پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

اوضاع سیاسی مقارن با شاه اسماعیل اول و نبرد با شیبک خان

اوضاع سیاسی مقارن شاه اسماعیل اول و نبرد با شیبک خان

 

هنگامی که اسماعیل میرزا با کمک پیروان خود بر شهر تبریز مسلّط شد و اعلام پادشاهی کرد کشور ایران به صورت ملوک‌الطوایفی در دست حکّام محلّی بود و هر یک از آنان همانند پادشاهی مستقل البته با عنوان شاه ایران حکمرانی می‌کردند. در افغانستان ظهیرالدّین (بابر) از نواده‌های ابوسعید در کابل حکومت می‌کرد که در سال 911 به هندوستان حمله کرد و سلسله‌ی مغول را در هند تأسیس نمود. در خراسان یکی از نواده‌های امیر تیمور به نام سلطان حسین میرزا بایقرا و بعد از فوت وی پسرش بدیع‌الزّمان میرزا حکومت را در دست گرفت و در موقع تشکیل حکومت صفوی بسیار ضعیف شده بودند و به همین دلیل شاه اسماعیل به راحتی بر خراسان تسلط یافت. آذربایجان در اختیار الوند بیک آق قویونلو بود و در همین زمان سلطان مراد در عراق عجم و ابوالفتح بیک بایندر در کرمان حکومت داشتند. در شیروان و قسمتی از ارمنستان هم یکی از امرای آق قویونلو به نام شیروان شاه حکومت می‌کرد که سلطان جنید در جنگ با او کشته شده بود. در قسمت‌های دیگر ایران مانند یزد، عراق عرب، دیاربکر، ارمنستان امراء دیگری حکومت می‌کردند. البته لازم به ذکر است که حکومت عثمانی از مدت‌ها قبل تأسیس شده بود و به اجمال از چگونگی تشکیل دولت عثمانی می‌توان گفت که حدود 30 سال پس از وفات مؤسّس نهضت بکتاشیه در آناتولی، قبیله‌ای ترک نژاد به نام اوغوز از آسیای میانه وارد منتهی الیه غرب آناتولی شدند و با تصرّف شهر بورسا تشکیل حکومت دادند. در سال 711 ه ق اورخان بیگ فرزند عثمان با نیّت جنگ با کفّار شهر بورسا را که مسیحی نشین بود به تصرف خود درآورد و ساکنان آن را مجبور به مسلمانی کرد. پس از آن که در این شهر تشکیل حکومت داد از تاتارها و ترکان آناتولی دعوت کرد که برای جنگ با کافران به او ملحق شوند. او سپس در خلال چهار سال شهرهای بزرگ مسیحی نشین سواحل غربی آناتولی را یکی را پس از دیگری به تصرف درآورد و دولت عثمانی را تشکیل داد. «نیای اولیه عثمانی‌ها غازی عثمان (656 - 718 ه ق) یکی از امرای مرزی شمال غربی سرزمین آناتولی بود که در کنار سایر امیر نشینان ترکمن در این منطقه برای کسب موقعییتی برتر تلاش می‌کرد و بعدها مراد اول پسر اورخان با موفقیت‌هایی که در آناتولی و روملی به دست آورد دولت عثمانی را به دولتی مبدل ساخت که تا زمان سلطان محمّد فاتح و فتح قسطنطنیه در سال 857 ه ق به دست وزرای و امرای ترک اداره می‌شد؛ امّا بعد از فتح قسطنطنیه و بر آمدن عناصر دوشیرمه[1] در ساختار دولت عثمانی کوشش‌های وسیعی برای تسلط هرچه بیشتر بر آناتولی و قطع نفوذ امرای ترک به عمل آمد.»[2]

دکتر غلام سرور با دقّتی بیشتر در باره اوضاع سیاسی ایران و مقارن با زمان ظهور صفویان می‌نویسد: «هنگام جلوس شاه اسماعیل بر تخت سلطنت آذربایجان (اوایل 907/ اواسط 1501) ایران در میان فرمانروایان زیر تقسیم شده بود.

1 سلطان مرداد بن یعقوب میرزا ابن امیر حسن بیک در عراق عجم و فارس

2- باریک بین پرناک در عراق عرب

3- قاسم بیک ابن جهانگیر بیک (برادرزاده امیر حسن بیک) در دیاربکر

4- مراد بیک بایندر در یزد

5- محمّد کرّه در ابرقو

6- ابوالفتح بیک بایندر در کرمان

7- قاضی محمّد کاشانی به اتفاق جلال‌الدین مسعود در کاشان

8- حسین کیای چلاوی در خوار، سمنان و فیروزکوه

9- سلطان حسین میرزا در خراسان»[3]

شاه اسماعیل بعد از جشن نوروزی بهار 907ه.ق به تعقیب الوند میرزا در آذربایجان رفت و وی را فراری داد. در سال 908 سلطان مراد را در عراق شکست داد و محمّد کره را که با فرستادن هدایایی تسلیم شده بود در حکومتش ابقاء کرد. شاه اسماعیل در روز شنبه ربیع‌الثانی 909 به شهر شیراز وارد شد و آن جا را تصرّف کرد و در زمستان همین سال خبر یافت که حاکم تبریز الیاس بیک ایغور اوغلی و سربازانش توسط حسین کیا به صورتی ناجوانمردانه و در حالتی که تسلیم شده بودند به قتل رسیده‌اند، به این جهت برای مبارزه با وی به فیروزکوه لشکر کشید و در 27 ذی قعده 909 تمام افراد قلعه را که تعداد آنان را ده هزار نفر ذکر کرده‌اند از دم تیغ گذراند و قلعه را با خاک یکسان ساخت. حسین کیا را دستگیر و در قفسی زندانی کرد؛ اما حسین کیا که مرگ را حتمی دید خودکشی کرد؛ ولی شاه اسماعیل جسد وی را نگه داشت تا این که در میدان نقش جهان با جمعی دیگر به آتش کشید.[4] اقدام بعدی شاه اسماعیل مبارزه با شورش محمّد کره در یزد می‌باشد که روایت شده است که وی را پس از دستگیری در میدان نقش جهان با جسد حسین کیا و تعدادی دیگر به آتش سوزانید.[5] روایت است که شاه اسماعیل به هنگام سوزاندن محمّد کره دستور داد تا زن و فرزندان و افراد خاندان وی را به اصفهان آوردند. او سپس دستور داد در میدان شهر خرمنی از آتش برافروختند و تمامی آن‌ها را از زن و مرد و بزرگ و کوچک زنده زنده در برابر چشمان محمّد کره از درون قفس که شاهد شکنجه‌های آن‌ها بود در آتش سوزاندند و خود محمّد کره را با همان قفس در آتش افکندند. این حادثه مصادف با ورود سفیر عثمانی همراه بود که می‌خواست عظمت دولت صفوی را به آنان نشان بدهد.

همان گونه که اشاره شد تمام ایران در دست امیران محلی بود و هر یک برای خود استقلال داشتند و ایران همانند کشتی‌ای بود که در بحران‌های طوفانی به هر مسیری که قدرت بیشتر بود دست به دست می‌گشت و این مردم بودند که در فلاکت و بدبختی پایان ناپذیر گرفتار شده بودند. شاه اسماعیل تمام نواحی ایران را به همان شیوه که با مردم تبریز برخورد کرده بود به تصرّف خود درآورد. آن قتل و کشتار و سوختن‌ها علاوه بر حاکمان شامل بسیاری از انسان‌های بیگناهی گردید که کوچکترین دخالتی در امور نداشتند. در این ایّام شیبک خان ازبک بعد از فوت سلطان حسین میرزا در سال 913 از ماوراء‌النهر با لشکریان فراوان به خراسان حمله کرد و به مدت سه سال در آن جا حکومت کرد. کم‌کم در اثر نخوت و غرور خواهان سلطنت عراق و آذربایجان نیز شد. عوامل مختلفی باعث جنگ بین شاه اسماعیل و شیبک خان می‌باشد؛ ولی دو عامل مهم در تحریک جنگ نقش اصلی را داشته است. اول قدرت طلبی خود شیبک خان و دیگری تندروی‌های مذهبی شاه اسماعیل در کشتار سنیّان بوده است که شیبک خان حمایت از آنان را وظیفه دینی خود می‌دانست. از طرف دیگر شاه اسماعیل نیز بسیاری از نقاط را تصرّف کرده بود و علاقه داشت خراسان را که عموماً جزء ایران و کانون فرهنگ و ادب ایران بود به تصرّف خود درآورد و اصلاً مایل نبود که آرامگاه شیعیان در دست شیبک خان سنّی باشد.[6] شیبک خان در سال 915 نیرویی به کرمان فرستاد و آن جا را غارت کردند و در همین سال نامه‌ای به شاه اسماعیل ارسال داشت که خواهان تصرّف ایران و مکه و مدینه شده بود. شیبک خان در محتوای این نامه‌ها به حالت تحقیرآمیزی به شاه اسماعیل نوشته بود که زمینه و امکانات را برای زیارت وی به مکه را فراهم سازد. شاه اسماعیل نیز در جواب پاسخ داده بود که وی نیز قصد زیارت آرامگاه امام رضا (ع) را دارد. شیبک خان برای حمله به شاه اسماعیل ابتدا تصمیم گرفت که مردم هزاره‌ی افغانستان را که شیعه بودند از بین ببرد و سپس به سراغ شاه اسماعیل برود. شیبک خان از آنان شکست سنگینی خورد و به هرات باز گشت. از آن سوی نیز شاه اسماعیل برای جنگ با شیبک خان آماده می‌شد و در تدارک جمع آوری سپاهیان بر علیه او بود. شاه اسماعیل در سال 916 از سلطانیه به ری و سپس به سوی دامغان رفت. شیبک خان که تازه از جنگ با مردم هزاره باز گشته بود و توان مقابله را با خود نمی‌دید در اواخر رجب 916 به مرو گریخت و از دیگران کمک خواست. شاه اسماععیل به راحتی مشهد را تصرّف کرد و به زیارت بارگاه امام رضا رفت. دکترمنوچهر پارسا دوست درباره شرح حال جنگ و سرانجام شیبک خان می‌نویسد: «شاه اسماعیل یکی از سرداران خود به نام دانه محمّد را به عنوان پیشقراول سپاه به سوی مرو فرستاد. شیبک خان نیز دو نفر از سرداران خود به نام جان وفا و قنبر بیک را به دفع او گماشت. دو نیرو در روستای طاهرآباد در چهار فرسنگی مرو با یک دیگر رو به رو شدند. با آن که دانه محمّد در آن جنگ کشته شد ازبکان شکست یافتند و به داخل قلعه مرو گریختند. شاه اسماعیل قلعه‌ی مرو را در 20 شعبان 916/ 21 نوامبر 1510 محاصره کرد. هر روز گروهی از ازبکان از قلعه بیرون می‌آمدند و با قزلباشان به جنگ می‌پرداختند. آنان حمله‌های ازبکان را شجاعانه دفع می‌کردند. چون در نبردهای روزانه ازبکان عموماً شکست می‌خوردند و به قلعه باز می‌گشتند شیبک خان از فرستادن نیرو به خارج از قلعه خودداری کرد و در داخل قلعه به پایداری برخاست. او در نظر داشت تا رسیدن نیروهای کمکی به دفاع بپردازد و پس از رسیدن آن‌ها راه‌های رسیدن آذوقه به سپاه شاه اسماعیل را ببندد تا لشکریان و چهارپایان دچار کمبود آذوقه و علوفه شوند. آن گاه همه نیروها را بسیج کند و با حمله‌های دسته جمعی و پیاپی شاه اسماعیل و سپاهیانش را سرکوب نماید. شاه اسماعیل با توجّه به خودداری شیبک خان از جنگ روزانه و با توجّه به استحکام باروها و برج‌های قلعه چون گشودن قلعه را دشوار دید و از طرفی مایل بود که به هر نحو هست با نیروهای شیبک خان به جنگ بپردازد به نیرنگ متوسّل شد و در چهارشنبه 28 شعبان 916 از محاصره قلعه دست کشید و به سوی محمود آباد در سه فرسنگی مرو حرکت کرد. او نامه‌ای برای شیبک خان ارسال داشت و در آن نوشت تو با ما وعده‌ی ملاقات در عراق و آذربایجان کرده، به آن وفا ننمودی و ما به وعده‌ی خود وفا کرده به خراسان آمدیم. مع هذا در آن جا هم به مقابله ما ور نیامدی. الحال بعضی قضایا در آذربایجان روی داده که بازگشتن ما لازم شده، بنا بر آن کوچ کرده می‌رویم.[7]

شاه اسماعیل، امیربیک موصلو مهردار را با 300 سوار نزدیک پل محمود آباد گذاشت و خود در چهارشنبه 28 شعبان به روستای تلغتان در نزدیک آن رفت. شاه به او تأکید کرد هر وقت نزدیک شدن سپاه ازبک را مشاهده کرد بدون آن که جنگ کند به حالت فرار خود را به اردوی شاهی برساند. از بخت بلند شاه اسماعیل و از نادانی شیبک خان، نیرنگ شاه اسماعیل موثّر افتاد. شیبک خان که غرور شخصی و غرور پیروزی‌های گذشته او را از دور اندیشی باز داشته بود ترک محاصره و عقب نشینی شاه اسماعیل را نشانه‌ی ضعف و ترس او دانست و در صدد برآمد که به تعقیب نیروی شاه اسماعیل بپردازد. سرداران ازبک، جان وفا میرزا و قنبربیک اقدام شاه اسماعیل را نیرنگ جنگی دانستند و از خان ازبک تقاضا کردند تا چند روز دیگر که نیروهای عبیدخان و تیمور سلطان خواهند رسید در قلعه بماند و آن را ترک نکند و پس از رسیدن نیروهای کمکی آن گاه دسته جمعی به نیروهای قزلباش حمله نمایند. شیبک خان پیشنهاد سرداران خود را نپذیرفت و آنان را مورد پرخاش قرار داد و گفت که از قزلباشان می‌هراسند. مغول خانم زن شیبک خان نیز جانب او را گرفت و پس از سرزنش سرداران گفت: شما با نامه خود شاه اسماعیل را به جنگ طلب کردید او از راه دور به مرو آمد و شما خاکِ بی ناموسی بر سر خود پاشیده از شهر بیرون نرفتید. شیبک خان که از گفته‌ی زنش تحریک شده بود روز جمعه 30 شعبان 916 با نیروهای خود از قلعه بیرون آمد. امیرخان موصلو با مشاهده‌ی هجوم ازبکان طبق دستور شاه اسماعیل با تظاهر به فرار از برابر خان ازبک گریخت و به اردوی شاهی پیوست. شیبک خان که از فرار نیروی اندک امیرخان در گمان خود در باره ضعف و ترس قزلباشان پابرجا شده بود به سرعت به دنبال آنان شتافت. او پس از عبور از پل محمود آباد با عمده قوای قزلباشان روبه‌رو شد و دانست که به دام افتاده است. چون از جنگ گریزی نبود به آرایش نظامی پرداخت. قزلباشان با مشاهده‌ی او در میدان جنگ، جسورانه به سپاه ازبکان حمله نمودند و آن را درهم شکستند. قنبربیک و جان وفا میرزا دستگیر و به دستور شاه اسماعیل کشته شدند. شیبک خان با 500 نفر از همراهانش به محلی که چهار طرف آن دیوار بود پناه برد. برون سلطان تکلو با افراد خود آن را محاصره کرد. سرانجام به علت کثرت تعداد ازبکان و تنگی جا، بسیاری از آنان زیر دست و پای یکدیگر و یا اسبان مردند و بقیّه به دست قزلباشان کشته شدند. جسد شیبک خان را که از زیر هجوم ازبکان خفه شده بود بدون آن که زخمی و جراحتی داشته باشد در میان آنان یافتند.[8] قزلباشان سر او را بریدند و به نزد شاه اسماعیل آوردند. به دستور او سر شیبک خان را پوست کندند. پوست را پر از کاه کردند و برای سلطان بایزید دوم سلطان عثمانی فرستادند.[9]

شاه اسماعیل که سخت دل و وجودش از زهر کینه توزی مالامال بود دستور داد جسد شیبک خان را به حضور او آوردند. هنگامی که جسد بی سر امیر ازبکان را به نزدش آوردند پادشاه کینه خواه سه ضربت از شمشیر خونریز ذوالفقار آسا بر شکمش زدند و دو دست او را قطع نمودند و به لفظ گهربار ادا فرمودند که هر که سر مرا دوست دارد از گوشت دشمن من طعمه سازد. از مردم صحیح‌القول خصوصاً خواجه محمود ساغرچی (وزیر شیبک خان) نقل کرده‌اند که به مجرّد استماع این فرمان کوشش و ازدحام جهت اکل گوشت میّته‌ی شیبک خان به مرتبه‌ای رسید که صوفیان تیغ‌ها کشیده قصد یکدیگر نمودند و آن گوشت متعفّن با خاک و خون آغشته را به نحوی از یکدیگر ربوده که مرغان شکاری در حال گرسنگی آهو را بدان رغبت از یکدیگر بربایند. شاه اسماعیل پس از صدور این فرمان دستور داد کاسه‌ی سر شیبک خان را قدح سازند. استادان زرگر به موجب فرمان شاه والاگهر سر شیبک خان را در طلای احمر گرفته به جواهر گرانمایه زینت دادند و قدح را ساغر زریّن مجلس بهشت آئین نام نهادند.[10] شاه اسماعیل مجلس بزم و عیش ترتیب فرمودند و با امرا و ارکان دولت به عیش و کامرانی مشغول شدند و در آن بزمگاه قدح را به گردش درآوردند و به باده نوشی پرداختند. شاه اسماعیل پس از پیروزی بر ازبکان از سرهای کشته شدگان مناره‌ها ساخت و به دستور او قزلباشان سه روز مرو را که از مسکن ازبکان بود غارت کردند. شاه اسماعیل یک دست شیبک خان را توسط یکی از یساولان قوی هیکل به نام محمّد تالش برای یکی از یاران وی فرستاد. محمّد نیز هنگامی که آقا رستم با ملازمان خود نشسته بود جسورانه وارد بارگاه او در ساری شد و دست شیبک خان را به دامان او انداخت و گفت: تو گفته بودی دست من و دامن شیبک خان، دست تو به دامن او نرسید، او حالا به دامان تو زده. محمّد خان این را بگفت و بدون آن که کسی جرأت کند مانع او شود بارگاه آقا رستم را ترک کرد. آقا رستم از آن تهدید چنان هراسان گردید که چند روز بعد درگذشت. شاه اسماعیل دست دیگر شیبک خان را توسط سلیمان بیک یساول ذوالقدر نزد ظهیرالدّین محمّد بابر فرستاد و پیام داد اگر شیبک خان دست تو را از سمرقند کوتاه کرد ما به لطف واهب‌العطایا دست او را از دنیا کوتاه کرده جهت تو فرستادیم. شاه اسماعیل بعداً در هرات به کشتار سنّی‌ها پرداخت و بر خلاف شیبک خان ازبک که بعد از تصرّف هرات امیرغیاث‌الدّین شیعه را نکشت و رعایت حال و مقام او را کرد، آن گاه شاه اسماعیل شخصیت مذهبی والامقامی چون مولانا تفتازانی[11] را که به تأیید مورّخان شیعه صفوی «فرید عصر» بود به گناه سنّی بودن به قتل رسانید.»[12]

شیبک خان در هنگام مرگ 61 سال داشت و یازده سال پادشاهی کرده بود. با مرگ او سراسر خراسان با ولایات هرات و مرو قندهار تا رود آمویه به ممالک شاه اسماعیل اضافه شد. دکتر منوچهر پارسادوست درباره اهمیّت پیروزی شاه اسماعیل و توسعه قلمرو ایران می‌نویسد: «پیروزی بر شیبک خان که از قدرتمندترین فرمانروایان همزمان شاه اسماعیل بود بر قدرت دولت نوبنیاد صفوی و دامنه‌ی متصرفات شاه اسماعیل افزود. قلمرو ایران به حدود زمان ساسانیان نزدیک شد. در سال 916/1510 ایران شامل کلیّه ایالت‌های شروان، اران،ارمنستان شرقی و ارزنجان، آذربایجان، دیاربکر، کردستان، کرمانشاهان، قلمرو علی‌شکر (همدان)، لرستان، عراق عرب، خوزستان، فارس، کرمان، سیستان و عراق عجم، گیلان، مازندران، گرگان، خراسان، هرات، بلخ و مرو بود. در شمال شرقی خراسان، رود آمودریا (جیحون) مرز ایران و ازبکان گردید.»[13]


 



[1] دوشیرمه به روند تحصیل سهم یک پنجم فرمانروا از غنایم جنگی اطلاق می‌شد. بخشی از این سهم اسرای جوانی بودند که پس از تغییر آئین و فراگیری آموزش‌های لازم به عنوان سپاه جدید یا ینی چری به خدمت گرفته می‌شدند.

[2] - مجله رشد آموزش تاریخ، سال سوم، شماره 8، 1380، دکتر محمّد حسن راز نهان، ص 12

[3] - تاریخ شاه اسماعیل صفوی، تألیف دکترغلام سرور، ترجمه محمّد باقر آرام، عباسقلی غفاری فرد، چاپ اول، 1374، ص 53

[4] - امیرحسین کیای چلاوی از نسل اسکندر شیخی است که در عهد دولت و سلطنت امیر تیمور گورکانی والی مازندران شده بودند. بعد به سادات مرعشی انتقال یافتند. در زمان شاه اسماعیل حکومت آن منطقه در دست امیرحسین کیا بود و حاضر به اطاعت از شاه اسماعیل نمی‌شد و طوایف آق‌قویونلو نیز از وی حمایت می‌کردند. حسین کیا خود شیعی بود؛ ولی باز هم از شاه اسماعیل اطاعت نمی‌کرد و سرانجام به مبارزه با وی اقدام کرد. امیرحسین کیا در اثر خیانت بعضی افراد و همچنین بستن آب به روی آن‌ها به سال 909 تسلیم می‌شوند. مؤلف تاریخ ایلچی نظام شاه در صفحه 26 کتاب خود در این باره و قتل عام مردم می‌نویسد «القصّه، کیا با ششصد-هفتصد سوار مکمّل جرّار از ترکمانان و مردم آن کوهسار از حصار به زیر آمده، به درگاه حضرت شاه فلک بارگاه سر عجز و انکسار بر سرزمین اطاعت و انقیاد نهاده، زبان به دعا و ثنا برگشاده؛ امّا به حکم آیه کریمه‌ی یومَ یأتی بعضُ آیات ربّکَ لا ینقعُ نفساً ایمانها، آن همه عجز و فروتنی هیچ فایده نداد. در روز اول او را به منزل یکی از امرا جای دادند و لشکریانش را به تیغ سیاست از هم گذرانیدند و مرادبیک ترکمان را بر چوبی بسته به آتش کباب ساختند و حکم شد که غازیان عظام هر کس که از جمله‌ی معتقدان است به قدر نصیب لقمه‌ای از آن کباب میل کند. آن گروهِ دیو سارِ آدمخوار هجوم کرده او را چنان خوردند که نه از گوشت اثر ماند و نه از استخوان. چون کار لشکریان و ترکمانان را تمام ساختند بعد از آن به جناب کیا پرداختند. همانا آن جناب را در ایّام استیلا و استقلال گفته بوده که شیخ زاده‌ای که ظهور نموده و بلیّه‌ای در عالم فکنده عن قریب او را خواهم گرفت و در قفس آهنین نگاه خواهم داشت. این حکایت را به سمع جلال حضرت شاهی دریا نوال رسانیده بودند. حضرت شاه در این وقت به منطوق حدیث من حفرَ بئراً لِاَخیه فَقَد وقعَ فیه ، با کیا عمل نموده او را در قفسی که اندیشه کرده بود جای داد. بعد از چند روز در همان قفس خود را بکشت و جسد او را در قوهه‌ی ری بسوختند. در لب‌التواریخ مسطور است که در این یورش سی هزار کس از مخالفان در فیرزکوه کشته شده بودند.»

[5] - در مورد علت مبارزه با محمّد کره در صفحه 30 کتاب تاریخ ایلچی نظام شاه چنین آمده است «هنگامی که مراد بیک بایندر که والی یزد بود از ترس شاه اسماعیل به هرات فرار کرد. سلطان احمد سارویی که وزیر او بود شهر یزد را همچنان نگه داشت و حاضر به ترک آن جا نشد. شاه اسماعیل بعد از فرار مراد بیک ایالت یزد را به حسین بیک للـه ارزانی داشت. سلطان احمد سارویی در ابتدا او را با احترام و اکرام استقبال نمود؛ ولی بعداً داروغه، حاکم را با جمعی دیگر در حمام به قتل رسانید. هنگامی که این خبر در ابرقو به محمّد کرایی رسید به سمت یزد حرکت کرد و سلطان احمد را محاصره و او را با جمعی دیگر به قتل رسانید. این پیروزی باعث غرور و نخوت محمّد کرایی شد و دم از استقلال زد. در مقابل این واکنش نیروهای شاه اسماعیل موفق به شکست محمّد کرایی شدند و در طی جنگی او را به اسارت درآوردند.»

[6] - دکتر غلام سرور در صفحه 72 کتاب تاریخ شاه اسماعیل صفوی به نقل قول از تاریخ رشیدی درباره علت شروع کشمکش‌های ازبکان و صفویه مطلبی می‌نویسد که به قسمتی از آن اشاره می گردد: «در تاریخ رشیدی ریشه‌های کشمکش و نزاع بین ازبکان و صفویه چنین آمده است. شاه اسماعیل، شیبانی خان را به علت حملات بی دلیل ازبکان به کرمان که وی آن را قلمرو موروثی خود می‌دانست به طور مستدل مورد سرزنش قرار داد و در مقابل پاسخ استهزا آمیزی دریافت کرد که او نمی‌داند شاه اسماعیل ادعای میراث خود را بر چه اساس نهاده است. چون پادشاهی از پدر به ارث می‌رسد نه از مادر - یعنی از مردان نه از زنان- و ازدواج نابرابر بین خانواده او و اناث اوزون حسن (یا امیرحسین بیک) درست نبوده است. شیبانی خان به شاه اسماعیل یادآوری کرد که پسر باید شغل پدر و دختر شغل مادر را پیشه کند و بی ادبانه برای شاه اسماعیل یک روسری زنانه و یک کشکول درویشی تحفه فرستاد و افزود که اگر او شغل پدران خود را فراموش کرده این هدایا می‌تواند در یادآوری آن کمک کند، اما با وجود این اگر خواست قدم بر اریکه سلطنت بگذارد به یاد بیاورد:

            عروس ملک کسی در کنار گیرد تنگ                     که بوسه بر لب شمشیر آبدار دهد

در پایان اظهار داشت مثل مسلمانی پاک قصد زیارت مکه را دارد و در مسیر خود از طریق عراق فرصت دیدار با او را خواهد داشت. جنگجوی جوان که به داشتن نسب خانواده‌ای مقدس از درویش‌ها که از فقر خود خواسته به عزت رسیده بودند، آشکارا مباهات می‌کرد سرزنش‌های شیبانی خان را با فروتنی ساختگی دریافت کرد و در پاسخ چنین نوشت اگر همه مردان مقیّد به پیروی از شغل پدران خود بودند چون همه فرزندان آدم هستیم، می‌بایست وارث پیامبران می‌شدیم و اگر نسب موروثی تنها وسیله دستیابی بر تخت سلطنت باشد، نمی‌داند چگونه این حق از پیشدادیان به سلسله‌ی ایرانی کیانیان به ارث گذاشته شده و یا چگونه به چنگیز یا به شخص مورد خطاب وی رسیده است

            ای جوان ابله پدر مرده بر خود مغرور مباش                         بر استخوان‌ها فخر مفروش که تو سگی بیش نیستی»

[7] - دکتر نصرالله فلسفی در صفحه  123 جلد چهارم زندگی شاه عباس اول در مورد تعداد سربازان شاه اسماعیل در این جنگ می‌نویسد: «... همین که امیرخان به اردوی قزلباش رسید و شیبک خان از دنبال وی از رود گذشت شهریار صفوی گروهی را به ویران کردن پل رودخانه فرستاد تا بازگشتن ازبکان به قلعه مرو دشوار گردد و با هفده هزار سواری که با خود داشت آماده جنگ شد.»

[8] - بر خلاف دیگران که جسد شیبک خان را بدون زخم و جراحت توصیف کرده‌اند دکترغلام سرور در صفحه 77 کتاب تاریخ شاه اسماعیل صفوی می‌نویسد: «سرنوشت شیبانی خان بسیار غم انگیز بود. او هنگام فرار با پانصد تن از سوارانش اشتباهی در مزرعه‌ای محصور فرود آمدند که راه به جایی نداشت. در این سفر مرگ، او و همراهانش با تیرهای بورون سلطان تکلّو و قزلباشان او سوراخ سوراخ شده و به صورت توده‌ای مخفوف انباشته گردیدند. عزیز آقا که اَدی بهادر نیز خوانده می‌شد با بریدن سر پادشاه ازبکان بدن او را رها کرد و برای کسب جایزه با عجله به حضور شاه برد.»

[9] دکتر احمد تاجبخش در صفحه 86 کتاب تاریخ صفویه درباره عکس‌العمل جالب و آموزنده‌ی بایزید دوم نسبت به ارسال پوست سر شیبک خان می‌نویسد: «....ای جوان کم تجربت، باز نصیحتی از پدر بشنو. از برای قبولاندن مذهب تازه‌ات خون مسلمانان را مریز و عید من قتل مؤمناً متعمداً فجزائه جهنم خالدین فیها را از خاطر دور بدار. طریقه‌ی اجداد عظامت انارالله برهانهم را سلک خود ساز. فرستادن پوست سر شیبک خان، سلاطین شجاعت آئین عثمانی را گرفتار فوت و تلاشی نمی‌کند. بعضی اشخاص به لعنت اختصاص را به این مملکت فرستادن و جهان نیک و بد نفهم این ممالک را به وسیله ایشان بالاغفال به ایران کوچانیدن و در راهگذارشان آبادی‌ها را تاراج و اهالی مسکونه را مقتول گردانیدن، کار دزدان است نه کار پادشاهان. در ادامه.... مملکت ایران به منزله پلی میان دو اقلیم وسیع مسلمانان می‌باشد و لازم است از موقعیتی که به دست آورده‌اید قدر این قسمت را داشته و در راه بهبود روابط بکوشید و به نحوی رفتار نکنید که غازیان عثمانی که مشغول جهاد می‌باشند مجبور به کشیدن انتقام روانه ایران شوند.»

البته لازم به ذکر است که پند و اندرز بایزید دوم تأثیری بر رفتار شاه اسماعیل اول نداشت و منجر به جنگ چالدران و حوادث بعد از آن شد. گویا عمل شاه اسماعیل اول و در کاسه‌ی سر شیبک خان شراب نوشیدن جزو افتخارات شاهان صفوی بوده است؛ چنان که جملی کارِری در صفحه 73 سفرنامه خود در زمان شاه سلیمان می‌نویسد «در این جا حکایتی را که از شخص قابل اعتمادی شنیدم برای شما نقل می‌کنم. این حکایت حماقت و سنگدلی و پستی اخلاق شاه را کاملاً ارائه و زوال قدرت دودمان صفوی را به خوبی ارائه می‌کند. همچنان که اشاره شد پادشاه دائم‌الخمر روزی در یکی از مهمانی‌های دربار که نمایندگان خارجی و بزرگان کشور در آن حضور داشتند به سفیر ازبک گفت: می‌دانی این کاسه زرّین بزرگ چیست؟ گفت نه قربان، پادشاه گفت این کاسه‌ی شراب من جمجمه‌ی پادشاه ازبک است که چون سر نافرمانی و دست اندازی به خراسان داشت به امر شاه عباس بریده و زرورقی روی آن کشیده شده و به صورت کاسه‌ی شراب درآمده است. سفیر ازبک مرد زیرک و هوشیاری بود و به چاپلوسی و تملق‌‌های موضعی آشنایی داشت، گفت زهی افتخار برای این سر که به امر چنان شاه بزرگی بریده شده و در خدمت چنین شاه بزرگواری وظیفه‌ی سقایت انجام می‌دهد. شاه به قدری از این جواب زیرکانه خوشحال شد که وی را از مقربان خود ساخت و تمام مستعیات او را برآورد.»

[10] - مؤلف کتاب روضة‌الصفویه در صفحه 241 همانند بقیه درباره برخورد شاه اسماعیل با جسد شیبک خان و ساختن جام شراب می‌نویسد: «...پس از آن فرمان مطاعه به نفاذ پیوست که کاسه سر وی را در طلای احمر گرفته به جواهر گرانمایه ترصیع نمایند و از آن قدحی سازند. در ساعت استادان ماهر بر حسب فرمانداری زمان از آن استخوان قدحی ساخته به نوعی که فرموده بودند. بعد از آن فتح نامدار با بدیع‌الزمان میرزای ابن سلطان حسین بایقرا از آن جام زرنگار به شراب راح ریحانی اقدام نموده لوای عشرت برافراختند، نظم:

            کاسه سر شد قدح از گردش دوران مرا                    دارد این دیر خراب آباد سر گردان مرا

[11] - مؤلّف کتاب صفویه  در عرصه  دین در صفحه 52 راجع به چگونگی قتل مولانا تفتازانی می‌نویسد: «طبیعی چنان بود که در این جنگ مذهبی سختگیری از هردو سوی باشد و در این میانه برخی از عالمان هم به دلیل گرفتار شدنشان در این مباحثات و درگیری‌ها پس از شکست، گرفتار عقوبت شدند. یکی از چهرگان آن زمان هرات، شیخ‌الاسلام هرات شیخ سیف‌الدّین احمد بن سعد تفتازانی بود که در اکثر علوم فرید عصر خود بوده، قرب سی سال در زمان پادشاهان مغفور سلطان حسین میرزا بایقرا در خراسان شیخ‌الاسلام بود و در ماه رمضان سنه‌ی مذکوره به واسطه‌ی تسنّن به قتل رسید.

به گزارش نویسنده عالم آرای صفوی زمانی که شاه اسماعیل به سوی هرات می‌آمد قلی جان نامی، فتح نامه‌ی سلطان را به هرات آورد. وی مردم را در مسجد جمع کرد و گفت تا لعنت بر اعدای دین و دولت بکنند. در این وقت قاضی اخم رو نمود، فرمود گرفتند او را و خطیب را و شمشیر زد به گردن ایشان و هر دو را کشت و غلغله‌ی خلایق برخاست و کلانتر را فرمود اگر خواهی که از گناه تو درگذرم سبّ خلفای ثلاثه بکن. گفت: مگر از خدای نمی‌ترسی؟ این چه قسم سخن گفتن است که تو می‌گویی؟ او را نیز گردن زد و شیخ‌الاسلام را گرفت. هر چند التماس کردند که او را ببخش، گفت تا سب نمی‌کند، نمی‌بخشم. گفتند ترجمان بستان. پنج هزار تومان ترجمان قبول کردند که بدهند و چون آوردند، زد شمشیر بر گردن او و گفت هر کس لعنت بر خلفای می‌کند یک تومان از این زر به او می‌دهم. شیعیان خبردار شدند و لعن کردند و هر سری یک تومان زر گرفتند. و در آن روز قریب به ده نفر از کدخداهای بزرگ سنی را کشت که می‌گفت لعنت کنید تا ایشان ایستادگی می‌کردند به دست خود گردن می‌زد. تا می گفت از ترس او همان دم به آواز بلند ناچار لعنت می‌کردند و روز پنجم شاه عالم پناه رسید. زمانی که شاه اسماعیل هرات را ترک کرد، مجدّداً اربکان بر ماوراءالنهر و هرات تسلط یافتند و نیروهای قزلباش را با کشتن امیر نجم ثانی در سال 918 به شکست کشاندند. این بار تیمور سلطان در هرات استقرار یافت و دست به کشتن شیعیان زد. قاضی احمد قمی نوشته است که پس از خروج قزلباشان از هرات تیمور سلطان ایلغار کنان به هرات آمد، در باغ جهان آرا نزول نمود. خوارج هرات دست برآورده، جمعی کثیر را به علت تشیع به قتل آوردند. به نقل عبدی بیک در این وقت بود که سنیان هرات دست برآورده جمعی کثیر را به سبب تشیع بکشتند.» از جمله اقدامات دیگر شاه اسماعیل باید به رفتار وی با قبر جامی اشاره کرد که  گنبد قبر را منهدم ساختند و سپس جسدش را به جرم سنی بودن تازیانه زدند و استخوان‌هایش را در بیایبان پراکندند.

[12] - شاه اسماعیل اول، پادشاهی با اثرهای دیرپای در ایران و ایرانی، نوشته دکترمنوچهر پارسا دوست، چاپ اول 1375 شرکت سهامی انتشار، خلاصه‌ای از صفحات 320 تا 327

[13] - شاه اسماعیل اول، پادشاهی با اثرهای دیرپای در ایران و ایرانی، نوشته دکترمنوچهر پارسا دوست، چاپ اول 1375، شرکت سهامی انتشار، ص 324
14 - آینه عیب‌نما، نگاهی به فریاد کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، ص 242

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد