از آن جا که واژهی تصوّف در دوران صفویه بسیار رایج و در متون تاریخی جایگاهی خاص دارد به قسمتی از دیدگاه دکتر احمد تاج بخش در کتاب تاریخ صفویه اشاره میگردد. ایشان در مورد وجه تسمیه تصوف مینویسد: «در صدر اسلام کلمهی صوفی استعمال نشده است و کسانی که به امور مذهبی توجه بیشتری مبذول میداشتند مسلم و مؤمن نامیده میشدند. کلمات دیگری از قبیل عابد و زاهد نیز مورد استعمال بوده است و برای کسانی به کار میرفت که منزوی بودند و توجهی به امور دنیوی نداشتند؛ بلکه نظر آنان فقط امور اخروی بوده است. پس از چندی کلمهی صوفی و تصوف متداول میشود. برای وجه تسمیه این کلمه نیز عقاید متعدّدی ذکر شده است از جمله میگویند:
نظریه اول – عدهای در صدر اسلام در صفّهی مسجد حضرت پیغمبر ( ص) بیتوته میکردند پس از آن که پیشرفتهایی در اسلام پیدا شد و مسلمانان غنایمی به دست آوردند این عده به نوایی رسیدند، امّا از جهت آن که ابتدای کارشان بدان منوال بود به صوفی معروف شدند، یعنی این کلمه را مشتق از صفّه میدانند.
نظریه دوم – عدهای دیگر میگویند چون صوفیه گیسوانی بلند داشتند و آن گیسوان را بر پشت سرشان آویخته بودند صوفةالقفا مینامیدند، بدان جهت آنان را صوفی خواندند.
نظزیه سوم – برخی را عقیده بر این است که کلمهی صوفی از کلمه صوفیا گرفته شده است و صوفیا به معنی دانش است. این وجه اشتقاق هم صحیح به نظر نمیرسد.
نظریه چهارم – عدهای میگویند چون کسانی که به زهد و تقوا میگرائیدند سر به بیابان و صحراها مینهادند و برای رفع گرسنگی و سدّ جوع خود از گیاهی به نام «صوفانه» استفاده میکردند بدان جهت آنان را صوفی نامیدند.
نظریه پنجم – عدهای را عقیده بر این است که چون پیروان این مسلک لباس پشمین و خشنی بر تن میکردند و پشم به عربی صوف میگویند بدان علت این گروه را صوفی نامیدهاند.
تصوف مسلکی است که با مذهب و فلسفه آمیخته است و طرفداران این مسلک عقیده دارند که این طریقه بهترین راه برای رسیدن به حق میباشد و انسان پس از تأمّل و تفکر و تجربه و مشاهده و سیر و سلوک میتواند به مقصود نهایی و مطلوب اصلی خود برسد. پیروان این مسلک برای تزکیه نفس و تربیت روح روش خاصی دارند که بدان وسیله به حقیقت مطلق خواهند رسید. برای تصوف تعاریف زیادی شده است که به بعضی از آنها اشاره میکنیم، از جمله برای هر حرف از کلمه تصوف معنایی خاص قائل شدهاند. ت – توبه. ص – صبر و صفا. و – وفا. ف – فقر و فاقه. در تذکرةالاولیاء عطار آمده است:
1ــ تصوف حفظ رازها و دوستی با نیکوکاران و دوری از بدکاران است.
2- تصوف کسب کردن نیکوئیها و نابود ساختن زشتیها است.
3- تصوف اندک خوردن است و با خدای آرام گرفتن.
4- نه رسوم است نه علوم، بلکه همهی اخلاق است.
5- تصوف کوتاهی امل است و مداومت بر عمل.
6- تصوف ضبط حواس است و مراعات انفاس.
7- تصوف صفای دل است از مخلوقات.
منشاء تصوف – درباره منشاء تصوف عقاید مختلف است و هر یک از علما را عقیدهی خاصی میباشد که ذیلاً به آن اشاره میشود:
نظریه اول- در دوره استیلای امویان در ایران، مردم این مملکت از ظلم و ستم و غارتگری و بیدادگری و مخصوصاً مزیّت و برتری که برای تازیان در برابر کسانی که غیر عرب بودند وجود داشت، به جان آمده و برای رهایی و نجات از این ناروائیها و سختیهای طاقت فرسا به هر وسیله دست میزدند. عدّهای در تلاش بودند آئینهای پیش از اسلام را مجدداً در ایران رواج دهند، بعضی دیگر به خوارج که مخالف سرسخت خلافت بودند، پیوستند تا خلافت امویان را منقرض نمایند. بدیهی است که صوفیه از همان گروه ستمدیده و زجر کشیده ایران بوده و تصوف را هم وسیلهای برای نجات و رهایی خود از زیر بار ظلم و بیدادگری و آرامش روح دانستهاند. صوفیه میکوشیدند که نفاق و دوگانگی را که باعث تقویت و توانایی دستگاه خلافت میشد و بر ضعف و ناتوانی مردم میافزود از میان بردارند و مرام و مسلکی رواج دهند که همهی ستمدیدگان از دستگاه خلافت آن را بپذیرند و در برابر ظلم و ستم امویان با هم متحد شوند.
نظریه دوم – عدهای دیگر معتقدند که تصوف منشعب از مذهب بودا میباشد که به خلاصهی تعالیم آن ذیلاً اشاره میشود.
اول آن که رنج و میل لازم و ملزوم یکدیگرند و هر جا که میل است رنج است.
دوم آن که علت درد و رنج میل میباشد؛ زیرا تا میلی نباشد رنجی نیست.
سوم آن که برای از بین بردن تمایلات و به وجود آوردن زندگی واقعی باید از همه گونه لذات چشم پوشید.
چهارم آن که طریق وصول به این منظور زهد کامل است و فرو نشاندن میل و خواهش. خلاصه آن که بودا میگوید باید از خود جدا شد و خویش را رها کرد و هر خواهشی را از خویشتن دور داشت. بین مذهب بودا و مسلک تصوف از جهاتی شباهتهایی وجود دارد؛ چنان که بودائیان سیر و سلوک میکنند برای تزکیه نفس و هدفشان به این حد خاتمه مییابد در صورتی که صوفیه تزکیه نفس را برای تقرّب به خدا میخواهند.
نظریه سوم – بعضی دیگر را عقیده بر این است که تصوف از فلسفه و مخصوصاً فلسفهی افلاطونی اقتباس شده است و مختصری از آن را ذکر میکنیم. این گروه معتقد به وحدت وجود و گرفتاری انسان دربند بدن و آلودگی او به مادیات و میلش به بازگشت به مبداء و عشق و مشاهده و تفکر و سیر در خود و ریاضت و تصفیهی نفس و مستی روحانی و بی خودی و بی خبری از خود و از بین بردن جهات جهل برای اتّصال به مبداء اول.
نظریه چهارم – بعضی عقیده دارند که تصوف منشعب از اعمال و رفتار مرتاضان هندی است. عدهای دیگر از دانشمندان را عقیده بر این است که از قرن اول هجری که مسلمانان عرب، ممالک شام، مصر، عراق و ایران را متصرف شدند در بلاد و ممالک مفتوحه با مرتاضان نصاری و راهبان و سایر سازمانهای آنان و نیز در عراق و ماوراءالنهر و خراسان با پیروان مانویه برخورد نمودند و تعلیمات آنان را در افکار ایشان (مسلمانان) تأثیر کرد. مسلمانان بدون آن که از اصول دین خود انحرافی جویند و در عین اقرار به وحدت الهی و نبوت محمّدی اسلوبی خاص جهت تربیت روحانی به وجود آوردند. بعضی عزلت اختیار کردند و با رعایت آداب معین و رسومی خاص مراحلی در علم و اخلاق و تصفیهی نفس که عبارت بود از توبه، زهد، تقوا، صبر، توکل، رضا و تسلیم طی مینمودند. عدهای دیگر به سیر و آفاق و انفس سرگرم شدند و در جستجوی وصال معشوق روحانی سرگردان بودند که به این عدّه درویش گفته میشود. سعدی در وصف ایشان میگوید ظاهر درویشان جامهی ژنده است و موی ناسترده و باطن آن، دل زنده است و نفس مرده. طریقهی درویشان ذکر است و شکر و خدمت و طاعت و ایثار و قناعت و توحید و توکل و تسلیم و تحمل و هر که بدین صفتها موصوف است به حقیقت درویش است. اگرچه در قباست، امّا هرزه گردی بی نماز، هواپرست و هوسباز که روز به شب آرد. در بند شهوت و شبها به روز آرد و بگوید هرچه بر زبان آید رند است، اگرچه در عبادت است.
نظریه پنجم – دستهای دیگر از علما عقیده دارند که در اول این عدّه خود را اهلالصفا که به معنی دوستداران صمیمیت و صافی باشد، میگفتند؛ لذا کلمهی صوفی از اهلالصّفا مشتق شده است، البته این عقیده طرفداران بیشتری دارد.
نظریه ششم – عدهای هم گویند تصوف کشورهای اسلامی از امور خارجی سرچشمه نگرفته است، بلکه تحولات سیاسی و اجتماعی موجب گردیده است این مسلک به وجود آید.
آخرین نظریه – خود صوفیه همه این عقاید را نا ستوده میدانند و میگویند این گونه انتسابات به فرقه صوفیه گناه بزرگی است. آنها میگویند تصوف عبارت است از لب عصاره و باطن قرآن و احادیث پیغمبر و نتیجهی کشف و شهود اولیاء الله که از راه تزکیه نفس و تصفیه باطن مستحق مواهب الهی شده و مورد توجه خداوندی قرار گرفتهاند. تصوف دارای آزادمنشی خاصی بوده است و همین آزاد منشی است که در نظر اهل تصوف، گبر و ترسا، یهود و مسلمان و بت پرست یکسانند و اینان میتوانستند در خانقاهها یا در سماع و ذکر خفی و هرگونه تظاهر دیگر شرکت جویند.[1] در تصوف هر کس میتوانسته در فروع به ذوق و سیلقه خود عمل کند و اجباری در کار نبوده است؛ لذا در دوره اسلامی برخی تصوف، شافعی و بعضی حنفی و برخی حنبلی و عدهای هم شیعه بودهاند.
حقیقت جویان و عاشقان معرفت ایرانی از راههای مختلف به سوی هدف واحد رفته و به مقصود حقیقی و محبوب روحانی رسیدهاند. نزد ایشان قاعدهالطریق الی الله به عدد انفس الخلایق اصلی محکم بوده است، زیرا حقیقت واحد یکتاست و معتقدند که از هر دلی به سوی خداوند دری است. مبادی متصوفه را بعد از قرآن در جرثومه کلمات عرفانی و سخنان معنوی حضرت علی بن ابی طالب (ع) باید جستجو کرد که پایه و رکن تصوف را بنیان نهاد و از این جهت تمام فرق متصوفه سلسله مراتب خود را در سیر و سلوک به شاه اولیاء یعنی حضرت علی بن ابی طالب (ع) منتهی میسازند و در هر جا که باشند علی را مولای خود میدانند. پروفسور ویکنز استاد دانشگاه کمبریج مینویسد تصوف بالاترین مظهر پاکی فکر ایرانی در زمینه افکار مذهبی میباشد و امروزه اغلب دانشمندان پی بردهاند که از اصل تصوف نه از هندوستان است و نه از فلسفه افلاطونی جدید اقتباس شده، بلکه بسیاری از خصوصیات تصوّف بومی ایران است. ویدنگرن معتقد است که تمام نکات عرفان و اصول آن ایرانی است. اساس تصوف این است که روح از مبداء الهی جدا شده و پیوسته مشتاق است که به سوی او باز گردد و در او فنا شود. مولوی عارف بزرگ ایران از زبان نی به طور استعاره این موضوع را بیان میکند:
بشنو از نی چون حکایت میکند از جدائیها شکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند از نفیرم مرد و زن نالیدهاند
هرکسی کودورماندازاصلخویش بازجویدروزگاروصلخویش
رهبران صوفیان همیشه به آنهایی که در این راه قدم میگذاشتند نصیحت میکردند که قوانین شریعت را رعایت کنند. شبستری میگوید:
ولی تا ناقصی زنهار زنهار قوانین شریعت را نگهدار
به عقیده صوفیه اهل ظاهر، کلمات قرآن را میبینند و تفسیر میکنند در حالی که عارف معنی و باطن آن را هدف اصلی وصول به حقیقت میداند و راه رسیدن به آن بی شمار و هر کس در هر مذهبی که باشد میتواند به حق واصل گردد. مولانا در داستان موسی و شبان به این موضوع اشاره میکند:
هیچ آدابی و ترتیبی مجوی هر چه میخواهد دل تنگت بگوی
بنا بر عقیده صوفیه رعایت قوانین شرعی وسیلهای میباشد برای ورود در راه حق، وقتی عارف به حق و حقیقت رسید دیگر احتیاجی به این ظواهر ندارد. مولانا در این باره داستان عاشقی را نقل میکند که چون به معشوق رسید به خواندن عشق نامه پرداخت و اشعاری را که در روزهای هجران ساخته بود بر زبان براند و معشوق چنین گفت:
گفت معشوق، این اگر بهر من است
گاه وصل این عمر، ضایع کردن است
من به پیشت حاضر و تو نامه خوان
نیست این باری نشان عاشقان
خلاصه این که در مسلک صوفیان، شریعت نقطه خروج است و رهبر انسان است برای وصول به حقیقت. بزرگان صوفیه حقایقی را که در دل داشتهاند، نمیتوانستهاند صریحاً اظهار دارند و چون در آن ادوار آزادی بیان و عقیده به خصوص در امور مذهبی وجود نداشت ناچار با کنایه و استعاره و رمز عقاید خود را اظهار میداشتند و تنها اهل دل و اهل راز بدان پی میبردهاند و همین ابهام و استعارات در اشعار فارسی وارد شده و زیبایی اسرارآمیزی به آن داده است. صوفیان معتقدند که حفظ اسرار از اصول این مسلک است و عقیده دارند که اسرار الهی باید از نامحرمان و مبتدیان مخفی بماند. درباره حسین منصور حلاج چنین گفتهاند:
گفت کان یار کزو گشت سر دار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
درباره مکاتب بزرگ تصوف میتوان گفت از قرن سوم هجری که تعالیم مشایخ صوفیه توسعه پیدا کرد فِرق مختلف به وجود آمد؛ اگرچه در اصول عقاید اختلافی با یکدیگر نداشتند، ولی در راه و سبک و رویّه تزکیه نفس و رسیدن به حقیقت، هر فرقه آداب و نظام جداگانه را مورد عمل قرار دادهاند. بعضی از این فرق به مرور زمان از میان رفتند و یا در فرق دیگر ادغام شدند و بعضی هنوز در ایران و عراق و هندوستان و پاکستان وجود دارند که ذیلاً به آنها اشاره میشود:
1ــ اویسیه که به اویس قرنی منسوب هستند.
2- ادهمیه، منسوب به ابراهیم ادهم است که از آن فرقه چشتیه نیز به وجود آمده است.
3- طیفوریه که به ابایزید عیسی بن طیفور بسطامی منتهی میشود.
4- کبراویه که منسوب به شیخ نجمالدین ملقب به طامةالکبری میباشد.
5- معروفیه، منسوب به شیخ معروف کرخی است و از این سلسله که ابوالسلاسل نامیده شده چهارده سلسله به شرح زیر منشعب شده است.
1ــ سهروردیه منسوب به شهابالدین سهروردی (سهرورد قریهای در زنجان)
2- مولویه منسوب به مولانا جلالالدین رومی
3- نوربخشیه منسوب به سیدالعرفاء محمّد نوربخش
4- صفویه منسوب به شیخ صفیالدین اردبیلی (جد سلاطین صفوی)
5- نقشبندیه، منسوب به خواجه بهاءالدین عمر نقشبندیه بخارایی
6- قادریه منسوب به شیخ عبدالقادر گیلانی
7- ذهبیه، منسوب به خواجه اسحاق ختلانی
8- زفاعیه، منسوب به امام احمد بن علی الحسین الواسطی
9- جمالیه منسوب به پیر جمالالدین اردستانی
10- بکتاشیه، منسوب به سید محمّد رضوی معروف به حاجی بکتاش
11- قونیویه منسوب به شیخ صدرالدین محمّد بن اسحاق القونیوی
12- انصاریه، منسوب به خواجه عبدالله بن ابی منصور محمّد بن محمّد الانصاری معروف به بابای هرات.
13- خلوتیه، منسوب به شیخ سیفالدین خلوتی
14- نعمتالهی که بزرگترین فرقه موجود تصوف در ایران است منسوب به سید نورالدین شاه نعمتالله ولی میباشد.
با توجه به این که فرق مختلف تصوف دارای هدف و راه و طریقت یکسان میباشند و تزکیه و ریاضت نفس و جستجوی حقیقت هدف همه فرق است این سؤال پیش میآید که چرا از فرقه معروفیه که منسوب به معروف کرخی است، چهارده فرقه پیدا شده است. به نظر میرسد که در عالم روحانی تصوف هم گاهی هوس داشتن مقام و قدرت راه یافته است و بعضی خواستهاند برای رسیدن به فرمانروایی و حکومت بر دیگران فرقه تازهای به وجود آورند.»[2]
[1] - دکتر تاج بخش در صفحه 36 در مورد رقص سماع مینویسد که سماع و رقص و پای کوبی و دست افشانی به بیشتر خانقاههای صوفیان ایران اختصاص داشته است، حال آن که پیروان فرق دیگر آن را مباح نمیدانستند و حرام میشمردهاند و سماع و رقص و پای کوبی و دست افشانی در میان متصوفه عراق معمول نبوده است. آخرین فرقه تصوف ایران که سماع را کاملاً روا دانسته و حتی میتوان گفت به سماع و رقص جنبه عبادت دادهاند طریقه مولوی است به همین جهت اروپائیانی که به خانقاه مولویان در قونیه رفتهاند و مجالس سماع و رقص ایشان را دیدهاند به ایشان «درویشان چرخ زن» یا رقصنده گفتهاند، زیرا که در حال ذکر و سماع پای راست خود را بر زمین استوار میکردند و به آهنگ موسیقی پیکر خویش را گرد آن میگرداندند و دست افشانی میکردند و گفتهاند که این روش را مولانا جلالالدین خود به آنها آموخته است. اشاره به رقص و پای کوبی و دست افشانی در آثار متصوفه ایران پیش از مولانا هم کراراً آمده است و بیشتر مشایخ ایران آن را روا دانستهاند. دلایل کسانی که سماع را مباح دانستهاند چه از فقها و چه از پیشوایان تصوف به اندازهای استوار است که مخالفان تنها به عناد برخاستهاند و نتوانستهاند آنها را رد کنند و در نتیجه مخالفان سماع و حرام بودن آن همواره کسانی بودهاند که به قشری بودن و ظاهری بودن معروف شدهاند.»
[2] - تاریخ صفوی، تألیف دکتر احمد تاجبخش، انتشارات نوید شیراز، 1373، صفحات 26 تا 49
3- آینه عیب نما، نگاهی به فریاد کاخهای صفوی، علی جلالپور، ص 65