پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

دیدار تاج‌الملوک همسر رضا شاه با استالین

دیدار تاج‌الملوک همسر رضا شاه با استالین

در ورای آن که آثار انقلاب روسیه و سپس جنگ جهانی دوم بر ایران چه بوده است، تاج‌الملوک در خاطرات خود به هنگام تشکیل کنفرانس تهران اشاراتی از دیدار خانواده‌ی خود با استالین دارند که حاوی نکات جالبی می‌باشد. ایشان بدون آن که چرا از بین سران سه کشور تنها استالین حاضر به دیدار با شاه جوان ایران می‌شود وی را چنین توصیف و معرفی می‌کند: «از بازی تقدیر با استالین که دشمن هیتلر بود هم ملاقات داشته‌ام. موقعی که رضا از ایران خارج شده و محمد رضا به سلطنت رسیده بود در تهران یک کنفرانس برگزار شد و رئیس جمهوری آمریکا، نخست وزیر انگلستان و رهبر اتحاد شوروی به تهران آمدند. در آن موقع محمد رضا جوان بود و انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها هم چون ایران را اشغال کرده بودند خود را حاکم ایران می‌دیدند و حاضر نشدند به دیدن محمد رضا بیایند، بلکه محمد رضا را وادار کردند تا به دیدن رئیس جمهوری آمریکا و نخست وزیر انگلستان برود، اما مرحوم یوسف استالین شخصاً به کاخ سعد آباد آمد و با شاه جوان ایران و من که مادرش بودم و دختران و سایر فرزندان رضا ملاقات کرد و عصرانه خورد. خوب. شما می‌دانید که استالین رهبر اتحاد شوروی، یعنی بزرگترین کشور جهان بود. استالین که در شوروی و در همه‌ی دنیا به او مرد آهنین می‌گفتند نقش اول را در پیروزی متفقین و شکست حکومت آلمان داشت. در حقیقت اگر مدیریت استالین نبود جنگ به نفع هیتلر تمام می‌شد.

استالین در موقع صرف عصرانه به ما گفت که اسم اصلی او یوسف یوسف زاده و از اهالی گرجستان و اصلاً ایرانی است. محمد رضا از این حرف استالین به وجد آمد و اظهار خوشحالی کرد که استالین اصالتاً ایرانی می‌باشد. به نظر من استالین شبیه کشاورزهای قلچماق و قوی هیکل روستایی بود. به دست‌هایش نگاه کردم، دیدم خیلی قوی و دارای انگشتان زمخت و گوشت آلود است. مدام پیپ می‌کشید و هر دو سه جمله‌ای که می‌گفت یا می‌شنید با صدای بلند می‌خندید. در خلال صحبت‌هایش اصلاً اسمی از رضا نیاورد، فقط از محمد رضا پرسید که در کجا درس خوانده است؟ محمد رضا برایش توضیح داد که در سویس بوده است. استالین گفت که در یک مدرسه‌ی‌ مذهبی در گرجستان درس خوانده؛ ولی بعداً از مدرسه مذهبی فرار کرده و تحصیل را هم رها کرده است. او همچنین به محمد رضا گفت که یک فرزند هم سن و سال او دارد که تحت اسارت آلمانی‌ها است. ما خیلی تعجب کردیم که فرزند استالین کبیر به اسارت درآمده است. استالین که متوجه تعجب ما شده بود، گفت: همه‌ی فرزندان شوروی به مثابه فرزندان او هستند و یک رهبر نمی‌تواند وقتی فرزندان دیگر هموطنانش در جنگ کشته می‌شوند فرزند خود را در جای امن پنهان کند و به جبهه نفرستد. ما همگی تحت تأثیر شخصیت جالب و استثنایی استالین قرار گرفته بودیم و باید بگویم که من هنوز هم تحت تأثیر شخصیت آن مرد بزرگ هستم و تا امروز او را فراموش نکرده‌ام.

در سال‌های بعد که پسرم جانشین پدرش شد و سلاطین زیادی به ایران آمدند. اکثر آن‌ها را با بانوانشان ملاقات کرده‌ام، ولی هیچ کدام آن‌ها را مانند هیتلر و استالین نیافتم. در مورد استالین این نکته را باید بگویم بر عکس آن که ما شنیده بودیم آدم خشن و مستبدی هست بسیار مهربان و خنده‌رو و بذله گو بود. برعکس هیتلر که مدام پلک‌هایش را به هم می‌زد و دور اتاق راه می‌رفت و روی پاهایش چرخ می‌زد و حرکات عجیبد و غریب می‌کرد، استالین خیلی راحت و آرام و آسوده بود و یک نوع لبخند شیرین و دلچسب و آرامبخش در تمام صورتش پهن بود. این نوع رفتار از رهبر بزرگترین کشور جهان که مردمش در خط اول جبهه‌ی جنگ قرار داشتند و از مردی که فرزند ارشدش در اسارت آلمانی‌ها بود بسیار برای ما عجیب به نظر می‌رسید. موقعی که استالین با ما دست داد جمله‌ای به روسی گفت که به جز من دیگران معنای آن را نفهمیدند. یک نفر دیلماج سفارت روسیه که همراه او بود گفت: رفیق استالین می‌گوید زبان فارسی نمی‌داند آیا در بین شما کسی هست که زبان روسی بداند؟ من گفتم: دا. استالین رو به محمد رضا کرد و جمله‌ی دیگری را به زبان آورد. من معنای آن را فهمیدم ولی چیزی نگفتم. به همین خاطر دیلماج سفارت روس جمله‌ی استالین را ترجمه کرد و گفت: رفیق استالین می‌گوید حتماً شاه جوان ایران زبان انگلیسی‌ها را می‌داند. محمد رضا به علامت تأیید سرِ خود را تکان داد و گفت: بله. انگلیسی، فرانسه و آلمانی را صحبت می‌کنم. استالین خندید و جمله دیگری را به زبان آورد. دیلماج فوراً ترجمه کرد و گفت: رفیق استالین می‌گویند ممکن است شما زبان امپریالیست‌ها را یاد بگیرید؛ اما هرگز نمی‌توانید از نقشه‌های آن‌ها مطلع بشوید. استالین در این ملاقات چند هدیه هم به ما داد. او درست حالت یک پدر، بلکه پدربزرگ مهربان و دوست داشتنی را داشت. استالین چند نصیحت تند و صریح به محمد رضا کرد و به او گفت فئودالیسم یک سیستم قرون وسطایی است و شاه جوان ایران اگر می‌خواهد موفق شود باید کشاورزی را از دست استثمارگران نجات دهد و زمین‌ها را به آن‌ها بدهد. او همچنین به محمد رضا گفت نباید به حمایت امپریالیست‌ها مطمئن باشد، زیرا آن‌ها همان طور که رضا شاه را از مملکت بیرون انداختند اگر منافعاشان به خطر بیفتد او را هم از کشور بیرون خواهند انداخت. استالین با آن که می‌دانست ما ناراحت می‌شویم اظهار داشت شاه جوان بهتر است در اولین فرصت مناسب حکومت را به مردم واگذار کند و بساط سلطنت را که یک سیستم قرون وسطایی است جمع آوری نماید. استالین به محمد رضا گفت به هر حال مردم بساط سلطنت را جمع آوری خواهند کرد و اگر او خود در برچیدن سلطنت پیش قدم شود نام نیکی از خود به یادگار خواهد گذاشت. محمد رضا و ما هیچ نمی‌گفتیم و فقط گوش می‌کردیم. در پایان محمد رضا به استالین گفت من از توجهات شما تشکر می‌کنم؛ اما نوع حکومت را مردم ایران انتخاب کرده‌اند و تا وقتی مردم این طور بخواهند من مخالفتی با خواسته آن‌ها نخواهم کرد. بعد استالین که متوجه برودت مجلس شده بود چند سؤال خانوادگی از ما کرد و وقتی فهمید پدر من از مهاجران قفقازی بوده و زبان روسی می‌دانسته خیلی اظهار خوشحالی کرد و گفت قفقاز به واسطه‌ی کوهستان‌های صعب‌العبور و جغرافیای خشن مهد پرورش مردان سخت کوش است و خیلی از مردان ناحیه‌ی قفقاز در صف مقدم جنگ با آلمان‌ها هستند. در آن موقع قفقازیه یک منطقه‌ی وسیع در جنوب شوروی به مرکزیت تفلیس بود و جمهوری‌های مختلف مثل آذربایجان و ارمنستان و غیره ذالک وجود نداشت. وقتی مجلس کمی گرم و دوستانه شد محمد رضا کمی این پا و آن پا کرد و گفت آیا دولت اتحاد شوروی و عالی جناب استالین با سلطنت من مخالف هستند؟ استالین گفت: دولت شوروی به واسطه مسلک خود حامی ملت‌های تحت استعمار و سلطه‌ی امپریالیست‌ها است و به طور کلی با حکومت‌های فردی مخالف است؛ اما در امور داخلی دخالت نمی‌کند و امیدوار است خود مردم این کشورها حقوق از دست رفته خود را استیفا نمایند. بعد چون متوجه شد که محمد رضا از این پاسخ او قانع نشده است گفت: امپریالیست‌ها تا روزی که یک قطره نفت در ایران و خاورمیانه موجود است این منطقه را رها نخواهند کرد و اتحاد شوروی قصد ندارد با امپریالیست‌ها وارد جنگ شود. بنابراین با حکومت شاه جوان هم مبارزه نخواهد کرد. ما معنای این حرف را خوب نفهمیدیم و فکر می‌کردیم که استالین ما را به عدم مداخله‌ی شوروی در امور ایران مطمئن کرده است؛ اما بعداً مرحوم قوام‌السلطنه به ما گفت استالین خیلی صریح شاه جوان را عامل امپریالیست‌ها معرفی کرده و در واقع به ما صراحتاً توهین کرده است. منظور از امپریالیست‌ها در سخن استالین آمریکا، انگلیس و کشورهای اروپایی بودند. البته استالین آلمان را هم امپریالیست می‌دانست و می‌گفت این جنگ یک جنگ میان امپریالیست‌ها بر سر تقسیم غنائم و مناطق نفوذ است که پای اتحاد شوروی را هم ناخواسته به آن کشیده‌اند. استالین در موقع ترک کاخ سعدآباد از چند تابلوی نقاشی موجود در کاخ بازدید کرد و به خصوص تابلوهای کمال‌الملک بسیار مورد توجه‌اش قرار گرفت و به محمد رضا گفت چه فایده دارد که این آثار با ارزش هنری را در کاخ محبوس کرده و مردم کشورت را از دیدن آن‌ها محروم ساخته‌ای؟ ارزش این آثار وقتی است که همه بتوانند آن‌ها را ببینند و لذت ببرند. این خودخواهی شماست که چنین آثاری را برای تزئین کاخ خود قرار داده و حق مردم برای تماشای آن‌ها پایمال کرده‌اید. این یک اخلاق منحط امپریالیستی است. ما از این حرف‌های استالین خیلی رنجیده خاطر شدیم، اما در آن وضعیت نمی‌خواستیم اعتراضی بکنیم. البته رؤسای ممالک آمریکا و انگلستان به ملاقات محمد رضا نیامدند و توهین آن‌ها بزرگتر از حرف‌های سرد استالین بود. ما خیلی تعجب کردیم که دیلماج سفارت روس، سفیر روسیه در تهران و چند نفری که همراه استالین بودند در حضور او آب می‌خوردند، راحت می‌خندیدند و پایشان را روی پایشان می‌انداختند و یا سیگار می‌کشیدند. آن‌ها در خطاب قرار دادن استالین هم هیچ عبارت محترمانه‌ای به کار نمی‌بردند و فقط به او می‌گفتند رفیق استالین و این برای ما عجیب بود که روس‌ها این همه نسبت به رهبر خودشان بی ادب باشند. یک میرزای ادرات ما بیشتر از استالین کبکبه و دبدبه داشت. از همه بدتر نوع لباس و کفش و کلاه استالین بود که از نوع پارچه‌ ارزان قیمت و خیلی هم بد دوخت و معمولی بود. بعد که استالین رفت به محمد رضا گفتم: مادر جان اصلاً ناراحت نشو. این جور که معلومم شد روس‌ها آدم‌های دهاتی هستند و اختیار احساسات و بیان خود را ندارند. اگر عکس‌های استالین را قبلاً ندیده بودم و خدمه و پرسنل سفارت روس همراه او نیامده بودند خیال می‌کردم یک باغبان یا عمله‌ی محوطه‌ی کاخ است که وارد سالن گردیده است. محمد رضا گفت: او را آدم صادق و راستگویی یافتم. روزولت و چرچیل درست بر عکس این آدم هستند و فقط مرا نگاه می‌کردند و لبخند می‌زدند. از سکوت آن دو نفر بیشتر از حرف‌های استالین ناراحت شدم. بعد استالین یک التوی پوست به اشرف و یکی هم به شمس داد. یک کلاه پوست مدل روسی از همان‌ها که روس‌ها عادت دارند سرشان می‌گذارند، برای محمد رضا فرستاد.

باید اعتراف کنم که در تمام زندگی یک چنین چهره‌ای نافذ که نگاهش عمق وجود مخاطب را می‌سوزاند، ندیدم. محمد رضا هم همیشه از او به عنوان یک مرد استثنایی یاد می‌کرد و در صحبت‌های خصوصی می‌گفت: اگر استالین نبود آلمانی‌ها بر تمام دنیا مسلط می‌شدند و پدر آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها را در می‌آوردند. بنده باید اضافه کنم که اگر استالین نبود سرنوشت ایران هم عوض نمی‌شد. چون رضا با آلمان‌ها متحد شده بود و هیچ فکر نمی‌کردیم آلمان‌ها شکست بخورند. شکست آلمان‌ها باعث شد سرنوشت رضا و ایران عوض شود و شوهر مرحوم به تبعید برود و از غصه دق مرگ شود.»

خاطرات تاج‌الملوک در گفتگو با ملیحه خسروداد، تورج انصاری و محمود علی باتمانقلیچ، تهران، انتشارات نیلوفر، چاپ اول 1391، صص 73 تا 79

 

دیدار تاج‌الملوک با هیتلر و علاقه ایرانیان به آلمانی‌ها

دیدار تاج‌الملوک با هیتلر و علاقه ایرانیان به آلمانی‌ها

رقابت دول انگلیس و روسیه با پیچیده‌ترین روش‌های دیپلماسی در تمام ارکان سیستم حکومت قاجار وجود داشته است. پس از انقلاب اکتبر در روسیه و تأثیر آن بر ایرانیان، دولت انگلیس تصمیم گرفت که منافع درازمدت خود را با تغییر حکومت تحکیم بخشد تا بلکه از دامنه‌ی طغیان و شورش‌هایی که از اندیشه‌ و آرمان‌های انقلاب روسیه به وجود آمده بود جلوگیری کند. سرانجام این سیاست منجر به ظهور رضا شاه و تأسیس سلطنت پهلوی گردید. با توجه به آن که هر انسانی دارای نقاط قوت و ضعف می‌باشد رضا شاه نیز با پشت سرگذاشتن مشکلات فراوان زندگی در جایگاهی که هیچ گاه تصورش را نمی‌کرد، قدم گذاشت. رضا شاه به هنگام رسیدن به پادشاهی از گذشته و فرهنگ ایران اطلاع چندانی نداشت و با همت مردانی چون محمد علی فروغی، علی اکبر داور،سید حسن تقی زاده و بسیاری دیگر با تاریخ و فرهنگ ایران آشنا گردید و با کمک آنان بانی اصلاحات اساسی شدند و پایه‌های ایران نوین را بنیاد نهادند. در زمان این فرد بدون نام و نشان و به دور از خاندان هزار فامیل تحولاتی شکل گرفت که تا آن زمان بی سابقه بود. رضا شاه فردی وطن پرست بوده و همواره از حضور و تسلط بیگانگان نارضایتی خود را نشان می‌داد. او در جریان جنگ جهانی دوم و برای رهایی از سلطه‌ی روس و انگلیس تمایل شدید به جانب آلمان نشان می‌داد که بعد از شکست نیروهای متحدین سرانجامی جز تبعید و مرگ دور از وطن چیزی برای وی به دنبال نداشت. برای آشنایی با این مقطع از تاریخ به گوشه‌ای از خاطرات تاج‌الملوک همسر وی در دیدار با هیتلر و نگرش مردم به سوی آلمانی‌ها نکاتی ارائه می‌شود. تاج‌الملوک در پاسخ این سؤال که از رجال خارجی چه به خاطر دارید؛ می‌گوید: «من از رجال خارجی هم خاطرات زیادی دارم. با هیتلر و استالین از نزدیک صحبت و گفتگوی خصوصی کرده‌ام. موقعی که همراه اشرف و شمس به آلمان رفته بودم تیمورتاش ما را در برلین به ملاقات هیتلر برد. در آن موقع هیتلر اکثر نقاط تحت سلطه‌ی انگلستان و فرانسه را در آفریقا و آسیا فتح کرده و دست استعمارگران انگلیسی، فرانسوی، بلژیکی و دیگران را از کشورهای دیگر قطع کرده بود. هیتلر قدرت آلمان را افزایش داده و این کشور تبدیل به مملکت درجه اول جهان شده بود. هیتلر در دنیا محبوبیت زیادی داشت و در ایران هم خیلی مورد توجه و احترام مردم بود. هیتلر ایرانی‌ها را از نژاد آریایی می‌دانست و چون آلمانی‌ها هم از همین نژاد بودند؛ لذا به ایران علاقه‌مند بود و در دوران حکومت خود تا آن جا که توانست به ایران کمک کرد. رضا هم که از دخالت‌های انگلستان در امور ایران به تنگ آمده بود به طرف آلمانی‌ها گرایش و علاقه پیدا کرد و طی چند سال روابط ایران و آلمان خیلی صمیمانه شد. آلمانی‌ها در امور ساختمان و راه‌ها و جاده‌های ایران فعالیت می کردند و در ساختن راه آهن، بنادر و سیلوها و کارخانجات به ایران کمک رساندند. ایستگاه‌های راه آهن در تهران و تبریز و امثالهم، خط سراسری، پل ورسک، پل‌های راه آهن در مناطق صعب‌العبور، فرودگاه، کارخانه‌ی مونتاژ هواپیما، کارخانه‌ی شکر، کارخانه‌ی ذوب آهن کرج، سیلوهای گندم، کارخانجات آرد و خیلی تأسیسات که حالا یادم نیست نام ببرم.

من یادم هست مردم تهران آن قدر به هیتلر علاقه داشتند که در میدان توپخانه جمع می‌شدند تا از رادیو سخنرانی‌های هیتلر را گوش کنند. در آن موقع اکثر مردم رادیو نداشتند. ایستگاه رادیو در خیابان بی سیم پهلوی، سید خندان، تأسیس شده و روزی یک ساعت برنامه‌ی رادیویی زنده پخش می‌کرد. از بی سیم پهلوی به میدان توپخانه یک خط کابل کشیده بودند و در میدان توپخانه چند بلندگو گذاشته بودند تا مردم اخبار رادیو را بشنوند. مردم هر وقت خبر پیروزی قوای هیتلر را می‌شنیدند از ته دل برای آلمانی‌ها هورا می‌کشیدند. حتی بعضی‌ها آن قدر تعصب داشتند که برای قوای آلمان گوسفند قربانی می‌کردند. یک عده جوانان تهران هم به سبک جوانان هیتلری سر خود را می‌تراشیدند و در خیابان‌ها به هم سلام هیتلری می‌دادند.

موقعی که ما به ملاقات هیتلر رفتیم آقای محتشم السلطنه اسفندیاری هم حضور داشت. هیتلر با من و اشرف و شمس دست داد و از من حال و احوال رضا را پرسید. از طرف سفارت ایران یک مرد جوان به عنوان دیلماج حضور داشت که مطالب هیتلر را برای ما و حرف‌های ما را برای هیتلر ترجمه می‌کرد. اگر اشتباه نکنم این مرد جوان جمالزاده پسر سید جمال واعظ اصفهانی بود که بعدها نویسنده معروفی شد. ما برای هیتلر چند هدیه برده بودیم که عبارت بود از دو قطعه قالی نفیس ایرانی و مقداری پسته‌ی رفسنجان، حاج محتشم السلطنه اسفندیاری قالی‌ها را در جلوی پای هیتلر باز کرد و شروع به توضیح کرد. هیتلر خیلی از نقش قالی‌ها و بافت و رنگ آن‌ها خوشش آمد. روی قالی دیگر هم علامت آلمان را که عبارت از صلیب شکسته بود نقش کرده بودند.

از مطالب هیتلر دستگیرمان شد که باورش نمی‌شود این تصاویر ظریف را با دست بافته باشند. هیتلر هم متقابلاً سه قطعه عکس خود را امضاء کرد و به من و دخترانم داد. دیلماج سفارت گفت: آقای هیتلر می‌گویند متأسفانه پیشوای آلمان مثل شاه ایران ثروتمند نیست و نمی‌تواند متقابلاً هدیه‌ی گرانقیمت به ما بدهد و از این بابت معذرت می‌خواهند. من این ملاقات را هیچ وقت فراموش نکردم و به درخواست رضا ده‌ها بار ریز مطالب آن را برایش تعریف کردم. هیتلر موقع حرف زدن آرام نمی‌گرفت، یا دور خودش می‌پیچید یا به این طرف و آن طرف اتاق می‌رفت و حرف می‌زد. در موقع حرف زدن هم مرتباً پلک چشمانش را به هم می‌زد و داندان‌هایش را روی هم فشار می‌داد. دست‌هایش را پشت کمر می‌برد و ناگهان جلو می‌آورد و ناگهان بالا می‌برد و در هوا تکان می‌داد. در عین حال روی پنجه‌های پا هم بلند می‌شد، درست مثل این بود که زیر پایش آتش روشن است و نمی‌تواند آرام بگیرد. موقع حرف زدن هم با آن که ما در نزدیکش بودیم با صدای بلند صحبت می‌کرد. از رضا هم خیلی تعریف کرد و گفت زندگی او را می‌داند و از این که یک نظامی قدرت را در ایران به دست دارد خوشحال است. رضا از این قسمت خیلی خوشش می‌آمد و من هروقت به این قسمت از ملاقات خودم با هیتلر می‌رسیدم باید آن را چند بار تکرار می‌کردم.»

خاطرات تاج‌الملوک در گفتگو با ملیحه خسروداد، تورج انصاری و محمود علی باتمانقلیچ، تهران، انتشارات نیلوفر، چاپ اول 1391، صص 70 تا 73