بعد از حمله اعراب استقلال سیاسی و عظمت ایران تا مدت هشت قرن از بین رفت. در این مدت با تلاش ایرانیان حکومتهای نیمه مستقلی در نواحی مرکزی و شرق به وجود آمد و سپس مورد هجوم ویرانگر ترکها و مغولان و تیموریان قرار گرفت و دروان اجتماعی آشفته و غمباری رقم خورد. دولت صفوی از بطن چنین جامعهای سر برآورد و با تشکیل کشوری یکپارچه به حکومتهای نیمه مستقل و ملوکالطوایفی که در تحت فرهنگ ایرانی بودند، پایان داد. هنگام تأسیس سلسله صفویان کشور ایران از سمت شرق توسط ازبکان و از جانب شمال و غرب مورد تهدید عثمانیان و روسها بود. در خراسان بزرگ نیز سلطان حسین بایقرا از خاندان تیموری و تمام گیلان و مازندران و نواحی آذربایجان در دست حکومتهای محلی مانند قراقویونلو و آق قویونلوها قرار داشت. در این ایّام کشورهای اروپایی نیز به علت تأسیس امپراتوری عثمانی و بسته شدن مسیرهای بازرگانی در تکاپوی کشف راههای جدید تجاری و یافتن نیرویی بودند که بتواند تهاجمات عثمانیان را به اروپا تحت تأثیر قرار دهد، در تلاش بودند. مطالعهی تاریخ بدون توجه به شرایط و موقعیّت آن زمان کاری بی ثمر خواهد بود و عملکرد و رفتارها نیز باید بر اساس در نظر گرفتن شرایط دوران خودش مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد. در تأسیس و به ثمر نشستن درخت تنومند صفوی عوامل گوناگونی دخیل بوده است و اگر شرایط و موقعیت مناسب وجود نمیداشت تلاش سلطان جنید و سلطان حیدر و اسماعیل هم مانند بسیاری از قیامهای دیگر سرکوب شده و اثری از آنها باقی نمانده بود. ایران در زمان شروع فعالیتهای شاه اسماعیل به علت ضعف و فترت حکومت تیموری دچار هرج و مرج و تشکیل حکومتهای محلی و ملوکالطوایفی شده بود. شاه اسماعیل با توجه به اعتبار معنوی که خاندانش از زمان شیخ صفیالدین اردبیلی کسب کرده بودند پیروان زیادی گرد او جمع شدند و وی را به خاطر اهداف سیاسی و نظامی یاری رسانیدند. شاه اسماعیل در ابتدا خواهان انتقامگیری خون پدر خود بود، ولی بعد از آن که قدرت را در دست گرفت متوجه تصرّف نواحی دیگر ایران گردید و با استفاده از نا رضایتیها و احساسات مذهبی مردم بر متصرفات خود افزود. یکی از دو رکن مهمی که در ظهور صفویان نقش اساسی داشته است مسأله تلاشهای مذهبی شیخ صفی و نوادگانش تا هنگام آمیختن امور مذهبی به سیاسی توسط سلطان جنید و سلطان حیدر و شاه اسماعیل میباشد. اجداد صفویان از زمان ایلخانان نقش هدایت و رهبری مذهبی مردم را بر عهده داشته و در امور سیاسی دخالتی نمیکردند و از این جهت مورد حمایت و توجه حاکمان سیاسی قرار داشتهاند. در اواخر دوره تیموری است که سلطان جنید رؤیای کنار نهادن دستار درویشی را به جای تاج پادشاهی در سر پرورانده است.
برای آن که از چگونگی به قدرت رسیدن شاه اسماعیل در آن اوضاع آشفته بیشتر آشنا شویم باید به زمینه و موقعیتی که سلطان جنید فراهم ساخته بود، مطالبی اشاره گردد. او برای آن که در رأس هرم قدرت سیاسی قرار گیرد به تربیت پیروان خود مبادرت ورزید و با راهنمایی و تبلیغ خود آنان را به فدائیانی تبدیل کرد که در نهایت موجب به سلطنت رسیدن شاه اسماعیل شدند. شیخ جنید اولین فردی است که علناً برای کسب تاج پادشاهی قدم برمیدارد. پناهی سمنانی در این رابطه مینویسد: «....آنان دیگر عنوان شیخ را به چیزی نمیشمردند. علی پسر شیخ صدرالدین که لقب «سیاه پوش» بدو دادهاند به عنوان «خواجه» علی سیاه پوش شهرت دارد. امّا پسر او ابراهیم عنوان خواجه را نیز بهایی نمینهد و عنوان شاه را بهتر میپسندد و به عنوان ابراهیم شیخ شاه در تاریخ شهرت مییابد.[1] عنوانی که نشان دهندهی امتیازات مادی و معنوی و بهتر بگوییم دینی و دنیوی و روحانیت و سلطنت است. از این تاریخ پیشوایان صفویه هم عنوان شاه به خود میدهند و هم عنوان و منصب شیعی را یدک میکشند و به تدریج جنبه پیشوایی معنوی و ارشاد دینی و روحانی را با جنبهی شاهی و سروری دنیوی درهم میآمیزند و بعد از این مراحل است که جنید با عنوان سلطان بر اسب نشسته، پیشاپیش مریدان وفادار و جانباز خویش ظاهراً به عنوان جهاد و باطناً به سودای سلطنت در صدد تصرف منطقهی پهناورتری از اردبیل برمیآید تا دور از چشم جهانشاه قراقویونلو تخت پوستِ ارشاد را به تخت سلطنت بدل نماید.»[2] پناهی سمنانی در پاورقی همین صفحه از کتاب خود به نقل از کتاب تشکیل دولت صفوی در ایران مینویسد: این رهبران سیاسی برای پیشبرد امیال و هدفهای خود از تقرّب به این مردان مذهبی سود فراوان میبردهاند. مورّخان متملّق از این تقرّبهای راست یا دروغ افسانههایی پرداختهاند و بدین وسیله اعمال جنایتکارانی چون سلالهی مغول و تیمور لنگ را توجیهی روحانی و ماوراء طبیعی میبخشیدهاند. بخشی از خرج آشپزخانه و خانقاهِ پُر مرید آنها را دربار ایلخانان مغول، تیمور لنگ و سلاطین عثمانی میپرداختهاند. گو این که خود این شیوخ گاهی چندان اعتنایی به سلاطین نداشتهاند. مثلاً شیخ صفی دعوت الجایتو خان مغول را برای شرکت در مجلس سوری که به مناسبت تعمیر پایتختش سلطانیه (حدود سال 720 ه) برپا داشته و اعاظم علما و مریدان حق را دعوت کرده بود به بهانه سالخوردگی نپذیرفت. حتی خواجه علی که در باب رابطهی او با تیمور مطالب اغراق آمیزی در تاریخ عالمآرای صفوی آمده، در جواب تیمور گفته بود که به هیچ چیز احتیاج ندارد زیرا مایحتاج او را مردم میدهند.
شیخ جنید از کودکی تحت قیمومیت عموی خود جعفر زندگی میکرد و در دوران نوجوانی نیز جویای قدرت و نام بود. هنگامی که امتیاز رهبری به وی رسید اقداماتی را برای رسیدن به اهدافش انجام داد که جهانشاه قراقویونلو در پی اخراج وی از منطقه برآمد. شیخ به جای آن که به نواحی بینالنهرین و یا در خدمت حاکمان عثمانی قرار گیرد تصمیم گرفت که نزد اوزون حسن رقیب دیرینهی قراقویونلوها به دیاربکر (861.ه) برود.[3] اوزون حسن به دلیل رقابتهای موجود در منطقه از شیخ جنید استقبال کرد و حتی خواهر خود خدیجه بیگم را به ازدواج وی درآورد. شیخ بعد از مدتی رهسپار اردبیل گردید و چون پیش بینی میکرد که با مخالفت جهانشاه و عموی خود جعفر رو به رو خواهد شد همسر خود را همراه نبرد و او را نزد برادرش حسن بیگ (اوزون حسن) گذاشت. بعد از کشته شدن جنید، اوزون حسن از خواهرزادهی خود به خوبی مراقبت میکند و حتی دختر خود مارتا را که از همسر یونانی خود دسپینا کاترینا داشت و موسوم به حلیمه بیگم آغا، مشهور به علم شاه بیگم یا عالم شاه بیگم بود به همسری او درآورد که همین فرد مادر شاه اسماعیل اول میباشد.[4] دکتر پارسا دوست در شرح حال شیخ جنید مینویسد: «جنید اولین کس از دودمان صفویان است که دین و سیاست را درهم آمیخت و هر دو را برای رسیدن به هدف خود لازم شمرد. او تنها به کمک عقیده مذهبی مریدانش – هر قدر که عمیق و راسخ بود، نمیتوانست مخالفانش را از میان بردارد و قلمرو مستقلّی برای ارضای تمایلات جاه طلبی خود به دست آورد. او ضرور میدانست که عقیدهی مذهبی مریدانش را عامل ایجاد روحیه جنگجویی و جانبازی در راه خویش کند و آنان را برای هرگونه فداکاری در اجرای دستورهایش آماده نماید. جنید در این راه دشوار که برای اولین بار در دودمان صفویان انجام میگرفت با شخصیّت نیرومند خود توفیق کامل یافت. مریدانش، سپاهیان آمادهی کارزار شدند و جان باختن در راه او را با شوق قلبی پذیرا گردیدند. جنید را به درستی باید بنیانگذار دودمان صفوی دانست. صحیح است که او در کوششهایش کامیاب نشد، ولی او پایههایی برای به دست آوردن قلمرو اختصاصی بنیاد نهاد. اگر جنید چرخش اساسی در شیوهی طریقت صفوی نمیداد و به جای تبرزین و تسبیح، نیزه و شمشیر در دست مریدانش نمیگذاشت و با شخصیّت نیرومند خود مریدانش را از خانقاه به میدان جنگ نمیکشاند و خود نیز فرماندهی سپاهیانش را به عهده نمیگرفت شاید تأسیس دودمان پادشاهی صفوی شرایط مناسب بیشتری را طلب میکرد.»[5]
قبل از شیخ جنید پیروان شیخ صفی از هر جنگ و خونریزی اجتناب میکردند. او برای به دست آوردن قدرت سیاسی و مذهب را وسیله قرار داد و با تکیه بر احساسات مریدانش برای جنگ با مخالفان استفاده میکرد و شرط مرید بودن را اطاعت کورکورانه از دستورهای مرشد کامل و جان باختن در راه او قلمداد کرد. او در مذهب شیعه دارای عقیدههای افراطی و ستیزه جویانه بود و صوفیانی را که به ذکر و سماع میپرداختند به جنگیدن و کشته شدن تشویق میکرد و میگفت که باید در راه مرشد خود که تجسّم خداوند در وجود اوست بجنگند. او بعداً واژهی شیخ را برای خود کم دانست و به سلطان جنید معروف گردید. «هنگامی که او توسط شروانشاه کشته شد پیروانش باور نداشتند، زیرا آنان او را خدا میدانستند که همیشه زنده خواهد بود و فضلالله بن روزبهان مینویسد مریدانش با آن که لاشهی زبونش را آغشتهی خاک و خون دیدند «هوالحی لا اله الا هو» در ثنایش گزیدند و حمق و جهل ایشان به مرتبهای بود که اگر کسی شیخ جنید را به مرگ نسبت کردی دیگر شربت خوشگوار حیات نخوردی و اگر یکی گفتی دانهای از وجود او ناقص شد خرمن بقایش برباد فنا دادندی»[6]
دکتر پارسا دوست درباره آثار منفی و پایداری که اعمال سلطان جنید بر جامعه تحمیل کرد، مینویسد: «جنید اثر بسیار زیان بخشی در تاریخ ایران به جای گذاشت. او از خود بت ساخت و پیروان خود را که از جهّال بودند به ستایش خود واداشت. او خود را خدا خواند و این باور غلط را به مریدان خود تحمیل کرد. بت ساختن و بت را پرستیدن که حقارت و زبونی همراه میآورد در تمام سالهای عمر شیخ حیدر و شاه اسماعیل، پسر و نوهی جنید و پیروان آنان وجود داشت، تقویت گردید. پس از آنان نیز خصلت بت ساختن از شخصیتهای تاریخی ایران و ستایش از آنان در برخی از مردم ایران پابرجا ماند. این خصلتِ فلج کنندهی قدرت تفکر، برای مردم ایران زیانها به بار آورده است. هنوز و در آستانه قرن بیست و یکم، وجود دارند. کسانی که شخصیّتهای تاریخی ایران را چون بت مورد تحسین قرار میدهند و از هر گونه انتقاد از کارهای آنان خودداری میکنند، آنان چشمان حقیقت بین خود را میبندند و از موشکافی واقع بینانه در شناخت چهرهی واقعی شخصیتهای تاریخی دوری میجویند و با این عقب ماندگی فکری، به مردم ایران و سرزمینی که همهی وجود خود را مدیون آن هستند آسیبها و زیانهای سنگین را وارد میکنند. در این جا اندکی از بحث خارج شویم و با توجّه به اهمیّت خطیر موضوع مورد بحث و تأثیر آن در سرنوشت مردم ایران، این سؤال را از خود بنمائیم آیا کسانی که از خود بت میسازند بیشتر مقصّر و مسؤول هستند یا مردمی که به پرستش شخصیتها مبادرت میورزند؟»[7]
[1] - کاربرد واژهی شاه در زمان صفویان آن بدین شکل بود که اگر این کلمه را قبل از نام به کار میبردند به معنای رهبری مذهبی بود، مانند شاه چراغ و صفویان نیز چون خود را رهبر مذهبی میدانستند در ابتدای نام خود کلمهی شاه را استفاده کردند، ولی نادر شاه افشار همانند قبل از اسلام این واژه را بعد از نام استفاده کرد. نام شاهنشاه تا پایان دورهی ساسانی به کار میرفت و معنی حاکم اول کشور میداد. شاهنشاه شکل ادبی شاهان شاه است که معنی شاه شاهان میدهد.
[2] - شاه عباس کبیر، مرد هزار چهره، تألیف محمّد احمد پناهی سمنانی، 1369، چاپ اول، ناشر کتاب نمونه ، صص 16 و 17
[3] - اوزن حسن پسر زالوی سیاه (قراعثمان) است که ریاست آق قویونلوها را بر عهده داشت و به علت بیرحمی و خونخواری به قرایولوق، زالوی سیاه شهرت یافته بود.
[4] - «کاترینا دختر پادشاه طرابوزان است که در مقابل خطرات دولت عثمانی خواهان جلب حمایت و دوستی اوزون حسن برآمد. اوزون حسن پس از مشاهده ضعف و ناتوانی طرابوزان به شرط آن که دختر کالویوآنس به عقد او درآید با نظر او موافقت کرد. پادشاه طرابوزان به ناچار با قبول این تعهد دخترش کاترینا را به عقد اوزون حسن درآورد (862.ه) . اوزون حسن از این زن یک پسر به نام مقصود و سه دختر بود که دختر بزرگش مارتا نامیده میشد و ترکمنها او را حلیمه بیگی آغا مینامیدند و بدو لقب عالم شاه بیگم داده بودند. این شاهزاده تقریباً با حیدر همسال بود و مقارن اواخر فرمانروایی اوزون حسن با تشریفات رسمی در اردبیل به عقد حیدر درآمد. نتیجه این ازدواج سه پسر به نامهای سلطان علی، اسماعیل و ابراهیم بود.» ص 36 کتاب شاه اسماعیل اول و جنگ چالدران، هاشم حجازی فر 1374
[5] - شاه اسماعیل اول، پادشاهی با اثرهای دیرپای در ایران و ایرانی، دکتر منوچهر پارسا دوست، چاپ اول، ص 142
[6]- همان ص 139
[7] - همان ص 141
8 - آینه عیبنما، نگاهی به فریاد کاخخای صفوی، علی جلالپور، ص 68