پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

بازداشت و فرجام هویدا

بازداشت و فرجام هویدا

 

هویدایی که چرخ روزگار او را به مقام نخست‌وزیری کشور باستانی ایران رسانیده بود، نتوانست نامی نیک و مثبت از خود به یادگار بگذارد. اگر تمایلات و احساس ترحمّی نسبت به او وجود دارد ممکن است ناشی از همان فرهنگ ما ایرانیان باشد که سعی در فراموش‌ نمودن افعال اموات داریم و رفتارشان را به خدا می‌سپاریم؛ در صورتی ‌که عملکرد اشخاصی مانند هویدا جنبه‌ی شخصی نداشته و تأثیرگذار بر جامعه‌ی زمان خود و آیندگان این سرزمین بوده است.

هویدا زمانی که به نخست‌وزیری رسید همه انگشت تعجّب بر دهان گرفتند؛ ولی این امر مهم نبود چون دولت‌های آمریکا و انگلیس و پادشاه ایران در این مورد اشتراک نظر داشتند. هویدا را نمی‌توان شخصی بی‌تفاوت و بی‌تأثیر در تاریخ ایران پنداشت؛ زیرا آن چه اربابانش از آن راضی بودند به ‌خوبی انجام داد. وی گذشته از آن که جاده ‌صاف‌ کن اهداف کشورهای غربی بود، کاملاً در اختیار محمّد رضا شاه نیزقرار داشت و مجری فرمان و مضحکه‌ی خاندان پهلوی بود. مثلاً فرح دیبا می‌گوید: «من علاقه‌ای به هویدا نداشتم؛ اما در طول سیزده سال نخست‌وزیری‌اش همواره مانند یک سگ با وفا کفش‌های محمّد رضا و مرا لیسیده بود. او با آن شکمبه‌اش، طرز سلوکش، آن گل ارکیده روی یقه‌اش و عصا و پیپش بیشتر به یک کاریکاتور مضحک شبیه بود تا یک سیاستمدار.»[1] همیشه هویدا در سخنان خود اظهار می‌داشت که شاه فرمانده‌ی تاجدار و نابغه‌ای است که از گوشه و کنار دنیا برای گرفتن راهنمایی از وی به ایران می‌آیند. در قضیّه‌ای که انسان را به یاد خاطرات و کلمات قصار ناصرالدّین‌شاه در فرنگ می‌اندازد، مربوط به مسافرت هلموت اشمیت، صدر اعظم آلمان به ایران در نوامبر 1975 می‌باشد که هویدا در جواب خبرنگاری که از علت مسافرت می‌پرسد چنین پاسخ می‌دهد که در این سفر صدر اعظم آلمان قرار است به حضور شاهنشاه شرفیاب شوند تا از راهنمایی‌های داهیانه معظم ‌له استفاده کنند و جالب این که خودِ شاه هم به او هشدار داده بود که اگر دولت آلمان فکری به حال مشکلات خود نکند جمهوری فدرال آلمان خیلی زود سقوط خواهد کرد. بعداً اشمیت در باره آن‌ها می‌گوید: این دو نفر ظاهر یک انسان کامل را دارند؛ اما مطمئناً فاقد مغز هستند.

در ماجرایی دیگر هویدا در زمان احداث سد فرحناز پهلوی (لتیان کنونی)، سکه‌های طلا را که به تمثال مبارک شاهنشاه منقوش بود در بتون پایه‌های سد می‌ریزد که باستان‌شناسان در هزاران سال بعد کشف کنند که این بنای عظیم در زمان چه کسی ساخته شده است. هویدایی که ترافیک خیابان‌ها را نشانه‌ای از پیشرفت و رشد و توسعه می‌دانست و توجّهی به آمار و ارقام فقر و بدبختی مردم و زندانیان دربند و وابستگی ایران به اجانب نداشت در مقام مقایسه می‌گوید: این آمار و ارقام درست مثل مایوی دو تکّه است که همه چیز را نشان می‌دهد به جز قسمت‌های اصلی را؛ چون فراتر از همین قسمت‌های اصلی چیزی برای او مهم نبوده است.

همین که لرزش حرکت‌های انقلابی مردم آن‌ها را از خواب بیدار کرد هر یک از افراد این خاندان برای راه نجات به تکاپو افتادند و از هر قدرت و مقامی کمک و راه‌ حل می‌طلبیدند. فرح پهلوی نیز که در کارهای کشور هماهنگ با هویدا از فرهنگ اسلامی می‌نالید و ایرانیان را ملّتی غیر عرب می‌دانسته و معتقد بود که نباید دین اعراب را داشته باشند، به اجبار و برای جلب نظر علما به دیدار آن‌ها می‌شتابد.[2] چون دست خالی برمی‌گردد دولتمردان پهلوی تصمیم می‌گیرند برای جلب نظر و تسکین مردم به قربانی‌کردن خادمان خود بپردازند. آمده است که ارتشبد اویسی نخستین کسی بود که پیشنهاد بازداشت و دستگیری هویدا را به محمّد رضا شاه داد و بعداً با گزارشی جعلی عنوان کرد که هویدا در دوران نخست‌وزیری‌اش اسناد و مدارک سرّی و فوق سرّی مملکتی را در خانه‌ی مادرش پنهان کرده و آن‌ها را از گاوصندوق محرمانه‌اش به دست آورده‌اند. محمود طلوعی در باره علت بازداشت هویدا می‌نویسد: «در باره علت بازداشت هویدا و بلندپایگان دیگر رژیم در نخستین روزهای تشکیل دولت نظامی، فریدون هویدا برادر هویدا و احسان نراقی مشاور و دوست نزدیک هویدا ضمن مصاحبه‌ها و مقالاتی که نوشته‌اند، چنین اظهار می‌کنند که مشاوران شاه به او گفته بودند که برای نجات رژیم و بقای سلطنت باید عدّه‌ای قربانی بشوند و شاه که برای بقای خود حاضر بود وفادارترین دولتمردان خود را نیز قربانی کند با دستگیری هویدا و دیگران موافقت کرد. در دستگیری هویدا احتمالاً اردشیر زاهدی آخرین سفیر شاه در آمریکا نیز که دشمن و کینه دیرینه‌ای نسبت به هویدا داشت و در آن روزها در تهران بود، دخالت داشته و حتّی از قول عبدالله انتظام رئیس سابق هیأت‌ مدیره شرکت ملی نفت که در آن روزهای بحرانی به جمع مشاوران شاه پیوسته بود، نقل شده است که می‌خواستند هویدا را در همان روزهای نخست بازداشت در زندان بکشند. در باره علت بازداشت هویدا و نقشه قتل او در زندان احسان نراقی ضمن مصاحبه‌ با بی‌بی‌سی گفت: علت بازداشت هویدا این بود که شاه برای نجات خودش قربانی می‌خواست و هویدا بهترین قربانی بود. یک روزی مرحوم انتظام به من گفت که نظامی‌ها شایع کرده‌اند که هویدا خودکشی کرده است و شاید می‌خواهند او را بکشند و به من گفت: تو که می‌روی پیش شاه، به او بگو خیلی بد است که اگر او را بکشند. ضمناً می‌گفت: وضعش هم خوب نیست. آن خانه‌ای که هست پنجره‌هایش را بسته‌اند و پرده‌ها را کشیده‌اند و می‌گویند که خطر دارد پرده‌ها را باز کنند و شما را از پشت شیشه ببینند و بزنند و از این حرف‌ها... . اصولاً یک عدّه‌ای بودند که فکر می‌کردند می‌شود هویدا را قربانی شاه کرد؛ یک عدّه بادمجان دور قاب‌چین‌هایی که با شاه بودند.»[3]

چند روز پس از بازداشت هویدا شایع شده بود که نخست‌وزیر اسبق در بازداشتگاه دست به خودکشی زده است و این اقدام نشان ‌دهنده‌ی آن است که هویدا از بازداشت خود به‌ شدّت ناراضی بوده‌اند و این مطلب برخلاف سخنان شاه می‌باشد که در کتاب خود نوشته است که هویدا به ‌جای زندان، سِمَت سفیر ایران در بلژیک را قبول ننموده و حاضر شده بود سپر بلای ادامه حکومت پهلوی قرار گیرد. در رابطه با موضوع خودکشی هویدا می‌نویسند: «وی مقداری قرص‌های آرام ‌بخش قوی را که هر شب به میزان معیّن به او می‌دادند تا با استفاده از آن‌ها بتواند، بخوابد. طی چند شب جمع‌آوری کرده و یکجا خورده بود. ظاهراً یکی از بستگان هویدا به طور غیرمنتظره به محل بازداشتگاه او تلفن می‌زند و خواستار گفت‌وگو با نخست‌وزیر دربند می‌شود. نگهبان تلفن را به محل اقامت هویدا وصل می‌کند؛ اما هرچه منتظر می‌شود، هویدا گوشی را برنمی‌دارد. نگهبان که از مأمورین ساواک بوده، شخصاً به اتاق هویدا مراجعه می‌کند و می‌بیند هویدا به حال اغماء افتاده است. فوراً نخست‌وزیر معزول بخت‌ برگشته دربند را به بیمارستان شرکت نفت در خیابان سوّم اسفند منتقل و تحت معالجه قرار می‌دهند.»[4]

روزی که هویدا را به بیمارستان برده بودند به او پیشنهاد کردند که فرار کند؛ ولی هویدا نپذیرفت. او در حقیقت برای این خودکشی کرده بود تا شاه را متوجّه خود سازد؛ ولی وقتی که این خبر به شاه رسید با خونسردی گفت که بهترین کار را کرده است. شاه اصلاً مایل نبود او آزاد شود؛ چون با تلقین دیگران به این نتیجه رسیده بود که همه بدبختی‌ها نتیجه‌ی عملکرد اوست.

«وقتی خواهرزاده هویدا (فرشته رضوی) از شاه خواهش کرد تا او را هم با خود ببرند، شاه با تمسخر گفت: بهتر است آقای هویدا اینجا بماند و در دادگاه به‌ خوبی از خود دفاع کند. چون نتیجه محاکمه منجر به تبرئه و اثبات بی‌گناهی و باعث سرافرازی او خواهد شد و بعد از آن هم کسی جرأت نکرد واسطه شود و تقاضای استخلاص هویدا را مطرح نماید.»[5] با توجّه به این مطلب که دیگر شاه علاقه‌ای به هویدا نداشت؛ هویدا به شاه وفادار بوده است و همانگونه که قبلاً حاضر به فرار نشده بود و می‌گوید من نمی‌دانم زمانی که سر و صداها خوابید این افراد با چه رویی می‌خواهند برگردند و توی چشم اعلیحضرت نگاه کنند. هویدا آن‌ قدر به شاه مطمئن بود که می‌گفت: شاه هر وقت بخواهد از ایران برود او را نیز خواهد برد و یک صندلی برای او در نظر گرفته‌اند. تعدادی از ساواکیان از هویدا در روستای شیان محافظت می‌کردند. زمانی که روز پیروزی انقلاب فرا می‌رسد آن‌ها فرار می‌کنند؛ ولی هویدا به دلیل ناتوانی جسمی نتوانسته بود از محوطه زندان فرار کند و دستگیر می‌شود و پس از محاکمه‌ای سریع به اعدام محکوم و حکم او به اجرا درمی‌آید. صادق خلخالی می‌گوید به دلیل توطئه‌ای که وجود داشت اعدام هویدا را جلو انداختیم.[6]

بازداشت هویدا به ‌جای آن که بر افکار مردم در باره رژیم تأثیر مثبت بگذارد بر درباریان تأثیر گذارد که هرچه سریع‌تر چمدان‌ها را برداشته و از کشور فرار کنند. در مدّتی که هویدا در بازداشت بود، چنان اطرافیان در فکر و هیجان جمع‌آوری ارزها و دلارها و انتقال آن‌ها بودند که دیگر کسی به فکر هویدا نبود و بعد از مرگ او نیز ناراحت نشدند حتّی شاید در دل از او تشکّر و همچنین او را دعا کردند که درگذشته و حال امکان ثروتمند شدن و حداکثر استفاده‌های نامشروع را به آن‌ها داده است و فرصتی نیافته است که فساد و دزدی‌های گسترده آنان را برملا سازد.

زمانی که خبر اعدام هویدا به شاه رسید نه‌تنها موجب ناراحتی او نشد، بلکه‌ او و سلطنت‌طلبان اهمیّتی به این موضوع ندادند؛ زیرا باید یکی را متّهم به ایجاد زمینه‌های سقوط سلطنت می‌نمودند. اشرف پهلوی در باره عکس‌العمل شاه می‌نویسد: «وقتی برادرم از مرگ هویدا و پاکروان با خبر شد بسیار رنجش خاطر پیدا کرد و کم‌کم امیدش را از دست می‌داد و غم و اندوه بسیاری بر دلش نشست. خواب‌های پریشان می‌دید و کمتر در مجالس و محافل پیدایش می‌شد.»[7] ویلیام شوکراس در این خصوص می‌نویسد: «شاه در هفت آوریل شنیدند که امیرعباس هویدا، نخست‌وزیر و سپس وزیر دربار، طی یک محاکمه سریع محکوم به مرگ و اعدام شده است. شاه بعداً گفت: "تمام آن روز من خود را در اتاقی دربسته زندانی کردم و به دعا کردن پرداختم" و شاه به طور کلّی در مورد اعدام هویدا اظهار نظری نکرد چون مقامات باهامایی او را از مسائل سیاسی منع کرده بودند.»[8]



[1]. همان، ص 757.

[2]. در صفحۀ 66 صد روز آخر تألیف محمود طلوعی آمده است که: «در آخرین روزهای آبان 57، دو تلاش در دو جهت برای نجات رژیم آغاز شد. روز بیست‌وهشتم آبان، فرح پهلوی با تمهید مقدمات قبلی در نجف اشرف، با آیت‌الله‌العظمی خوئی ملاقات کرد تا مگر با اعلام پشتیبانی او از رژیم پهلوی، اقدامات آیت‌الله خمینی برای سرنگونی رژیم خنثی شود؛ ولی آیت‌الله خوئی که به وسیلۀ نمایندگان خود در نقاط مختلف ایران از وسعت حرکت‌های انقلابی مردم اطّلاع داشت و می‌دانست که حمایت علنی او از رژیم بیشتر به تضعیف موقعیت و اعتبار خود وی خواهد انجامید، پرهیز کرد. حتی اصل پذیرفتن فرح پهلوی از طرف ایشان هم مورد انتقاد قرار گرفت و در مجموع این تلاش اثری در جریان انقلاب نگذاشت.»

[3]. محمود طلوعی، صد روز آخر،

[4]. اسکندر دلدم، خاطرات من و فرح، ج 3، ص 1204.

[5]. همان، ص 1293.

[6]. اسکندر دلدم در صفحۀ 461 کتاب زندگی و خاطرات هویدا دربارۀ محل دفن هویدا و به نقل قول می‌نویسد: «پس از اعدام هویدا، بنا بود جنازۀ او را ابتدا به پزشکی قانونی و سپس به اطراف کهریزک منتقل کنند و در آن‌جا به خاک بسپارند؛ ولی موضوع پیگیری نشد و ما هم متوجّه نشدیم و جنازۀ او به مدت سه ماه و اندی در پزشکی قانونی ماند. ابراهیم یزدی به دستور بازرگان از یک طرف و یهودی‌ها و بهائی‌ها و فراماسون‌ها و اسرائیلی‌ها و فرانسوی‌ها ازطرف دیگر دست به دست هم داده و جنازه را در یک تابوت گذاشتند و با ایرفرانس به فرانسه فرستادند. در آن‌جا تعدادی از به‌اصطلاح نویسندگان و روشنفکران ماسونی دور جنازه جمع شدند و هریک به فراخور استعدادی که داشتند، فحش و ناسزا به دادگاه انقلاب و به من و رهبر انقلاب دادند و از این طریق، خوش‌خدمتی خود را به صهیونیزم بین‌الملل نشان دادند. آن‌ها سپس جنازه را با طمطراق به اسرائیل بردند و در فرودگاه (لود) تل‌آویو تعدادی از وطن‌فروشان و ساواکی‌ها و اسرائیلی‌های تروریست به دستور مناخیم بگین با رژۀ نظامی و سان مخصوص و پرچم طاغوتی ایران و آرم شاهنشاهی تشییع جنازه کرده و آن را بعد به الخلبل بردند و در قبرستان یهودی‌ها و در کنار قبر پدرش دفن نمودند.»

[7]. اشرف پهلوی، چهره‌هایی در آینه، ص 265.

[8]. ویلیام شوکراس، آخرین سفر شاه، ترجمۀ عبدالرضا مهدوی، ص 280.

9- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 431

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد