پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

شرحی کوتاه بر زندگی شاه اسماعیل اول صفوی

گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست   در و دیوار گواهی بدهد کاری هست

                                               سعدی

شاه اسماعیل اول

 

اسماعیل میرزا که او را بعد از پادشاهی با القاب خاقان سکندر شأن و خاقان سلیمان شأن نیز خوانده‌اند در روز سه شنبه 25 رجب 892/ 17 ژوئیه 1487م متولّد شد. او فرزند سلطان حیدر و مارتا دختر اوزون حسن است. شیخ جنید هنگامی که به دیاربکر نزد اوزون حسن رفته بود در آن جا با خواهر وی خدیجه بیگم ازدواج کرد و سلطان حیدر نتیجه‌ی این ازدواج می‌باشد. سپس سلطان حیدر نیز با مارتا دختر دسپینا خاتون، یعنی دختر دایی خود (اوزون حسن) ازدواج می‌کند که حاصل این ازدواج ابراهیم و علی و اسماعیل می‌باشند. به این شکل شاه اسماعیل از جانب پدری منتسب به صفویان و از طرف مادر دارای نسب ارمنی - یونانی و ترکمانان آق قویونلو می‌باشد. در تاریخ صفویان مارتا را عالم شاه بیگم یا حلیمه بیگم نیز معرّفی کرده‌اند و اصولاً مورّخان به انتساب مادری شاه اسماعیل توجهی نداشته و آن را مخفی نگه داشته‌اند تا مسیحی بودن مادر شاه اسماعیل خدشه‌ای بر شجره نامه‌ی اسلامی آنان وارد نیاورد و تنها به اجداد پدری او استناد کرده‌اند. در باره‌ی اجداد صفویان عقاید متفاوتی ابراز شده و رساندن تبار آن‌ها به ائمّه ساختگی می‌شمارند و حتی بعضی پا را فراتر گذاشته و اجدادشان را به عبد مناف نیای پیامبر نیز رسانیده‌اند. مؤلّف کتاب روضة‌الصّفویه همانند عالم آرا و لب‌التّواریخ در باره نژاد شاه اسماعیل می‌نویسد: « بدین نهج که ابوالمظفّر سلطان شاه اسماعیل بن شاه حیدر بن سلطان جنید بن شیخ ابراهیم بن شیخ خواجه علی بن صدرالدّین موسی بن زبدة‌الکمال الآفاق شیخ صفی‌الدّین اسحاق بن شیخ امین‌الدّین جبرئیل بن شیخ صلاح بن رشید بن محمّد الحافظ بن عوض بن فیروز شاه زرین کلاه بن محمّد بن شرف شاه بن محمّد بن حسن بن محمّد ابراهیم بن جعفر بن اسماعیل بن محمّد بن احمد اعرابی بن ابومحمّد القاسم حمزة بن الامام‌الهمام موسی‌الکاظم علیه‌التحیّه والسلام »[1]

بر اساس روایات موجود دوران زندگی شاه اسماعیل را می‌توان به دو بخش تقسیم کرد. دوران قبل از جنگ چالدران و دوران بعد از آن، زیرا آن جنگ و شکست از سلطان سلیم تأثیر بسیار زیادی بر روحیه و افکار و رفتار وی گزارد. دکتر غلام سرور در این رابطه می‌نویسد: « شاه اسماعیل پس از جنگ چالدران تا زمان مرگش، روز دوشنبه 19 رجب 930/ 23 مه 1524 فعالیّت جنگی از خود نشان نداد. شورش‌هایی هم که در نقاط مختلف کشور به وقوع پیوست نه به دست خود او؛ بلکه توسط سردارانش سرکوب شد. عثمانیان تمام دیاربکر را تسخیر کردند و بابر شهرهای بلخ و قندهار را متصرّف شد و عبیدالله خان ازبک به خراسان حمله برد، ولی شاه در هیچ یک از این وقایع سپاهیانش را شخصاً فرماندهی نکرد و فعالیّت‌هایش را به میادین شکار منتقل نمود یا در بزم‌های شرابخواری مانند یک پادشاه بی اراده طلب حضور یافت.»[2]

پس از آن که شیخ حیدر در جنگ دربند کشته شد، پسرانش توسط سلطان یعقوب پسر اوزن حسن به اسارت گرفته شدند، ولی به دلیل خویشاوندی از کشتن آن‌ها صرف نظر کرد. اسماعیل و برادرانش مدت‌ها مخفیانه در گیلان به سر برده و صوفیان از آن‌ها حفاظت و نگهداری می‌کردند‌. کم‌کم به کمک مریدان پدر که از آسیای صغیر و آذربایجان آمده بودند کار اسماعیل بالا گرفت و پس از شکست الوند بیک آق‌قویونلو شیروان، آذربایجان و ارمنستان را متصرّف شد و در تبریز تاج سلطنت بر سر نهاد. شاه اسماعیل پس از استحکام وضع خویش مذهب شیعه را به عنوان مذهب رسمی کشور اعلام کرد. در این میان یکی از مشاورانش که به احتمال زیاد زکریا کججی باشد اظهار داشت که مردم آذربایجان همه سنّی مذهب هستند و ممکن است قیام عمومی بروز کند؛ ولی شاه اسماعیل اعلام کرد که مخالفین را از هر طبقه و دسته‌ای باشند از میان خواهم برد. او دستور داد که عبارت اشهد انّ‌ علی ولی‌الله را در اذان و اقامه وارد نمایند و خلفای ثلاثه، ابوبکر و عمر و عثمان را لعن کنند و هر کس از در مخالفت درآید از میان بردارند. شاه اسماعیل در مدّت 10 سال کرمان و فارس و خوزستان را متصرّف شد و بعد عازم سرکوبی ازبکان گردید. در جنگی که بین او و شیبانی خان ازبک در نزدیک مرو به وجود آمد شیبانی خان شکست خورد و با مرگ وی دوران قدرت ازبکان در خراسان تقریباً از میان رفت. در جنگ مرو عدّه‌ی زیادی اسیر به دست شاه اسماعیل افتادند که از جمله آنان خواهر بابر شاه هندوستان بود که با احترام تمام نزد برادرش فرستاده شد و این امر مقدّمه‌ی ایجاد روابط حسنه با وی گردید. شاه اسماعیل به علت آموزش قزلباشان و تلقین مادر به این باور رسیده بود که مأموریت وی در کشتن و نابودی سنّی‌ها می‌باشد و بر همین اساس در زجر و کشتار آن‌ها بی رحمانه عمل کرد. تأثیر آن رفتار باعث تحریک سلطان سلیم و آزار شیعیان در خاک عثمانی گردید. در این حال مکاتباتی آکنده از اهانت و تحقیر بین آن‌ها انجام گرفت که بر میزان دشمنی‌ها افزود. در نتیجه دولت عثمانی تصمیم گرفت که هرچه زودتر از پیشرفت و قدرت جدید ایران جلوگیری نماید. در ابتدا به ایذا و قتل عام شیعیان پرداخت. شاه اسماعیل هم در قلمرو خود مردم سنّی مذهب را از میان می‌برد. جنگ چالدران که در بیست فرسنگی تبریز اتفاق افتاد نتیجه‌ی کار این دو دشمن را روشن کرد. برای اولین دفعه دو قشون ایرانی و ترک در مقابل هم قرار گرفتند. در این موقع قسمتی از قشون ایران در حدود خراسان گرفتار جنگ با ازبک‌ها بود و نیروی کافی برای غلبه بر عثمانی‌ها وجود نداشت و علاوه بر این قشون عثمانی دارای اسلحه آتشین بود و قشون ایران در این موقع صنعت توپخانه نداشت. بالانتیجه قشون ایران شکست خورد و متواری گردید و عثمانی‌ها وارد تبریز شده به قتل و غارت پرداختند.[3]

ماجرای به قدرت رسیدن و اهداف شاه اسماعیل آمیخته با روایات گوناگون می‌باشد، امّا موضوع قابل توجه آن است که وی و پیروانش در ابتدای امر نقشه‌ای برای تصرّف ایران و ایجاد حکومت مرکزی در سر نداشتند، بلکه بیشتر منظورشان از میان بردن خاندان آق‌قویونلو بود که پدرِ اسماعیل میرزا را به قتل رسانیده بودند. بعد از آن که سلطان حیدر در جنگ دربند کشته شد یعقوب آق‌قویونلو خواهرزادگان خود را به قلعه‌ی اصطخر فارس فرستاد و از کشتن آنان خودداری کرد. در این زمان بایسنقر آق‌قویونلو که پسر یعقوب باشد با طغیان رستم بیک نواده‌ی اوزون حسن رو به رو گردید. رستم بیک برای استفاده از نیروی مریدان صفوی فرزندان حیدر را بعد از چهار سال و نیم حبس در اواخر شوال 894 از زندان آزاد کرد. بعد از قتل بایسنقر و به قدرت رسیدن رستم بیک، وی از نفوذ روز افزون فرزندان حیدر به وحشت افتاد و تصمیم به نابودی آنان گرفت. سلطان علی برادر بزرگتر اسماعیل از این امر آگاه شد و در نتیجه فرزندان حیدر به سوی اردبیل فرار کردند. ابراهیم که تاج حیدر را بر سر گذاشته بود رهبری حرکت را در دست داشت که خود او نیز در رودخانه‌ای غرق گردید و مریدانش توانستند دو برادر دیگر یعنی سلطان علی و اسماعیل را همراه مادرشان ماریا به اردبیل برسانند. ابتدا اسماعیل و برادرش را در بقعه‌ی اردبیل جای دادند، امّا چون «ابیه سلطان» فرستاده‌ی رستم به جستجوی آن‌ها پرداخت مریدان، اسماعیل را از بقعه خارج ساخته و در خانه‌ی قاضی احمد کاکی پنهان کردند. سپس آنان را به خانه زنی به نام خان جان بردند و این زن، اسماعیل را که هفت ساله بود به مدت یک ماه نگهداری کرد. از این مخفی‌گاه به غیر از عمّه‌اش پاشا خاتون هیچ کس حتی مادرش خبر نداشت. بعد اسماعیل را به خانه زنی دیگر به نام «اوبه» منتقل ساختند و این زن وی را به مسجد جامع اردبیل برد و در مقبره به حفاظت او پرداخت. مریدان بعداً وی را به رشت بردند و در آن جا از حمایت شاهزاده‌ای به نام امیره نجم برخوردار شدند. سپس کارکیا میرزا علی حاکم لاهیجان که از قدرت بیشتری برخوردار بود ایشان را به لاهیجان دعوت کرد. کارکیا میرزا علی علاوه بر خدماتی که در حق شاهزادگان انجام داد شمس‌الدین لاهیجی را مأمور تعلیم قرآن مجید و آموزش زبان‌های عربی و فارسی به آنان نمود. امیران آق‌قویونلو که پیگیر دستگیری اسماعیل بودند رستم میرزا به کارکیا پیغام فرستاد و تقاضای توقیف شاهزادگان را نمود، امّا جواب طفره آمیزی دریافت کرد. بنابراین تصمیم گرفت به زور متوسل شود و قاسم بیک ترکمان را با سیصد نفر به لاهیجان فرستاد تا شاهزادگان را دستگیر کنند. کارکیا میرزا علی، اسماعیل را در سبدی آویزان کرد و به قرآن مجید سوگند خورد که شاهزاده در خاک لاهیجان نیست. بنابراین قاسم بیک ترکمان با این جواب کارکیا میرزا علی به تبریز مراجعت کرد و رستم میرزا تصمیم گرفت خود به لاهیجان حمله کند، ولی در تاریخ ذی‌القعده 902 به دست پسر عموی خود احمد بیک ابن اغورلو محمّد ابن امیر حسن بیک بر ساحل رودخانه ارس به قتل رسید. اسماعیل میرزا پس از این واقعه زندگی آرامی را در لاهیجان شروع کرد.

اسماعیل حدود پنج سال در لاهیجان ماند سپس تصمیم گرفت به جنگ داخلی که پس از مرگ رستم میرزا در گرفته بود پایان دهد و در نیمه‌ی محرّم 905 عازم اردبیل شد و از حمایت کارکیا میرزا علی نیز برخوردار بود. اسماعیل میرزا با هفت تن از پیروان فدایی خود یعنی حسین بیک لـله، دده بیک طالش، خادم بیک خلیفه، رستم بیک قرامانی، بیرام بیک قرامانی، الیاس بیک ایغور اوغلی و قرای پری بیک قاجار از طریق دیلمان به سوی طارم رهسپار شد. پیروان وی در هر منزل با شنیدن عزیمت او به سوی اردبیل بیرون می‌آمدند و هنگامی که او را در طارم اردو زد تعداد آنان به 1500 نفر رسید. وی از آن جا عازم خلخال شد. در حوالی اردبیل حاکم شهر یعنی علی بیک چاکرلو اتمام حجّتی برای او فرستاد که محل را ترک کند و یا آماده جنگ باشد که در نتیجه اسماعیل میرزا با پیروان اندک خود محل را ترک کرد. اسماعیل میرزا پیام به هر نقطه‌ای فرستاد که پیروانش جمع گردند. در ارزن جان که محل استقرار او بود هفت هزار تن از پیروانش از ایلات شاملو، استاجلو، روملو، تکلو، ذوالقدر، افشار، قاجار و ورساق که پیک‌هایی به سوی آنان فرستاده بود به او پیوستند.[4] محمّد بیک استاجلو و عبدی بیک شاملو به ترتیب با 200 و 300 نفر در زمره‌ی آنان قرار داشتند. پس از آن که اسماعیل میرزا فرماندهی هفت هزار فدایی را داشت مصمم شد که به مقابله دشمنانش بشتابد و برای اولین لشکرکشی به طرف شروان به دلیل انتقام خون نیاکانش حرکت کرد و در جنگی که در حوالی قلعه گلستان بین او و شروان شاه اتفاق افتاد شروان شاه شکست خورد. هزاران نفر از دشمنانش کشته شدند و از سرهای آنان کله منارها ساختند و نعش شروان شاه را سوزاندند. اسماعیل میرزا در نبردی دیگر برای قلعه باکو حرکت کرد که پس از سه روز به پیروزی رسید و خزاین شروان شاه را تصرّف کردند و در اثر افراط و تعصّب بناها را با خاک یکسان کردند و به قبر خلیل‌الله (پدر فرخ یسار) که سلطان جنید را به قتل رسانده بود بی حرمتی کرد و استخوان‌های او را از  قبر در آورد و سوزاند و خاکستر کرد. اسماعیل میرزا در جنگی دیگر به سال 907 الوند میرزا را که حاکم آذربایجان بود شکست داد و برای تصرف تخت سلطنت آذربایجان به تبریز رفت. بزرگان شهر از او استقبال کردند و در اوایل 907/ اواسط 1501 تاجگذاری کرد و از این تاریخ به بعد به نام شاه اسماعیل معروف شد. شاه اسماعیل پس از تاجگذاری خطبه به نام دوازده امام خواند. در حاشیه‌ی سکّه‌های شاه اسماعیل که در تبریز ضرب می‌شد عبارت لااله الالله محمّد رسول الله و علی ولی‌الله حک می‌گردید.[5]

در شرح حال شاه اسماعیل آن چه که مورد سؤال قرار می‌گیرد آن است که چرا مریدان برای نجات وی توجه خاصی داشته‌اند و اهدافشان در این زمینه چه بوده است. آن چه مسلّم است اسماعیل و پیروانش تنها به خود می‌اندیشیده‌اند و فقط در فکر کینه توزی و کسب قدرت بوده‌اند. آنان می‌خواستند با استفاده از قدرت مذهبی که همان شیعه حیدری باشد به قدرت پادشاهی دست یابند و تمام این اهداف با حمایت از اسماعیل به دست می‌آمده است و اسماعیل نیز از همان ابتدا شور و مشورت سران صفوی را گوش می‌کرد و برای اقدام که باید پاسخگو باشد صبر می‌کرد و می‌گفت باید شب در خواب از حضرت بپرسم و صبح روز بعد عقیده خود را به سران صوفی ابلاغ می‌کرد و آنان نیز با میل و رضا می‌پذیرفتند. مریدان در بت ساختن و خودباوری و افکار اسماعیل نقش زیادی داشته‌اند که در تمام زوایای زندگی شاه اسماعیل قابل مشاهده می‌باشد. دکتر منوچهر پارسادوست در باره اهداف سیاسی پیروان صفوی می‌نویسد: « مریدان طریقت صفوی به یاد داشتند که سه تن از سران جنگجو و دلاور خاندان صفویان در راه رسیدن به هدف، یکی پس از دیگری جان خود را از دست داده‌اند. جنید، حیدر و علی. همراه هزاران نفر از مریدانِ معتقد و از جان گذشته، در میدان‌های نبرد در خاک و خون غلتیدند و اکنون یک نفر، تنها یک نفر که در سیمای او قابلیت رهبری دیده می‌شد از آنان به یادگار مانده است. اسماعیل که از همان اوان خردسالی مورد محبّت و احترام مریدان قرار گرفته بود آخرین امید آنان برای کسب قدرت و داشتن قلمرو مستقل بود. پیداست که در چنین شرایطی سران صفویان نهایت دقّت و کوشش را برای حفظ جان اسماعیل به عمل می‌آوردند و هر گونه خطری حتی مرگ را برای مصون داشتن او از گزندها استقبال می‌کردند. آنان از همان خردسالی نشانه‌های هوش و فراست و قدرت رهبری را در رفتار و گفتار او می‌دیدند و به همین جهت همه‌ی امیدهای خود را برای رهایی از آوارگی و سختی‌ها و همچنین برای داشتن یک زندگی بهتر که با فرمانروایی و ثروت همراه باشد در اسماعیل نوجوان جمع کرده بودند. شخصیّت نیرومند اسماعیل که از جاذبه استثنایی برخوردار بود، روحیه جنگجویی او همراه با پهلوانی و دلیری، میل مفرط او به کشتن که در شکار پرندگان و حیوان‌ها آشکار می‌شد، همراه با اراده‌ی استوار او برای انتقامجویی و داشتن قلمرو مستقل به صوفیان پیرو مذهب شیعه حیدری نوید می‌داد که این بار با به کار بردن تجربه‌هایی که از شکست‌های گذشته به دست آورده‌اند و با هدایت اسماعیل به راه درست می‌توانند به هدف‌های خویش نایل آیند. آنان به خاطر اسماعیل و برای رسیدن به آرزوهای خود سال‌ها برای رسیدن زمان مناسب در لاهیجان به انتظار به سر برده بودند.»[6]

در باره‌ قیافه‌ی شاه اسماعیل در کتاب ایران صفوی از دیدگاه سفرنامه‌ها چنین اشاره‌ شده است: «تاجری ونیزی شاه را مردی قوی با شانه‌های پهن و با پوستی روشن و سبیلی کلفت توصیف می‌کند. وی از تیراندازی و سوارکاری در میدان بزرگی در تبریز گزارش می‌دهد که شاه با وجود چپ دستی قهرمان تیراندازی در صحنه بود.»[7] و در مورد شخصیت شاه اسماعیل دیدگاه‌های متضاد و متفاوتی وجود دارد. برخی او را فردی با تمام جنبه‌های مثبت معرّفی کرده و در زمره‌ی منجی و وحدت ملی ایران دانسته و قابل تقدیر شمرده‌اند. چنان که هاشم حجازی فر می‌نویسد: « شاه اسماعیل از جهت شجاعت و کیاست از نوادر تاریخ ایران است که از سن پانزده تا سی و هفت سالگی به مدّت هیجده سال در خدمت اعتلای مذهب بود. با توجه به ضعف‌های اخلاقی، مقابله‌ی او با دشمنان سرسخت و مغرض سال‌ها در دانشگاه‌های بزرگ جهان مورد طرح و بررسی بوده و جسارت بی‌نظیر وی حتی تحسین دشمنان را برانگیخت و از طرف مریدان نیز لقب مرشد کامل گرفت. وی با آن همه شجاعت و خشونت طبع لطیفی داشت و شعر نیز می‌سرود.[8] مجموعه ابیات وی حدود سه هزار و هشتصد و پانزده بیت در دیوان خطایی موجود است.»[9]

شاه اسماعیل در دوران کوتاه عمر خود بانی حکومت و وحدت سیاسی و ملی در ایران شد، ولی تاریخ وی را به خاطر شدّت عمل و خوی بی رحمی‌هایش مورد نکوهش قرار داده است. شاه اسماعیل با کینه توزی و بی رحمی‌های خود لکّه‌ی سیاهی از خود بر جای گذاشته است، امّا باید پذیرفت که آن کشتارها در تاریخ بی سابقه نبوده و حتی امروز نیز شاهد مواردی از آن می‌باشیم. شاه اسماعیل نیز همانند بقیّه به خاطر خدا می‌جنگیده و هرگز از خونریزی دشمنان سیراب نبوده‌ است. دکتر منوچهر پارسا دوست در باره بی رحمی و رفتار ناپسند شاه اسماعیل می‌نویسد: « شعله‌های کین خواهی در اسماعیل چنان سرکش و مهار ناپذیر بود که او پس از غلبه بر کشتگان پدر، تنها به کشتن کسانی که زنده بودند اکتفا نکرد؛ بلکه آنان را نیز که سال‌ها قبل در گذشته بودند از کینه ورزی معاف نداشت. او گور کشتگان نیای خود را خراب کرد و جسد خلیلِ شروانشاه و یعقوب آق‌قویونلو را از گور بیرون آورده و سوزاند. او به ملازمان الوند بیک رحم نکرد و 800 نفر از آنان را پس از ورود به تبریز به گناه آن که به او خدمت می‌کردند، کشت. شاه اسماعیل پس از فتح اردبیل بی ‌رحمی تکان دهنده‌ای نسبت به سنّیان آن شهر که اکثریت عظیم ساکنان آن را تشکیل می‌دادند، مرتکب شد. او فرمود از هر خانه‌ای یک پشته چوب بیاورند. هیزم بسیار جمع نمودند. هر کدام که شهادت می‌گفتند شاه ملازم خود می‌کرد و هر کس نمی‌گفت او را در آتش می‌انداخت و می‌سوخت و علی سلطان (حاکم اردبیل) را فرمود در آتش انداختند و سوختند. تعصّب مذهبی شاه اسماعیل را به صورت بی رحمِ کم نظیرِ تاریخ درآورده و چهره‌ی تاریخی او را کریه ساخت. گناه علی بیک حاکم اردبیل نیز آن بود که شاه اسماعیل را در بارِ اول ورود به اردبیل ناگزیر کرده بود شهر را ترک کند. [10] شاه اسماعیل بدعت آدمخواری را با کباب کردن بدن زنده‌ی مراد بیک آق‌قویونلو پسر جهانگیر که به حسین کیای چلاوی پناه برده بود آغاز کرد و آن را در دودمان صفوی مرسوم ساخت. شاه اسماعیل که خود را صاحب رسالت الهی برای ترویج مذهب شیعه و نجات آدمی می‌دانست در مقام رهبر آدمخواران قرار گرفت و مریدانش را که به او اعتقاد تعصّب‌آمیز داشتند به دد منشی کشاند و آنان را آدمخوار کرد. او هر شهری را که تصرّف می‌کرد گروه‌های زیادی را به گناه معتقد بودن به مذهب سنی می‌کشت. در باره علت بی‌رحمی شاه اسماعیل، ایلچی نظام شاه می‌نویسد هنگامی که او به دنیا آمد قدری خونِ فشرده در مشت آن تازه نهالِ چمن سلطنت بود و این معنی نزد عقلا دلیل آن بود که بر سفک دماء دلیر باشد و یمکن که خون ریختنش به مرتبه‌ای رسد که در زمان دولت او بهرام خون آشام از بیم جان در زیر چادر ناهید خزد. فی‌الواقع چنان بود و این معنی در ایام سلطنت او مشاهده افتاد.

شاه اسماعیل تا پایان عمر در جامی شراب می‌نوشید که از کاسه‌ی سر شیبک خان درست شده بود. در زمان او و جانشینانش نوشیدن شراب و باده گساری شیوع عام یافت به گونه‌ای که کمتر عصری از اعصار تاریخ ایران را می‌توان از این لحاظ هم سنگ آن دانست. در آن عهد هزاران تن به عنوان قزلباش و صوفی خم‌های شراب را بر سر چهارسو نهاده و علانیه سر می‌کشیدند. شاه اسماعیل با آن که خود را صاحب رسالت برای ترویج مذهب شیعه می‌دانست در میگساری مانند شکار زیاده روی می‌کرد. تمایل افراطی شاه اسماعیل به باده خواری او را از مجالست نزدیکان دوربین و مصاحبت ناصحان اخلاص آیین دور کرد و او را به مصاحبت با زنان و پسران زیباروی بیشتر راغب نمود. در گذشته گفته شد که طبق اظهار بازرگانان ونیزی شاه اسماعیل در تبریز دو بار مرتکب لواط گردید. در باره وجود لواط در آن دوران ژرژ منوارنیک که جزء هیأت برادران شرلی در 1007/1598 و در زمان پادشاهی شاه عباس اول به ایران آمد، می‌نویسد در عثمانی خانه‌های زیبایی وجود دارد که صاحبان آن‌ها بچّه‌های خوشکل نگاه می‌دارند. در بعضی از خانه‌ها 12 نفر هستند و در بعضی‌ها کمتر یا زیادتر و لباس و وضع آن‌ها را خیلی نظیف نگاه می‌دارند. این پسرها را «بارداش» می‌نامند و آن‌ها را به واسطه‌ی شهوت حیوانی که دارند در عوض زن به کار می‌برند؛ زیرا که در تمام تابستان‌ها زن‌ها را در خانه‌ها حبس می‌کنند و پسرها را به کار می‌اندازند. بدین ترتیب قزلباشان که عموماً از ترکان عثمانی بودند با همجنس بازی آشنایی داشتند. در گذشته گفته شد طبق اظهار بازرگانان ونیزی در زمان شاه اسماعیل اول در تبریز خانه‌هایی وجود داشت که در آن‌ها پسران زیبا روی را نگهداری می‌کردند و آنان موظّف بودند از درآمدی که به دست می‌آوردند به نسبتِ صاحب منظر مبلغی مالیات بدهند. امر شنیع لواط قرن‌ها پیش از شاه اسماعیل و در میان خلیفه‌های عباسی که خود را جانشین پیامبر اسلام می‌دانستند نیز رواج داشت. شماره کنیزان پریوش و دختران و پسران زیبا در دربار خلفای عباسی به هزاران می‌رسید.

تاریخ شاه اسماعیل، ضمن درس‌های خود به ما می‌آموزد که در آن زمان گروهی از مردم به بت ساختن و بت‌های ساخته‌ی شده‌ی خود را نیایش کردن روی آوردند. آنان سرانجام بتِ خود و همه‌ی مردم ایران را دچار شکست و مرارت کردند و کشور را با نگرانی‌ها و دشواری‌ها روبه‌رو ساختند. تاریخ ایران به ما می‌گوید که ما مردم بت ساز و شیفته‌ی ساختن بت هستیم و برای تکریم بت‌های ساخته شده‌ی خود با شور و هیجان به ستایش نیز بر می‌خیزیم. از شخصیت‌های تاریخی، بت ساختن و آن گاه بت‌های ساخته شده‌ی خود را ستایش کردن، گواه روشن نبود بلوغ سیاسی است. بت‌ها را بشکنیم، ننگ بت پرستی در تاریخ را با شکستن بت‌ها و نشان دادن بلوغ سیاسی خود از میان برداریم. به خود آئیم و نشان دهیم که پس از قرن‌ها پرستش بت‌ها و در حقارت فکری به سر بردن، اکنون در عصر قدرت اندیشه و بیداری ملت‌ها به بلوغ سیاسی رسیده‌ایم و ذلّت‌های ناشی از عقب ماندگی‌های فکری را برای همیشه به تاریخ سپرده‌ایم.» [11]

در تعداد اولاد شاه اسماعیل نیز اختلاف نظر وجود دارد؛ چنان که کتاب عالم آرای شاه اسماعیل اولاد ذکور را چهار نفر و تعداد اولاد اناث را پنج نفر و مؤلف تاریخ ایلچی نظام شاه اولاد دختر و پسر وی را چهار پسر و سه دختر ذکر می‌کند؛ اما سید حسن بن مرتضی حسینی استرآبادی در کتاب از شیخ صفی تا شاه صفی در باره تعداد اولاد شاه اسماعیل می‌نویسد: « اولاد ذکور آن حضرت شش نفر بوده‌اند: اول تهماسب میرزا، دوم سام‌ میرزا که در الکاء مراغه متولد شده به تاریخ روز سه شنبه بیست و یکم شعبان سنه 913. سوم رستم میرزا که به تاریخ روز جمعه بیست و ششم شهر شعبان سنه مذکوره در الکاء مراغه متولد شده. چهارم ابوالفتح میرزا که به تاریخ روز جمعه هفدهم شوال 926 متولد شده. پنجم القاص میرزا، ششم سلطان حسین میرزا که احوال ایشان معلوم نیست.[12] اولاد اناث آن حضرت شانزده نفر بوده‌اند: مهربانو سلطان بیگم که به تاریخ سنه‌ی 925 متولد شده، پری خان خانم و فرح انگیز بیگم خانم و شاه زینت بیگم که احوال ایشان نیز معلوم نیست و خانش خانم بیگم که به تاریخ نوزده سنه 971 در قزوین به رحمت ایزدی پیوست. یازده نفر دیگر که اسامی ایشان معلوم نیست.»[13]


 



[1] - روضة‌الصفویه، تألیف میرزا بیگ جُنابدی، به کوشش غلامرضا طباطبائی مجد، تهران 1378، ص 68

[2] - تاریخ شاه اسماعیل صفوی، تألیف دکتر غلام سرور، ترجمه محمّد باقر آرام، عباسقلی غفاری فرد، چاپ اول، ص 109

[3] - تاریخ صفوی، تألیف دکتر احمد تاجبخش، انتشارات نوید شیراز، 1373، خلاصه‌ای از صفحات 35 تا 38

[4] - دکتر تاجبخش در پاورقی صفحه 13 کتاب تاریخ صفوی به نقل قول در باره واژه روملو می‌نویسد: «تیمور پس از فتح ولایت روم در بازگشت در اردبیل به ملاقات شیخ خواجه علی می‌رود و همان گونه که شیخ خود در ملاقات دزفول پیش بینی کرده بود، او را مجبور به نوشیدن جام زهری می‌کند. شیخ زهر را می‌نوشد و مریدان وی به ذکر گفتن مشغول می‌شوند و خواجه علی به سماع مشغول می‌شود. بدان حدّ که زهر از بدن وی به علت تعرّق خارج می‌شود. تیمور شیفته و معتقد به شیخ خواجه علی می‌شود و کلیه‌ی اسیران رومی را که به عنوان غنایم جنگی به همراه خود داشته است به خواجه علی می‌بخشد. به فرمان خواجه علی منازلی برای سکونت آنان در مجاور محل زندگی شیخ تعیین می‌شود و نسل‌های بعدی ایشان به صوفیان روملو مشهور می‌شوند.»‌

[5] - مطالب این قسمت خلاصه و برداشت از صفحات 39 تا 50 کتاب تاریخ شاه اسماعیل تألیف دکتر غلام سرور می‌باشد.

[6] - شاه اسماعیل اول، دکتر منوچهر پارسا دوست، شرکت سهامی انتشار، صص 239 و 251

[7] - ایران صفوی از دیدگاه سفرنامه‌های اروپائیان، نوشته دکتر سیبیلا شوستر والسر، ترجمه و حواشی دکتر غلامرضا ورهرام، مؤسّسه انتشارات امیرکبیر، 1364، ص 15

[8] - بر خلاف این دیدگاه آقای فیروز منصوری در کتاب رازهایی در دل تاریخ با اشاره به مستنداتی معتقد است که شاه اسماعیل شاعر نبوده و در مورد وی غلوّ کرده‌اند.

[9] - شاه اسماعیل اول و جنگ چالدران، هاشم حجازی فر، با مقدمه دکتر محمّد اسماعیل رضوانی، انتشارات سازمان اسناد ملی ایران، 1374، ص 71

[10] - رودی مَتی در کتاب ایران در بحران زوال و سقوط صفویه در صفحه 183 در سلسله کشتارهای شاه اسماعیل اول در شهر اصفهان می‌نویسد: «آنتو نیو تِنِریرو که سال 1524 / 930 در اصفهان بود، می‌نویسد استخوان‌های بر جای مانده از 5000 نفر کشته و سوزانده در حکومت صفویه را دیده است که از میان زباله‌ها بیرون زده بودند.»

[11] - شاه اسماعیل اول، پادشاهی با اثرهای دیرپای در ایران و ایرانی، دکتر منوچهر پارسادوست، تهران شرکت سهامی انتشار، 1375، خلاصه و برداشت از صفحات 760 تا  790

[12] - محل تولد تهماسب میرزا را به تاریخ بیست و ششم ذی الحجه الحرام 919 در قریه‌ی شاه آباد و یا قریه‌ی رنان در دو فرسنگی اصفهان نوشته‌اند و دکتر غلام سرور در صفحه‌ی 102 کتاب خود در باره تاریخ تولد فرزندان شاه اسماعیل می‌نویسد: «شاه در زمستان 921/ 1515 در تبریز صاحب پسری به نام القاص میرزا شد و در تابستان 923/1517 که در مناطق ییلاقی سورلوق زندگی می‌کرد در طی یک هفته صاحب سه پسر شد. اولی روز سه ‌شنبه 21 شعبان 923 سام میرزا و دومی روز جمعه 24 شعبان به نام رستم میرزا و سومی روز سه‌ شنبه 28 شعبان بهرام میرزا به دنیا آمدند.»

[13] - از شیخ صفی تا شاه صفی، تألیف سید حسن بن مرتضی حسینی استرآبادی، به اهتمام دکتر احسان اشراقی، انتشارات علمی، 1364، ص 33

14 - آینه عیب‌نما، نگاهی به فریاد کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، ص 205

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد