پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

دنیای درون حرمسراهای صفوی

 

دنیای درون حرمسراهای صفوی

 

توصیف و شرح حال حرمسراها تنها به خاطر کسب اطلاعات در باره‌ی قسمتی از زندگی و پشت پرده‌ی حاکمان نیست؛ زیرا این محل همانند حکومتی در سایه و یکی از سازمان‌های نامرئی در مدیریت و اجرای برنامه‌های سیاسی و توطئه و دسیسه بر علیه حاکمان و درباریان و انتخاب پادشاه آینده می‌باشد. در این مکانی است که پادشاهان صفوی پرورش یافته‌ و گاه با حذف و یا کشتن بسیاری از شاهزادگانی که لیاقت پادشاهی داشته‌اند، افراد ضعیف و نالایقی چون شاه سلطان حسین را تحویل جامعه داده‌اند. بنابراین کسب اطلاعات از ارگانی که یکی از سرچشمه‌های اصلی فساد و ضعف حکومت‌ها و تعیین پادشاه بوده از اهمیّت خاصی برخوردار می‌باشد و نباید تأثیر آن را بر افکار و اعمال پادشاهان و درباریان نادیده گرفت. شاردن با توجه به آن که از نظر زبان و ارتباط با مردم و درباریان مشکلی نداشته است اطلاعات او در باره حرمسراها نسبت به دیگران بسیار نزدیک به واقعیّت به نظر می‌رسد. او برای به دست آوردن اخبار و اوضاع درونی حرمسرا تلاش زیادی انجام داده و به قول خودش بیش از این کسی نمی‌تواند ادّعای جمع آوری اطلاعات از درون حرمسراها را داشته باشد. وی می‌نویسد: «در مدّت دوازده سال دوران سفرهایم در ایران جهد بسیار کردم که در مورد حرمسراها اطلاعات جامع و درستی به دست آورم. و بر این باورم که حاصل تحقیقات من از کلیّه‌ی اطلاعاتی که جهانگردان پیش از من در این زمینه تحصیل کرده‌اند بیشتر و دقیق‌تر است. با وجود این با سبک روحی اقرار و اعتراف می‌کنم با این که کنجکاوی و پرس و جوی زیاد کردم، جز آن چه در سطور زیر یاد می‌کنم، نتوانستم به مطالب دیگر دست یابم. امّا همین مختصر کامل‌ترین اطلاعاتی است که در باره‌ی حرمسرای پادشاه می‌توان کسب کرد و اطمینان کامل دارم که درباریان مقرّب نیز جز این چیزی نمی‌دانند. گرچه برخی از خواجه سرایان به برخی از مسؤولان ارشد در مواردی خاصّ بعضی مطالب می‌گویند، امّا این گفته‌ها مهم و در خور توجه نیست. به علاوه این متصدّیان ارشد چندان راز نگهدارند که مصلحت را جز به ندرت حرفی از دل، بر زبانشان نمی‌گذرد. پیش از این نیز به مناسبت در این کتاب نوشته‌ام که حرمسرای شاه دارای زیباترین و با شکوه‌ترین بناهاست و چنان آراسته شده که سلسله جنبانِ عشق ورزی و عشرت جویی است؛ زیرا شاه بیشتر اوقات زندگیش را در حرمسرا می‌گذراند.

در مورد نگهبانی و حفظ انتظامات این مقامات چنین دریافته‌ام که همان مقرّرات و رسوم و سازمان که در دربار وجود دارد در حرم نیز برقرار است. یعنی دختران با همان عنوان که مردان در دربار خدمت می‌کنند در حرم به کار اشتغال دارند. برخی از آن‌ها در مقام میرآخور انجام وظیفه و سلاح شاه را حمل می‌کنند. دسته‌ای نگهبان درِ حرم می‌باشند؛ برخی نیز پاسدار و محافظند و گروهی که نجیب‌زاده‌اند، خدمتگرانِ مقرّبند. سخن کوتاه، همه‌ی سمت‌هایی که در دربار وجود دارد در حرمسرا نیز هست. از برخی کسان شنیده‌ام که حتی در حرمسرا چند افسر، یک تفنگچی و چند سلاح دار دیگر در حرم خدمت می‌کنند؛ امّا من جز آن چه در سطور ذیل می‌آورم اطلاعات مسلّم و قابل باور ندارم. به تحقیق و بدون تردید دسته‌ای از دختران همانند مردانِ روحانی به زنان حرم وظایف دینی می‌آموزند. این گروه دختران، نه تازه کارند و نه بسیار جوان.افزون بر این‌ها زنان دیگری مسؤول انجام دادن کارهایی که در پیشبرد امور زندگی لازم است مانند خیّاطی، کفشگری و امثال آن می‌باشند. همچنین زنان و دختران سالمندی که به کار پزشکی و داروسازی اشتغال دارند. در آن جا مسجد، حتی گورستان نیز وجود دارد و به طور کلی آن چه در یک شهر هست در حرمسرا نیز هست. ساکنان حرمسرا تحت سه لقب از هم شناخته می‌شوند. عنوان دخترانی که در حرمسرا به دنیا می‌آیند بیگم،- مؤنث بیگ است- و این لقب معرّف و بیانگر این معنی است که شخصیّت موصوف شاهزاده می‌باشد. معشوقگان شاه و زنانی که در حرم متعهّد امور مهم می‌باشند خانم نامیده می‌شوند و این لفظ مؤنّث کلمه‌ی خان، و معادل لفظ دوک در فرانسه است که لقب حاکمان ایالات نیز می‌باشد. زنان دیگری که در مقام پایین‌تر قرار دارند خاتون، و باقی زنان کنیز نامیده می‌شوند. حرمسرای سلطنتی و دربار کاملاً از هم جدا می‌باشند و ارتباطی میان این دو نیست.

وقتی شاه می‌میرد همسرانش را در جایی جداگانه اقامت می‌دهند و آنان باید تا پایان عمر در آن جا به سر برند. بر درِ جایگاه آنان خواجگانی به نگهبانی می‌گمارند تا جز از ورود افرادی معیّن که برای آوردن مایحتاج ایشان و آوردن خبر و پیغام بدان جا می‌آیند از داخل شدن دیگران جلوگیری کنند. بر اثر همین سختگیری‌ها و محرومیت‌ها است که معشوقگان پادشاه همین که از خبر مرگ وی آگاه می‌شوند از شدّت یأس و نا امیدی چنان فریاد و شیون می‌کنند که صدای فغان و زاری‌شان ابرها را می‌شکافد و به آسمان می‌رسد. بی‌گمان این ناله‌ها و ضجّه‌ها نه به خاطر فقدان پادشاه می‌باشد؛ بلکه از آن روست که باید تا پایان عمر بدون گردش به سان زندانیان در همان جا بمانند. در سال 1675 مهتر خواجه‌های حرمسرا به من گفت هنوز حرمِ معشوقگان شاه صفی جد‌ّ پادشاهِ کنونی به جاست و هجده یا بیست تن آنان در آن جا جدا از هم همانند زندانیان زندگی می‌کنند. وقتی پادشاه، برادر یا پسری به سنّ بلوغ دارد به انتخاب وی معشوقه‌ای به او می‌دهد یا به نسبت محبّت و لطفی که به او دارد چند معشوقه، چند خواجه و چند کنیز در اختیارش می‌گذارد. همچنین عمارتی در حرم به او می‌دهد تا در آن جا همانند تبعیدیان با معشوقگان و خدمتگران و مادر خود زندگی کند. اینان حق ندارند جز با اجازه‌ی مخصوص شاه از عمارتی که در اختیارشان نهاده شده پا بیرون نهند و با دیگر افراد ساکن حرمسرا دیدار و گفتگو کنند. این شاهزاده‌ی سیه ستاره‌ی تیره روز بیش از آن چه راهبی نو آموز تحت مراقبت است، زیر نظر می‌باشد. به او می‌گویند که زندگیش به اراده و تمایل شاه بستگی دارد و چون اهمیّت وجود او بیش از مادر و خواجگان و معشوقگان وی می‌باشد سخت‌تر از آنان مقیّد و تحت نظر می‌باشد و باور نمی‌توان کرد که در سراسر پهنه‌ی زمین کسی چون او زیر نظر باشد. او جرأت ندارد حتی دزدانه به دخترانی که اجازه‌ی معاشرت و معاشقه آنان را بدو نداده‌اند، بنگرد. و اگر وی را در حال عشق ورزی با زنی ببینند؛ اگر معاشقه‌اش از مرز چشمک زدن و نظر بازی درگذشته باشد برای کلیّه‌ی زنان حرم خاصه برای معشوقه‌اش شوم و مخاطره انگیز خواهد بود. شنیده‌ام بسیاری در این کار جان باخته‌اند حتی بسیاری از دختران را به گناه این که چرا فرصت و مجال داده‌اند که مردان بی ‌خبرِ ایشان عاشقانه و دزدانه به رویشان بنگرند زنده به گور کرده‌اند. اما در مورد دختران پادشاه باید بگویم وقتی به سنّ عروسی رسیدند مادرشان مقدّمات شوهر دادن آنان را فراهم می‌کند و نفوذ خویش را برای جلب موافقت شاه به کار می‌برد و این امر بستگی بسیار به محبوبیت دختر و نفوذ مادرش دارد. امّا معمولاً ازدواج دختران شاه هنگامی انجام می‌گیرد که غرور جوانی و هیجان‌های جنسی دختر کاسته شده باشد و به حدّ اعتدال رسیده باشد تا با شوهر خود با مدارا و آهستگی و سازگاری رفتار کند. چنان که پیش از این شرح داده‌ام هر قسمتِ حرم زیر نظر و مراقبت خواجه‌ای خاص اداره می‌شود و مجموعاً زیر فرمان خواجه‌ی بزرگی است که او را داروغه می‌نمایند و لقب حاکمان شهرهای بزرگ نیز همین است. داروغه یا خواجه سرا معمولاً پیرِ غلام زشت رو و درشت خویی است که شما آسان می‌توانید در آیینه‌ی خیال ببینید. چه بسیار زیبا رویان جوانِ گل اندام در بندِ حکومت وی گرفتارند، چنان که همواره از بیم این آتشخوی دیو سار، نظم و سکوتی غیر قابل باور در سراسر حرمسرا حکمفرماست.

وقتی شاه قصد بیرون شدن از پایتخت را دارد کسی را به جانشینی خود در حرمسرا می‌گمارد و این نایب در تمام طول مدت غیبت شاه بر همه‌ی امور حرم و بر همه‌ی زنان و فرزندان پادشاه حکومت می‌کند. نام خواجه سرایی که در زمان اقامت من در پایتخت همه امور کاخ را زیر نظر داشت خواجه کافور بود. من با او چند بار دیدار و گفتگو کردم. او دانا و هوشمند بود و هنگامی که دانست من کتاب‌هایی نوشته‌ام، با من بیش از دیگر کسانی که به دیدنش می‌آمدند مهربانی و تفقّد می‌کرد. به مناسبت منصب مهمی که داشت همه‌ی مردم پایتخت از او می‌ترسیدند و حرمتش می‌نهادند و نفوذش چندان زیاد بود که دستور و توصیه‌اش از سفارشنامه‌ی هر وزیر اثر بخش‌تر بود. حرم پادشاه ایران از نظر این که گروهی از خوبروترین و طنّازترین و خوش اندام‌ترین و هوس انگیزترین زنان در آن گرد آمده‌اند بی مانند می‌باشد؛ زیرا حاکمان از هر نقطه‌ی کشور زیباترین و دلپسندترین دختران را به دربار می‌فرستند و تنها دوشیزگان در آن راه می‌یابند. به سخن دیگر هر یک از حاکمان آگاه شود که در جایی دختری لایقِ دربار وجود دارد وی را می‌گیرد و به دربار می‌فرستد. شگفت این که پدران و مادران از این که دخترانشان به دربار راه می‌یابند افتخار و شادی می‌کنند؛ زیرا کسی در دربارِ شاه دارند که حافظ منافعشان باشد. هنگامی که دختری وارد حرمسرای شاه شود هدیه‌ای برای نزدیکترین کسانش می‌فرستند و برای خود او مستمری مناسبی تعیین می‌کنند. کمترین مبلغ مستمری دویست و پنجاه فرانک و بیشترین آن ها سه هزار اکوست و حدّ متعارف دو هزار و پانصد لیور می‌باشد. چنان چه دختری به سببی مورد توجه و عنایت شاه واقع شود مستمری وی افزایش می‌یابد و اگر پادشاه از یکی از معشوقه‌های خود دارای فرزندی شود که زنده ماند، مستمری نزدیکترین بستگانِ مستمری بگیر وی را تا درجه‌ی یک ارباب واقعی بالا می‌برند و دیگر کسان خانواده‌اش را ترقّی می‌دهند. گرچه بسیاری از دختران حکام ایالات و دیگر جاه‌مندان و بزرگان در حرمسرا در آمده اند، امّا بیشتر آنان تازه رویان و زیبایان گرجی و چرکسی و دیگری گلچهرگان سرزمین‌های مجاور این ولایات می‌باشند که همه‌ی آنان معدن حُسن و زیبایی و لطف و ظرافت می‌باشند و خوبرویان از این مراکزِ جمال و دلبری به همه جا پراکنده می‌شوند. حرمسرای پادشاه در حقیقت همانند زندانی است که بیرون شدن زنان از آن جز بر حسب تصادفِ نادرالوقوع امکان پذیر نیست و یک دختر شش یا هفت ساله شاید این نیک بختی نصیبش شود. زنان و معشوقگانی که بچّه‌هایشان زنده باشند یا مدتی زیسته باشند هرگز از حرم بیرون نمی‌شوند؛ زیرا به محض تولد نوزاد عمارتی جداگانه و خاص در اختیار آنان نهاده می‌شود و به نسبت این که نوزاد پسر یا دختر باشد و شاه دارای فرزندان کم یا زیاد باشد خدمتگر به آنان می‌دهند. اما محرومیت از آزادی بدترین و شوم‌ترین شداید و سخت‌ترین متاعب حرمسرا نیست؛ بلکه می‌گویند در این وحشت‌کده دردناکترین و هراس انگیزترین و نفرت بارترین شکنجه‌ها اعمال می‌شود. برخی زنان آبستن را خفه می‌کنند. برخی را به سقط جنین اجباری محکوم می‌نمایند و نوزادان را چندان از خوردن شیر محروم می‌دارند تا جان بسپارند. یا به گونه‌ی دیگر تلف می‌کنند. از میان این تیره روزان، تنها زنی خوشبخت است که نخستین پسر را برای شاه بزاید؛ زیرا این سعادت و مقام و قدرت نصیبش خواهد شد که روزی مادر شاه آینده باشد. اما سرنوشت زنان دیگر این است که با فرزندان خود در گوشه‌ای از حرمسرا به حال تبعید و انزوا به سر برند و در آن جا قرین درد و بیم باشند؛ زیرا هر کدام در این وحشت هستند که دمی بعد فرزندش به امر شاه کور یا کشته شود. خواه این طفل بچّه یا برادر شاه باشد و این نگرانی و ترس از این روست، همین که خدا به شاه پسری می‌دهد همه‌ی زنان حرم از داشتن فرزند گرفتار تشویش و بیم می‌شوند و بزرگترین و یگانه آرزوی آنان این است که روزی به دیگری شوهر کنند و این شادمانی و بهروزی نصیبشان نمی‌شود مگر مدّت زمانی دراز به مادرِ شاه و مادرِ پسر ارشد شاه، یا به خودِ شاه چندان خدمت می‌کنند که عنایت وی را به نفع خود برانگیزند. مادر شاه با بیشتر وزیران و بزرگان دربار به نسبت اهلیّت و سزاواریشان گفتگوهای نهانی دارد و هر کدام برای خود یا یکی از پسرانشان یکی از دختران حرم را خواستگاری می‌کند تا به وسیله‌ی این پیوند بر محبّت و عنایت وی نسبت به خود بیفزاید و از حمایت و پشتیبانی او بیش از پیش بهره‌مند شود. گاه شاه این گلچهرگان سیمین تنِ خوش اندام را از سرِ هوس به بزرگان و نزدیکان خود می‌بخشد. البته این عنایت ناگهانی و غیر مترقّب که هرگز امید تصاحب‌ِ آن را نداشته‌اند برای آنان مایه‌ی بسی افتخار و مسرّت می‌باشد.

نخستین بار که من در دربار بار یافته بودم، شب هنگام شاه از سر رأفت و بدون مقدمه یکی از دختران جوان و زیبای حرم را برای ناظرِ دربار که مورد لطف شاهانه قرار گرفته بود، فرستاد. ناظر که به سبب پیری و فرسودگی و بی‌حالی و کثرت وظیفه چنان که سزاوار بود بدان لعبت فتّان نپرداخت، امّا مصلحت را خواه از لحاظ سیاست و خواه از نظر این که عطیّه‌ی ملوکانه خویش را شادمان و سرخوش بنماید سه شبانه روز از حرم بیرون نیامد و پیوسته در کنار و مصاحبتِ آن دلارام جوان به سر برد. و چه خوشبخت و فرخنده فالند دخترانی که شاه آنان را بدین گونه به بزرگان دربار خود می‌بخشد؛ زیرا این گلچهرگان همین که پا به خانه‌ی جاه‌مندان می‌نهند زن شرعی و قانونی آنان می‌شوند و شوهرِ هر کدام با وی در نهایت اعزاز و احترام رفتار می‌کند. رفتاری نیکو و به آیین، آن گونه که شایسته و درخور پادشاه باشد. هنگامی که شمار این دختران در حرم فزونی یافت شاه برای این که حرمسرای خود را از جمعیت زیاد بپیراید آنان را به افسران ارتش، یساولان، قاپوچی‌ها که همطرازِ نجیب زادگانِ فرانسوی می‌باشند، می‌دهد. اما چون شاه آن عدّه از زنان حرم را که فرزند دارند به شوهرِ دیگر نمی‌دهد و همچنین به ندرت زنی را که آبستن است، می‌بخشد. زنان حرم به امید این که روزی از زندان حرمسرا آزاد شوند فن‌ها و حیله‌ها به کار می‌برند تا حامله نشوند. مثلاً خود را به عمد فربه می‌کنند یا برای جلوگیری از حامله شدن و زایمان چاره گری‌ها می‌نمایند. در این باره قصّه‌ها و داستان‌های زیاد بر سرِ زبان‌هاست و از زبان کسی شنیدم که شاه عباس ثانی یکی از این مه طلعتان جوان را که از ترس حامله شدن به خدعه و دروغ روی آورده بود زنده زنده به آتش سوزانده بود. توضیح این که شاه شبی وی را دعوت کرده بود به خوابگاه او درآید. دختر از بیم آن که مبادا بار گیرد به دروغ به شاه جواب فرستاد چون عذر زنانه دارد در چنین شرایط جرأت و آمادگی ندارد به بستر شاه درآید. شاه روز بعد به اتاق او رفت. دختر جوان چون شاه را در برابر خویش یافت خود را در پایش انداخت تا در چنان حال از آمیزش با وی صرف نظر کند. شاه که سخت شیفته و دلباخته‌ی همبستری با او بود از تحاشی و عذر انگیزی او مشکوک شد و در دم دستور داد یکی از زنان او را معاینه کند و چون دانست دروغ گفته است چنان خشمگین گشت که فرمان داد دست و پایش را ببندند و در بخاری دیواری جای دهند. دورش را هیمه بچینند و بیفروزند. بدین صورت دختر جوان را زنده زنده سوزاند.

همچنان که شاه گاه گاه این پری رویان را به پاداش خدمت‌های گران سنگی که کرده‌اند یا به ازای عنایتی که به برخی از درباریان یا معتمدان خود دارند به آنان شوهر می‌دهد و به مراد و آزادی و خوشبختی می‌رساند. گاه نیز به سبب آزردگی و رنجشی که از ایشان دارد به نیّت تنبیه آنان را به همسری شوهرانی از طبقه‌ی پائین که به کارهای پست اشتغال دارند در می‌آورد. از این گروه زنان می‌توان خبرهای حرمسرا را آسان‌تر از آن چه از خواجه سرایان می‌توان شنید کسب کرد. اما من آن چه را که در باره‌ی حرمسرا آوردم از خواجه‌ای که سالیان دراز خدمتِ عمّه‌ی شاه می‌کرد، شنیده‌ام. در خلال کارهایی که با این شاهزاده خانم داشتم و این خواجه سرا رابط و پیام بر ما بود با وی آشنا و سپس دوست شدم و رشته‌ی دوستی ما اندک اندک چنان استوار شد که از جواب گفتن آن چه از او می‌پرسیدم دریغ نمی‌ورزید. مخصوصاً وقتی دانست هدف من از دانستن این خبرها نوشتن در کتابی است تا اروپائیان که از عادات و اخلاق و آداب و رسوم ایرانیان بی‌خبرند، بخوانند و بدان‌ها آگاهی یابند، در گفتن آن‌ها دلیرتر و بی‌محاباتر شد و با اعتماد بیشتر و بی پیرایه‌تر سخن می‌گفت. خبرهای حرمسرا را از ماماهایی که گاه گاه به حرمسرا خوانده می‌شوند نیز می‌توان کسب کرد. قابله‌ها زمانی به حرمسرا دعوت می‌شوند که زاییدن بر زنان حامله دشوار گردد، اما چنین مواردی به ندرت اتفاق می‌افتد؛ زیرا در ایران همانند نقاط گرمسیری مشرق زمین زایمان به آسانی صورت می‌پذیرد و کمتر حضور قابله لازم می‌شود. به سخن دیگر در هر خانواده زنان مسن‌تری هستند که از زنان زائو مراقبت می‌کنند امّا چون در حرمسرا چنین زنانی وجود ندارند در موارد حاد ماما از خارج به حرمسرا می‌برند. همچنین می‌توان اخبار حرمسرا را از زبان دایگان شنید؛ زیرا آنانند که فرزندانِ نوزاد شاه را شیر می‌دهند نه مادرانشان. از جمله وظایف پزشکان دربار این است که برای شیر دادن نوزادان حرمسرا دایگان جوان بلند بالا، ظریف اندام، باریک میان و سپیدرو و به سخن دیگر تمام خلقت بیابند. دایگانی که هرگز به بیماری‌های سخت و دراز مدت گرفتار نشده باشند.

سه گروه متمایز از هم نگهبانی حرمسرا را به عهده دارند: نخست خواجه سراهای سفید پوست که حفاظت قسمت بیرون حرمسرا سپرده به آن‌هاست. آنان اجازه ندارند چندان در حرمسرا جلو بروند که زنان آنان را ببینند، زیرا با این که جملگی خواجه و از نظر امور جنسی ناتوانند در معرض بدگمانی و حسد می‌باشند و بیم آن در میان است که زنان حرم آنان را ببیند و چون رنگ آنان سپید است این سودا در ذهنشان پدید آید که مردانی در نزدیکی آنان وجود دارند که رنگشان از رنگ بدن شوهرشان سپیدتر است و بدین خیال در دل شیفته‌ی ایشان شوند و از علاقه‌شان نسبت به شوهر کاسته گردد. من در شرح این موضوع که می‌گویند خواجه‌ها کاملاً مقطوع‌النسل می‌باشند و از ایفای امور جنسی عاجزند در می‌گذرم.؛ زیرا رعایت اصول اخلاقی وادارم می‌کند که از آوردن مطالب خلاف عفّت عمومی که شنیده‌ام خودداری ورزم. دومین گروه نگهبانان چنان که پیش از این آوردم متشکّل از دسته‌ای از دختران می‌باشند که شاه معشوقه‌های خود را از میان آنان انتخاب می‌کند و شش تن از دختران پیوسته شبان و روزان به نوبت نگهبانی می‌کنند. هر یکِ این دختران جوان هفته‌ای یک بار با دختری پیر که به جای مادرشان می‌باشد کشیک می‌دهند. هرکدام این دختران مسکنی جداگانه دارد یا حد اکثر یک دختر و یک پیر دختر در یک اتاق به سر می‌برد. این دختران جز با اجازه‌ حق ندارند به اتاق یکدیگر بروند. اینان حقوق و پارچه‌هایی را که به ایشان تعلّق می‌گیرد به نقد می‌گیرند. خوراکشان را از آشپزخانه می‌دهند و چهار پنج زن و دو خواجه که یکی کمتر از ده سال و یکی بیش از پنجاه سال دارد به خدمتگزاری آنان مأمورند. حقوق آنان نسبت به خصوصیات جسمی و اخلاقی و کارهایی که انجام می‌دهند متفاوت است. آنان به دقّتِ تمام تحت نظارت و مراقبتند تا مبادا بر ضدّ یک دیگر توطئه و دسیسه کنند یا فتنه و شیفته‌ی هم شوند؛ زیرا در مشرق زمین عشق بازی زنان یا دختران نسبت به هم دیده می‌شود. من از بسیاری کسان شنیده‌ام که زنان به این کار تمایل شدیدی دارند و راه‌های زیادی برای ارضای یکدیگر می‌دانند. از این رو زنان را به شدّت از عشق ورزی به یکدیگر و ارضا کردن جنسی هم منع می‌کنند؛ زیرا بر این باورند که ارتکاب این کار از شادابی و طراوت و جاذبه‌ی ایشان می‌کاهد و احساسات و تمایلات آتشین آنان را نسبت به آمیزش به مردان خاموش می‌کند.

زنانی که به حرمسرا رفت و آمد داشته‌اند از عشق ورزی‌ها و ملامسه‌های زنان حرمسرا با یک دیگر داستان‌ها و حکایت‌های شگفت انگیزی می‌گویند و جز این از حسادت‌ها و رقابت‌ معشوقه‌های شاه نسبت به هم سخن‌ها بر زبان دارند. اینان همواره به هم کینه می‌ورزند. عیب‌های یکدیگر را آشکار می‌نمایند و به هم تهمت‌های زشت می‌زنند. زنانی که بیشتر به جهتی از دیگران مورد توجه شاه می‌باشند و زنانی که به سبب داشتن آواز خوش یا مهارت در رقصیدن یا شیرین زبانی یا داشتن هنر دیگر، مقرّب‌ترند بیشتر در معرض بدخواهی و کینه ورزی قرار می‌گیرند. بر اطلاق هیچ یک از زنان حرم بی‌رقیب و بی بدخواه نیست، و آنان که امیدی به آزادی خویش ندارند همواره کج خلق، زود خشم و پرخاش جویند و برای جلب توجه و علاقه‌مندی شاه کوشش نمی‌کنند و به این یگانه مایه‌ی دلخوشی نمی‌پردازند. بدخواهی‌ها، کینه توزی‌ها، حسادت‌های زنان حرمسرا نسبت به هم در زندگی و اخلاق شاه به هر روی اثر می‌نهد و ناراحتی‌ها و نگرانی‌های آزار دهنده‌ای برای او به وجود می‌آورد؛ زیرا خویش را هم صحبت زنانی می‌بیند که هیچ یک آنان در باطن به وی دلبستگی راستین ندارد. از این رو وی نیز به اندک رنجش برایشان سرگران می‌شود. یک چند نفرشان را از مرتبه‌ی همخوابگی به کنیزی تنزّل می‌دهد و آنان را به کارهای پست و سخت می‌گمارد. عده‌ای را نیز با ضربات چماق و تازیانه تنبیه می‌کند و می‌کشد و می‌سوزاند یا زنده به گور می‌کند.

آن چه من بیشتر درباره زنان حرمسرای پادشاه ایران و حرمسرای بزرگان و جاه‌مندان شنیده‌ام این است که آنان برای جلب رضای شوهر جادو و افسون زیاد به کار می‌برند. اینان بر این باورند که با طلسم و جادو روح و فکر شاه یا خداوندان خود را تسخیر می‌کنند. رقیبانِ خویش را از نظر ایشان می‌اندازند و به رغم آنان صاحب بچه می‌شوند. در نتیجه گاه چنان اتفاق می‌افتد که جاه‌مندانی ناگاه از زیبارویانِ دلستانِ حرم خویش مهر می‌گسلند و پای بند عشق کنیزی سیاه چرده می‌گردند. زنان بر این اعتقادند که یهودیان جادوگرانی ماهر می‌باشند و چون رانده و مطرود همه‌ی جهانیانند بدین کار روی آورده‌اند تا هرچه بهتر روزگار بگذرانند و اگر به عیان دریابند آن قدر که مردم گمان می‌برند جادوگران و طلسم گران خوبی نیستند، سخت خشمگین می‌شوند. زنان این یهودیان به بهانه‌ی فروختن جامه، زیورآلات و عطر یا دستاویزهای دیگر داخل حرم نفوذ می‌کنند و به دختران دلداده و عاشق پیشه‌ای که از ساده دلی به گفته‌های آنان دل می‌سپارند جوشانده‌ها، نوشابه‌ها و دواهای گوناگون می‌دهند و به گفته‌های امید بخش و رؤیا آفرین دلشان را خوش می‌دارند. اما خواجه‌سراها که ترشروی و کج خلق و تلخ گفتارند، وارگوس پیر را می‌مانند جلب رضامندیشان آسان نیست. به گفته‌ها و دواهای این زنان هیچ اعتقاد ندارند و با دقّت و مواظبت تمام بر آنان نظارت می‌کنند. مردان غالباً می‌توانند خود را از فریبکاری‌ها و حیله‌گری‌های مردان جادوگر و طلسم کار مصون بدارند و گولِ این دغلان را نخورند؛ اما در برابر چرب زبانی‌ها و دروغ پردازی‌های زنان جادوگر با همه‌ی آگاهی‌ها و دوراندیشی‌ها که دارند مقهور و تسلیم می‌شوند.

یکی از روزهای ماه اکتبر سال 1672 که با ناظرِ کلِّ دربارِ شاه در مخزن پارچه‌های زربفت و نقره کار بودم و شاه در آن روز به سفری دور می‌رفت، ناظر در کار تحویل کردنِ پارچه‌های مناسب فصل زمستان در حرمسرا بود. خواجه سرایان به قدر قوّت خود پارچه‌ها را برمی‌داشتند و به حرمسرا می‌بردند. در آن هنگام ناظر به نظرم خشمگین می‌نمود؛ زیرا خواجه باشی حرم که آن جا حضور داشت بیش از آن چه لازم بود پارچه طلب می‌کرد و ناظر موافق نبود و من در جریان کار شنیدم که خواجه سرا به ناظر آهسته گفت پادشاه اکنون شصت بچّه زنده در حرمسرا دارد، و با توجّه به آن چه در مورد حرمسرای پادشاه شنیدم، معتقدم هر وقت عدّه‌ی فرزندان شاه زیاد می‌شود از شمارِ آنان می‌کاهند. ملکه‌ی مادر بر این عمل زشت و فجیع نظارت می‌کند امّا چون کاری مرسوم و معمول است شناخت و قبح آن از میان رفته است. ملکه‌ی مادر صاحب اختیار مطلق و فرمانروای کلِّ معشوقان پسر تاجدار خویش است و سرنوشت همه‌ی آنان و فرزندانشان در یدِ قدرت اوست و بی مددِ لطف وی هیچ یک از محبوبه‌های شاه و گرچه مورد محبّت خاصّ باشد، نمی‌تواند موقعیّت خویش را دیرزمانی حفظ کند. گفتنی است که پادشاهان ایران هرگز مانند رعایای خود همسری را به عقد ازدواج خود در نمی‌آورند. زنان حرمِ شاه جملگی کنیزان وی‌اند و هر دختری که وارد حرم می‌گردد از خود هیچ اختیار ندارد. پادشاه مالک مطلق اوست و به دلخواه خود با او رفتار می‌کند. آن چه در باره عدّه‌ی فرزندان شاه آوردم اگر از منبعی قابل اطمینان نمی‌شنیدم برای من شگفت انگیز و غیرقابل باور بود؛ زیرا در موارد دیگر شنیده‌ام که شاه در زمان واحد معشوقه‌های زیاد ندارد و معمولاً مدت‌ها با یکی از آنان می‌آمیزد.

به هر روی حرمسرایی بدان عظمت و زیادی معشوقگان به دلایلی که برخی از آن‌ها اشاره شد مایه‌ی کثرت جمعیت نمی‌شود و اصولاً تعداد افراد خانواده‌های ایران بسیار نیست حتی کمتر از عدّه‌ی افراد خانواده‌های فرانسوی می‌باشد و این امر ناشی از آن است که دختران و پسران ایران پیش از آن که به رشد طبیعی برسند به هم می‌آمیزند. به سخن دیگر قبل از آن که قابلیت آمیزش یابند با داروها و معجون‌های محرک قوای جنسی خویش را ناروا تحریک می‌کنند و بر اثر همین مباشرت‌های بی هنگام زنان ایران و بیشتر نقاط مشرق زمین در بیست و هفت یا سی سالگی از بچه آوردن باز می‌ایستند. نوشته‌اند سلطان مراد سوم امپراتور عثمانی یکصد و دو فرزند داشته. این از نوادر و مستثنیات است و کلیّت ندارد. وقتی به آداب و عادات ایرانیان در باره چگونگی نگهداری زنان در محدوه‌ی خانه و دور نگهداشتن آنان از مردان تأمّل کنیم علت تفاوت‌هایی را که میان زندگی اجتماعی ایران کنونی و ایران زمان پادشاهی داریوش و دیگر شهریاران آن روزگاران است، در می‌یابیم و پی می‌بریم که ایران باستان دارای چه ثروت سرشار و فرّ و شکوه خیره کننده‌ای بوده است و جای شگفتی است که چگونه در این کشور هنوز این همه آبادانی و رفاه و آسایش و ظرافت و آداب به جا مانده است. مردان ایران بر این قولند که زنانشان تنها به کار کامجویی و آوردن فرزند می‌خورند و بس، از این رو در پرورش فکری و هنر آموزی ایشان نمی‌کوشند. خود زنان نیز جز این نمی‌خواهند، نه چنان که باید خانه‌داری می‌کنند و نه به امور دیگر می‌پردازند. اوقات خود را به بیهودگی و آسانگیری و تنبلی می‌گذرانند. تمام مدّت روز در بستر لمیده‌اند و کنیزکان کم سال با دست‌های خود بدنشان را می‌مالند؛ زیرا این یکی از لذّت‌های زنان آسیاست یا آن که با تنباکوی داخلی قلیان می‌کشند. این نوع تنباکو آن قدر ملایم است که اگر دودِ آن را از بامداد تا شامگاه بکشند سر درد و ناراحتی در وجود نمی‌آورد.

اما زنان کار آمدتر و زرنگ‌تر گاهی خیّاطی می‌کنند و از عهده‌ی این کار به خوبی برمی‌آیند و غذاشان همیشه آماده است و زنان حرمسرای پادشاه هرگز برای دید و بازدید از حرمسرا بیرون نمی‌روند. زنان بزرگان نیز به ندرت از خانه خارج می‌شوند، و اگر خواهان دیدار زنی باشند او را به خانه‌ی خویش می‌خوانند و لازمه‌ی این روش زندگی این است که با عدّه‌ی کمی از زنان مراوده داشته باشند و برای ملاقات به راه‌های دور و دراز نروند. فقط اگر مواردی مانند عروسی یا زایمان یا عید پیش آید خواهر به ملاقات خواهر یا برادرزاده به دیدار عمّه‌اش می‌رود. اما این دیدارها غالباً هفت یا هشت روز به طول می‌انجامد، و زن و دختران و خواجه سراهای خود را همراه می‌برد. به سخن دیگر اگر شوهرش به او اعتماد کامل نداشته باشد عدّه‌ی بیشتری همراهش می‌کند تا پیوسته مراقبش باشند. شاهزاده خانم‌های نزدیک به دربار پیوسته وسیله‌ها می‌انگیزند تا به حرمسرای پادشاه دعوت شوند و هنوز به خانه‌ی خویش باز نگشته‌اند از نو تدبیرها می‌اندیشند و به کار می‌برند تا دگر بار احضار شوند و هشت یا ده روز آن جا بمانند، زیرا افزون بر تفریحاتی که آن جا می‌کنند هدایای ارزشمندی نیز با خود به خانه می‌آورند. جاه‌مندان و بزرگان پیوسته آرزومندند که همسران آنان به حرمسرای پادشاه دعوت شوند، زیرا به وسیله‌ی آنان تمنیّات خود را محرمانه به عرض پادشاه می‌رسانند. آنانی که قبلاً نیز در حرمسرا بوده‌اند شوق بسیار دارند که به همین امید دیدار تازه کنند؛ امّا چون باید قبلاً احضار شده باشند این بازدیدها به ندرت حاصل می‌شود. این نکته نیز گفتنی است آن دسته از زنانِ مردانی که در حرمسرا شناخته نیستند بسیار کم اتّفاق می‌افتد که در آن جا راه یابند و شوهر طیّ مدتی که همسرش به دیدن رفته است هرگز نزد وی نمی‌رود مگر این که زنان میزبان را قبلاً دیده باشد یا مادر و خواهر و عمّه یا از محارم دیگر باشند.»[1]


 



[1] - سفرنامه شوالیه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، چاپ اول، انتشارات توس، 1372، جلد چهارم، صص 1312 تا 1324

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به فریاد کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، ص 165

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد