پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

گذری کوتاه بر علل زوال و سقوط حکومت صفویان

 

 

 

علل زوال و سقوط صفویان

 

در باره علل سقوط صفویان دیدگاه‌های مختلفی ارائه شده است؛ امّا هر یک از پژوهشگران در توصیف عقاید خود نکاتی را مدّ نظر قرار داه‌اند که بیشتر با جهان بینی خودشان هماهنگی داشته باشد. محور اصلی تمام گفتارها بر مبنای وجود تضاد و ناهنجاری‌های سطح جامعه‌ی آن ایام دور می‌زند و البته باید گفت که تمام این اظهارات کاملاً منطقی و معقول می‌باشد ولی تمام مسیر آن مطالب به یک نقطه ختم گردیده‌اند که مشمول همان درد مشترک تاریخ یعنی مُهر استبداد و خرافات بر پیشانی این ملت است و مدیریت استبدادی حاکمان صفوی هم خارج از این حیطه نیست. آنان با خودخواهی و اطاعت از دستورات و تفکّرات شورای حرمسرا و خواجه سرایان به شکلی زمینه را برای نابودی خود و مردم کشور فراهم ساخته‌اند که نتیجه‌ی آن برای هر حکومت دیگر هم قابل تعمیم خواهد بود. در توصیفِ فساد حاکمان و گردانندگان رأس هرم قدرت صفوی روایات بسیار موجود است و در هنگام شرح حال هر یک از پادشاهان به آن پرداخته خواهد شد. حکومت صفوی در زمان شاه سلطان حسینِ بی‌کفایت سقوط کرد، ولی متّهم اصلی این بلایا تنها شاه سلطان حسین نیست و بسیاری از افراد دیگر نیز در وقوع سقوط و زوال حکومت صفوی نقش داشته‌اند. در آن زمان کشور ایران آن چنان دچار ضعف شده بود که اگر محمود افغان هم پیش قدم نمی‌شد چه بسا که محمودهای دیگر اقدام به این کار می‌کرده‌اند و در نتیجه باید گفت که سقوط حکومت صفوی یک امر طبیعی و قابل پیش بینی بوده است. دکتر لارنس لکهارت در باره نقش و بی‌لیاقتی و نفوذ حرمسرایان در ایام شاه سلیمان می‌نویسد: «صفی که به جای پدر نشست چون از کودکی در حرم بار آمده و مدتی مدید در انزوای مطلق به سر برده بود بالطّبع به کلی عاری از فن مملکتداری بود. او خُلق و خویی ملایم داشت و یک سره از کفایت بی بهره نبود، لیکن همان طور که انتظار می‌رفت در ایّام توقّف در حرم فوق‌العاده زیر نفوذ خواجه سرایان دربار قرار گرفته بود و آن اندازه سرشت توانا نداشت که بتواند پس از جلوس خود را از چنگال سلطه‌ی آنان برهاند. عدم موفقیّت وی از این لحاظ بیشتر معلول آن بود که او نیز فوراً به متابعت از رسم ناپسند اجدادش راه باده گساری و عیّاشی پیش گرفت. وی به گاهِ مستی، برخلاف پدرش خشم و غضب خود را فقط به اطرافیان خویش فرو ننشانده؛ بلکه دست به یک سلسله کشتارهای کلّی در میان اعیان و رجال دربار و سران نظامی گذاشت. بالنّتیجه خواجه سرایان دربار توانستند از خلاء موجود استفاده کرده کارها را یک سره به دست گیرند. راست است که شاه اعتمادالدوله و وزیران دیگر هم داشت، لیکن آنان فقط مسؤولانی بی مسمّی بودند. پِر سانسون که برای سیر در اوضاع دربار فرصت‌های عالی داشت شرایط خفقان آوری را که خواجه سرایان به وجود آورده بودند به بیان ذیل شرح داده است و سخنان وی گفته‌های رالینسون را در باره‌ی قدرت خواجه سرایان در اواخر عهد هخامنشیان در خاطر تجدید می‌کند. در شواری پادشاه هر اندازه که در باره‌ی امور حکومت بحث شود به هیچ روی تصمیمی اتخاذ نمی‌گردد. در آن جا فقط در باب تدابیر مربوطه گفتگو می‌شود، ولی اجرای این تدابیر مخصوص شورای خاصی است که از خواجه سرایان عمده تشکیل می‌گردد. در این شورا کلیّه امور مهم حکومت مورد حل و فصل قرار می‌گیرد. وزیر اعظم و دیگر بزرگان از جریانات این شورا به کلّی بی‌خبرند. در رأس شاهزادگان یک خواجه سرا قرار دارد. مربّی شاهزادگان خواجه سرایان هستند. امور مملکت در کف خواجه سرا است و انتخاب یکی از فرزندان شاه برای جانشنیی او به دست خواجه سرا انجام می‌شود و او است که وی را به تخت سلطنت می‌نشاند و پس از مرگ شاه اسباب به قدرت رسیدنش را فراهم می‌سازد. بالاخره خواجه سرایان هستند که اختیار همه‌ی امور کاخ شاهی را در دست دارند. مایه‌ی تأسّف است که شاه هرگز قدرت مطلقه خود را در مواقع هوشیاری کوتاه خویش مورد استفاده قرار نداد. او همچون شاه صفی به کار دولت به کلی بی اعتنا بود و به قرار گرفتن امور در دست خواجه سرایان اکتفا می‌نمود. کروسینسکی در باره او چنین اظهار نظر کرده است وقتی برای وی تشریح شده بود که چه خطری از جانب ترک‌ها او را تهدید می‌نماید و اگر آماده دفع حمله‌ی ایشان نباشد، آنان پس از صلح با عیسویان به سراغ وی آمده به بهترین قسمت‌های مملکتش حمله می‌برند او که از یک پادشاه فکرش کوتاهتر بود به بی‌اعتنایی پاسخ داد، چنان چه آنان اصفهان را برای او باقی گذارند در بند چیزی نخواهد بود.»[1]

با چنان توصیفی که از شاهان صفوی در دست است و جسد بسیاری از آنان را بر اثر افراط در عیّاشی از حرمسرا خارج ساخته‌اند؛ دیگر سخنی از علل سقوط حکومت و جای بحث و گفتگو باقی نمی‌ماند. به یقین در زوال حکومت صفویان علل تدریجی بر علل اتفاقی غلبه داشته است و باید به جای این تجزیه و تحلیل‌ها بررسی گردد که سلسله‌ی آنان چگونه بیش از دو قرن دوام آورده است؟! رضاقلی خان هدایت زوال سقوط سلسله صفویه را چون دوران حیات بشری به مراحل جوانی و بلوغ و کهولت تقسیم می‌کند. دوران جوانی را در ایّام شاه اسماعیل اول و مرحله‌ی رشد و بلوغ را در زمان شاه عباس اول و مرحله‌ی کهولت را بعد از آن تا زمان شاه سلطان حسین ترسیم می‌سازد. پرفسور مینورسکی به شیوه‌ای دیگر عوامل انحطاط صفوی را در چهار عامل تقسیم کرده است که به عناوین آن‌ها اشاره می‌گردد: «1- محو و نابودی کامل هسته‌ی اصلی حکومت متشرّعین که بدون جانشین شدن ایدئولوژی دینامیکِ دیگری شاه اسماعیل بر اساس آن دولت خود را بنیاد گذاشت. 2- تضاد شدید میان عناصر قدیم و جدید طبقات نظامی ایران. 3- اختلال توازن میان «ممالک» و «خاصّه» که توسعه‌ی ناروای خاصّه، علائق طبقات خدمتگزار را به هواخواهی از مقصود خویش تقلیل داد. 4- ماهیت غیر مسؤول «حکومت پشت پرده» که ملکه مادر و خواجه سرایان مظهر آن بودند. فساد و تدّنی پادشاهان این سلسله که نوباوگان خود را در چهار دیوار حرم در بی‌خبری محض نسبت به دنیای خارج بار می‌آورند.»[2]

هنگامی که بحث زوال و ضعف صفویان مطرح می‌باشد حتماً باید از نقش شاه عباس اول نیز سخن گفت؛ زیرا وی بود که اولین پایه‌های تربیت غلط حاکمان آینده را طراحی کرد. دکتر لکهارت در توصیف و تحلیل قسمت چهارم نظر مینورسکی به این امر پرداخته است و می‌نویسد: «چون از دو دلیل مذکور در فوق، اولین آن‌ها نتیجه‌ی مستقیم دلیلِ دومیّن است از این رو می‌توان آن دو را به سهولت با یکدیگر مورد مطالعه قرار داد. مسلّم است که با بودن سلطانی مقتدر همچون شاه عباس کبیر بر سریر سلطنت خطر اعمال نفوذ ملکه‌ی مادر یا خواجه سرایان برای کسب قدرتِ نا متناسب متصوّر نبود؛ اما وقتی که اورنگ پادشاهی در تصرّف مستی دائم‌الخمر همچون سلیمان یا بی کاره‌ی پرورش یافته‌ای در حرم مانند شاه سلطان حسین قرار داشت راه برای استیلای متنفّذینی این چنین باز بود و وزیران و بزرگان و رهبران نظامی هم وجود نداشتند تا امور را زیر نظر گیرند. همان طور که مشاهده کرده‌ایم شاه عباس با آن که بی کم و کاست خدماتی بزرگ برای مملکت خود انجام داد، باید مسؤول یکی از مهمترین علل انحطاط و زوال دودمان خویش شناخته شود. شاه عباس بود که به علّت بیم از پسرانش یا بر اثر رشک به آنان رسم خطرناک و مضرّی را بدعت گذاشته، ولیعهد را به اتّفاق سایر شاهزادگان خاندان سلطنت در حرم محصور کرد. ولیعهد می‌بایستی آن قدر در آن جا به سر برد تا زمانی که وی با دست‌های کاملاً نا آزموده‌ی خویش زمام امور را به دست گیرد. تحقیقی مختصر راجع به ایّام سلطنت جانشینان شاه عباس روشن می‌سازد که تربیتی این چنین چه اثرات شوم و ناگوار بر خصیصه‌ی اخلاقی این شاهزادگان باقی گذاشت. این تحقیق همچنین روشن می‌نماید که اعتیاد بیرون از حدّ به باده گساری و افراط در عیاشی و خوشگذرانی این سلاطین عواقبی شوم نه فقط برای خود آنان، بلکه نیز برای آن دودمان و ملت به بار آورد. سرجان ملکم به نحوی شایسته و جامع مضارّ تربیت شاهزادگان خاندان سلطنت را در حرم، در عبارت ذیل خلاصه کرده است، از سلطانی که هرگز اجازه نداشت از این زندان (یعنی حرم) تا زمان جلوس بر اورنگ سلطنت پا به خارج گذارد، انتظار نمی‌رفت که از خوی مردی و کفایت بهره‌مند باشد. او بعید بود که بتواند در برابر نشئات سلطنت مطلقه پایداری کند. افراط چنین سلطانی در پیروی از هوای نفس به نظر می‌رسد نتیجه‌ی مسلّم محرومیت‌های پیشین و فقدان کامل تجربه وی باشد.

پس از آن که شاه عباس در ژانویه 1629 دم واپسین کشید چون دو تن از پسرانش در گذشته بودند و سومیّن نیز به علّت عاری بودن از حلیه‌ی بصر از سلطنت محروم بود افسر پادشاهی نصیب سام ‌میرزا پسر صفی میرزای نگون بخت گردید. سام میرزا را که در آن موقع جوانی هیجده ساله بود از حرم بیرون آورده بر اورنگ بلاصاحب قرار دادند. او از آن پس خود را به نام پدر صفی خواند. شاه صفی فوراً نشان داد که از خصایل جدّش به کلی بی بهره است. او اندکی پس از جلوس قربانی مفاسد رایج و شایع دوره‌ی اخیر صفویه شد، یعنی نظیر ایّام توقّف در حرم به عیاشی و خوشگذرانی پرداخت و خود را بدون بند و بار تسلیم هوای نفس و ارضای شهوات ساخت. او هرچه ایام سپری می‌گردید به امور ملک و ملت کاملاً بی اعتنا می‌شد تا آن جا که بیش از بیش کارها را به دست وزیران سپرد. او نیز سختگیر و بی‌رحم و خون آشام بود. امامقلی خان مشهور، حکمران کل فارس از جمله اشخاص عالیقدر بسیاری بود که او به قتل رسانید. عدّه‌ای دیگر از مشاهیر نظامی نیز به دست وی جان سپردند. فقدان فرماندهان لایق و کار آزموده یکی از دلایلی بود که چرا وقتی جنگ با ترکیه آغاز گردید نایره آن بالا کشید و منجر به از دست رفتن بغداد به سال 1638 گردید.» (سال قبل قندهار به دست شاه جهان امپراتور مغول افتاده بود).[3]

کروسینسکی زوال حکومت صفوی را با توصیف بیشتر و پرداختن به فساد و افول قدرت حاکمان و گسترش ظلم و ستم در سطح جامعه می‌داند و چنین می‌نویسد: «تا زمان شاه عباس پادشاهان در کار عزل و نصب سایر امور خود مستقل بودند. بعد از او پادشاهان زبونِ تسلّط خرام و چاکران شدند و دولتشان مشرِف به انهدام شد. دیگر از زمان شاه عباس بزرگ شُرب شراب شایع گشت و از برای خواص و عوام رخصت بود و کسی اجتناب نمی‌نمود و ممنوع نمی‌شد. صغیر و کبیر به عیش و عشرت مبتلا و به امور دولت خود نمی‌پرداختند، حتی شاه سلطان حسین که به زهد و تقوی میلی تمام داشت در زمان اقتدار خود قدرت بر رفع این فساد نیافت. شُرب خمر را مؤکّد به عقوبت عظیم قدغن کرده. در شهر اصفهان و محلّه‌ی جلفا شراب‌ها بر خاک ریختند و خم‌ها شکستند و میخانه‌ها را بستند و قدغن کردند که سرای ملوک ارامنه، قطره‌ای شراب به کسی نفروشند. تأکید اکید و تنبیه شدید به اقصی المراتب رسید. در آخر کار این قضیه نتیجه‌ی عکس بخشید که خلق صبر و تحمّل نیاورده، صغار و کبار جمع شدند و مشورت کردند که از برای شرب خمر از شاه اذن طلبند تا قدغن شکند و عاقبت والده‌ی شاه را برای این کار واسطه کرده و او تمارض کرد. اطبّا را چیز بسیار داده، تطمیع کردند که تجویز کنند که دوای این درد شراب است. بالجمله شراب پیدا کرده و به یک دور قدح که نوشید مرض مادر شاه بحران کرده، به شاه پند مشفقانه دادند و در ضمنِ آن ابرام و الحاح نمودند که به طریق اسلاف باید بود و دو پیاله امروز برای رفع غم باید پیمود و فردا برای آمدن نشاط، انبساط باید نمود. شاه به نحوی مبتلای شُرب شراب شد که بالکلیّه از تنظیم امور خود باز ماند و به لذّات شهوانی مشغول شد. خواننده‌ها و نوازنده‌ها و مطرب و رقّاص در مجالس محفل آراسته، امور دولت خود را به رجال دولت سفارش نمود و زمام حکومت به دست رجال دولت افتاد و ظالم از مظلوم و حق از باطل تمیز نیافت. همه به هوای نفس خود هر چند خواستند، کردند و کرد از وجود ملک و ملت برآوردند و گویند شاه سلطان حسین در تمام عمر خود لباس سرخ نپوشید و بنا به آن عادت هیچ کس از امیرالامراء و سرداران نمی‌پوشیدند و پادشاه در روز غضب که می‌خواست کسی را بکشد سرخ می‌پوشید و شاه سلطان حسین از روز جلوس تا روز عزل به قتل یک کس فرمان نداد. یک روز در باغچه تفنگ می‌انداخت مرغی را به تفنگ زد و به حال مرغک بسمل (کشتن) او را مذامت و پشیمانی دست داد. دویست تومان زر از خزینه‌ی خاصّه به فقرا تصدّق نمود. او پادشاهی بود کریم‌الطبع، محبّ فقرا، حلیم و سلیم و صاحب جود و احسان بود و از برای پادشاهان سیف و احسان هر دو ضرور است. چون شاه از سیف و احسان غفلت کرد انقلاب به دولتش رسید و کار به اینجا کشید.

دیگر از جمله باعث زوال دولت صفویه این بود که طوایف عجم غایت اصرار در دعوی اسلام دارند و جزئی از شعایر فروض و سنن، اهمال جایز نمی‌دانند و در اواخر ایام سلطنت صفویه برای اجرای قانون شرع در بلاد عظیم که سبب انتظام دولت است، اهتمام نمی‌کردند. گواه این سخن آن است که در زمان شاه عباس ماضی بنا گذاشتند و قدغن کردند که باید زر نقد از ایران بیرون نرود و به جای زیارت حج به زیارت قبور ائمه علیه‌السلام و سایر مقابر روند و هر کس آرزوی زیارت کعبه داشت، می‌باید مبلغ خطیر به پادشاه پیشکش کند و اذن حاصل نماید و ضرری بیشتر از سفر حج نبوده است و به این سبب مستطیعان و ضعفا و عجزه‌ی بلاد اسلام، روز و شب دعای بد و نفرین به جان پادشاه عصر و حکام زمان خود می‌کردند.

دیگر باعث زوال دولت بیشتر از این جهت شده که کارگزاران امور پادشاهی و امنای دولت دور از حضرت دو فرقه شده بودند و با یکدیگر ضدیّت کامل داشتند. کاری که این فرقه می‌ساختند به سند رآی آن جماعت نمی‌شد و بیشتر باعث اخلال دین و دولت و ملک و ملت همه این می‌شد و در کار دولت عیبی و نقصی و خللی مثل نفاق کارگزاران دولت نیست و همه‌ی کارها معطّل می‌ماند و انواع جور و تعدّی و فساد در مملکت پدید آمد که چاره‌ی آن از ممتنعات باشد و در اندک وقتی دولت زایل می‌گردد، چنان که دولت صفویه شد.»[4]

همان گونه که ملاحظه شد هر فردی بر اساس اطلاعات و سلیقه خود به بررسی علل سقوط و زوال صفویان اشاره کرده است و همه به توسعه‌ی فساد و بی لیاقتی حاکمان اذعان داشته‌اند. در به وجود آمدن این وضعیت نقش روحانیون را به هیچ وجه نمی‌توان نادیده گرفت؛ زیرا رهبری عقیدتی و هدایت مردم را از دربار گرفته تا نقاط دور دست در ید قدرت خود داشته‌اند و برای صبر و تحمّل در مقابل حاکمان جور و پذیرفتن و تلقین این که پادشاهان تاری جدا بافته از دیگران هستند و یا این که نقش آنان در ایجاد اختلافات مذهبی عقیدتی چه بوده است باید به صورتی ویژه مورد تحقیق قرار گیرد. طرفداران مذهبی نیز بر اساس جهان بینی خود تا حدی به این پرسش پاسخ داده‌اند و شاید هم سعی کرده‌اند که نقش روحانیون را در سقوط صفویان کم رنگ جلوه داده و نمره‌ای مثبت به آن‌ها بدهند. درستی و میزان این گفتار بر عهده و قضاوت تاریخ نگاران می‌باشد. در هر صورت نجف لک زایی در تجزیه و تحلیل مذهبی خود در باره نقش و ارتباط روحانیون در تأسیس و اضمحلال سلسله صفویان و این که پادشاهان صفوی چون سخن علما را نادیده گرفته‌اند، می‌نویسد:

«ا- علمای شیعه و به ویژه فقها در تأسیس سلسله صفویه نقشی نداشته‌اند. اساساً در این مقطع در ایران فقهای شیعی صاحب نامی که در سلک مرجعیّت شیعه باشند، نبود.

2- علمای شیعه در تداوم سلسله صفویه و بنا به دعوت شاهان صفوی به ایران آمدند و سپس با تأسیس حوزه‌های علمیه توسط علمای مهاجر، نسل علمای ایرانی نیز به آنان اضافه شدند و عموماً با انگیزه‌ی اصلاحِ اوضاع و بسط معارف تشیّع از قدرت صفویه بهره‌مند شدند.

3- رفتار سیاسی علما به گونه‌ای بود که بر استقلال نهاد دین خدشه‌ای وارد نشد و لذا به هنگام سقوط سلسله صفویه نهاد مرجعیّت دین سقوط نکرد، هرچند آسیب‌هایی به آن وارد شد.

4- می‌توانیم بگوییم نیاز علمای شیعه به امنیّت و اقتدار جهت حفظ و گسترش آموزه‌های شیعی از طرفی و آگاهی از وجود مخالفان و دشمنان مشترک از سوی دیگر و لزوم پاسخ گویی به حوادث واقعه به عنوان یک وظیفه‌ی دینی، از عواملی بود که باعث شد علما دعوت سلاطین صفوی را اجابت کنند.

5- نیاز حاکمان صفوی به مشروعیّت، ایجاد هویّت انسجام یافته‌ی ایرانی و افزایش مقاومت در برابر دشمنان مشترک از انگیزه‌های اصلی حاکمان صفوی در دعوت از علمای شیعه برای هجرت به ایران، اعلام مذهب تشیّع به عنوان مذهب رسمی کشور و نزدیکی آنان به علما بود.

6- مذهب رسمی واحد، سرزمین واحد و حاکمیت فراگیر از عناصر اصلی تکوین دولت ملی در ایران بود که در این مقطع با همکاری میان سلاطین صفوی و علمای شیعه شکل گرفت.

7- تکوین اندیشه و رفتار اصلاحی علما و برخی از کارگزاران نظام سیاسی در چنین بستری از شرایط عینی فراهم شد. البته این شرایط عینی اگر شرایط ذهنی مساعد را در اختیار نمی‌داشت، نمی‌توانست منشاء اثر باشد و چه بسا محصولات دیگری به دست می‌داد، اما شرایط ذهنی به گونه‌ای بود که به حرکت اصلاحی علمای شیعه جهت داد و آخرین نکته این که از آن جا که علمای شیعه برای تحقّق منویات دینی خود نیاز به قدرت سیاسی پشتیبان داشتند، پیوسته نگران زوال سلاطین صفویه بودند. بر همین اساس پیوسته دست به آسیب شناسی این سلسله می‌زدند؛ اما مع‌الاسف سلاطین صفوی به این آسیب شناسی‌ها توجّهی نکردند.»[5]



[1] - انقراض سلسله صفویه و ایام استیلای افاغنه در ایران، تألیف لارنس لکهارت، ترجمه مصطفی قلی عماد، انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1368، صص 34 و 35

[2] - همان ص 21

[3] - همان – صص 29 تا 32

[4] - سفرنامه کروسینسکی، ترجمه عبدالرّزاق دنبلی (مفتون)، با مقدمه و تصحیح و حواشی دکتر مریم میر احمدی، انتشارات توس، چاپ اول، 1363، صص 24 و 25

[5] - چالش سیاست دینی و نظم سلطانی، نجف لک‌زایی، با تأکید بر اندیشه و عمل سیاسی علمای شیعه در عصر صفویه، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1385، صص 137 و 138

6- آینه عیب‌نما، نگاهی به فریاد کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، ص 190

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد