برای شروع هر جنگی دلایل خاصی وجود دارد که از مهمترین آنها به حس برتری و توسعه طلبی سیاستمداران باید اشاره کرد که آن هم با توجیهات مورّخان به شکلی دیگر به خورد تودههای مردم داده شده است. در جنگ چالدران نیز گذشته از اهداف سیاسی سلطان سلیم و شاه اسماعیل عوامل متعدّدی زمینه را در تسریع نبرد فراهم ساخته است. یکی از این بهانهها مربوط به پناهندگی شاهزاده مراد به ایران میباشد. هنگامی که در سال 918 سلطان سلیم به سلطنت رسید وی برای تحکیم جایگاه خود به کشتن برادران و وارثان امپراتوری اقدام کرد. در این سال شاهزاده مراد به ایران فرار کرد و به شاه اسماعیل پیشنهاد نمود که در صورت حمله به نواحی عثمانی تسخیر آن بلاد به سهولت انجام خواهد گرفت. پادشاه جوان نیز شیفتهی نظر او شد و دیو سلطان را با جمعی دیگر همراه وی کرد و به طرف سیواس و ارزنجان فرستاد. محمّد خان استاجلو که در دیاربکر بود به کمک آنان شتافت؛ ولی به دلیل آن که مردم به شاهزاده تمایلی نداشتند از وی حمایت نکردند. زمانی که اخبار بی عدالتیها و کشتار مردم به سلطان عثمانی رسید تصمیم قطعی در حمله به آذربایجان گرفت.
شاه اسماعیل با سه تن از سلاطین عثمانی به نام بایزید، سلیم اول و سلطان سلیمان معاصر بوده است. این ایّام مصادف با اوج کشتار و رقابت شاهزادگان عثمانی میباشد. بایزید دوم در 7 صفر 918 از سلطنت خلع شد و سلیم که بسیار پر توان و پر شور بود بر تخت خالی سلطنت عثمانی جلوس کرد. احمد پسر ارشد بایزید دوم بر سر جانشینی پدر به نزاع برخاست و در این راه جان خود را از دست داد. از طرف دیگر مراد پسر احمد هم مدّعی تاج و تخت شده بود؛ ولی در جنگ به سختی شکست خورد و مجبور شد که به سمت ایران فرار کند. شاه اسماعیل نیز با توجّه به اوضاع داخلی عثمانی سعی کرد از این موقعیت بهره برداری سیاسی کند. مجموعهی این عوامل و حوادث دیگر بیانگر آن است که شاه اسماعیل به یک باره مورد تهاجم سلطان سلیم قرار نگرفته و اگر در جمع آوری سپاه و تدارکات جنگ نقایصی وجود دارد مربوط به سهل انگاری و غرور ناشی از پیروزیهای گذشتهاش میباشد و توجیه برخی مورّخان در عدم آگاهی شاه اسماعیل را نمیتوان پذیرفت. دکتر منوچهر پارسادوست در یک جمعبندی کلی موقعیت سیاسی طرفین را به خوبی مورد ارزیابی قرار داده که به گزیدههای از آن اشاره میگردد: «یکی از اتّفاقات جالب آن است که همزمان با قدرتیابی اسماعیل میرزا در ایران، در کشور عثمانی بایزید دوم حکومت میکرد که دارای فکری آگاه و با فرهنگ بود و از جنگ با ایران دوری میجست و حتی زمانی که شاه اسماعیل بر شیبک خان پیروز شده بود به او تبریک میگوید و او را با القاب فرزند ارجمند و فرزند عالی مقام نام میبرد. بایزید دوم سعی داشت که فقط به خاطر مصلحت کشورش از بروز هرگونه اختلافات و کشاندن دو ملت مسلمان عثمانی و ایران به جنگ جلوگیری کند و سعی داشت که دست دوستی با ایران داشته باشد. بایزید به اندرز شاه اسماعیل پرداخته و تذکّر میدهد که زیاده روی در کشتار مردم باعث کوتاهی عمر و سبب بدنامی ابدی است. او در سال 910 ه شاه اسماعیل را از کثرت خونریزی و قتل عام مردم در ردیف حجّاج و چنگیز و تیمور، سه جلاد سفّاک قرار داد و نشان داد که او نیز در شدّت خونریزی و بی رحمی کم همتا میباشد. بایزید در بارهی سیاست مذهبی او سخن گفت و تأکید نمود به خاطر سلطنت سه روزهی این دنیا نمیبایست مذهب را آلت قرار دهد و با گسترش و تعمیم اختلاف مذهبی میان مسلمانان تفرقه ایجاد کند. او هشدار داد که این سیاست تا روز قیامت مسلمانان را دشمن یکدیگر خواهد ساخت و تأکید کرد این امر موجب کاهش قوای مادّیه و معنویه اسلام و باعث دست اندازی دشمنان اسلام بر کشورهای مسلمانان خواهد گردید. او به درستی پیش بینی کرده بود. از زمان شاه اسماعیل، اختلافها و جنگهای مکرّر بین عثمانی و ایران در طول 400 سال، قدرت هر دو کشور را به سوی تباهی کشاند و توانایی هر دو آنها را به جایی رسید که دولتهای مسیحی اروپا، عموماً انگلیس و روسیه تزاری آنها را پاره پاره کردند و هر کدام حصّههایی را برای خود برداشتند و یا از ایران و عثمانی جدا نمودند. بایزید ضمن پند و اندرز به شاه اسماعیل تأکید میکند که عدالت و انصاف، بیش از شدّت عمل و خونریزی در جلب علاقه مردم و حفظ قدرت او مؤثّر است و حتی خراب کردن قبور و مسجدها و تکیهها را نکوهش کرد و آن را منتسب به نادانی صوفیه دانست. شاه اسماعیل هنگامی که در سال 910 هجری ایلچی بایزید را در اصفهان به حضور پذیرفت برای آن که شدّت عمل خود را به آنان نشان دهد، دستور داد که محمّد کره و سایر افرادش را در حضور ایلچی زنده در آتش بسوزانند. این اقدامات تأثیر منفی بر ایلچی داشته و سلیم با تبلیغ همین اخبار است که توانست فتوای علمای مذهبی خود را بر علیه شاه اسماعیل و شیعیان بگیرد و توجیه مذهبی برای نبرد پیدا کند.
سلطان سلیم مردی بسیار سنگدل و بی رحم بود و در تاریخ مشهور میباشد. او از همان ابتدا به کشتار شاهزادگان پرداخت و دستور داد پنج نفر از برادرزادههای خود را در جلو چشمانش خفه کنند و سپس برادر و رقبای دیگر را از بین برد. تا قبل از سلطان سلیم پادشاهان عثمانی در جهت گسترش سرزمینها به سمت غرب بودند، ولی از زمان سلیم به شرق توجه کردند. سلطان سلیم مانند اکثر پادشاهان عثمانی فردی سنّی متعصّب بود و تند رویهای شاه اسماعیل را در کشتار سنّیان و خراب کردن آرامگاه ابوحنیفه و از کاه پر کردن سر شیبک خان احساس کینه توزانه را در او بر انگیخت و زمینه را برای انتقام جویی فراهم ساخت. ارسال سر شیبک خان ضربه سنگینی به رابطه دو کشور عثمانی و ایران به وجود آورد؛ زیرا سلطان عثمانی را تلویحاً تحقیر کرده بود و علمای مذهبی سنّی را در گرد سلطان سلیم جمع کرد و این امر یکی از دلایل کناره گیری بایزید دوم از سلطنت و یا مسموم کردن وی میباشد که سیاست مدارا را در پیش گرفته بود. شاه اسماعیل، پادشاهی سلطان سلیم را نمیپذیرفت و از برادراش احمد حمایت میکرد. سرانجام سلطان سلیم نابودی و مبارزه با شاه اسماعیل را که مانع اصلی اهدافش بود در رأس برنامهها قرار داد. او قبل از جنگ از عالمان مذهب سنّی خواست که رسالاتی بر علیه شیعه تدوین کنند تا بتواند همان کینهای را که شاه اسماعیل بر علیه سنّیان به وجود آورده بود بر علیه شیعیان به وجود آورد. آنان فتوا دادند که کشتن هر شیعه ثواب کشتن هفتاد مسیحی را دارد و این فتوا در مقابل شاه اسماعیل بود که کشتن هر سنّی را در برابر ثواب پنج کافر حربی قلمداد کرده بود. این تحریکات باعث کشتار وسیع مذهبی در تاریخ گردید که نمونهاش را در جنگهای صلیبی باید جستجو کرد. اولین کشتار سلطان سلیم از شیعیان آناتولی شروع شد که بیش از چهل هزار نفر از آنان را قتل عام کرد و باقیماندهها را دستور داد که پیشانی آنها را داغ کنند تا از دیگران متمایز باشند و برای آن که از شدّت اختلافات عقیدتی آگاه شویم سلطان سلیم بعد از این کشتارها از طرف علما لقب عادل میگیرد! سلطان سلیم ضمن آماده شدن برای جنگ با شاه اسماعیل در تفرقهی همراهان و ولایت او میکوشد و در نامهای به عبید خان ازبک مینویسد که از طرف شرق او را مورد حمله قرار دهد و تا شرّ و وجود آن ناپاک به اصطلاح خودشان از میان برخیزد. عبید خان ازبک نیز اظهار امیدواری کرد که نیروهای عثمانی و ازبک در کنار زاینده رود همدیگر را ملاقات کنند.
سلیم ابتدا نامهای به شاه اسماعیل نوشت و اعمال او را تقبیح کرد و در نهایت اعلام کرد که اگر خداوند را در کارهایش ناظر بداند و آن بدکاریها را ترک کند و تمام قلاع و نواحیی که در تصرّف عثمانی بوده را جزو متصرفات عثمانی بداند از سلطان سلیم مهربانیها خواهد دید. یکی از دلایل اعلام جنگ آن بود که میخواست شاه اسماعیل را تحریک کند و او را به میدان جنگ بکشاند. سلیم نامه دوم را هم به زبان فارسی و با انشاء مولانا مرشد عجم بعد از 15 ربیعالثانی 920 ه توسط یکی از جاسوسان شاه اسماعیل که دستگیر شده بود ارسال داشت. سلطان سلیم در آن نامه نیز خود را شخصّیت والا معرّفی کرد و شاه اسماعیل را تحقیر نمود. او خود را سلیمان مکان، اسکندر شأن، مظفّر فر، فریدون مظفّر، قاتلالکفر الفجره و شاه اسماعیل را مَلک مُلک عجم، مالک خطّهی ظلم و ستم، سرور و سردار اشرار، داراب زمان، ضحّاک روزگار، عدیل قابیل، امیر اسماعیل خواند و مدّعی شد که او ملت حنیفهی محمّدیّه را تابع رأی ضلالت آرای خود ساخته و اساس دین متین را برانداخته، لوای ظلم را به قواعد تعدّی برافروخته، شیعهی شنیعهی خود را به تحلیل فروج محرّمه و اباحت دماء محترمه تحریض نموده، به استماع کلمات مزخرفات و اکل محرّمات نموده، مسجد خراب کرده و بتخانه ساخته، فرقان مبین را اساطیر اوّلین خوانده است. او بار دیگر شاه اسماعیل را تهدید کرد به موجب فتوای عقل و نقل علمای اعلام ملت و اجماع اهل سنّت و جماعت تصمیم گرفته است خار و خسی که در جویبار شریعت غراء رسته از بن برآورده، در خاک مذلّت اندازیم. شاه اسماعیل برای مقابله با وی دستور داده بود تمام امکانات و قنوات و پلها را تخریب کنند، به گونهای که در مسیر سپاه عثمانی هیچ انسانی و هیچ نشانهای از آبادی وجود نداشته باشد و ساکنان را به نواحی دیگر کوچ دهند؛ ولی سلطان سلیم تمام این پیش بینیها را کرده بود و از راه دریا و نواحی عثمانی تدارک آذوقه سپاه عثمانی را دیده بود. وسعت ویرانیها آن قدر بود که برخی از امیران عثمانی خواهان بازگشت سلیم شدند؛ ولی او آماده نبرد با شاه اسماعیل بود.
سلیم نامه سوم را به شاه اسماعیل نوشت و او را تحقیر کرد و تذکّر داد اگر مردی به میدان بیا و چند ماه تو را با خبر کردهایم که در آینده بهانه نیاوری و نگویی که غافل بودم و ایّام مساعد نشد که تمام اهالی حوزه حکومت خود را جمع نمایم و با ارسال بعضی لوازم چون تسبیح و یک خرقه و کشکول به او گفت که مانند نیاکان به صوفیگری بپردازد. در نامه چهارم علاوه بر تحقیر شاه اسماعیل یک طاقه چارقد و یک دست لباس زنانه را برای او فرستاد؛ زیرا تمام هدفش آن بود که شاه اسماعیل را به میدان جنگ بکشاند. عکس العمل شاه اسماعیل از این نامه و تهدیدها جالب است و اقدامی جدّی برای جمع آوری سپاه انجام نمیدهد و شاید هم به امید همان ویرانیها که بر پا کرده بود نشسته و میخواست عثمانیان را بدین وسیله تضعیف سازد. هنگامی که خبر نزدیک شدن سلیم را به او رسید با ارسال پیامها در خواست کرد که از نواحی دیگر به اردوی او بپیوندند و نکته عجیب آن است که بدون رسیدن قوای دیگر از همدان به سمت آذربایجان حرکت کرد.[1] این اقدام شتابزدهی وی با تعداد بیست هزار نفر برای مقابله با ارتش عظیم عثمانی امری ناپخته و به دور از تدابیر نظامی میباشد.
سلطان سلیم در روز اول رجب 920 ه وارد دشت چالدران شد. شاه اسماعیل بعد از ورود به چالدران شواری نظامی تشکیل داد و خان محمّد استاجلو پیشنهاد کرد که با نیروی کم نباید با آنها جنگ کنیم و باید عقب نشینی کرد تا سپاهیان بیشتر از راه برسند. اگر این حرف را قبول ندارید پیش از آن که سپاه عثمانی فرصت آرایش جنگی داشته باشد به توپهای آنان حمله کنیم و آنان را از پای درآوریم. دورمیش خان که خواهرزاده شاه اسماعیل بود نظر او را تأیید نکرد و گفت باید جنگ کرد و دمار آنها را در میآوریم. شاه اسماعیل بعد از شورای نظامی به جای آن که به امور لشکری توجه کند به میگساری پرداخت چنان که پسرش تهماسب بعداً در باره جنگ چالدران میگوید پدر من در آن روز که با پدر شما جنگ کرد، دورمیش خان و سایر امرا؛ بلکه تمامی لشکر او مست بودند. شب تا صبح شراب خورده، آهنگ بر جنگ نموده بودند. از آن تاریخ هر گاه حکایت جنگ چالدران به میان میآید من دورمیش خان را دعای بد میکنم که پدرم شاه اسماعیل را فریفته بود و جنگ کرد. بامداد روز چهارشنبه دوم رجب 920/23 اوت 1514 جنگ آغاز گردید و سربازان ایرانی در جنگ فداکاریهای بسیار کردند، ولی شاه اسماعیل با آن امکانات نابرابر که از قبل معلوم بود شکست خورد.»[2]
[1] - روایتی است که یکی از دلایل خامی شاه اسماعیل مربوط به گزارش جاسوس عثمانی به نام شیخ احمد میباشد. شیخ احمد در شکارگاه اطراف همدان به اردوی او وارد شد و اطلاع داد که بسیاری از امرای شیعه ارتش سلطان سلیم هواخواه او هستند و آمادهاند که اگر جنگی در بگیرد از سلطان کنار کشیده به او بپیوندند. این حیلهی سلطان سلیم کارگر افتاد.
[2] - شاه اسماعیل اول، دکتر منوچهر
پارسا دوست، انتشارات شرکت سهامی انتشار، 1375، برداشت از صفحات 365 تا 424
3- آینه عیبنما، نگاهی به فریاد کاخهای صفوی، علی جلالپور، ص 275