در باره چگونگی پیدایش طرح و شکل تاج کلاه قزلباشی دیدگاههای مختلفی ارائه شده است؛ امّا در مورد دوازده ترک بودن آن وجه اشتراک وجود دارد. در رابطه با این که فرم تاج از کجا الهام گرفته شده باید ریشهی آن را در فعالیّتهای سیاسی شیخ جنید و شیخ حیدر جستجو کرد. در حقیقت مؤسّس و بنیان گذار فرهنگ و حکومت سلسلهی صفوی شیخ جنید، پدر بزرگ شاه اسماعیل میباشد؛ زیرا او بود که از طریقت صوفیان و تبار خود فاصله گرفت و با آمیختن سیاست و مذهب به تعلیم پیروانش در جهت دستیابی به اهداف خود پرداخت. بعد از شیخ جنید پسرش شیخ حیدر همان روش پدر را که از منطقهی آناتولی فرا گرفته بود ادامه داد. او مانند پدرش مذهب را وسیلهای برای رسیدن به هدف خود مینگریست و حتی واژهی شیخ را از خود دور ساخت و خود را سلطان نامید. او طریقت حیدریه را پایه گذاری کرد و پیروانش را برای رزم آماده میساخت و اعتقادات خاصّی از مذهب و غیره را به آنان تلقین میکرد و دست آنها را برای کسب غنایم و بهره برداری از پسران و دختران چرکس و گرجی و به اصطلاح کفّار دیگر آزاد گذاشته بود. او که به اهمیّت مذهب و قدرت نفوذ آن در مریدانش آگاه بود و میخواست آنان را برتر و متمایز از دیگران نشان دهد، دستور داد که کلاه مخصوصی بر سر بگذارند. شیخ برای توجیه کار خود اعلام کرد که در شبی خواب دیده و از عالم غیب به او مأموریت دادهاند که چنین اقدامی را انجام دهد و مریدان از آن به بعد تاج حیدری را بر سر میگذاشتند. آن کلاه علاوه بر توجّه بیشتر مردم، موجب حالت تهاجمی پیروان گردید. بعد از کشته شدن شیخ حیدر، پیروانش به حمایت از اسماعیل پرداختند و هنگامی که او به سلطنت رسید همان برنامه و طرح تاج قزلباش را توسعه دادند.
مورّخان صفوی برای توجیه و توصیف و قداست کلاه قزلباشی روایات متعدّدی از رؤیاها تا واقعیت را ثبت کردهاند که به برخی از آنان اشاره میگردد. مؤلّف روضةالصّفویه در بحثی طولانی و رؤیایی و متملّقانه مینویسد: «در اثناء طریق بعد از عبور از آب کر و ارس جمعی محاط سحابی مُضیّ (رفتن)، معمّم به عمّامههای سفید و ملبّس به لباسهای غیر متعارف بر آن پادشاه دیندار ظاهر گردیده، چنان چه جماعتی که در رکاب فلک فرسای مرافق بودند. همین غباری ساطع مشاهده مینمودند که آن حضرت در آن میانه ناپدید بود و با آن گروه، شخصی سرخ چهرهی اشقر موی و متوسطالقامتِ عظیمالجثّه که به طول قامت و ضخامتِ بنیه از دیگران امتیاز تمام داشت و از میانهی عمّامهی سفید آن شخص امتدادی نورانی به قدر ذرعی مرائی بود. آن پادشاه جهاندار را در آغوش آورده، به دُرَر نصایحِ مفیده و مواعظ سودمند گوشِ هوشش میآراست و مدتی مدید همچنان در آغوش کشیده به تعلیمش میپرداخت. و یکان یکان نیز از آن جماعت، همان طریق مسلوک داشته، هر یک به موجب تعلیمی سرافرازش میگردانیدند. بعد از ساعتی ممتد آن سحابِ ساطع مرتفع گشته، پادشاه سکندر جاه به حالت سابق مشاهدهی امرای عظام و خلفای کرام گردیده، هیچ یک از آن جماعت را قدرت بر استفسار آن مقدمه نبود و تا آن وقت شعار منتسبان دودمان علیّه مکانِ صفویه و ارباب ارادت آن سلسلهی رفیع منزلت آن بود که کسوتی دوازده ترک طولانی از سَقِرلات قرمزی که پادشاه مبرور سلطان حیدر صفوی پرداخته بودند و به سلطان حیدری موسوم بود بر سر میگذاشتند و ارباب ارادت به تلبّس آن از دیگران ممتاز بودند.[1]
بعد از آن حالت، پادشاه دیندار در خاطر خطیر مخمّر گردانید که کسوت غازیان مجاهد و صوفیان معابد را مشابهی عمّامه سفید که امتدادی نورانی به قدر ذراعی مرتفع از میانهی آن عمّامه ملاحظه نموده بودند به این هیأت خاصّ که الحال به تاج معروف است، قرار دادند و چون سریر سلطنت دارالسّلطنهی تبریز از جلوس ابد مأنوسِ باقیّهی فلک اعظم مساوات گرفت، شخصی را که در آن وقت در راستهی بازار ارادتِ این دودمان علیّه مکان صاحب متاع اطاعت بود و به صنعت تاج دوزی موصوف، طلب داشته، فرمودند تا با وی قرار دهد که کسوت غازیان مجاهد را به آن هیأت خاص بدوزند. از کرامات این دودمان و مذهب حقّ امامیّه، علیهمالسّلام آن که، آن شخص قبل از وقوع محاربه و شکست سپاه امیرزاده الوند، شاه ولایت امامالثّقلین و امیرالخافقین علی بن ابی طالب را در عالم رؤیا مشاهده نموده که آن سرور، به تعلیم تاج دوزی به وی آموخته و به اشارهی آن حضرت تاج وهّاج را به این هیأت خاصّ دوخته، در نظر اعتبار نهان میداشت تا پادشاه مؤیّدِ کامکار بعد از ورود به دارالسّلطنه تبریز آن شخص را طلب فرموده، قبل از آن که به اظهار چگونگی آن کسوت امر فرمایند، آن مردِ موحّدِ دیندار تاجی دوخته و مهیّا ساخته، چنان چه در خاطر اشرف مرکوز بود به ساحت ظهور رسانید. از مشاهدهی این حالت حیرت بر طبع همایون طاری گشته، از کیفیّت آن استطلاع فرمودند، چه تا آن زمان با هیچ یک از مقرّبان و اعیان حضرت بدان مقوله همداستان نگردیده بودند.
القصّه جناب استادی کیفیّت آن واقعه من اوّله الی آخره از تعلیم امام واجبالاحترام و احقای این مقدمه به عرض اشرف رسانید و حضّار مجلس خلد آیین را از وقوع این کرامتِ ظاهر صدق و ارادتِ تصاعف یافته، بر جادهی ملازمت و مواظبت خدمتِ ثابت قدم و راسخ دم ایستادند و از مواهب پادشاهانه، قامت قابلیّت استاد به خِلَع فاخره و سیورغال مستمرّه آراسته گشته، بنا بر ظهور این واقعه مورد خاصّ و عام گردید و از آن زمان تا حال منتسبان آن آشیانِ کعبه نشان به پوشیدن تاج وهاج سرافراز گشتنه، مسمّی به قزلباشاند.»[2]
همان گونه که ذکر شد در مورد ایده و شکلگیری فرم کلاه قزلباش نظر خاصی وجود ندارد و آمیخته با رؤیا میباشد. دکتر نصرالله فلسفی در بررسی تاریخی خود به نقل از منابع دیگر مینویسد: «سلطان حیدر شبی در خواب دید که حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ظاهر گشته، فرمود که ای فرزند وقت آن شد که از عقب تو فرزند ما خروج کند و کاف کفر را از روی عالم براندازد؛ امّا میباید که از برای صوفیان و مریدان خود تاجی بسازی از سقرلاط سرخ و آن حضرت مقراض در دست داشت و هیأت تاج را برید و به دوازه ترک قرار داد. چون سلطان حیدر بیدار گردید، آن روش را در خاطر داشت. به همان روش تاجی برید و صوفیان را مقرّر کرد که هر کدام تاجی بدان نحو ساخته بر سر گذارند و او را تاج حیدری نام نهادند. چون به لغت ترکی سرخ را قزل میگویند بدین سبب این طبقهی علیّه به قزلباش اشتهار یافتند.
ــــ اساس تاج قزلباش کلاه نمدین سرخی بود که به نوک بلند قطور سرخی پیوست و این قسمت از کلاه به عدد دوازده امام، دوازده چین یا دوازده ترک داشت. گرد کلاه سرخ دستاری سپید یا سبز از پشم یا ابریشم میپیچیدند که آن را به صورت عمّامه بزرگی جلوه میداد و نوک سرخ بلند و دوازده ترک کلاه از میان آن بیرون میماند و به صورت خاصّی جلب توجّه میکرد.
ــــ.... در آن حین سیّدی از سادات که در دارالسّلطنه تبریز مسکن داشت و موسوم به میرعبدالوهاب بود تاجی گلدار موافق خاطر خواهِ آن حضرت به نظر کیمیا اثرِ شهریار شریعت پرور رسانید. آن سیّد به ذروهی عرض رسید که چند گاه قبل از این در عالم رؤیا حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) را دیدم و آن حضرت تاجی بدین صفت از کاغذ بریده به من داده و فرمودند که یکی از فرزندان ما مروّج مذهب به حق خواهد بود و خطبهی اثنا عشری درین شهر خواهد خواند. تو این کسوت را دوخته به نظر او برسان که بر سر مبارک گذارد. و شاردن در سال 1086 هجری که در ایران بوده در باره تاج میگوید: نوک این کلاه به صورت عجیبی دوخته شده که از آن دوازده گلوله کوچک مانند بهدانه (هسته بهی) تشکیل میشود.»[3]
گذشته بر آن که کلاه قزلباش از چه تفکّری الهام گرفته است، برخی سیّاحان اروپایی در مورد شکل و استفادهی سربازان در زمانهای متفاوت مطالبی نوشتهاند.[4] یک تاجر ایتالیایی که سربازان ایرانی را در سال 916/1510 در تبریز بوده است، کلاه آنها را چنین توصیف میکند «طبق رسوم خفتان قرمزی میپوشیدند و بر روی آن عمّامهی بلند مخروطی شکلی بر سر میگذارند که دارای دوازده ترک به نشانهی دوازده امام مذهب آنها یا دوازده فرزند علی (ع) است. علاوه بر این آنان ریش و سبیل خود را نمیتراشند. لباس آنها هرگز تغییر نکرده است. سلاحشان زیبا ساخته میشد و زره فولادیشان دارای کنده کاری بود. زره بالایی نیز به همین ترتیب بود و کلاهخودشان به کلاه مملوکان مصر شباهت داشت. یَراقشان خیلی محکم بود و دور آن پنبه پیچیده میشد که گاهی آن را از مس و گاهی از فولاد خالص شیراز میساختند که مثل یراق سوریها بود و شباهتی به یراق ما نداشت. آنها کلاه خود فلزی سنگین دیگری نیز بر سر میگذارند. همهی آنها سوارهاند و چنین مینماید که سرباز پیاده وجود ندارد. سلاح آنان نیزه، شمشیر، فلاخن و همچنین کمان با مقداری زیادی تیر است.»[5]
از زمان شاه تهماسب به بعد استفاده از کلاه قزلباش کمکم از بین رفت و استعمال آن منحصر به صوفیانی شد که به خاندان سلطنت اخلاص داشتند معمول گردید. میکله ممبره که خود شاهد دربار شاه تهماسب بوده در باره شکل تاج قزلباش در این ایّام مینویسد: «طرحهای تاج و سلطان حیدری، این تاج یک طاقه از پارچهی قرمز رنگ و بیش از دو نیم اینچ است که دوازده ترک دارد. سلطان حیدری با دوازده ترک از جنس پارچه و در رنگها مختلف میباشد؛ ولی تاج فقط قرمز رنگ است. همهی صوفیها روزها یک کلاه قرمز با دوازده ترک و شبها سلطان حیدری بر سر میگذارند که پدر بزرگ شاه بر سر میگذاشت. بعداً شاه اسماعیل طرح کلاه را تغییر داد و شکل دیگری برای کلاه ایجاد کرد.»[6]
دن گارسیا دوسیلوا فیگوه را، سفیر فیلیپ سوّم پادشاه اسپانیا که در سال 1026 ه.ق هنگام پادشاهی شاه عباس اوّل به اصفهان آمده بودند، در سفرنامهی خود شکل تاج قزلباشان شاه را چنین توصیف میکند: «شاه عبّاس لباسی بسیار ساده از پارچهای که فقیرترین کشاورزان ایران میپوشیدند، به رنگ سبز پوشیده و عمّامهای از ابریشم سبز بر سر نهاده بود. این عمّامه، گردِ کلاهِ نمدین سرخی پیچیده شده بود؛ همان طور که قزلباشان بر سر میگذارند. کلاه نمدین آن را غالباً پنبه دوزی میکنند تا اگر ضربت شمشیری بر آن وارد آید، به سر آسیبی نرساند. لبه این کلاه تنگ است، چنان که سر را به زور در آن فرو میبرند؛ ولی باقی کلاه کمکم گشاد میشود. بلندی آن در حدود نیم پا ( نزدیک پانزده سانتی متر) و بالایش گرد است و چندین چین میخورد. این چینها از دوازده بیشتر و کمتر نمیشود. و این عدد دوازده امام است که شیخ حیدر جدّ صفویه معمول کرد. بر نوک این کلاه که تمام چینها به آن جا منتهی میشود، لولهی سرخ محکمی از جنس کلاه به بلندی چهار انگشت و به کلفتی یک انگشت دوختهاند که سرش مثل کلاه، قدری قطورتر و بزرگتر است. در طول این لوله نیز از زیر تا بالا دوازده خط یا شعاع دیده میشود که همگی از بالا به مرکز آن، و از زیر به انتهای چینهای دوازده گانهی کلاه میپیوندند. دور این کلاه پارچهای را چند دور محکم میپیچند. به طوری که به صورت عمّامهی بزرگی در میآید؛ ولی در هر حال قسمت چین دارِ کلاه باید بیرون از عمّامه قرار گیرد؛ گرچه غالباً جز لولهی بالای آن چیزی پیدا نیست.»[7]
[1] - سَقرلات نوعی پارچه نفیس پشمی یا ابریشمی به رنگ سرخ یا کبود که چیزی را در سرخی یا کبودی به آن تشبیه میکردهاند. سقلاطین و سقلاط و سقرلات نیز گفتهاند. فرهنگ فارسی عمید
[2] - روضةالصفویه، تألیف میرزابیگی جنابدی، به کوشش غلامرضا طباطبایی مجد، تهران 1378، صص 156 و 157
[3] - زندگانی شاه عباس اول، جلد اول ، نصرالله فلسفی، انتشارات دانشگاه تهران، 1347 ، ص 161
[4] - در سفرنامه ونیزیان که مربوط به قبل از تشکیل دولت صفویه است چندین بار اصطلاح سبزکلاهان آورده شده است. این امر میتواند احتمال شکلگیری متمایز و متفاوت بودن را در ذهن شیخ حیدر در مقابل دیگران به وجود آورده باشد. آنجوللو و کاترینو زنو پیروان شیبک خان را قبا سبزان نوشتهاند و تردیدی نیست که ازبکان شیبانی کلاه سبز بر سر مینهادهاند. دکتر منوچهر امیری در مقدمه مترجم بر چاپ دوم کتاب سفرنامههای ونیزیان در ایران (چاپ 13819) مینویسد:«در این جا لازم است از توفیق بزرگی که در ضمن ترجمه و تحقیق درباره سفرنامههای ونیزیان نصیب مترجم شده است یاد کنم و آن عبارت است از یافتن اصطلاح «یاشیلباش» (سبزکلاهان) در مقابل قزلباش (سرخ کلاهان). اصطلاح نخستین همان است که در مورد شیبانی خان یا شیبک خان ازبک و به طور کلی ازبکان هوادار او به کار رفته است که سنی بودند و با صفویه و قزلباش دشمنی داشتند و سرانجام به دست شاه اسماعیل صفوی مغلوب گشتند و خود شیبانی خان نیز مقتول شد.»
[5] - تاریخ شاه اسماعیل صفوی، تألیف دکتر غلام سرور، ترجمه محمّد باقر آرام، عباسقلی غفاری فرد، چاپ اول، 1374 ، ص 127
[6] - سفرنامه میکله ممبره، ترجمه دکتر ساسان طهماسبی، انتشارات بهتا پژوهش، چاپ اول 1393، ص 39
[7] - زندگانی شاه عباس اول، دکتر نصرالله فلسفی، جلد اول، ص 209
8- آینه عیبنما، نگاهی به فریاد کاخهای صفوی، علی جلالپور، 278