در سنین مختلف از آنها استفاده کند و گاهی پولوورهای کوچک شده ولیعهد را تن فرحناز میکنم! اگر ما اینگونه صرفهجو نباشیم و بخواهیم ریختوپاش کنیم چگونه میتوانیم به مردم بگوییم که اسراف حرام است! گاهی خودم برای خرید میروم و دوست دارم در صورت لزوم مردم نیز ما را نبینند و بدانند که ما نیز همانند آنها زندگی میکنیم؟!!
- در چند ماه اخیر یک سرگرمی دیگر داشتهام و آن اسبابکشی و تعمیر منزل است. خانه ما در سعدآباد کوچک است به طوری که ولیعهد را در یک عمارت قدیمیساز و فرحناز و علیرضا را در یک عمارت کوچک منزل دادهایم و بین من و اعلیحضرت و بچهها فاصله زیاد افتاده است و خوابگاه آنها از ما دور است؛ اما چون انشاءالله تا آخر سال به کاخ صاحبقرانیه میرویم این تفرقه از بین میرود و همه ما به دور هم جمع میشویم و زندگیمان در یک خانه متمرکز خواهد شد!
ـــ شاهنشاه به قدری این روزها سرگرم و گرفتارند که گاه ساعت ناهارشان را فراموش مینمایند و من مجبورم به دفتر کارشان تلفن بزنم و یادآوری کنم که غذا سرد شده است. شاهنشاه از ساعت هفت صبح تا ساعت یک و نیم و گاهی تا دو بعد از ظهر کار میکنند و بعد دوباره از ساعت سه و چهار مشغول میشوند تا ساعت هشت شب و گاه وقت دیدن بچهها را ندارند و ما فقط ایشان را سر میز ناهار و یا شام میبینیم!!!
ـــ از آنجا که سرنوشت خانواده ما با سرنوشت مملکت در هم آمیخته ایفای کامل وظیفه و مسؤولیتهای بزرگی که متوجّه ماست به سعادت مملکت بستگی دارد بنابراین حتی آرزوهای فردی و خانوادگی ما از آرزوهای ملی و عمومی جدایی ندارد. موقعی در خانه ما خنده و شادی وجود دارد که خبر از تمام شدن یک ساختمان و کاری در مملکت به ما گزارش دهند. مسائلی که در خانه ما وجود دارد همان مسائل مملکتی است. مشکلات جوانها، مشکلات کشاورزی، مشکلات صنعتی، مشکلات اقتصادی و غیره. آرزوها و امیدهای ما هم همان آرزوها و امیدهایی است که به سرنوشت کشور ما ختم میشود!!
ـــ تهیّه لباس مراسم تاجگذاری کار مشکلی بود و سعی داشتم از طرحهای اصیل ایرانی استفاده شود و خیاطان آن ایرانی باشند که سنگدوزی آن نیز توسط خانم پوران درودی انجام گرفت. در یکی از روزنامهها خواندم که این شنل و لباس همه جواهرنشان است و سنگهای گران قیمت برای تهیّه آن به کار رفته است در صورتیکه چنین چیزی نیست. لباس تاجگذاری رضا شاه کبیر که با نخ طلا و مروارید و سنگهای قیمتی تهیّه شده بود این طور که تحقیق کردم قبلاً نخها و سنگهای آن را وزن کردند و آنها را دوختند که مرواریدهای آن محفوظ بماند! ولی من فکر کردم مانعی ندارد که لباسم را با سنگهای عادی که یادگار همین زمان باشد، بدوزند. البته بیشتر ترجیح میدادم که برای آن پارچه ایرانی در نظر گرفته شود!»[4]
فرح آن سخنان را در حالی میگوید که اعتقادی به فرهنگ و تمدن مردم نداشت و ارزشی برای آن قائل نبود. او میگوید: اعتقادات مذهبی من سست بود که این مسأله را ناشی از دوران تحصیل در مدرسه ژاندارک تهران و عکسالعمل نامناسب شوهر صیغهای مادرش میداند؛ ولی با همین بیعقیدگی و نیاز به ریاکاری بود که در ظاهر از مرجع تقلید پیروی مینماید و حتی برای جلوگیری از سقوط رژیم پهلوی از مرجع مذهبی مدد میطلبد. او بعد از آوارگی از ایران ماهیّت اصلی خود را نشان داده و میگوید: «من به قدری از فناتیزم اسلامی دلسرد و زده شدهام که مادر عزیزم و لیلای عزیزم را در گورستان مسیحیان پاریس به خاک سپردم و حاضر نشدم آنها با تشریفات اسلامی در گورستان مسلمانان به خاک سپرده شوند.»[5]
این دیدگاه و تحوّل فکری فرح تازگی ندارد و نباید آن را تحت تأثیر فروپاشی رژیم سلطنتی دانست؛ زیرا در عمق عقاید او همیشه این تزلزل و تشویشها وجود داشته است. ایشان مردم جامعه ایران را مشتی ارتجاعی و نادان تصوّر میکند که هنوز لیاقت و شایستگی زندگی بهتر و آزادی بیشتر را ندارند. او پس از دیدار با ملکه انگلیس شیفته سادگی و احترام اجتماعی او میشود و با دنیایی از حسرت میگوید: «البتّه من و محمّد رضا خواستار چنین زندگیای بودیم و امیدوار بودیم روزی ملت ایران و دولتمردان ایران به آن درجه از شعور و معرفت برسند که بتوانند مملکت را به نحو احسن اداره کنند تا نیازی به دخالت ما در امور کشور نباشد؛ اما متأسفانه ملت ایران راه را از چاه تشخیص نمیدادند و ملتی بیسواد و از نظر فرهنگی عقب افتاده و فاقد شعور سیاسی و احساس ملّی بود. دولتمردان و رجال سیاسی، اقتصادی و اجتماعی هم یا دزد و سوء استفادهجو بودند یا عامل بیگانگان!»[6]
فرح در قبال ارتقاء سطح آگاهی مردم و رهایی آنان از افکار ارتجاعی بیاهمیت نبود و برای حل این مشکل گامهایی برداشت از جمله خواهان تغییر روش تبلیغ رسانههای جمعی میشود و برای اثبات عقیده و نظر خود میگوید: «مردم ایران به قدری امّل و فناتیک بودند که حتّی حرفزدن یک زن یا دختر را با مردی که با آنها نسبت فامیلی ندارد، زشت و مذموم میشمردند و هیچ عاشق و یا معشوقی اجازه و جرأت نداشت طرف مقابل خود را در خیابان ببوسد. حتی بعضی افراد متعصّب مذهبی در ساعات آخر شب مزاحم مردان و زنان خوشگذران که در خیابانهای اطراف شهر درون اتومبیلهای خود به مغازله و همخوابی مشغول بودند، شده و آنها را مضروب میکردند که محمّد رضا به رئیس پلیس دستور داد که هیچ کس نباید مزاحم این افراد شود و اتومبیل جنبه خانه آنها را دارد.
من نیز جهت برطرف کردن این افکار به پسردایی عزیزم گفتم این چه مسخرهبازی است که در تلویزیون خوانندگان و حتی رقاصههای شما با لباس پوشیده میخوانند و میرقصند و از رضاجان خواستم که دستور بدهد در برنامهها از هنرمندان عریانتر استفاده شود و به نشریات نیز دستور دادم رعایت خرافات و جهل عمومی تحت نامهای فناتیک عفّت و حیا و امثالهم را کنار بگذارند و مانند نشریات غربی پیشرفته مطالب خود را عریان بنویسند که خود من هر هفته با دقت مطالب و شرح کاملی از روابط زنان و مردان در مطبوعات را مطالعه میکردم. این روشها برای مبارزه با فناتیکها بسیار کارآمد بود و به زودی در تهران و شهرهای بزرگ نایت کلابهای مجلّل شروع به کار کردند و مراکز تفریح و خوشگذرانی زیادی مفتوح شدند و کمکم چادرهای مشکی کنار رفتند و مینیژوپ و شلوارک جای آنها را گرفت و زنان و دختران ایرانی قادر شدند زیباییهای خود را به معرض دید همنوعان خود بگذارند. این رسانهها را به فساد متهم کردند؛ ولی ما نا امید نبودیم و برای تغییر افکار ارتجاعی مردم و رساندن آنها به دروازههای تمدن بزرگ تلاش میکردیم.»[7]
اقدامات نجات بخش وی از مثالهای فوق فراتر رفته و شخصاً از طریق دفتر مخصوص به حمایت از زنان مظلوم و آواره میپردازد! اسکندر دلدم در این خصوص مینویسد: «دفتر مخصوص شهبانوی نیکوکار از سردستههای قلعه شهر نو حمایت میکرد تا آنها بتوانند آزادانه زنان و دختران فریبخورده را وارد محله بدنام تهران کنند و به کار فحشاء بگمارند. در صفحه هفت بولتن ویژه طرح جمعآوری محلّه جمشیدیه (محلّه بدنام تهران) آمده است یکی از مراکزی که از طریق آن زنان ویژه اقدام برای اخذ کارت مخصوص میکردند، دفتر فرح پهلوی بوده است که زنان متعدّدی را در این رابطه به اداره بهزیستی معرّفی کرده و کارتهایی را با الصاق عکس در اختیار آنان قرار داده بودند که در واقع مجوز ورود به داخل قلعه بود.
دفتر مخصوص شهبانوی نیکوکار وقتی زنان بیسرپرست و گرفتار برای دریافت کمک به آن مراجعه میکردند به جای آن که به حمایت از این بیچارگان بپردازد آنها را به قلعه شهر نو معرفی میکردند و در اختیار افرادی نظیر پری بلنده، اشرف چهار چشم، شهلا آبادانی و امثالهم قرار میدادند.»[8]
فرح در راستای عقیده و تکمیل کار خستگیناپذیرش نیاز به جلب اعتماد و محبوبیت مردمی نیز داشت و باید به نحوی نزدیکی خود را با مردم نشان میداد؛ برای همین به اقدامات نمایشی دست زد و علاوه بر مصاحبه و بازدیدهای توخالی، تصاویر او را در حال پختن نان در روستایی که اهالی آن تخلیه شده بودند و مملو از همسران استاندار و غیره شده بود، نشان میدادند.
اقدامات نمایشی فرح تا اواخر حکومت پهلوی ادامه داشت و این حرکات را در حالی انجام میداد که خود هیچ اعتقادی به آنها نداشت و تنها مردم را به ساده زیستی و قناعت تشویق مینمود و مدام از دیگران میخواست و میگفت در جامعه ایران چه عملی را باید انجام دهید در صورتیکه به هیچ یک از آنها اعتقاد نداشت و به آنها عمل نمیکرد؛ مثلاً: «موقعی که همراه با شوهرش در سال 56 برای بازدید از مناطق زلزلهزده طبس به جنوب استان خراسان میرفت، دستور داد یک هواپیما مملو از غذاهای مورد علاقهاش از تهران پرواز کند تا شهبانوی نیکوکار و همراهانش برای ناهار ظهر کم و کسری نداشته باشند.»[9]
اقدامات فرح و امثال او همانند مشت بر سندان کوبیدن بود و فقط موجی کوتاه مدّت آن هم تنها در قشر کوچکی از مردم به وجود آورد. بیشترِ مردم تمایلی به تبلیغات رسانههای جمعی نداشتند و همچنان از نظر فکری فاصلهها پایدار ماند. فرح از این واقعیّت آگاه بود و صادقانه میگوید: «اصولاً مطبوعات در ایران مشتری چندانی نداشت و به جز یکی دو نشریه عامهپسند مانند مجله زن روز و مجله جوانان امروز که مطالب مورد علاقه جوانان را مینوشتند، تیراژ سایر نشریات کشور گاهی به زور به یک هزار نسخه میرسید و مدیران جراید اکثراً افرادی فرصتطلب و کاسبکار بودند. مثلاً آقای مهندس والا، مدیر مجله تهران مصوّر از فلیپین و کشورهای آسیای جنوب شرقی دختران زیبا را به عنوان کلفت به کشور میآورد و در اختیار متموّلین قرار میداد و به عبارت صحیحتر ایشان واردکننده انسان لطیف بود.»[10]
فرح و خانوادهاش که از مسائل پشت پرده خبر داشتند و به مردم میخندیدند در خفا و آشکارا به جمعآوری ثروت و اموال کشور مشغول بودند. آنها پس از فرار از ایران در ابعاد گوناگون به سرمایهگذاری و تشکیل بنگاههای اقتصادی در نواحی مختلف جهان پرداختند. فرح از زندگی شاهانه و اندوختههای خود در خارج میگوید: «تا قبل از آن که از ایران خارج شویم، خیال میکردیم زندگی شاهانهای داریم؛ در حالی که زندگی شاهانه ما پس از مرگ محمّد رضا شروع شد. اکنون میفهمم که چرا محمّد رضا به ایران و ایرانیان علاقهای نداشت. من با دوست داشتن وطن مخالف هستم. البته بعضی از کشورها واقعاً دوست داشتنی هستند ممالک زیبایی مانند کانادا و فرانسه و...؛ اما کشورهای خشک و بیآب و علف و صحاری وسیع و شنزارهایی مانند کویر لوت یا کویر نمک ایران چه علاقهای را در انسان برمیانگیزد. انسان وقتی در پیادهروهای لسآنجلس یا در حاشیه رود راین در پاریس و یا در حاشیه رود دانوب قدم میزند و مردمان زیباروی با چشمان آبی و موهای طلایی و پوست سفید و قامت کشیده را میبیند از این که در ایران متولد شده از خودش بدش میآید و پادشاهی بر یک ملّت نادان و بیسواد که قدر زحمات پادشاه خود را نمیدانند، چه سودی دارد؟!»[11]
[1]. همان، ج3، ص 1110.
[2]. احمد پیرانی، دختر یتیم، ج 1، ص 155.
[3]. اسکندر دلدم، خاطرات من و فرح، ج 3، ص 1058.
[4]. نینوش مریخ، علیاحضرت فرح پهلوی شهبانوی ایران از آبان 2518 تا مهر 2535، صفحات 79 تا 129.
[5]. احمد پیرانی، دختر یتیم، ج2، ص 558.
[6]. همان، ص 491.
[7]. احمد پیرانی، دختر یتیم، ج 2، ص 555.
[8]. اسکندر دلدم، خاطرات من و فرح، ج 3، ص 1113.
[9]. همان، ص 1036.
[10]. احمد پیرانی، دختر یتیم، ج 2، ص 725.
[11]. اسکندر دلدم، خاطرات من و فرح، ج 3، ص 1036.
12- آینه عیبنما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 364
فرح دیبا پس از آن که وارد خانواده پهلوی شد از همان ابتدا تمام سعی و کوشش خود را متمرکز بر همزیستی و همرنگ شدن با محیط دربار مییابد. وی که تجربه زندگی با خانوادههای هزار فامیل را نداشت برایش مشکل بود که بتواند خود را با رفتار و انتظارات افرادی چون اشرف و تاجالملوک و دیگران تطبیق دهد؛ زیرا فرح مسافر کشتیای شده بود که آمیخته از سلایق و تضادهای درونی بود. سکّان آن در دست کسی بود که خود را کامل و بدون عیب میپنداشت و نزدیکانش نیز بدون توجّه به حفظ کشتی، همواره در پی امیال دنیوی خود بودند. فرح طبق روال بیشتر افراد به گروه اغنیا پیوست و افکار گذشته و زندگی فقیرانه خود را به زودی فراموش کرد و با این که چرخ روزگار او را به بالای هرم قدرت رسانده بود سودی به جامعه خود نرساند. او با ریاکاری و ظاهر فریبی به تقویت رفتار اقویا کمک کرد. بعد از انقلاب 57 و غرق شدن کشتی شادکامیهای آنان هر یک دیگری را مقصّر سقوط سلطنت پهلوی قلمداد میکرد.
اگر عامل اصلی سقوط سلطنت را فساد بدانیم در رأس آن محمّد رضا قرار داشته است و هیچ کس جرأت نداشت این واقعیت را به او گوشزد کند. در این میان فرح پهلوی نیز به سهم خود در گسترش ابعاد فساد نقش داشته و همکاری کرده است. فرح بارها در خاطرات خود ذکر میکند که من در رژیم شاه نقشی فعّال نداشته و چون عروسکی بودهام؛ ولی خانم خبرنگار انگلیسی به نام هالینگ ورث که با شاه و فرح مصاحبهای داشته است، مینویسد: «من علت این همه نفوذ فرح بر شاه را هرگز نتوانستم درک کنم؛ اما فرح تنها کسی بود که میتوانست با جرأت تمام هرچه میخواهد به شاه بگوید و نظرات خود را به او تحمیل کند. وقتی برای جشنهای شاهنشاهی پرسپولیس دعوت شدم، در آنجا فرح با افتخار به من گفت: "میدانی برگزاری این جشن تاریخی ایده من بوده است؟"»[1] تاجالملوک نیز در این خصوص میگوید: «حالا خدمت شما عرض میکنم که حتماً بنویسید تا مردم بدانند فرح، محمّد رضا را وادار کرد او را نایبالسلطنه کند. بهانه فرح این بود که اگر اتّفاقی برای محمّد رضا بیفتد چون سنّ رضا (نوه عزیزم) قانونی نیست، مملکت بدون سلطان میماند؛ اما در واقع میخواست ادای انگلستان و هلند را دربیاورد و خودش به عنوان ملکه پادشاه ایران بشود و من حتی بعید نمیدانستم که محمّد رضا را چیزخور کند و خودش شاه شود.»[2] در اقدامی دیگر نیز فرح توانست از اعدام پرویز نیکخواه که به عنوان طراح اصلی ترور شاه محکوم شده بود، جلوگیری نماید.
با توجه به ذکر این مطالب آیا باز هم میشود نقش فرح را در سیستم حکومت پهلوی نادیده گرفت و او را در فساد حکومت سهیم ندانست؟ احمدعلیمسعود انصاری پا را فراتر گذاشته و معتقد است که فرح تنها عامل تسریع سقوط رژیم بوده است؛ زیرا: «فرح در اواخر حکومت پهلوی به دنبال امواج انقلاب که در رژیم پهلوی التهاباتی به وجود آمده بود و نخستوزیرها به سرعت جای خود را به دیگری میدادند شهبانو فرح مصمّم به تمرکز قدرت در دستهای خود و اطرافیانش میشود که برای رسیدن به این اهداف نیز دلایل و زمینههای لازم را در دست داشتند؛ زیرا اول این که از اوایل نخستوزیری شریف امامی، گروه دوستان فرح که از سالها قبل با او بودند و اینک در دربار نقش مهمتر یافته بودند خود را برای اجرای طرح و نقشهای که به نظرشان کلید حل مشکلات بود آماده میکردند. در آن زمان هنوز اندیشه سقوط قطعی نظام اندیشه دور دستی بود و به همین ملاحظه فکر میشد که نظام میماند و در این نظام:
الف. شاه بیمار است و این فرح از جمله معدود آدمهایی بود که میدانست.
ب. شاه علاوه بر بیماری، روحیهاش را نیز از دست داده بود و قادر به تصمیمگیری نیست.
پ. ولیهعد تا به سن 21 سالگی برسد هنوز راه در پیش دارد. به علاوه او در خارج از کشور و مشغول درس خواندن است.
ت. آدمها و مهرههای شاه چه در دربار و چه در خارج از دربار، همه از اطراف او پراکندهاند و از این بابت زمینه خالی است.
ث. بر اساس تغییراتی که در قانون اساسی داده شده بود فرح میتوانست نایبالسّلطنه باشد.
با توجه به دلایل فوق فرح با تیم خود برنامههای اجرایی تنظیم مینماید و در امور نظامی بدین شکل عمل نمودند. حکومت نظامی تشکیل شده بود و سربازان و تانکها در خیابان بودند. گاهی هم برخوردهایی پیش میآمد؛ اما در حقیقت دست و پای حکومت نظامی را بسته بودند و در این کار دوستان و یاران فرح نقش اساسی داشتند. آنها بدین وسیله میخواستند اساساً نقشی را که ارتش میتوانست بازی کند خنثی کنند. البته در ظاهر این شخص شاه بود که نمیدانست به صورت قاطع دستور بدهد که ارتش و حکومت نظامی به وظایفش عمل کند؛ اما در حقیقت و در پشت پرده دربار این فرح و یارانش بودند که از روحیه ضعیف شاه استفاده کرده و او را وادار به عدم قاطعیت میکردند و اگر یک بار هم شاه میخواست دستور قاطع بدهد به هر ترتیب که بود، جلو آن را میگرفتند که نمونه آن زیاد است و من چند مورد آن را به عنوان شاهد عینی بازگو کردم.
مشکل اساسی تیمسار اویسی در زمانی که فرماندار نظامی تهران بود جز این نبود که به او اجازه برخورد قاطع با تظاهرات و اساساً با مخالفان داده نمیشد. در آن موقع سپهبد اویسی احتمالاً با نظر ساواک، یک لیست هزار نفری از کلّیه رهبران مخالف و در سطوح مختلف تهیّه کرده بود و مکرر به دربار مراجعه میکرد که از شاه اجازه بگیرد تا این تعداد را دستگیر کرده و به جزیره قشم که امکان نگهداری از آنها را داشت، بفرستد؛ ولی هر چقدر اویسی در این مورد اصرار و تقاضا میکرد جواب درست و قاطع نمیشنید و سرانجام فرح شخصاً به مرکزی که میباید طرح را اجرا کند تلفن زد و گفت هرگز این کار را نکنید و یا مورد دیگر فرح اجازه نداد که اویسی نخستوزیر شود.
بدین ترتیب ملاحظه میشود که در دربار چه کسانی حرف آخر را میزدند و به تعبیر دیگر قدرت تصمیمگیری را به دست داشتند و سرانجام با همین بستن دست و پای حکومت نظامی اویسی را مجبور به استعفا و ترک کشور کردند؛ اما سیاست خنثی کردن ارتش با رفتن اویسی متوقف نماند و ادامه یافت و بر اساس طرز تفکر یاران فرح بود که هویدا و نیکپی و مهندس روحانی و دکتر شیخالاسلام و دکتر ولیان و داریوش همایون و ارتشبد نصیری و گروهی دیگر دستگیر شدند تا بلکه بتوانند رضایت مردم را جلب کنند و آنها مسبّب آن بودند که شاهپور بختیار که پسرخاله پسر دایی فرح بود به نخستوزیری رسید و در نهایت فرح عامل سرعتبخشیدن به سقوط رژیم پهلوی بود.»[3]
انسان مدنیالطبع و اجتماعی خلق شده و از تنهایی گریزان است و همواره از دوران کودکی تا کهنسالی در تعامل با دیگران به سر میبرد. هرچه دیدگاههای مشترک بین فرد و اطرافیان بیشتر باشد روابط عمیقتر و پایدارتر خواهد بود. فرح پهلوی نیز متأثر از این خصلت طبیعی با دوستان زیادی مراوده داشته است. او در خاطرات خود از بعضی دوستانش به صورت مکرّر نام برده و به توصیف آنان میپردازد. روابط بعضی از آنها به قدری عمیق و پایدار ذکر شده است که فروپاشی سلطنت پهلوی نیز خللی بر تعامل آنان به وجود نمیآورد. چنان که از مجموع روایتها برمیآید بعضی از دوستانش مانند رضا قطبی، فریدون جوادی، غلامرضا افخمی، هوشنگ نهاوندی، اردشیر زاهدی، دکتر نقابت که معاون وزارت بهداری بود، دکتر حسین نصر، دکتر احسان نراقی و... آن قدر به او نزدیک بودهاند که میگویند فرح در دست آنها چون موم نرم بود.
از آنجا که همنشینی اشخاص بر افکار و رفتار انسان تأثیرگذار خواهد بود و ضمناً خود فرح نیز آنها را جزو دوستان عزیزش میشمارد مطالبی کوتاه در بارهشان بیان میشود.
فرح پهلوی در باره دوستان خود میگوید: «موقعی که در پاریس بودم تعداد دوستانم را میتوانستم شماره کنم. تعداد آنها از بیست فراتر نمیرفت که در میان آنها عزیزانی یکدل و یک رنگی مانند ناهید کلهر، لیلی جهانآرا (امیر ارجمند)، انوشیروان رئیسفیروز، هوشنگ نهاوندی، فریده میربابایی، کریمپاشا بهادری، ژان پیرلافوانس و پسردایی عزیزتر از جانم، رضا قطبی از همه بیشتر به من نزدیک بودند. ولی موقعی که به ایران آمدم تعداد دوستان بسیار زیاد شد که از حدّ شمارش خارج شد و در میان آنها همه نوع اسمی به چشم میخورد و یکی از آنان جمیله، هنرمند برجسته کشور که برای موزون شدن اندامم هفتهای دو روز به من رقص شکم یاد میداد.»[1]
یادآوری میشود که راویتهای دوستان و اطرافیان فرح ممکن است با حبّ و بغضهایی همراه باشد؛ زیرا قسمتی از این خاطرات مربوط به افرادی است که پس از انقلاب 57 فرح را عامل سقوط و بدبختی خود دانسته و علیه او افشاگری کردهاند. به عنوان مثال تاجالملوک میگوید: «خدمت شما عرض کنم که همه بدبختی خانواده ما از قدم نحس و شوم این زن [فرح] بود و دوم امیرعباس هویدا. از آن گذشته مادر بیسوادش هم برداشته یک مجلّد کتاب خاطرات نوشته و هرچه از دهانش درآمده به خانواده ما گفته است. من شنیدم که این کتاب را رضا قطبی برایش نوشته و منظورش این بوده که فرح و خانواده دیبا را وجیهالمله و محبوبالقلوب کند و برعکس ما را نزد مردم خوار و بدنام سازد. حالا که این طور است من با شهامت از شما میخواهم خاطرات مرا چاپ و در اختیار همه بگذارید تا مردم هم خاطرات فریده دیبا را بخوانند و هم خاطرات مرا بشنوند و ببینند کدام یک از ما ها درست و راست میگوییم. فریده دیبا فکر میکرد که موقعیّت اجتماعی انسان برای او احترام میآورد. مردم ذاتاً به آدمهای خانوادهدار و موجّه و آدمهای با اصالت احترام میگذارند. این خانم بدبخت و بیچاره و بیوه زن و شاگرد خیاطخانه و آلاخون والاخون بوده است. از بس از بچگی در خانههای مردم کلفتی کرده و به اجبار تواضع کرده بود عادت ثانویهاش شده و مثل کلفتها عمل میکرد و باور بفرمایید در مجالس و میهمانیها و اجتماعات هر چقدر هم به خودش میرسید و چسان فسان میکرد با کلفتها هیچ تفاوت نداشت.
من خدمت شما عرض میکنم که بزرگترین اشتباه محمّد رضا در زندگی ازدواج با فرح بود. آن همه دخترهای خوب در ایران و در سایر ممالک بودند که آرزوی ازدواج با محمّد رضا را داشتند. آن وقت عقلش را داد دست اردشیرخان و این دختره را برداشت آورد کاخ سعدآباد و کرد ملکه ایران. این زنیکه آن قدر وقیح بود که کریمپاشا بهادری را آورده بود کنار دست محمّد رضا به عنوان رئیس دفتر شهبانو! کریمپاشا هم که میدانید در فرانسه مدتها نامزد فرح بوده است. محمّد رضا در برابر زنها ذاتاً ضعیف بود و این دختره لاغرو بر او مسلّط شده بود. فرح در همه امور دخالت میکرد و همین دخالتها باعث شد که کمکم پسرم خودش را در محاصره یک مشت سوسولهای تازه از پاریس آمده ببیند.»[2]
در قسمتی دیگر از خاطرات خود و بدون توجه به بعضی از اعمال خودش در باره دوستان فرح میگوید: «فرح که آمد یک تشکیلات بزرگتر از دربار درست کرد و اسم آن را گذاشت دفتر مخصوص شهبانو فرح. در این دفتر آدمی دیده میشد مثل خانم لیلی جهانآرا (امیر ارجمند) که میگفتند در مدرسه رازی همشاگردی فرح بوده است. این زن از آن ... روزگار بود. یک خانم نمونه از حیث بیبند و باری و آزاد از هر نوع قید و بند اخلاقی بود. کاخ را ملک شخصی خودش میدانست و گاهی اوقات ده پانزده بیست زن از کارکنان دربار و ندیمهها و خدمه و دوستانش را لختِ لخت میکرد و در استخر کاخ بدون هیچ گونه پوششی (لخت مادرزاد) شنا میکردند و خودش هم با آنها شنا میکرد. من از این کار رنج میبردم و چون مایل نبودم روی فرح به من باز شود به خود او مستقیماً چیزی نمیگفتم و به جان محمّد رضا نِق میزدم که این کارها قباحت دارد. چه بسا که کارکنان کاخ و دربار که این مناظر را میبینند موقع خروج از کاخ و در خانواده خود و در میان دوستان و آشنایان ماوقع بیعصمتی در کاخ را تعریف کنند و به پرستیژ خانواده ما لطمه بخورد؛ اما محمّد رضا هم تحت تأثیر این زن لیلی امیر ارجمند بود و فقط میگفت چَشم چَشم و کاری نمیکرد.
یک بار آقای صاحباختیار (سرپرست خدام کاخهای سلطنتی) به خانم لیلی امیر ارجمند گفته بود خانم این کار خوبیّت ندارد که شما و دوستانتان لخت مادرزاد جلوی چشم باغبانها و کارگران کاخ و سربازهای محافظ گارد داخل استخر میروید. او گفته بود بگذارید نگاه کنند. برای سوء چشمشان خوب است.
فرح دیبا هم یک اخلاقیات داشت که با شأن خانواده سلطنتی جور درنمیآمد. چون در فرانسه بزرگ شده و فرانسه در عالَم، مرکز بیبند و باری و ولنگاری است اخلاق فرانسوی یافته و اینجا هم ادای فرانسه را درمیآورد. مجالس رقص و طرب میگذاشت و در این مجالس رفقایش مثل فریدون جوادی و فرهاد ریاحی و امثالهم را میآورد و به عنوان رقص حرکات سخیف میکردند و اسم آن را تنوع طلبی میگذاشتند. من چند بار به محمّد رضا گفتم مادرجان خوب نیست خدمه و کارکنان دربار همسر پادشاه مملکت را توی بغل این و آن ببینند.»[3]
با توجه به مطالب بالا و سخنان دیگران از بین دوستان فرح نام چند نفر است که بیشتر مطرح میشود. یکی از آنها فریدون جوادی است که احمد علی مسعود انصاری در خاطرات خود در بارهاش میگوید: «در فاصله 26 دیماه 57 تا مرداد 1359 که شاه در قاهره درگذشت، جمعاً 568 روز طول کشید و در این مدت شاه به ترتیب در مصر، مراکش، باهاما، مکزیک، آمریکا (در بیمارستان نیویورک)، پاناما و مجدداً در مصر روزگار تبعید و غربت را گذرانید. شاه در تبعید هیچگاه یاران فرح را به دیدار نمیپذیرفت خصوصاً رضا قطبی را. چون معتقد بود که آنها با ندانمکاریهای خود موجب سقوط رژیم شاه شدهاند و بارها شاهد درگیری شاه و فرح بر سر این موضوع بودیم و شاه آنها را ملامت میکرد.
مسأله مهم دیگری که هنگام اقامت شاه در مکزیک پیش آمد و فوقالعاده موجب تکدّر و افسردگی بیش از پیش شاه شد ماجرای روابط فرح با جوادی بود که از پرده بیرون افتاد و به گوش شاه رسید. حقیقت این است که از سالها پیش در باره روابط عاطفی این دو گفتوگوهایی در بین بود و من مخصوصاً نسبت به این مسأله حسّاسیت زیاد داشتم و در همین نوشتهها یک بار توضیح دادم که حتی جریان را با تلخی به خانم دیبا گفتم و بر سر همین مسأله هم روابط من با فرح شکراب شد و شکراب ماند. در مکزیک هم باز این مسأله موجب ناراحتی من بود و فرح هم این نکته را میدانست و مراقب بود که وقتی من نزد شاه و در خانه آنها هستم سروکله جوادی آن طرفها پیدا نشود. در این رابطه یک بار تیمسار ع. که زمانی از فرماندهان گارد بود برای خود من حکایت کرد که در شکارگاه نخجیر یکی از سربازان گارد فرح و جوادی را در حالت نامناسبی دیده بود و ظاهراً چون آدم متعصبی بوده است، طاقت نیاورده و نزد تیمسار مزبور میآید و ضمن بازگفتن ماجرا میگوید: "ما خیال میکردیم که بلاتشبیه از معصومین نگهبانی میکنیم و نمیدانستیم که این طور مسائلی هم در میان هست." در آن موقع البته کسی جرأت برملا کردن قضیه را نداشت و لاجرم سرباز گارد را هم تهدید میکنند و هم تحبیب به این معنی که میگویند اگر موضوع درز کند سر خود را به باد میدهد. ضمناً چون نامحرم هم تشخیص داده شده بود او را از گارد اخراج میکنند و سرمایهای هم به او میدهند و برایش یک دهنه مغازه میخرند که به کسب و کار مشغول باشد و صدایش هم درنیاید.
در مکزیک اما وضع به گونهای دیگر درآمده بود و نزدیکان شاه مخصوصاً خدمه شخصیاش طاقت نمیآورند. یک روز الیاسی پیشخدمت مخصوص و ماساژور او میرود پیش شاه و به او میگوید: "اعلیحضرت، این درست نیست که شهبانو دوست پسر داشته باشد." شاه هم طبق معمول سرخ میشود و چیزی نمیگوید؛ اما جریان را با فرح در میان میگذارد و فرح هم الیاسی را بیرون میکند. آشکار شدن این جریان، تأثیرش را بر روحیه شاه باقی گذاشت و مخصوصاً غرور او را، در آن شرابط روحی ناشی از سقوط و غربت، بیش از پیش جریحهدار کرد و احتمالاً این مسأله در تشدید بیماری او که منجر به سفر نیویورک شد بیتأثیر نبود.
در مورد این رابطه باید این را هم بگویم که اطّلاع شاه از جریان باعث قطع آن نگردید و تا زمان مرگ شاه ادامه یافت (بعد آن را نمیدانم والله اعلم) و به طوری که بعدها از شخص موثّقی در همان ایامی که شاه در بیمارستان معادی قاهره بستری و در حال مرگ بود، جوادی و فرح شبها در اتاق انتظار خصوصی بیمارستان با هم به سر میبردند؛ بدین ترتیب که اتاق انتظار دو قسمت داشت. اتاق خواب که فرح در آن میخوابید و تنها درش به اتاق کوچک جلو آن باز میشد که جوادی در آن میخوابید و با بستنِ درِ این اتاق کوچک در شبها آن دو تنها در آن فضا میماندند. راستش را بخواهید این خلاف انتظار هم نبود؛ زیرا خود من هم از مدتها قبل اساساً از جریانهای خلاف اخلاقی که شاهد بودم به شدّت کلافه شده بودم و مخصوصاً در مکزیک که خدمه شاه که میدانستند من از این جریانات چقدر ناراحت هستم و همیشه پیش من گله و شکایت میکردند که در اینجا دوستان فرح دست به کارهایی میزنند که آبروی ما میرود و من هم بالاخره یک روز طاقت نیاوردم و ماجرا را با فرح در میان گذاشتم و گفتم خانه شاه حرمت دارد و برای حفظ حریم این خانه به دوستان بگوئید جلو خود و کارهایشان را بگیرند؛ اما باید اضافه کنم که خود شاه هم تا زمانی که حالش به وخامت گرایید هنوز همان روحیه زنبازی را حفظ کرده بود و معروف است که در پاناما نوریهگا که در مقام رئیس سازمان امنیت پاناما که مسؤول محافظت از جان شاه بود برای او امکاناتش را فراهم میکرد.»[4]
فرح پهلوی سخنان انصاری را تهمت میداند و در انتقاد از وی میگوید: «در مورد روابط من با فریدون متأسفانه داستانهای شگرفی ساخته شده است. از جمله افراد دروغگو و خائن که به من افترا و تهمت وارد کردهاند یکی هم احمدعلی، نوه خالهام است. او یکی از نویسندگان روزنامه تعطیلشده رستاخیز را استخدام کرد تا در ازای دریافت چند هزار دلار کتابی سراپا افترا و توهین علیه من و خانواده پهلوی تدوین و تنظیم نماید. او در این کتابِ سراپا دروغ مدّعی شده است که من سالها با فریدون جوادی ارتباط نامشروع داشتهام. او چه احتیاجی داشت تا خود را به خطر بیندازد و با شهبانوی مملکت که به طور بیست و چهار ساعته تحت نظر ساواک بود نرد عشق ببازد.»[5]
به فرض آن که سخنان فرح صحت داشته باشد، ولی بنا به گفته تاجالملوک، شاه از این رابطه اطّلاع داشته و به توافق دوجانبه با فرح رسیده بودند که دیگر در این خصوص سکوت نمایند و در کار هم دخالت نکنند. تاجالملوک علت این کار را اینگونه بیان میدارد: «شاه در سال 53 با طلا (گیلدا آزاد) آشنا میشود و فرح نسبت به او حسّاسیت زیاد داشت. فرح از زیبایی و وجاهت این دختر به خودش میپیچید و نسبت به این همه قشنگی حسادت میکرد و حتی چند بار به گوش او سیلی نواخت و موهای او را کشید و جلو کارکنان دربار و خدمه کاخ آبروریزی کرد. عاقبت کار محمّد رضا و فرح به آنجا کشید که فرح گفت یا باید این دخترک از کاخ بیرون برود یا من از اینجا میروم و طلاق میگیرم.
محمّدرضا این دختر را دوست داشت و از طرفی میدانست طلاق دادن فرح هم برای آبروی سلطنت خوب نیست. با فرح به این توافق رسید که منبعد با هم کاری نداشته باشند؛ یعنی سرسماً و اسماً زن و شوهر باشند و فرح هم حفظ ظاهر کند و همچنان به عنوان مادر ولیعهد و ملکه باقی بماند؛ اما او راه خودش را برود و محمّد رضا هم راه خودش را. اما فرح متأسفانه رعایت آبرو و پنهانکاری را نمیکرد و عمداً و عالماً کاری میکرد که به محمّد رضا لطمه بخورد.
یک روز آقای صاحباختیار پیش من آمد و من دیدم خیلی این پا و آن پا میکند و مثل این است که میخواهد چیزی بگوید؛ ولی نمیتواند. بالاخره زیر زبانش را کشیدم و با ترس و لرز و خجالت و هزار و اما و اگر و ببخشید و جایی نگویید و اینگونه مقدمات گفت: "قربانت گردم آیا این درست است که شهبانوی مملکت دوست پسر داشته باشد و او را با خود به داخل کاخ بیاورد؟" البته ما میدانستیم که فرح با فریدون جوادی قاطی شده است؛ اما نه این که او را به کاخ بیاورد. خوب چهکار میتوانستیم بکنیم؟ اگر میخواستم به محمّد رضا بگویم درست نبود و پسرم ناراحت میشد. این بود که خودم فرح را خواستم و به او نهیب زدم که زنیکه گدا زاده، خجالت نمیکشی این قبیل کارها را در جلوی چشم کارکنان دربار انجام میدهی؟ فرح گفت: "درست گفتهاند: شاه میبخشد شیخعلیخان نمیبخشد! خود محمّد رضا مرا آزاد گذاشته آن وقت باید به تو حساب پس بدهم؟ من آزاد هستم و اختیار پایینتنهام را دارم!" خلاصه خیلی بیحیایی کرد و من هم به کلّی با او قطع رابطه کردم و تا امروز که به خارج از کشور آمدهام بیشتر از پنج سال است یک کلمه با او حرف نزدهام.»[6]
اما فرح در موقعیتی دیگر و به طور ضمنی این رابطه را تأیید و به گونهای توجیه مینماید و میگوید: «کسانی که با نوشتن کتابهای به اصطلاح تاریخی مرا متهم به بیوفایی به محمّد رضا و داشتن ارتباط با فریدون جوادی میکنند، آیا از این ماجراها اطّلاعی دارند؟ من و محمّد رضا بعد از تولد لیلاجان دیگر هیچ ارتباط زناشویی با هم نداشتیم و قبل از آن هم شاید تعداد شبهایی که با هم در یک اتاق مشترک میخوابیدیم به پنجاه شب نرسید.»[7] فریده دیبا نیز در تکمیل مطالب بالا در خاطرات خود میگوید: «فریدون جوادی مثل یک خدمتگزار در بیمارستان در جوار شاه و فرح اقامت داشت و با صحبتهای دلگرمکننده خود دخترم فرح را از ناراحتی بیرون میآورد. اکنون هم فریدون در پاریس نزدیک به دخترم زندگی میکند و یک دوست و برادر دلسوز برای اوست.»[8]
با توجه به مطالب ذکر شده فریدون جوادی از جایگاهی خاص نزد فرح برخوردار بوده و فرح او را فریجون صدا میکرد؛ زیرا از قدیمیترین دوستان ایام تحصیل و بنا به گفتهای اولین دوست پسرش در فرانسه بوده است و پس از انقلاب 57 که ایشان و رضا قطبی در ایران مانده بودند با پرداخت و هزینه سه هزار دلار آنها را از ایران خارج میسازد.
نویسنده کتاب زندگی خصوصی محمّد رضا شاه پهلوی تعداد دوستان فرح را زیاد میداند و مینویسد: «علاوهبر پرویز بوشهری که او را ملیجک فرح لقب داده بودند از دیگر کسانی که دور و بر فرح پرسه میزدند یکی سهراب محوی، پسر سپهبد محوی و یکی هم کیوان خسروانی بود. سهراب محوی صدای زنانه و لطیفی داشت و در این میهمانیها آواز میخواند. او از همجنسبازان معروف تهران بود و با پسرخاله فرح (پسر تیمسار صفاری) در تهران ازدواج کرد که ماجرای این دو مرد در هتل هیلتون تهران آن هم طی مراسم رسمی باعث بروز آبروریزی زیادی در مملکت شد. فرد دیگری به نام اولان در حلقه یاران فرح وجود داشت که در سال 1356 به ایران آمد و کمی قبل از انقلاب کشور را ترک کرد. اولان مربی بدنسازی بود و ملیّت اطریشی داشت و چون قوی هیکل و خوشسیما بود که میگفتند به بهانه ورزش دادن فرح از او استفاده جنسی میکند.»[9]
یکی دیگر از دوستان فرح، پروین اباصلتی است. فریده دیبا خودش را از اعمال دوستان فرح مبرّا دانسته و میگوید که من اهل این چیزها نبوده و از میهمانیهای آنان خوشم نمیآمد. معلوم نیست خودش در این میهمانیها چه نقشی داشته است. ایشان در باره پری میگوید: «پروین اباصلتی که ما او را پری مینامیدیم در حلقه دوستان ما قرار داشت. پری یک زن روزنامهنگار و سردبیر یک مجله زنانه بود که بعداً به نمایندگی مجلس شورای ملی انتخاب شد. رفتن پری به مجلس با حمایت من انجام شد. من به فرح گفتم و فرح به وزیر کشور دستور داد تا نام پری به عنوان نماینده تهران در مجلس اعلام شود. در مورد چگونگی رفتن پری به مجلس شورای ملی باید بگویم که مردم در انتخابات یا شرکت نمیکردند و یا تعداد شرکت کنندگان فوقالعاده ناچیز بود. اگرچه انتخابات برگزار میشد؛ اما من میدانستم که اسامی کسانی که باید به مجلس بروند، توسط نخستوزیر به اطّلاع محمّد رضا میرسید و محمّد رضا اسامی عدهای را خط میزند و عدّهای را تأیید میکرد. این اسامی را ساواک تهیّه میکرد و تلاش ساواک بر این بود که در شهرها و شهرستانها بگردند و افرادی را پیدا کنند که ضمن وفاداری به سیستم حکومتی مقبولیّت محلّی هم داشته باشند. ساواک لیست نهایی را به نخستوزیری میداد و نخستوزیر هم نظر خودش را اعمال میکرد و برای تصمیمگیری به محمّد رضا میداد. در سالهای 1350 به بعد محمّد رضا نظر فرح را هم میپرسید و فرح حداقل در مورد انتخاب زنان به نمایندگی مجلس و یا سناتوری مجلس سنا حرف آخر را میزد. من از این نفوذ استفاده کردم و پری را که محبوبیّت زیادی در میان رجال سیاسی و افراد متنفذ و حتی درباریان داشت به مجلس فرستادم.
در مورد خصوصیات پری بگویم که او معتقد به آزادیهای کامل با مردان بود و من با تندرویهای او موافقت نداشتم؛ اما او را تحسین میکردم. پری میگفت زنان باید مانند مردان آزادیهای جنسی داشته باشند و اگر مردان میتوانند چند زن داشته باشند زنان هم باید آزاد باشند تا چند دوست پسر بگیرند. او در جلوی شوهرش که کارمند وزارت امور خارجه بود با مردان مختلف مغازله میکرد و جالب این که شوهرش نیز هر وقت مردی پری را میبوسید جلو میآمد و به مردی که همسرش را بوسیده بود، میگفت مرسی!
پری در انجام کارهای هیجانآور یک متخصص بود. مثلاً میهمانیهای جسورانه تحت عنوان کلیدپارتی ترتیب میداد که ضمن آن مردان با زنان خود در این میهمانیها حاضر میشدند. این میهمانیها که در هتلهای معروف تهران برگزار میشد هواخواهان زیادی داشت. در آخر شب که همه به حدّ افراط مشروبات الکلی نوشیده بودند هر یک از خانمها به یکی از اتاقهای هتل که قبلاً رزرو شده بود، میرفتند. بعد مردان کلید این اتاقها را روی هم ریخته و آنها را به هم میزدند. سپس با چشمانی که خوب بسته شده بود هر یک کلیدی را انتخاب میکردند و از روی کلیدی که برنده شده بودند به اتاقی که خانم شخص دیگری منتظر بود، میرفتند. گاهی هم برای خانمهای مجرد میهمانی برپا میکرد که در آن مردان هنرپیشه و یا ورزشکار معروف دعوت میشدند. این میهمانی بیشباهت به بازار برده فروشهای قرون گذشته نبود. بعد از آن که همه خوب میخوردند و میآشامیدند چندین دور رقص تا نیمههای شب برگزار میشد. مردان دعوت شده به میهمانی روی میز مدوّری میرفتند و درست مثل جلسات حراجی مبلغی برای آنها تعیین میشد. اگر مردی مورد توجّه قرار میگرفت خانمها برای بهدستآوردن او به رقابت میپرداختند و هر یک مبلغ بیشتری پیشنهاد میکردند تا آن مرد را برای ساعات باقیمانده شب در اختیار بگیرند. البته این کار علاوهبر هیجانی که داشت بیشتر به خاطر گردآوری پول جهت کارهای خیریه بود!!!
از ابتکارات دیگر پری هرچه بگویم کم گفتهام. پری نه فقط یک زن روزنامهنگار و وکیل مجلس، بلکه یک مبتکر با ذوق در ایجاد هیجان بود! پری کاری میکرد که هیچ کدام از خانمها احساس نمیکردند که در سالهای میان سالی و سراشیبی پیری قرار گرفتهاند. کمکم علاقهمندان به شرکت در میهمانیهای پری به حدّی زیاد شدند که امکان پذیرایی از همه آنها ممکن نبود و دوستان هم مایل نبودند با زیاد شدن تعداد میهمانان جلسه از آن حالت نیمه خصوصی خارج شود. به همین خاطر پری اقدام به گرفتن مبالغ کلانی از علاقهمندان به شرکت در این میهمانیهای هیجانانگیز میکرد.
خاطره دیگری که از این میهمانیها دارم کارهای جنونآمیز میهمانیها در ساعات پایانی آخر شب است. مثلاً یک زن آبرومند حاضر میشد در برابر شرط بندیهای کلان کاملاً در جلوی حضار لخت شود و به اصطلاح غربیها استریپتیز کند. این استریپتیز و لخت شدن منحصر به خانمها نبود و بعضی آقایان دارای اسم و رسم هم در برابر شرطبندیهای کلان اقدام به لخت شدن میکردند. اعمال دیگری هم انجام میدادند که از نظر من جذابیّتی نداشت؛ بلکه بسیار سخیف و ناراحتکننده بود. به همین لحاظ تصمیم گرفتم دیگر در این میهمانیها حاضر نشوم به ویژه آن که خطر آلودگی به الکل و مواد افیونی هم وجود داشت! در میهمانیها سِرو مشروبات الکلی بسیار عادی بود؛ اما در بعضی از ضیافتها بساط تریاککشی هم میگستراندند.
استعمال تریاک به قدری برای اشراف و طبقات بالا عادی شده بود که اکثراً در ویلای خود سالنی را به تریاککشی اختصاص داده و در وسط سالن شومینه یا منقل ثابت دکوری ساخته و اطراف آن تشک و مخده انداخته بودند تا افراد زیادی به راحتی به آتش و وافور و اسباب تریاککشی دسترسی داشته باشند.»[10]
فرد دیگری که فرح بارها در خاطرات خود از وی صحبت کرده است لیلی امیر ارجمند (جهانآرا) است. فرح از زمان تحصیل در پاریس، ورود او را موجب تحوّل در شیوه رفتار جمعشان دانسته و پس از کسب قدرت نیز حضور وی را موجب مسرّت و انبساط خاطر و شکست حریمهای ارتجاعی مردان و زنان میداند. فرح او را چنین توصیف مینماید: «لیلی زن بسیار روشنفکر و به نظر من متعلّق به قرن آینده است. او از زمان خود صد سال جلوتر بود و من مایل هستم تاریخنگاران ما نام لیلی امیر ارجمند را در زمره اسامی زنان پوینده راه آزادی و برابری زنان ثبت نمایند و او بود که در ماجرای من و گیلدا آزاد پیشنهاد کوتاه آمدن کرد و گفت بهترین راه حل چشم در برابر چشم میباشد؛ ولی خود لیلی به این خاطر از شوهر اولش جدا شد که آن مرد بازاری هوسباز به لیلی خیانت میکرد. محمّد رضا نیز که در روابط زناشویی آزادانه فکر میکرد و در قیدوبند نبود به همه میگفت از خانم امیر ارجمند یاد بگیرید!
از جسارت لیلی بگویم که یک روز در کنار دریا او در حضور همه میهمانان مایوی خود را از تن درآورد و به آب زد. من از تعجّب و وحشت زبانم بند آمده بود؛ اما محمّد رضا و کنستانتین[11] و ملکحسین برای لیلی دست زدند و به این ترتیب، لیلی اولین پلاژ خصوصی لختیها را در ایران افتتاح کرد. واقعاً در عمرم زنی به جسارت لیلیجان ندیدهام. در آن تابستان لیلیجان حال و هوای دیگری به ساحل نوشهر بخشید و اجازه نمیداد کسی با مایو به آب برود. شوهر لیلی هم مرد روشنفکری بود و مزاحم لیلی نمیشد. در کشوری که مردان زنان خود را به جرم ارتباط با مردان دیگر به قتل میرساندند لیلی دوست پسر خودش را به شوهرش معرّفی میکرد و آقای امیر ارجمند با او دست میداد. والاحضرت اشرف که از این جهات به لیلی شبیه بود همیشه از این زن و شوهر تعریف میکرد و آنها را میستود.»[12]
فریده دیبا در خصوص این دوست بسیار صمیمی دخترش میگوید: «لیلی به قدری به فرح علاقه داشت که حتی در لباس پوشیدن و آرایش هم میکوشید خود را شبیه فرح بیاراید. البتّه من از بیپروایی جنسی لیلی ناراضی بودم؛ خصوصاً در مسافرت نوشهر و کیش عادت داشت بدون هیچ گونه پوششی وارد دریا شود و برایش اهمیّتی نداشت که دهها نفر از نگهبانان و گاردها دارند او را تماشا میکنند. چند بار این موضوع را به وی تذکر دادم؛ ولی او نظر من را قبول نداشت و میگفت الآن در اروپا مُد شده است همه مردم بلا استثنا بدون مایو وارد دریا میشوند. یک بار هم آقای صاحباختیار که سرپرست کاخهای سلطنتی بود و مسنترین عضو تشریفات دربار شاهنشاهی محسوب میشد و به اصطلاح ریشسفید دربار بود به لیلی امیر ارجمند تذکر داد که این نحوه شنا کردن او در دریا سبب شده است تا در میان سربازان گارد شاهنشاهی برای نگهبانیدادن در سواحل کاخ شاهنشاه در نوشهر رقابت ایجاد شود. من که شاهد گفتوگوی صاحباختیار (عباسعلی یعقوبی) با لیلی بودم، از ظرافت انتقاد صاحباختیار و طنزی که در جملاتش بود خیلی خوشم آمد.»[13]
تاجالملوک از چگونگی آشنایی و سابقه ارتباط فرح با لیلی میگوید: «سرلشکر جهانآرا از قدیم، یعنی همان سالهایی که دخترش در مدرسه رازی با فرح همکلاسی بود با مادر فرح روی هم ریخته بود و به قول امروزیها دوست پسر مادر فرح بود. اوایل ازدواج فرح با محمّد رضا گاهی اوقات که به مناسبتی در دربار جشن و سرور برپا میشد فریده دیبا به اتفاق این سرلشکر عبدالله جهانآرا میآمد و مثل آدمهای عقدهای در جلوی چشم حضار و مدعوین با او لاس میزد.»[14]
لیلی امیر ارجمند شخصی نبود که به آسانی از فرح جدا شود و همانگونه که در داخل ایران از میهمانان بلندپایهای چون ملکحسین پذیرایی میکرد و با جمعآوری هدایای او به دیگران فخر میفروخت. پس از سقوط حکومت و آوارگی خانواده پهلوی و در حالتی که شاه مخلوع دچار امراض روحی و جسمی شدید شده بود و دیگر حال و حوصله دیدن دوستان فرح را نداشت و به دنبال چراهای گوناگون بود باز هم لیلی آنها را از رفتار خود بینصیب نمیگذارد و فرح در خاطرات خود میگوید: «... کاخ جنانالکبیر بر فراز کوههای اطلس قرار گرفته و دارای چشماندازی رویایی بود. یک وقت متوجّه شدیم که لیلی امیر ارجمند و دو تن از خانمهای پیشخدمت بهتر از ما در محل مناسبتری پذیرایی میشوند. لیلی شیطان توانسته بود خودش را در بغل سلطانحسن بیندازد. لیلی دو تن از خانمهای پیشخدمت جوان ما به نامهای نرگس و لاله را هم با خود به محل عیش و عشرت شبانه سلطانحسن میبرد. در جواب اعتراض من لیلی گفت که باید در پاسخ به میهماننوازی سلطانحسن کاری میکرده است. او از طرف سلطانحسن برای من پیامی آورد که باعث رنجش خاطر من شد. سلطان حسن به لیلی گفته بود که مایل است یک شب را با من بگذراند. به لیلی گفتم به او بگو محال است در شرایطی که شوهرم بیمار و نگران سرنوشت خودش هست به او خیانت کنم.»[15]
[1]. احمد پیرانی، دختر یتیم، ج2، ص 660.
[2]. احمد پیرانی، زندگی خصوصی محمّد رضا شاه پهلوی، ص 153.
[3]. همان، ص 148.
[4]. احمدعلی مسعود انصاری، من و خاندان پهلوی، صص 159 تا 161.
[5]. احمد پیرانی، دختر یتیم، ج 2، ص 669.
[6]. احمد پیرانی، زندگی خصوصی محمّد رضا شاه پهلوی، صص 149.
[7]. احمد پیرانی، دختر یتیم، ج2، ص 610.
[8]. همان، ج1، ص 451.
[9]. احمد پیرانی، زندگی خصوصی محمّد رضا شاه پهلوی، ص 312.
[10]. احمد پیرانی، دختر یتیم، ج1، صص 137 تا 141.
[11]. کنستانتین، پادشاه یونان که در کودتای سرهنگها در سال 1973 از سلطنت خلع شد، دربارۀ شاه میگوید: «شاه ایران یک احمق بود و اگر به خاطر حماقتهای شاه نبود، من باید پس از خلع سلطنت یونان در اروپا گدایی میکردم.»
[12]. احمد پیرانی، دختر یتیم، ج2، ص 664.
[13]. همان، ج1، ص 173.
[14]. احمد پیرانی، زندگی خصوصی محمّد رضا شاه پهلوی، ص 145.
[15]. احمد پیرانی، دختر یتیم، ج2، صص 853.
16- آینه عیبنما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 350