پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

آیا شاه اسماعیل اول صفوی ذاتاً جانی بود؟

 

آیا شاه اسماعیل ذاتاً جانی بود؟

 

واژه قتل و کشتار و تهاجم در تاریخ بشر سابقه‌ای نا معلوم دارد و هیچ جامعه‌ای را نمی‌توان یافت که در سیر تاریخی خود تجربه‌ای در این رابطه نداشته باشد. شاه اسماعیل نیز همانند بسیاری از بانیان حکومت‌ها مرتکب اعمالی فجیع گردیده که هیچ گاه تاریخ و وجدان‌های بیدار رفتارشان را فراموش نکرده و وی را نخواهند بخشید. آن چه که اعمال شاه اسماعیل را از دیگران متمایز ساخته است میزان و وسعت قتل و کشتار انسان‌های بی گناه و شکنجه‌های هولناک و رفتار با جسد مردگانی می‌باشد که روزگاری از مخالفان عقیدی وی محسوب می‌شده‌اند و با تأسف باید گفت که بعداً نیز ادامه یافته است. اگر نوشته‌های برخی سیّاحان اروپایی و اقدام برخی از مورّخان در برجسته کردن اعمال شاه اسماعیل برای بزرگنمایی در لیاقت وی وجود نمی‌داشت، امروزه بسیاری از آن حوادث به فراموشی سپرده شده بود. البته برخی اقدامات شاه اسماعیل جزو خصلت و طبیعت هر جنگی می‌باشد و در حال حاضر نیز بر اساس موقعیت زمانی و ابزارهای تسلیحاتی در سطح گسترده‌تر ادامه دارد؛ ولی بعضی حرکات شاه اسماعیل چون آدمخواری و کباب کردن انسان‌ها نفرت انگیزتر از بقیّه می‌باشد. گویا شاه اسماعیل تنها در قتل عام انسان‌ها تبحّر نداشته‌اند، بلکه در شکار حیوانات نیز افراط داشته و بارها از سر حیوانات منارها ساخته ‌است. امیر محمود بن خواند میر در کتاب خود از شرح حال یکی از صحنه شکارهای او در حوالی قم می‌نویسد: «به دستور پادشاه حیوانات وحشی را به یک سمت راندند و پادشاه به سمت راسفیجان (دهی است از بخش زرند شهرستان ساوه) حرکت کرد. حدود بیست و چهار هزار رأس از حیوانات وحشی از آهو و گرگ و پلنگ و شیر جمع شدند و در مرحله‌ی اول پادشاه و در مرحله‌ی بعد امرا و بعد غازیان دیگر به شکار پرداختند و در پایان از سرهای حیوانات منارها ساختند.»[1] همین خصلت و رفتار را در مورد انسان‌های بی‌گناه هم با شدّتی مضاعف مشاهده می‌کنیم.

نصرالله فلسفی در مقدمه کتاب زندگی شاه عباس اول در باره خونریزی‌های شاه اسماعیل و این که برخی کشتار او فقط به خاطر مذهبی نبوده است، می‌نویسد: «در سال 910 ه ق هنگامی که در یزد بود، از سلطان حسین میرزای بایقرا نامه‌ای به او رسید. در متن نامه پادشاه تیموری او را به جای شاه اسماعیل، چنان که در خاندان تیمور متداول بود، میرزا اسماعیل خطاب کرده بود. شاه اسماعیل این امر را بهانه کرد و بی خبر بر شهر طبس تاخت و هفت هزار تن از مردم بی‌گناه آن جا را که از رعایای سلطان حسین میرزا بودند، کشت. و به گفته‌ی یکی از مورّخان به واسطه‌ی آن کشتن، آتش غضب نواب جهانبانی منطقی شد.»[2] با این حال برخی علت وقوع آن جنایات را از طرف وی ناشی از ذات و فطرت او دانسته‌اند و تولد او را همانند چنگیز معرّفی کرده‌ و سخنی از نقش دیگران در تحریک او نمی‌گویند. مؤلّف تاریخ ایلچی نظام شاه در باره تولد شاه اسماعیل می‌نویسد: «گویند در حین ولادت قدری خون فشرده در مشت آن تازه نهال چمن سلطنت بود و این معنی نزد عقلا دلیل آن بود که بر سفک دماء دلیر باشد و یمکن که خون ریختنش به مرتبه‌ای رسد که در زمان او بهرام خون آشام از بیم جان در زیر چادر ناهید خزد. فی‌الواقع چنان بود و این معنی در ایّام سلطنت او مشاهده افتاد.»[3]

دکتر پارسا دوست یکی از دلایل بی رحمی وی را ناشی از دوران کودکی و رنج‌هایی که در زندان کشیده و یا این که شخصیت‌های تاریخی عموماً پرورده‌ی شرایط زمان و زندگی خویش می‌باشند، جستجو می‌کند و در این رابطه می‌نویسد: «شعله‌های کین خواهی در اسماعیل چنان سرکش و مهار ناپذیر بود که او پس از غلبه بر کشندگان پدر، تنها به کشتن کسانی که زنده بودند اکتفا نکرد؛ بلکه آنان را نیز که سال‌ها قبل در گذشته بودند از کینه ورزی معاف نداشت. او گور کشندگان نیای خود را خراب کرد و جسد خلیلِ شروان شاه و یعقوب آق‌قویونلو را از گور بیرون آورد و سوزاند. او به ملازمان الوند بیک رحم نکرد و 800 نفر از آنان را پس از ورود به تبریز به گناه آن که به او خدمت می‌کردند، کشت. شاه اسماعیل پس از فتح اردبیل، بی رحمی تکان دهنده‌ای نسبت به سنّیان آن شهر که اکثریت عظیم ساکنان آن را تشکیل می‌دادند، مرتکب شد. او فرمود از هر خانه‌ای یک پشته چوب بیاورند. هیزم بسیار جمع نمودند. هر کدام که شهادت می‌گفتند شاه ملازم خود می‌کرد و هر کس نمی‌گفت: او را در آتش می‌انداخت و می‌سوخت و علی سلطان (حاکم اردبیل) را فرمود در آتش انداخته و سوختند.»[4]

عکس‌العمل شدید شاه اسماعیل تنها شامل شروان شاه و دایی خود یعقوب آق‌قویونلو که روزی آنان را از مرگ حتمی نجات داده بود، نیست؛ بلکه با محمّد کره‌ حاکم ابرقو نیز با بی‌رحمی برخورد کرد. مؤلّفان عالم آرای شاه اسماعیل و روضة‌الصفویه شرح حال محمّد کره را تقریباً مشابه هم توصیف کرده‌اند که تا حدّی غلوّ آمیز به نظر می‌رسد، امّا دکترعبدالحسین نوایی در تعلیقات کتاب تکملة‌الاخبار در مورد یکی از دلایل آن اقدام به نقل از احسن‌التواریخ می‌نویسد: «خاقان اسکندرشأن فرمود تا محمّد کره را مانند حسین کیا به قفس آهنین مقیّد نمودند و نیز عسل بر بدنش مالیده تا از نیش زنبوران اَلَم فراوان بدان جاهل رسد. القصّه مدتی محبوس بود تا وقتی که خاقان اسکندرشأن از یورش طبس معاودت فرمودند. در میدان اصفهان، کره را با جمعی از نوکرانش که عبدی بیک از ابرقو آورده بود، سوزانید. به نظر می‌رسد که شاه اسماعیل با اجرای نمایش هولناک سوزاندن کره با تمامی متعلّقان دو از ذکور و اناث و به عبارت دیگر با سوزاندن جمعی مرد و زن بی‌گناه می‌خواستند زهر چشمی از سفیر عثمانی که در آن هنگام در اردوی شاه صفوی بود، بگیرد.»[5]

توصیف این گونه رفتار نسبت به شاه اسماعیل در مناطق دیگر نیز تکرار شده‌ است؛ ولی بیشتر آن‌ها در مقایسه و چگونگی ورودش به تبریز کمتر برجسته گردیده است. شاه اسماعیل در سن 15 سالگی تبریز را فتح کرد و خود را پادشاه خواند و اعلام داشت که برای رضای خدا تمام مخالفان را از بین خواهد برد. از آن جا که مطالب مربوط به چگونگی ورود به تبریز مشابه هم می‌باشد و از منابع متنوع استفاده شده است گاه مطالب تکراری خواهد بود و در این مبحث تنها به نوشتار دکتر پارسا دوست استناد می‌گردد. ایشان در شرح حال شاه اسماعیل می‌نویسند: «روز جمعه شاه رفت به مسجد جامع تبریز و شمشیر جهانگیری را برهنه کرد. چون خطبه خواند، غلغله از مردم برخاست، امّا دو دانگ آن شهر شکرها کرده، گفتند: قربان لب و دهان تو گردیم. ای حضرت مولانا. امّا چهار دانگ دیگر رفتند که از جا حرکت کنند که از دو طرف فرو کشیدند. جوانان قزلباش..... حضرت شاه شمشیر بلند کرد و گفت: تبرّا کنید. آن دو دانگ به آواز بلند بیش باد و کم مباد، گفتند و آن چهار دانگ دیدند که جوانان قزلباش خنجرها و شمشیرها در دست، گفتند هر کدام که نمی‌گوئید، کشته می‌شوید. تمام از ترس خود گفتند.

بدین گونه شاه اسماعیل مذهب شیعه را در ایران رسمی کرد و مردم را به قبول آن ناگزیر ساخت. او دستور داد اشهدُ انّ علیاً ولی‌الله و حیّ علی خیرالعمل را در اذان و نماز اضافه کنند و هر کس که بر طبق معمول سنّیان وضو بگیرد و نماز بخواند سرش را از تن جدا سازند. به دستور او گروه تازه‌ای از متعصّبان مذهبی به نام تبرّائیان در بازارها و کوچه‌ها به راه افتادند و با صدای بلند سه خلیفه‌ی نخستین را لعن کردند. همه‌ی مردم موظّف بودند که با آواز بلند بیش باد و کم مباد بگویند و هر کس کوچکترین نشانه‌ای از عدم اطاعت نشان می‌داد، بی‌درنگ در همان محل به قتل می‌رسید. به دستور شاه اسماعیل همه‌ی مردان مکلّف شدند «تاج وهاج» قزلباش را بر سر بگذارند و همه به کسوت قزلباش درآیند. از آن پس کشور ایران با داشتن ساکنانی که همه‌ی مردان آن کلاه قزلباش بر سر می‌گذاشتند به کشور قزلباشان نیز موسوم گردید. شاه اسماعیل برای ابراز خشونت بیشتر به سنّیان دستور داد کلیّه‌ی کسانی را که در گذشته شیعیان را مورد آزار قرار دادند دستگیر کنند و به قتل برسانند. در اجرای دستور او تعداد کثیری از مردم کشته شدند و مملکت آذربایجان از لوث وجود بسیاری از جهّال و متعصّبان سنّی پاک گردید.

شاه اسماعیل در تبریز مرتکب بسیاری بی رحمی‌ها گردید. با آن که مردم تبریز در برابر او مقاومتی نکردند و او بدون جنگ وارد تبریز شد، گروه بسیاری از مردم بیگناه تبریز به خاطر این کین خواهی‌ها کشت. شاه اسماعیل در آن زمان تنها به مذهب و کین خواستن می‌اندیشید. کینِ شخصی برای هرچه بی رحمانه ‌ترین کشتنِ هر کسی که در کشتنِ پدر، برادر و یا تیره روزی سال‌های گذشته‌ی خانواده‌اش به گونه‌ای دخالت داشت و کینِ مذهبی برای کشتن هرچه بی رحمانه‌ترِ هر کسی که با مذهب او و از آن شوم‌تر با تند روی مذهبی او، برای برگشتن از مذهب خود و دشنام دادن به کسانی که برای او مقدّس و مورد احترام بودند، موافقت نداشت. به دستور شاه اسماعیل، قزلباشان هر که را نسبت به مذهب شیعه کمترین بی علاقگی نشان می‌داد، بی پروا می‌کشتند و حتی زنان آبستن را با جنین‌هایشان شکم دریدند. با آن که نبش گور در دین اسلام منع شده است به دستور او نه تنها گور سلطان یعقوب، بلکه گور بسیاری از فرماندهان سپاه را که در نبرد تبرسران و کشته شدن پدرش شیخ حیدر شرکت داشتند، نبش کردند. شاه اسماعیل دستور داد که استخوان‌های آنان را به بازار تبریز و در آن جا بسوزانند و در راه، پیشاپیش بازمانده‌ی جسدها، تعداد کثیری زنان روسپی و همچنین دزدان حرکت کنند و آن گاه برای آن که سلطان یعقوب و کسانش را تحقیر کند و عمق کینه خود را نسبت به آنان ابراز دارد، دستور داد کلیّه‌ی آن زنان روسپی و دزدان را سر ببرند و جسد آنان را با آن استخوان‌ها با هم در آتش اندازند و بسوزانند. به دستور شاه اسماعیل، افراد خانواده آق‌قویونلو مورد تعقیب قرار گرفتند. خانه‌هایی که گمان می‌رفت افراد مذکور در آن جا مخفی شده‌اند مورد بازرسی دقیق قرار گرفت. دستگیر شدگان شکنجه شدند تا مخفی‌گاه‌های پول و جواهر خود را بروز دهند. ده‌ها نفر از خان‌های آق‌قویونلو اعدام شدند. شکم زنان آبستن دریده شد. شاه اسماعیل به آن نیز اکتفا نکرد و به دستور او 800 تن از کسانی را که در دستگاه الوند بیک خدمت می‌کردند سر بریدند. او سگان تبریز را نیز زنده نگه نداشت و همه را بکشت چون جسد شیخ حیدر را نزد سکان انداخته بودند. نامادری خود را که بعد از کشته شدن پدرش با یکی از امیران سلطان یعقوب ازدواج کرده بود، احضار کرد و پس از تحقیرها و توهین‌ها و بدحرفی‌ها او را به قتل رسانید. شاه اسماعیل سنّیان تبریز را با قساوتی که از تعصّب مذهبی ناشی می‌شد بی رحمانه قتل عام کرد. او سنگدلی در کشتار مردم بیگناه تبریز را به غایت رسانید و بنا به اظهار انجلّلو 20000 نفر از مردم آن شهر را به قتل رساند. در آن دوران یعنی قرن دهم هجری برابر با شانزدهم میلادی، ستمکاری و بی رحمی شاهان و فرمانروایان در سراسر کشورهای شناخته شده‌ی آن دوران، در اروپا و در آسیا و در هر ناحیه‌ای خصلت عمومی و عادی بود؛ ولی سنگدلی و بی رحمی شاه اسماعیل در تبریز و بد کاری‌هایی که مرتکب شد، چنان غیر عادی و دور از رسم زمان بود که یک بازرگان ونیزی که در آن هنگام در تبریز اقامت داشت و از نزدیک شاهد کشتارهای شاه اسماعیل بود در سفرنامه خود پس از ذکر بی رحمی‌های او نوشت، تردید ندارم که از زمان نرون تا حال چنین فرمانروایی ظالمِ خون آشامی هرگز به وجود آمده باشد.[6]

شاه اسماعیل به دنبال تصرف نواحی ایران در پی آخرین بقایای آق‌قویونلوها بود که به بغداد حمله برد. او در 25 جمادی‌الثانی 914ه/ اکتبر 1508م بدون جنگ وارد بغداد شد. با آن که مردم بغداد در برابر او ایستادگی نکردند. او در آن شهر نیز مانند بسیاری از شهرهای دیگر به کشتار مردم بیگناه دستور داد. او ضمن کشتن سنّیان، فرمان داد تمام قبیله‌ی پُرناک که در بغداد بودند از کودکان، زنان و مردان قتل عام شدند. قزلباشان به کشتار آنان پرداختند. کثرت تعداد کشته شدگان به حدّی بود که به قول برخی از مورّخان صفوی در دجله به جای آب، خون روان گردید. شاه اسماعیل در بغداد مرتکب عمل نکوهیده‌ای گردید. به دستور او آرامگاه ابوحنیفه، یکی از چهار پیشوای مذهبی سنّیان را ویران کردند و استخوان‌های او را سوزاندند و در جای آرامگاه مستراح ساختند. او دستور داد هر کس در آن جا قضای حاجت کند به او 25 دینار تبریزی بابت حق‌القدم پرداخت شود. او در بغداد غالب آثار اسلامیه و قبور مشاهیر اهل سنّت را فرمود، خراب کردند. [7] بعد از فتح بغداد شاه اسماعیل به نبرد با  مشعشعیان خوزستان پرداخت؛ زیرا رهبر آنان خود را خدا می‌دانست و از آن جا که پیروان شاه اسماعیل نیز خودِ او را، خدا می‌دانستند، دیگر جایی در این سرزمین برای دو خدا وجود نداشت. پس از پیروزی تمام آنان را قتل عام کرد و خدای صفوی بر خدای مردمان هویزه و خوزستان پیروز شد.»[8]

لازم به ذکر است که اکثر و قریب به اتفاق پیروان شاه اسماعیل از نواحی دیگر مانند عثمانی و سوریه و نواحی دیگر به او پیوسته‌اند و نشان از آن است که مردم ایران تمایلی به آنان نداشته‌اند. به طور کلی اعمال شاه اسماعیل موجب بذر و نفاق مذهبی ریشه‌دار در ایران گردید و گروه‌هایی از مردم ایران را رو در روی هم قرار داد و در هنگامی که اروپائیان دچار تحوّل شده بودند، کشور را به انحطاط و سستی سوق داد و فرهنگ و زبان فارسی را رو به زوال برد. مهمترین نتیجه‌ی اختلافات مذهبی در زمان صفویان در این جمله‌ی سفیر اروپایی نهفته است که می‌گوید که اگر ایران مانع نشده بود عثمانی‌ها به سهولت بر همه‌ی ما دست می‌یافتند.


 



[1]- ایران در روزگار شاه اسماعیل و شاه تهماسب صفوی، تألیف امیرمحمود بن خواندمیر، به کوشش غلامرضا طباطبایی، چاپ اول، 137، ناشر موقوفات دکتر محمود افشار یزدی، ص 141

[2] - زندگانی شاه عباس اول، مقدمه جلد اول، نصرالله فلسفی، 1347

[3]- تاریخ ایلچی نظام شاه، تألیف خورشاه بن قبادالحسینی، تصحیح و اضافات دکتر محمّد رضا نصیری، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1379، ص 3

[4] - شاه اسماعیل اول با اثرهایی پایدار در ایران و ایرانی، دکتر منوچهر پارسا دوست، 1375، ص 749

[5] - تکملة‌الاخبار، تصنیف عبدی بیگ شیرازی (نویدی)، با مقدمه و تصحیح و تعلیقات دکترعبدالحسین نوایی، 1369 چاپ اول، ص 179

[6] - نرون از سال 54 تا 68 میلادی امپراطور روم بود. او مادر و همسر و گروه بسیاری را کشت و در کشتن افراد چنان مرتکب تندروی‌ها گردید که در تاریخ به عنوان نمونه سنگدلی و بی رحمی از او یاد می‌شود.

[7] - در پاورقی صفحه 311 کتاب شاه اسماعیل اول، دکتر پارسادوست در باره ابوحنیفه می‌نویسد: «نعمان پسر ثابت پسر زوطی معروف به ابوحنیفه  از رهبران برجسته‌ی مذهبی و بنیانگذار فرقه سنی مذهب حنفی است. او که اصلاً ایرانی است و در سال 80 ه در کوفه به دنیا آمد و در 150ه در بغداد درگذشت و در همان شهر به گور سپرده شد. او در نیمه اول قرن دوم هجری در صحّت بسیاری از حدیث‌هایی که به پیامبر اکرم (ص) نسبت داده می‌شد، تردید کرد. در باره او گفته می‌شود که او از میان آن‌ها فقط 17 حدیث را معتبر می‌دانست. مذهب سنی دارای چهار فرقه اساسی است. به جز حنفی، سه فرقه دیگر مالکی، شافعی و حنبلی است.»

[8] - شاه اسماعیل اول، دکتر منوچهر پارسا دوست، برگرفته از صفحات 290 تا 301

9- آینه عیب‌نما، نگاهی به فریاد کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، ص 264

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد