اصولاً به ازدواج رسمی ولیعهد و شاهزادگان بدون توجّه به جنبهی سیاسی آن نمیتوان نگریست. زمانی که کشورهای استعمارگر برای نفوذ در دربار و خانواده سلطنتی تمام روزنهها را ارزیابی میکنند چگونه ممکن است ازدواج سوم محمّد رضا شاه با فرح به همین سادگی و بدون برنامه قبلی و مانند رفتار جوانان بیتجربه باشد؟ چرا محمّد رضا شاه تمام دختران معرّفی شده برای ازدواج را یکباره به فراموشی سپرد و با یک نگاه فرح دیبا را بر همگان ترجیح داد؟ آشنایی و ازدواج فرح دیبا با محمّد رضا شاه گذشته از آن که دست خارجیها در کار بوده است یا خیر، مانند به تحقّق پیوستن افسانهها بوده است؛ زیرا فرح فردی از طبقات ضعیف و ناشناخته جامعه بود که برای رفع مشکلات خود درخواست کمک میکند. فرح به دنبال رفع مشکل اداری خود ناگهان به مقام و موقعیّتی دست مییابد که خود و خانواهاش که هیچ برای دیگران نیز باور نکردنی بود؛ زیرا فرح به جایگاهی رسیده بود که دیگران با زد و بندهای فراوان نتوانسته بودند بدان دست یابند.
محمّدرضا شاه پس از متارکه با ثریّا به علت نداشتن ولیعهد در تنگناهای بسیاری قرار داشت و مایل نبود این خلاء بزرگ را به شکلی ناخواسته جبران کند. به همین دلیل به دنبال همسری مناسب و مطابق با هنجارهای جامعه بود. قبل از ازدواج با فرح دختران زیادی بودند که آرزوی ملکه شدن ایران را داشتند که مشهورترین آنها عبارت بودند از: «منیژه اعظم زنگنه، لیلی فلاح، تیمور دخت کلالی، صفیّه افخمی، ماریا گابریل فن ساووی، ایران علاء و مونا که نام آنها بیشتر بر سر زبانها بود که هریک به دلایلی به آمال خود نرسیدند.»[1] ولی این شانس و اقبال دختری بود که بر اساس گفته همکلاسش همواره از بیعدالتی خدا شِکوه میکرد سرش را به دیوار تکیه میداد و میگریست و به زندگیهای پُر جار و جنجال و شبهای اسرارآمیز و لذّتهای غیر معمول رشک میبرد.
در خصوص چگونگی آشنایی و انجام این وصلت روایتی که بیشتر صاحبنظران بر آن تأکید دارند همان ارتباط اولیه فرح با اردشیر زاهدی و سپس دیدار حضوری محمّد رضا شاه است که منجر به انجام این وصلت میشود. در نحوه و روند این ارتباطها تضادهایی به چشم میخورد و مواردی در آن مجهول مانده است. در این موضوع هر شخص سعی بر اثبات نظر خود دارد و گوشهای از این معمّا را روشن ساخته است. خارج از این گفتار روایتی از محمّد پورکیان در کتاب ارنست پرون نقل شده که بسیار جای تأمّل دارد و سؤال برانگیز است و باورکردنش تا حدّی ثقیل به نظر میرسد؛ زیرا معتقد است که ازدواج محمّد رضا شاه با دختری چون فرح با توصیه و برنامه قبلی انجام گرفته است و افراد همفکر و مطّلع از بیماری و ناتوانی جنسی پادشاه این نسخه را برای او پیچیدهاند و میگوید: «... شاه اگر میخواهد صاحب ولیعهدی بشود باید با یک دختر تحصیلکرده طبقه سوم ازدواج کند. از این دختران بیسروپا که وارث ثروتهای هنگفت و افتخارات پادشاهان شدهاند در قرنهای پیش هم دیده شده است و شاه با صلاحدید (برادران ماسون) برای یافتن چنین دختری داماد خود (مهندس اردشیر زاهدی) را با سمت سرپرست دانشجویان خارج از کشور روانه پاریس نمود.
در طی چندین جلسه و ملاقات با شاه واقعیّت را به او گفته و فرح نیز این موارد را قبول و برحسب اتفاق و تصادف نامزد فرح که از نظر قیافه شباهت زیادی با شاه داشت را همراه خود به دربار بیاورد.
فرح در تاریخ 29 آذر سال 38 با شاه ازدواج مینماید و یک ماه پس از آن نامزد سابق فرح نیز با سِمَت رئیس دفتر مخصوص به دربار راه مییابد و لازم به ذکر است که قبلاً چنین پُستی وجود نداشت و به خاطر سرپوش نهادن بر روابط آن دو ایجاد شده است و درست نه ماه پس از ورود کریمپاشا بهادری ولیعهد به دنیا آمد و به عنوان فرزند ارشد شاه تحویل ملت شریف و نجیب ایران دادند و ناهید خانم در این رابطه میگوید: "حیف از فرح این زن جاهطلب که تمام لحظاتش به بیخبری و خوشگذرانی و لهو و لعب میگذراند. او تمام دَمها را خوش است غرق در لذت، بیتوجّه به خوب و بد دنیا، بیرگ و بیغیرت و پشتپازده به تمام اصول اخلاقی انسانی و بالاخره قلم بطلان کشیده بر شرافت و انسانیّت و رها شده از همه قیود!
فرح با بیپروایی و بدون ملاحظه اسب سرکش آرزو و امیال شیطانی خود را سریع میراند و هیچ فکر نمیکند که اگر روزی خلق ایران به اسرار او پی ببرند و آگاه شوند که فرزندانش (والاحضرتهایش) همه قلابی و حرامزاده و متعلّق به کریمپاشا بهادری میباشند چه به روزگار او خواهند آورد. من فکر نمیکنم فرح به راحتی بتواند سر به گور ببرد."»[2]
برای آن که مراحل و مقدمات رسمیّت یافتن ازدواج فرح با شاه دچار اختلاط در مبحث نشود این گفتار را به چند قسمت میتوان تقسیم کرد:
الف) فرح دیبا هنگام تحصیل در پاریس طی یک پیشامد با افرادی آشنا میشود و در اواخر تابستان سال 38 در جشنی ساده که با حضور دوستانش در کنار رود سن برگزار کرده بودند رسماً نامزدی خود را با کریمپاشا بهادری اعلام میکند و حلقه نامزدی بین آنها رد و بدل میشود. پس از مدت دو ماهی که از نامزدی آنها گذشته بود برای دیدار با خانواده خود به تهران برمیگردد و مادرش را از این اقدام خود مطلع میسازد.
هنگام بازگشت برای گذرنامه خود دچار مشکلاتی میشود که برای رفع آن به اردشیر زاهدی معرّفی میگردد. طی این مراحل است که با پیشنهاد ازدواج از طرف شاه روبهرو میشود. در این موقعیّت زمانی و صرف نظر از ابهامات موجود کیست که مخالفت نشان دهد و عنوان ملکه شدن ایران را از دست بدهد. فرح نیز تمام افکار گذشته خود را فراموش کرده و به پیشنهاد شاه جواب مثبت میدهد. سرانجام او پس از اتمام مراحل اولیه برای خرید و مقدمات مراسم عروسی با گروهی به پاریس اعزام میشود. در آنجا با عکسالعملهای متفاوتی از جانب دوستان سابق خود مواجه میگردد. فرح در باره کریمپاشا میگوید: «او یک کارت تبریکی بدین مضمون فرستاد: حضور مبارک ملکه آینده ایران، دوشیزه فرح دیباجچی، خوشوقت هستم بدین وسیله صمیمانهترین تبریکهای قلبی خودم را به شما و اعلیحضرت شاه ایران تقدیم کنم.
کریمپاشا بهادری بدون آن که کوچکترین اشارهای به گذشته دوستانه ما کند و بیآن که توجه دیگران را جلب کند در یک موقعیّت مناسب حلقه نامزدی مرا به همراه عکسهای خصوصی که با من داشت و در یک پاکت قرار داده بود به دستم داد و برایم آرزوی موفقیّت و سعادت کرد. من از این جوانمردی و بزرگمنشی کریم پاشا فوقالعاده تحت تأثیر قرار گرفتم و باید بگویم در تمام زندگیام شخصی با کرامت اخلاقی و انسانی کریمپاشا ندیدهام و از آن پس بین من و کریمپاشا یک رابطه دوستانه و بهتر بگویم روابط خواهر و برادری برقرار گردید و من این برادر بزرگوار را به ایران دعوت کردم و او را رئیس دفتر خودم کردم.»[3]
پس از آن که مراسم ازدواج فرح دیبا برگزار گردید فرح کریمپاشا را به عنوان رئیس دفتر خود انتخاب مینماید. کریمپاشا بهادری در سال 1346 با دختری به نام شهلا، دختر آقای وهاب زاده که نمایندگی اتومبیلهای بامو داشت، ازدواج کرد و فرح به عنوان پاگشا یک خانه یک میلیون تومانی واقع در باغ فردوس تجریش به او اعطا نمود.
فریده دیبا هنگام مسافرت به پاریس در باره دیدار و ملاقات فرح با همکلاس خود یعنی ناهید کلهر مطالبی را در خاطراتش ذکر میکند و به انتقاد از وی میگوید: «فرح در زمان اقامت در پاریس چندین دوست صمیمی داشت که من تا زمان مسافرت آنها را ندیده و نمیشناختم و از میان دوستان فرح فقط همین خانم ناهید کلهر را یک بار در کودکیاش در تهران دیده بودم.
فرح با دیدن ناهید دوست و همکلاس صمیمی خود او را در آغوش کشید و آن دو یکدیگر را غرق بوسه کردند. پس از مدتی گفتوگوهای عادی فرح ناهید را برای شرکت در مجلس عروسی به تهران دعوت کرد. ناهید خیلی جدّی گفت اگر به تهران بیایم، ممکن است دچار مشکل شوم و از خلال صحبتهای آن دو فهمیدم ناهید از دانشجویان ایرانی مخالف شاه بودهاند و در کنفدراسیون فعالیّت گستردهای داشته است. پدر او هم که املاک وسیعش را در ایران از دست داده بود همراه با چند تن از دیگر سران ایلات و عشایر ایران در پاریس و بن و برلن زندگی میکردند؛ بنابراین دلایل زیادی داشت تا دعوت فرح را نپذیرد. ناهید بدون تعارف و پردهپوشی فرح را به خاطر ازدواج با محمّد رضا مورد سرزنش و نکوهش قرار داد. معلوم بود که میکوشد در حضور من از ذکر بعضی مسائل چشمپوشی کند؛ اما من متوجّه شدم که فوقالعاده متعجّب است که میبیند فرح دارد عروس شخصی میشود که سالها علیه او و رژیم او شعار داده است.
او از بیوفایی نسبت به نامزدش عصبانی بود. همچنین فهمیدم که ناهید از معدود دوستان فرح بوده که در جشن نامزدی فرح و کریمپاشا حضور داشته است. مسائل دیگری هم بیپرده مطرح شد. من از این صراحت و شجاعت و بیغل و غش بودن ناهید کلهر خیلی خوشم آمد. سرانجام ناهید آن چه را که به خاطر من هم رسیده بود، ولی جرأت نکرده بودم با فرح مطرح کنم بر زبان آورد و خطاب به فرح گفت آیا تصوّر نمیکنی اگر در پاریس بمانی و با مرد مورد علاقهات ازدواج کنی خوشبختتر خواهی شد؟ و بعد بدون این که منتظر پاسخ فرح بماند ادامه داد چطور ممکن است شما با دو جلسه ملاقات به محمّد رضا علاقهمند شده باشید؟ ناهیدخانم بدون آن که منتظر پاسخهای فرح بماند نظرات خود را بیرحمانه مطرح میکرد. ناهید به سرنوشت فوزیه و ثریّا هم اشاره کرد و هم او بود که اطّلاع داد ثریّا چند صد متر بالاتر در آپارتمانی به تنهایی زندگی میکنند.
ناهید علیرغم امتناع اولیهاش بعداً به اتفاق همسر فرانسویاش به تهران آمد و متأسفانه کتابی توسط خانم ناهید کلهر منتشر شد که حق آن همه دوستی و محبّت را به جا نیاورده و بعضی از اسرار مگو را که ممکن است هر زن و دختری در سنین پایین و زندگی خصوصی خود داشته باشد برای آقای نویسنده تعریف کرده است.»[4]
ب) در باره اولین ملاقات فرح با اردشیر زاهدی و چگونگی دیدار او با محمّد رضا شاه اختلاف نظرهایی موجود است. احتمالاً اولین شخصی که بعد از پیروزی انقلاب 57 این نکته ابهامآمیز ازدواج فرح را بیان کرد حسین فردوست باشد. او معتقد بود فرح با اطّلاع قبلی از چگونگی اوضاع ویلای حصارک برای گرفتن پول نزد اردشیر زاهدی میرود. این اظهار نظر موجب خشم و ناراحتی بسیاری از نزدیکان خانواده پهلوی شد و بر آلام عذاب و آوارگی آنها افزود. این سخنان موجب شدّت یافتن عکسالعملها و باعث افشاء و رسوایی بیشتر واقعیتها و اسرار مگوی آنان شد. به عنوان مثال فریده دیبا خطاب به حسین فردوست میگوید: «نوشتن مطالب زننده در مورد نحوه آشنایی فرح با اردشیر زاهدی و بعد معرّفی فرح توسّط اردشیر زاهدی و نام بردن از دخترم به نام فرحِ حصارک نشان دهنده عمق خبث و نمک به حرامی شخصی است که از چند متری پاهای خود را به علامت احترام جلوی دخترم به هم میچسباند و دست خود را به علامت احترام بالا میبرد و بعد هم دست دخترم را میبوسید.»[5]
برای آن که روایت اولین ملاقات فرح با اردشیر زاهدی و بعد با شاه قدری روشنتر شود دیدگاه چند نفر از نزدیکان فرح و اعضای خانوادهاش بیان میشود. محمّد رضا شاه در باره آشنایی خود با فرح میگوید: «روزی دخترم شاهدخت شهناز با چشمانی که بیش از معمول فروغ شادی در آن میدرخشید نزد من آمده و اظهار داشت که وی و شوهرش با دوشیزه جوانی به نام فرح دیبا آشنا شدهاند که به نظر آنها برای احراز مقام ملکه ایران از هر حیث شایستگی دارد. داماد من مدتی بود که به امور دانشجویان ایران که در کشورهای بیگانه مشغول تحصیلات عالیه بودند علاقه نشان میداد و در ضمن همین ایام دوشیزه فرح دیبا که 21 سال بیشتر نداشت و برای مشورت در امور تحصیلی خود در فرانسه به وی مراجعه کرده، آشنا گشته بود و در مطبوعات اکثر کشورها اخباری منتشر کردند که من در هواپیما هنگامی که دوشیزه فرح را برای تفریح و گردش برده بودم پیشنهاد ازدواج را به او کردهام. شاید بعضی از مخبرین جراید خواستهاند درجه علاقه مرا به هواپیما و زن با یکدیگر ارتباط دهند؛ ولی حقیقت همان است که پیشنهاد ازدواج در خانه دامادم به عمل آمد و البته پس از این پیشنهاد چندین بار با یکدیگر ملاقات کردیم.»[6]
در همین خصوص فرح دیبا در سخنانی که مربوط به سالها قبل از انقلاب است، چنین میگوید: «من همیشه پاریس را دوست خواهم داشت؛ چرا که در آنجا بود که برای نخستین بار همسرم را دیدم اگرچه ایشان آن را به خاطر نمیآورند. برای ایشان یک روز رسمی بود؛ اما برای من حادثه مهمی بود. مرا به عنوان یکی از دانشجویان ایرانی مقیم پاریس انتخاب کردند تا به حضور شاهنشاه معرّفی نمایند. من این را به خوبی به خاطر میآورم. ما را به سفارت ایران در پاریس دعوت کرده بودند. همه چیز آرام بود. سپس شاهنشاه وارد شدند. به خاطر میآورم که چگونه بودند و چه پوشیده بودند و چه حرفهایی خطاب به ما فرمودند. ایشان مرا تشویق به کار بیشتر کردند و این چیزی بود که به همه ما توصیه فرمودند. من آن لحظه را چند ماه بعد وقتی شاهنشاه را دوباره در خانه دخترشان والاحضرت شهناز در تهران دیدم به خاطر آوردم. آن وقت من 21 سال داشتم.
من والاحضرت شهناز را در دفتر آقای اردشیر زاهدی که برای گفتوگوی پیرامون بورس تحصیلیام در پاریس به دیدنشان رفته بودم، دیدم. آن لحظهای که پا به درون دفتر آقای اردشیر زاهدی گذاشتم همه چیز تغییر کرد. تمامی زندگیام رنگ دیگری به خود گرفت. موقعی که داشتم دفتر ایشان را ترک میکردم والاحضرت شهناز وارد شدند و ما به هم معرفی شدیم. ایشان مرا برای صرف چای دعوت کردند. موقعی که روز بعد ما مشغول نوشیدن چای بودیم اتومبیل بزرگ سیاهرنگی وارد حیاط خانه شد و شاهنشاه از آن خارج شدند. من فکر کردم که تصادفاً شاهنشاه به دیدن دخترشان آمدهاند؛ اما بعدها والاحضرت شهناز به من گفتند که آمدن پدرشان تصادفی نبوده است؛ بلکه طبق یک برنامه قبلی تشریف آورده بودند. والاحضرت شهناز پیشنهاد کرده بودند که شاهنشاه به منزل ایشان بیایند. این بار شاهنشاه دیگر با یک محصل روبهرو نبودند. رفتارشان دوستانه بود و ما پیرامون بسیاری مسائل گفتوگو کردیم.»[7]
برخلاف نظر فرح که علت ملاقاتش با زاهدی را بورس تحصیلیاش میداند مادرش در خاطرات خود که مربوط به بعد از انقلاب است، میگوید: برای بازگشت فرح، به دلیل عضویت در حزب توده و ممنوعالخروج بودن وی، دچار مشکل شدیم. برای راهحل، داییاش که مقاطعهکار بود توسّط رابطی با اردشیر زاهدی تماس برقرار کرد که مشکل او را حل نماید. اردشیر زاهدی پس از آن که فرح را میبیند او را ضمن دعوت به همکاری در وزارت خارجه برای دیدار و آشنایی با شهناز به خانه خود دعوت مینماید و چون این دعوت از طرف دختر شاه بود من و برادرم مجبور به اطاعت شدیم. اردشیر زاهدی و همسرش در حصارک کرج زندگی میکردند. فرح بعد از دیدار و آشنایی با شهناز در ملاقاتهای بعدی است که محمّد رضا شاه بدون اطّلاع قبلی به حصارک رفته و فرح را در آنجا میبیند و در اولین ملاقات از او میپرسد کجا تحصیل میکنید که میگوید سرگرم تدارک پایاننامه از پلیتکنیک پاریس هستم. بعداً فرح متوجّه شد که این ملاقاتها، برنامهریزی قبلی و از طرف شهناز بوده است. در اینجا نکتهای که با مطالب پیشین تضاد دارد چگونگی آشنایی و ارتباط فرح با شهناز است؛ زیرا فرح در پاسخ خبرنگاری در سال 1345 بدون توجه به گرایشهای فکری گذشته خود و مخالفت با رژیم پهلوی در باره اولین ملاقات با شاه میگوید: «هنگام آخرین سفر شاهنشاه به پاریس در مراسم معرفی دانشجویان ایرانی مقیم پاریس اولین برخورد با اعلیحضرت دست داد؛ ولی تصوّر نمیکنم که شاهنشاه در بین آن همه دانشجو که شاه را چون نگینی در میان گرفته بودند مرا به خاطر سپرده باشد. موقعی که برای گذراندن تعطیلات تابستانی به ایران رفتم از نظر سوابق دوستی که با والاحضرت شهناز پهلوی داشتم به منزل والاحضرت رفتم. اتفاقاً اعلیحضرت نیز در آنجا تشریففرما شدند. میتوان گفت اولین برخورد واقعی در آن مکان بوده است.»[8]
مطلب جالب دیگر این است که فرح پهلوی در سالهای بعد در خاطرات خود تحت عنوان هزار و یک روز من در خصوص آشنایی با شاه مینویسد: «در آن موقع عمویم به نام اسفندیار دیبا که آجودان شاه بود برای آن که بتوانم یک بورس تحصیلی بگیرم، او مرا نزد اردشیر زاهدی که کار دانشجویان ایرانی مقیم خارج زیر نظر او بود، برد. اردشیر وقتی مرا خوب برانداز کرد گفت: مایل است مرا به شهناز معرّفی کند و به این دلیل از من دعوت کرد که به منزلش بروم.»[9]
برای آن که در باره چگونگی آشنایی فرح با اردشیر زاهدی و شاه یک جانبه قضاوت نشده باشد به سراغ روی دیگر سکّه یعنی خانواده پهلوی میرویم. اشرف در این خصوص میگوید: «... این بار میانجی اسفندیار دیبا دندانپزشک دربار بود. او به اردشیر زاهدی که توسط ازدواج با شهبانو داماد شاه شده بود، گفت که برادرزاده آراسته و دوستداشتنی به نام فرح دارد که برای همسری شاه ایدهآل است.»[10]
اردشیر زاهدی که در این دیدارها به اصطلاح قهرمان داستان است بدون توجّه به آن که در مواقع متعدد تضادهایی در گفتارش دیده میشود در یکی از خاطرات خود مینویسد: «... تا این که یک روز در محل دفتر کار موقّت خود در وزارت امور خارجه نشسته بودم که سکرترم اطّلاع داد یک دانشجوی مقیم فرانسه تقاضای دیدار با شما را دارد. من گفتم برای دیدار با این دانشجو وقت تعیین کنید و چند روز بعد در وقت موعود که بعد فهمیدم دوشیزه فرح دیبا است به دیدن من آمده و برای دریافت گذرنامه خود و مراجعت به پاریس تقاضای مساعدت کرد.
سرانجام متوجّه شدم که از طرف مقامات اطّلاعاتی سفارت ایران مورد سوء ظن واقع شده و گذرنامه او را اخذ کردهاند. قدری که صحبت کردم به شدّت تحت اطّلاعات عمومی و دانش و معلومات و طرز تکلّم و وقار و سنگینی ایشان قرار گرفته و قول مساعدت و پیگیری گذرنامهشان را دادم. پس از آن با همسرم در حصارک در باره مراجعه دوشیزه فرح و مشکلی که برای او پیش آمده بود صحبت کردم.
بار دیگر که دوشیزه فرح دیبا برای انجام امور اداری خود به دیدنم آمد به ایشان گفتم که والاحضرت شهناز علاقهمند هستند شما را ببیند. دوشیزه فرح با شنیدن این حرف آشکارا چشمانش برقی زد و با خوشحالی دعوت مرا پذیرفت. یک روز قبل از آن که دوشیزه فرح به ویلای ما در حصارک بیاید والاحضرت شهناز به پدرش مراجعه کرد و به او گفت که اردشیر با دختری آشنا شده که به نظر میرسد از هر حیث شایسته همسری شما باشد.
شاهنشاه آمدند و در سر میز شام سؤالات زیادی از دوشیزه فرح کردند و شاید هنوز یک ساعت از این دیدار نگذشته بود که اعلیحضرت شاه در حضور من و والاحضرت شهناز رسماً و به سبک خودشان از دوشیزه فرح خواستگاری کردند. من و شهناز با هم دست زدیم و گفتیم مبارک است.»[11]
شاهپور غلامرضا نیز که تحت تأثیر سخنان فریده دیبا علیه خود قرار گرفته است در سخنانی که بیشباهت به سخنان حسین فردوست نیست، میگوید: «دختر این خانم یعنی همسر برادرم به طور اتّفاقی در سر راه برادرم قرار گرفت و چون از آن زنان دوره دیده در پاریس بود و میدانست که چطور باید روح مردها را تسخیر کرد در یک ملاقات کوتاه در ویلای آقای زاهدی در حصارک کرج محمّد رضا را کاملاً تحت سلطه خود درمیآورد و زنجیر بردگی را بر گردن او انداخت و همه ما تعجّب میکردیم که چگونه این زن استخوانی که بهره چندانی هم از زیبایی ندارد موجب رضایت محمّد رضا شده است و خواهرم والاحضرت اشرف و تا حدودی شمس و حتی مادر محمّد رضا هم از این وصلت ناخرسند بود؛ زیرا حقیقت این بود که در آن سال 1339، زاهدی مسؤول امور دانشجویان ایرانی مقیم خارج از کشور در وزارت خارجه بود که این دختر برای انجام امور مربوط به تذکره دانشجوییاش به وزارت خارجه میرود و در دام زاهدی و دوستانش میافتد. زاهدی او را به ویلای کرج میبرد و ظاهراً چند دختر دیگر هم بودهاند و به محمّد رضا تلفن میزنند که تو هم بیا و ساعتی اینجا خوش باش. محمّد رضا به ویلای حصارک میرود و چند ساعتی که در آنجا بوده فرح خودش را مثل دوالپا به او میچسباند.»[12]
با توجه به این اظهارات متضاد در باره آشنایی فرح با اردشیر زاهدی همچنان نکتهای در ابهام باقی میماند. فرح پهلوی در مصاحبهای به این نکته پاسخ میدهد و میگوید من برای پیگیری مسأله گذرنامهام و توسط رابطی که دایی محمّدعلی معرفی کرده بود نزد اردشیر زاهدی رفتم و در انتقاد و تهمت منتسب از سوی حسین فردوست میگوید: «... حالا چرا من این موضوع را با دقّت شرح میدهم به دو دلیل است: اول این که افرادی که یک نان و نمک خانواده ما را خوردهاند پس از سقوط سلطنت در کتابهای خاطرات خود مطالب دروغ و خلاف واقع را به من و اردشیرخان نسبت دادهاند و حتی فردی مانند ارتشبد حسین فردوست که یک خائن به تمام معنی از آب درآمد و معلوم شد از قدیم دستش در دست دشمنان ما بوده است در کتاب خاطراتش عبارات سخیفی را آورده و نوشته است اردشیر زاهدی، فرح را برای لذتجویی جنسی به ویلای حصارک خودش برده و وقتی خوب از او کام دل گرفته است به محمّد رضا تلفن کرده که اینجا دختر خوبی پیدا شده و بیا و الی آخر... .
آیا کسی هست که این مزخرفات را باور کند؟ مگر برای محمّد رضا به عنوان پادشاه قدرتمند ایران قحطی زن و دختر بود که بلند شود بیاید حصارک و لقمه خورده شده زاهدی را گاز بزند؟
در ابتدای این میهمانی میخواستم مادرم را همراه ببرم که با مخالفت داییام که گفت اردشیر فقط از فرح دعوت کرده و درست نمیباشد که به او اعتماد نکنیم.»[13]
ج) زمانی که همای اقبال ملکه شدن بر شانه فرح فرود آمد و رؤیاهای تصوّر نشدنی را تحقق یافته دید شاید مدتها افکارش در تلاطم این بود که چگونه خود را با موقعیّت جدید تطبیق دهد. فرح میگوید: «آنقدر این اتفاقات سریع و غیرمترقبه و پیشبینی نشده بودند که نتوانستم به والاحضرت و یا به اردشیرخان بگویم که من در پاریس نامزد دارم و قرار است پس از مراجعت از تهران با او ازدواج کنم. به همین دلیل من به نحوی افراطی و تا حدّی خرافاتی معتقدم تمام حوادث زندگی من خارج از ارادهام بوده و به نیروهای خارج از اراده بشر یا به اصطلاح قدرت ماوراءالطبیعه بستگی داشته است.»[14]
در این موقعیّت حسّاس مادرش بارها تکرار میکند که من از تجربیات خود استفاده کردم و در این لحظات به کمک فرح میآمدم. به او میآموختم که رفتارش چگونه باشد و چطور خود را از خطرها و انتقادهای افرادی چون شمس و اشرف به دور دارد؛ زیرا در اوایل زندگی مشترک فرح و محمّد رضا کارهایی از اشرف سر میزد که هیچ زنی قادر به تحمل آن نبود؛ اما من که به عنوان یک مشاور کار آزموده و سرد و گرم چشیده در کنار او بودم ترفندهای اشرف را که هدفی جز عصبانیکردن فرح نداشتند، خنثی و با نصایح و راهنماییهای خود فرح را مقاومتر میکردم. بعداً نیز رابطه اشرف و فرح رابطهای حسابشده بود و اشرف به اکثر خواستههای خود رسیده بود. فرح نیز فاصله را رعایت میکرد. این دو برای خنثیکردن رقابت از عوامل و اطرافیان خود استفاده میکردند؛ ولی به مرور زمان به دلیل این که فرح نایبالسّلطنه و مادر ولیعهد شدند اشرف در موضع ضعیفتر قرار گرفت.
گذشته از مطالبی که ذکر شد ازدواج فرح با محمّد رضا شاه انجام میگیرد و مراسم عقد در دوشنبه 29 آذر 1338 برگزار میشود. برای تدارک و مقدمات عروسی، فرح با مادرش در معیّت گروهی دیگر به پاریس اعزام میشوند و کالاهایی را میخرند که قبلاً با حسرت و به دور از تصوّر خرید از کنارشان گذشته بودند. فرح که تا به حال به این خریدهای تجملّی عادت نداشت قدری تعلّل مینماید و آقای فریدونی که ناظر خرید برای عروسی بود به فرح میگوید شما خیلی صرفهجویی کردهاید و ثریّا دهها برابر شما خرید کرده و هزینه داشتند. البته فرح اگر چیزی از خرید کم گذاشت بعداً تلافی و کمبود آن را در نمونههای متعددی مانند جشنهای 2500 ساله به نحوی جبران کرد که دیگر تهیه لوازم مورد نیاز و جزئى مانند یک روبان که هواپیماها به خاطرشان مرتّب بین تهران و پاریس در حرکت بودند، کاری کوچک و ناچیز به حساب میآمد. از این جمله نباید تعجب کرد؛ زیرا شمس نیز برای واکسینه شدن سگهایش در فرانسه یا انگلیس از هواپیماهای نیروی هوایی استفاده میکرد!
در شب عروسی آن قدر جواهر به فرح هدیه دادند که شهبانو تا کمر در هدایا فرورفته بود و همین مقدار کافی بود تا او را در ردیف ثروتمندترین اشخاص جهان قرار دهد.[15]
[1]. سعید قانعی، فرح پهلوی از تنهایی تا غربت، ص 24.
[2]. محمّد پورکیان، ارنست پرون، صص 228 و 235.
[3]. احمد پیرانی، دختر یتیم، ج 1، ص 245.
[4]. همان، ص 169.
[5]. فریده دیبا، دخترم فرح، ترجمۀ الهه رئیسفیروز، ص 59. [5]. همان، ص 169.
[5]. فریده دیبا، دخترم فرح، ترجمۀ الهه رئیسفیروز، ص
[6]. محمّد رضا شاه پهلوی، مجموعه تألیفات، ج1، ص 45.
[7]. نینوش مریخ، علیاحضرت فرح پهلوی شهبانوی ایران از آبان 2518 تا مهر 2535، ص 147.
[8]. همان، ص 2.
[9]. احمد پیرانی، زندگی خصوصی محمّد رضا شاه پهلوی، ص 175.
[10]. اشرف پهلوی، چهرههایی در آینه، ص 211.
[11]. احمد پیرانی، زندگی خصوصی محمّد رضا شاه پهلوی، صص 165 تا 168.
[12]. احمد پیرانی، شاهپورغلامرضا پهلوی، ص 469.
[13]. احمد پیرانی، دختر یتیم، ج1، ص 185.
[14]. همان، ص 205.
[15]. برای اطّلاعات بیشتر دربارۀ مراسم عروسی فرح پهلوی، به صفحات 80 تا 107 کتاب از تنهایی تا غربت مراجعه شود.
16- آینه عیبنما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 340
اکثر روایتهای منتسب به شرح حال فرح دیبا[1] مربوط به خاطرات خود او و نزدیکانش است و فقط در بعضی از ویژگیها مانند محل تولد و رتبه و درجه پدر وی در ارتش اختلافات جزئی به چشم میخورد. به عنوان مثال حسین فردوست محل تولد او را شهر تبریز و نویسنده کتاب زنان ذینفوذ خاندان پهلوی محل تولد وی را در بیمارستان آمریکایی تهران میداند؛ در حالی که نویسنده کتاب زن اژدها در این خصوص میگوید: «فرح در مهرماه سال 1317، در یک خانواده متوسّط از یک پدر آذربایجانی در بخارست رومانی به دنیا آمد. پدر فرح، سهراب دیبا افسر ارتش بود که هنگام تولد فرح برای انجام مأموریتی در رومانی که در آن زمان رژیم سلطنتی داشت به سر میبرد. مادر فرح، فریده مطیعی از یک خانواده شهرستانی در ساحل دریای خزر بود. خانواده پدری فرح، دیبا نام داشت که اعضای آن نسلهای متمادی به شاهان خدمت کرده بودند و به رفتار پسندیده شهرت داشتند. تحصیلات پدرش ابتدا در سنپترزبورگ و سپس در فرانسه بود. وقتی که فرح ده ساله بود، پدرش درگذشت. مدّت مدیدی مرگ او را از فرح پنهان نگاه داشتند. مادرش و دیگران به او میگفتند پدرش برای معالجه به اروپا رفته است.»[2]
در روایتی دیگر فرح در شش سالگی پدر خود را از دست میدهد و مادرش او را به تهران برده و مدّتی در کنار برادرش زندگی میکنند. سپس به تبریز باز میگردد و با کار خیاطی امرار معاش میکند. در این زمان مادرش به مدت دو سال صیغهی تاجری تبریزی به نام اپیکچی میشود. فرح در باره علت جدایی آنها میگوید: مادرم زمانی که متوجّه شد رحیم ایپکچی نظر سوء نسبت به من دارد از این عمل ناجوانمردانه او ناراحت شد و از شوهرش جدا گردید و دیگر تا پایان عمر حاضر به ازدواج مجدّد نشد.
فرح در تهران با حمایت و سرپرستی داییاش که معلم مدرسهای بود ابتدا به مدرسه ایتالیاییها و از ده سالگی وارد مدرسه فرانسوی ژاندارک میشود و دوران متوسّطه را در دبیرستان رازی به پایان میرساند. فرح پس از موفّق نشدن در رشته پزشکی دانشگاه تهرآن که به آن علاقه داشت، با بورسیه مدرسه ژاندارک برای تحصیل به پاریس میرود و در کنار پسرداییاش که هم سن و سال او بود، به ادامه تحصیل میپردازد. فرح از دوران تحصیلی خود میگوید: زمانی که در مدرسه فرانسوی ژاندارک در تهران درس میخواندم، میدیدم که مذهب کاتولیک چگونه راهبهها را از زندگی طبیعی محروم کرده و آنها به اجبار همجنسبازی میکردند که این مسأله حتی به خوابگاه نیز سرایت کرده بود که این کار و شیوه زندگی افرادی چون ایپکچی که زنان و دختران کم سن و سال را صیغه میکردند تأثیر زیادی بر دوری جستن از مذهب را در من به وجود آورد. همچنین از دوران تحصیل خود در پاریس میگوید که مسؤولان کالج رفت و آمدها را محدود کرده بودند و دختران برای آن که بتوانند از محل زندگی خود خارج شوند مجبور بودند با پرداخت پول و انعام و دادن بوسهای اجازه خروج دریافت نمایند؛ ولی از زمانی که لیلی امیر ارجمند (جهانآرا) به جمع دوستان تحصیلشان اضافه شد، وضعیت تغییر کرد. او میگوید: «لیلی به معنای واقعی یک شیر بود. لقبی که ما به او داده بودیم و در مدت کوتاهی گوی سبقت را از دختران فرانسوی ربود و حتی بدون بستن سینهبند و با بازگذاشتن دکمههای پیراهنش به خیابان میآمد و توجّه رهگذران و مردم پاریس را به زیباییهای خود به عنوان یک دختر شرقی جلب میکرد. وجود گرم لیلی در کانون ما موجب شد به زودی تعداد زیادی از جوانان ایرانی مقیم پاریس جذب محفل ما شوند.»[3]
فرح در تأمین معاش خود دچار تنگنا و مشکلاتی بود. ناهید کلهر در خاطرات خود میگوید: آقای قطبی ماهیانه فقط صد و پنجاه یا دویست تومان برای او میفرستاد که فرح با چنین مبلغی قادر به زندگی و تحصیل در پاریس نبود به همین دلیل روزها درس میخواند و شبها به عنوان پرستار بچه کار میکرد و در مواقع تعطیلی و فرصتهایی هم که به دست میآورد برای نظافت و خانهداری به منازل پاریسیها مراجعه و پولی به دست میآورد. خود فرح نیز به این دوران اشارهای دارد و میگوید: «از این که بعضی از نویسندگان نوشتهاند او پرستار بچه بوده؛ ولی هیچ یک از این نویسندگان ننوشتهاند که فرح پهلوی که فاقد پدر و ثروت کافی بود با غیرتِ یک دخترِ اصیل ایرانی اوقات خود را صرف کار شرافتمندانه کرد تا کمبودهای مالی و کسری بودجه زندگی خود را از طریق مشروع تأمین نماید. من نه تنها بچّهداری و خدمت به کهنسالان را عیب و ننگ نمیدانم و به خاطر آن احساس سرشکستگی نمیکنم؛ بلکه به خاطر آن که در کارنامه زندگیام لحظاتی هم بوده که خود را صرف خدمت به کودکان و یا کهنسالان کردهام، سخت مفتخر و مشعوف میباشم.»[4] در تأیید این گفتار و صحّت آن موجب شرمساری که هیچ، حتی باعث افتخار است که شخصی برای امرار معاش خود تلاش مشروع کند. به همین دلیل است که فرح و مادرش از ذکر این نکته ابایی نداشتهاند که حرفی از فقر و زندگی سخت خود بزنند.
فرح تحت تأثیر این عوامل و موقعیّت و جوّ سیاسی حاکم آن زمان، کمکم گرایش به افکار چپ مییابد و متمایل به حزب توده میشود و با پسرداییاش همکاری میکند که در این حیطه فعالیّت میکرد. او حتّی به آن اعتقاد افراطی رسیده بود که ازدواج پدیدهای ارتجاعی است و باید رابطه زن و مرد آزادانه و بدون هیچ قید و بندی باشد. فرح اینگونه وارد جریانات سیاسی میشود.
در این محافل و مجامع است که فرح دیبا با کریمپاشا بهادری آشنا میشود. در اواخر سال 1337 با حضور دوستان خود جشنی کوچک در کنار رود سن برگزار میکنند و نامزدیشان را به طور رسمی به همه اعلام میدارند. فرح مدتی بعد برای دیدار با خانواده خود به تهران میآید. موقع بازگشت برای رفع مشکلات پاسپورتش یا گرفتن ارز تحصیلی یکی از اقوامش که آجودان شاه بود او را به اردشیر زاهدی معرّفی میکند. سرانجام چرخ روزگار موجب شد تا به ازدواج با محمّد رضا شاه درآید و از آن پس علاوه بر تغییرات زندگی خودش و اقوامش، حتی شجرهنامهاش نیز تحریف میشود. او با تبلیغات وسیع سعی میکند این شایعه را که او از خانواده فرودستی بوده، خنثی کند. در این تبلیغات فرح را در زمینههای هنری و ورزشی و موسیقی سرآمد زمان و در ردیف استادان فن معرّفی میکنند.
مرحله نوجوانی و جوانی فرح و چگونگی گذران آن چندان مهم نیست. بعد از رسیدن به مقام ملکه و نایبالسّلطنه است که اعمال و رفتار گذشتهاش را زیر سؤال و ذرّهبین بردهاند. موضوع مهم تغییر اعمال و منش او در زندگی جدید است. او با فراموشکردن شعار و گفتارهای حزبیاش دفاع از طبقات محروم و کشور را کنار میگذارد و همرنگ درباریان میشود. البته فرح نباید زیاد ناراحت باشد که چرا پس از کسب زر و زور،آن چنان که باید به ایران و ایرانی خدمت نکرده است؛ زیرا در مسیر تاریخ افراد نادری وجود داشتهاند که بعد از کسب موقعیت و سرمست شدن از قدرت، به رفاه و آسایش تودههای محروم توجه کرده و نامشان به نیکی در تاریخ ثبت شده و به الگو تبدیل شده باشند.
در اواخر سلطنت پهلوی که دیگر شاه نمیدانست چه اقدامی انجام دهد و امید به رفتار شهبانو بسته بود او را نزد کارتر به آمریکا میفرستد. پرویز راجی که از دست پروردگان خود آنها است بدین گونه در باره فرح قضاوت میکند و در خاطرات خود به تاریخ 26 مرداد 1356 مینویسد: «من تا کنون بر این باور بودم که فروتنی و رفتار انسانی شهبانو به عنوان عامل مناسبی در جهت تعدیل سختگیریها و نظرات خودخواهانه شاه اعمال اثر میکند؛ ولی در حال حاضر به این نتیجه رسیدهام که شهبانو به کلّی فاقد هرگونه بینش سیاسی است و آن طور که نشان میدهند عیناً مثل شاه از شنیدن حرفهای تملقآمیز لذت میبَرَد و به گونهای غیرطبیعی پذیرای افراد چاپلوس است.»[5]
در بین دیدگاههای مختلف نظر فریده دیبا از همه جالبتر است. او دخترش را در تمام موضوعات بیگناه و مبرّا از خطا میداند و پس از متلاشی شدن حکومت پهلوی و آوارگی آنها و حقارتهایی که در ماههای اولیه به آنها تحمیل میشد ناز و نعمتهای گذشته را به فراموشی سپرده و شِکوه مینماید که ای کاش دخترم را به یک کارگر ساده داده بودم و این همه توهین در بارهاش نمیشنیدم. امروز که در غربت و دور از وطن خود این خاطرات را به یاد میآورم بیاختیار از خود میپرسم که آیا شادی آن روز از شنیدن خبر خواستگاری محمّد رضا از دخترم به واقع ارزش شادیکردن را داشت؟ آیا به همسری شاه مملکت درآمدن و بانوی اول کشور شدن واقعاً خوشبختی محسوب میشود؟ تمام عمر را در قید و بند مراقبت گذراندن با برنامه از خواب شبانگاهی بلند شدن و با برنامه از قبل تعیین شده ساعات روز را به پایان بردن خوشبختی محسوب میشود؟ همه تصوّر میکردند فرح با وضع حمل و پسر زاییدن ملکه خوشبخت ایران شده؛ اما خود او تعبیر دیگری داشت. یک روز محرمانه به من گفت: برای خانواده پهلوی حکم گاوی را دارم که گوساله زائیده است. این موضوع پوشیدهای نیست و همه میدانند که محمّد رضا و فرح طی آشنایی عاشقانه با هم ازدواج نکردند و محمّد رضا دنبال زنی با مشخصات فرح میگشت تا با او ازدواج کند و صاحب ولیعهد شود.[6]
احتمالاً فریده دیبا این حرفها را با ایمان و یقین بیان کرده باشد؛ زیرا طلا نیز که یکی از معشوقههای محمّد رضا شاه و رقیب فرح محسوب میشد در خاطرات خود میگوید: «من با دادن پول و هدایای سخاوتمندانه به ندیمهها و نزدیکان فرح توانستم اطّلاعات زیادی در باره فرح به دست آورم و حتی نزدیکان خود فرح نیز اسرار محرمانه او را در اختیارم میگذاردند و به زودی من مطّلع شدم که فرح روزی دو نوبت حمام شیر میگیرد. او صبحها پس از برخاستن از خواب به حمام میرفت و در وان پر از شیر تازه میخوابید و او را در حالی که در شیر تازه گاو و گوسفند غوطهور بود، ماساژ میدادند. من خاصیت این نوع حمام گرفتن را از آقای دکتر عدل سؤال کردم و ایشان به من گفتند ماساژ با شیر تازه و حمام شیر گرفتن باعث از میان رفتن چین و چروکهای پوست و طراوت و تازگی بدن میشود. یک پزشک فرانسوی چند بار شکم فرح را عمل جراحی پلاستیک کرده و چربیهای دور شکم او را برداشته و نیز چین و چروکهای ناشی از زایمان و شکم او را مانند دخترانی که هرگز نزاییدهاند صاف و تو رفته کرده بود. این شخص پروفسور تسه لومیر نام داشت.
باید بگویم که فرح و مادرش افرادی بدبخت و قابل ترحم بودند و من در موقع ورود به دربار این را نمیدانستم. فرح دیبا در نظر مردم ایران یک ملکه و نمونه یک زن خوشبخت و بسیار مرفّه بود؛ اما در محیط متعفّن درباری زندگی میکرد که از هر طرف آن بوی سکس به مشام میرسید. شوهرش به او بیتوجّهی میکرد و خود محمّد رضا شاه برایم تعریف کرد که پس از تولد آخرین فرزندش هرگز با فرح در یک اتاق نخوابیده است. من احساس میکردم فرح برای جلب نظر شوهرش بیهوده و عاجزانه میکوشید تا با نزدیک شدن به مردان دیگر احساس حسودی محمّد رضا را که در همه مردان ایرانی کم و بیش وجود دارد تحریک نماید. فرح برای مقابله به مثل با شاه و رنجدادن او در لذّت جویی جنسی افراط میکرد و حتّی از باغبان و سرباز محافظ و کارگر کاخ هم نمیگذشت؛ اما در محمّد رضا این حسادت اصلاً وجود نداشت و او کاملاً نسبت به زن و فرزندانش فاقد تعصّب بود. محمّد رضا شاه به این تلاشهای فرح وقعی نمینهاد؛ بلکه وقتی میشنید فرح با فریدون جوادی و کریمپاشا بهادری سرش گرم است و خلوت کرده است اظهار خشنودی میکرد و میگفت: چه خوب بالاخره سرش یک جایی گرم شد. من از این همه بیغیرتی شاه تعجب کردم. او اصلاً نسبت به زنش تعصّب نداشت حتی به دختر بزرگش هم تعصّب نداشت و در رابطه با علاقه فرحناز با یک جوان ریشو گفت: عجب، نمیدانستیم که فرحناز هم از این عرضهها دارد[7] و اگر اطّلاعاتی را که امروز داشتم در آن زمان میداشتم حتی اگر به قیمت جانم نیز تمام میشد حاضر با زندگی با محمّد رضا نبودم.»[8]
در ضمن شاهپور غلامرضا نیز در انتقاد از فرح و مادر فرح میگوید: «اکنون در کمال تأسف میبینم که همسر برادرم و مادر برادر زادهام کسی که باید بیش از همه در حفظ پرستیژ خانواده پهلوی کوشا باشد کتاب خاطرات خود را تحت عنوان ملکه هزار و یک روز زندگی من انتشار داده و افراد خانواده پهلوی را مسبّب تیره روزی شاهنشاه و سقوط رژیم شاهنشاهی معرفی کردهاند. از همه بدتر این که مادر ایشان که یک زن شوهر مرده رختشوی بود و از برکت وصلت دخترش با برادرم به همه چیز رسید قبل از مرگش کتاب موهن و توهینآمیزی منتشر کرده و بعضی از مسائل خصوصی ما را افشا کردهاند. خانم فریده دیبا به جای آن که در مورد روابط دختر خودش با فریدون جوادی و کریمپاشا بهادری و دکتر نقابت و صدها نفر دیگر بنویسد یکیک افراد خانواده ما را به بیبندوباری جنسی و فساد مالی متهم کرده است. ایشان خوب بود قدری در مورد خودشان با آن خواننده رادیو تلویزیون که سبیل داگلاسی میگذاشت و منزلش در خیابان پاستور بود، مینوشت. خوب بود خانم دیبا که همه چیز را شرح دادهاند شرحی هم در مورد جلسات رسوایی شبانه منزل خودشان مینوشتند.»[9]
برای آن که فقط از سخنان اعضای خانواده و احساسات آنها استفاده نشود به سخنان حسین فردوست استناد میشود که بر تمام زندگی محمّد رضا شاه احاطه داشته است. او در باره فرح میگوید: «پدر فرح یک افسر جوان فارغالتحصیل سنسیر فرانسه بود که در درجه سروانی به مرض سل درگذشت و فریده دیبا پس از فوت شوهر ازدواج نکرد و با برادرش مهندس محمّدعلی قطبی زندگی میکرد. زندگی آنها بسیار فقیرانه بود و زمانی که قطبی پسرش را جهت تحصیل به فرانسه فرستاد فرح نیز به پاریس فرستاد و وی در دانشکده هنرهای زیبا به تحصیل پرداخت؛ ولی قطبی از عهده هزینه او برنیامد. در آن زمان فرح که دختر فقیری بود تمایلات چپ و کمونیستی داشت و با تعدادی دانشجو رفاقت داشت که یکی از آنها لیلی امیر ارجمند بود و فرح این فرهنگ چپ را در دوران زندگی با محمّد رضا حفظ کرد و دفترش را به مرکز اشاعه این فرهنگ تبدیل نمود و تعدادی از افراد دارای تمایلات کمونیستی را در آنجا جمع کرد. یک چنین دختری که نمیتوانست مورد پسند هیچ مردی باشد. برای درک بهتر این ادعا کافی است به آلبوم آن دوران فرح مراجعه شود. از فرط استیصال برای کمک مالی به سراغ اردشیر زاهدی در حصارک میرود تا بتواند در پاریس تحصیل و زندگی کند. اگر ندانیم حصارک چیست شاید مسأله مفهوم نشود. در حصارک ویلایی بود که اردشیر زاهدی با تعدادی از رفقای جوان منتظر شکار دخترها و زنها مینشستند و هر مراجعه کننده از جنس مؤنث اگر مورد پسند زاهدی واقع میشد بلافاصله به اتاق خواب میرفتند و اگر مورد پسند زاهدی نبود او را به یکی از رفقایش که حضور داشتند، میداد که آنها نیز در همین حصارک به اتاق خواب میرفتند. این بود کار و شغل زاهدی و البته به دوستان انگلیسی و آمریکاییاش هم چیزی میرسید. حال این دختر با اطّلاع از چنین وضعی برای درخواست پول به سراغ زاهدی در حصارک میرود؛ یعنی این که خود را تقدیم زاهدی کند. لابد زاهدی از این دختر خوشش نیامده که به محمّد رضا تلفن میزند که دختری اینجا آمده و اگر اجازه بدهید او را بیاورم. محمّد رضا میپذیرد و بدون تحقیق قبلی که او کیست و خانواده او چیست او را به فرودگاه میبرد و در هواپیما به وی پیشنهاد ازدواج میکند. معلوم است که فرح نیز بلافاصله قبول میکند. دختری که تا یک ساعت پیش از زاهدی پول میخواست که مفهومش معیّن است حال قرار شده که با شاه ازدواج کند و میکند. بدین ترتیب فرح حصارک، ملکه ایران میشود و در مراسم تاجگذاری با آن تشریفات و تجملات که از تلویزیون دیدهاید تاج بر سر میگذارد! به این ترتیبِ عجیب که فقط با شناخت بیماریهای روحی و شخصیتی محمّد رضا قابل درک است فرح همسر او شد و یک باره وضع این خانواده فقیر دگرگون شد. از سراسر کشور هرچه دیبا بود با شجرهنامه به کاخ مراجعه کردند.
بعد از آن که با کمک رئیس سازمان برنامه کلّیه کارهای اجرایی به این خانواده سپرده میشود آنها نیز با 25٪ استفاده به مقاطعه کاران بعدی میدادند و از این راه میلیاردها تومان سود به چپاول و غارت میپردازند و در ظرف دو تا سه سال پول آنها از حد گذشت. او در عین حال ادّعای تدیّن هم داشت و مقلّد آیتالله سیّد احمد خوانساری بود و هر هفته با حجاب به دیدن او در خانه یا در مسجد میرفت.
در دوران فرح هزینه دربار چقدر بود؟ رقمی برای آن پیشبینی نمیکرد (رقم بودجه شامل هزینههای پرداخت حقوق و تشریفات معمولی بود). بقیّه از کجا تأمین میشد؟ باید عرض کنم که از چپاول بیتالمال! مسلّماً فرح و همه فامیل دور و نزدیک او و همه افرادی که به عنوان دوست به او نزدیک بودند و همه افرادی که در اطراف او شاغل بودند پولهای گزافی به بانکهای خارج انتقال دادهاند. از این ارقام اطّلاعی ندارم؛ ولی فردی که حاضر است میلیاردها تومان هزینه جشن 2500 ساله کند آماده است ده برابر آن را به حسابهای خارجی خود واریز نماید و این رقم باید به دهها میلیارد تومان برسد.
از زمان نخستوزیری هویدا دربار ایران به دوران قاجار رجعت داده شد و همه چیز مملکت در اختیار محمّد رضا و فرح قرار گرفت. هرچه زیاد میآمد، متعلّق به اسدالله علم وزیر دربار بود. ارتش را هم آمریکاییها و انگلیسیها میچاپیدند و در سفارشات طوفانیان، محمّد رضا هم بینصیب نبود و مبالغ معتنابهی به حسابش در خارج ریخته میشد. بنابراین اگر دوران فرح را اوج فساد و چپاول و غارتگری دربار پهلوی بخوانم سخنی گزاف نگفتهام.»[10]
[1]. فرح پهلوی دربارۀ نام خانوادگی خود میگوید: «اجداد پدریام در بادکوبه و لنکران و... به تجارت پارچههای نفیس دستباف سرگرم بودند و به همین دلیل شغلی، آنها را دیباجچی مینامیدند و در شناسنامهام نیز دیباجچی اصل میباشد.»
[2]. حسن سعیدی، زن اژدها، ص 116.
[3]. احمد پیرانی، دختر یتیم، ج 1، ص 63.
[4]. همان، ص 108.
[5]. پرویز راجی، خدمتگزاران تخت طاووس، ترجمۀ ح. ا. مهران، ص 99.
[6]. در تأیید سخنان فرح و مادرش، صاحب اختیار که از افراد مورد اعتماد محمّد رضا شاه است در خاطرات خود مینویسد: «محمّدرضا چند سال بعد از ازدواج با فرح، عاشق سوفیا لورن، ستارۀ ایتالیایی شد و چون گفتهاند:
دستت چو نمیرسد به بیبی، دریاب کنیز مطبخی را
به همین دلیل از پروفسورتسه، جراح معروف پلاستیک دعوت کرد روی صورت فرح کمی دستکاری کند و با جراحی پلاستیک، گونههای فرح را شبیه گونههای سوفیا لورن دربیاورد! پرفسورتسه هم پول هنگفتی گرفت و کمی گونههای فرح را برجستهتر کرد. با این اوصاف، محمّد رضا به فرح نه به چشم یک انسان، بلکه به چشم یک شیء و ماشین کامبخشی و زادن نگاه میکرده است.»
[7]. فرح بعد از آن که از میهمانیهای باشکوه و متنوع خود تعریف میکند و میگوید از چه هنرمندان و دلقکانی برای خنداندن حضار استفاده میکردیم، دربارۀ فرحناز میگوید: «در این رفت و آمدها باعث شد فرحناز عزیزم که در سن نوجوانی و بحران بلوغ بود، شیفتۀ ستار شود و من چند بار فرحناز را از دوستی با او منع کردم؛ اما محمّد رضا که در این مسائل لیبرالتر بود، گفت درصورتی که حد خودش را بشناسد، اشکالی ندارد. ستار یک مدت به دیدن فرحناز میآمد و آنها با هم صحبت میکردند و قدم میزدند. بعد کمکم از او زده شد.»
[8]. احمد پیرانی، زندگی خصوصی محمّد رضا شاه پهلوی، ص 502 .
[9]. احمد پیرانی، شاهپورغلامرضا پهلوی، ص 344.
[10]. حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1،
11- آینه عیبنما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 333