پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

توصیف وقایعی از جنگ چالدران

 

توصیف جنگ چالدران

 

با توجه به مطالبی که در باره‌ی مهیّا شدن جنگ چالدران بیان گردید سلطان سلیم به برنامه ریزی و مقدمات جنگی بزرگ بر علیه ایران پرداخت. مقدماتی که لازمه‌ی مدیریت هر سیاستمداری می‌باشد. در مورد مقدمات و تدارک سلطان سلیم برای جنگ با ایران و حوادث آن دکتر احمد تاجبخش در توصیفی مفصّل می‌نویسد: «شاه عثمانی از عزّت چاپین که اطّلاعات کافی نسبت به اوضاع ایران داشت، سؤال کرد که برای حمله به ایران با توجّه به قدرت نظامی و موقعیّت ایران چه تجهیزاتی ضرورت دارد؟ او پاسخ داد که برای جنگ با ایران قشون زیاد لازم است؛ زیرا به محض این که قشون عثمانی وارد ایران شوند عشایر و قبایل آذربایجان و کردستان و قفقاز به قشون شاه اسماعیل می‌پیوندند و از میان بردن این عشایر کار بسیار مشکلی است، بهتر است که از راه سیاست وارد شوی و بین عشایر مذکور ایجاد اختلاف کنی. دولت عثمانی باید به قبایل پول و وسایل دیگر بدهد و آن‌ها را بر علیه دسته‌های دیگر برانگیزد و این کار به وسیله‌ی دو تجارتخاته عثمانی که یکی در اردبیل و دیگری در تبریز است باید انجام گیرد. سلطان سلیم عزّت چاپین را مأمور کرد که به اتّفاق چند نفر دیگر ظاهراً برای مذاکره در باره تحویل بایزید سوم و باطناً برای ایجاد اختلاف بین عشایر و اطّلاع از میزان قشون و قدرت نظامی ایران به آذربایجان مسافرت نماید. عزّت چاپین به حضور شاه اسماعیل رسید و در باره مأموریت خود مذاکراتی به عمل آورد. شاه ایران پاسخ داد که هر وقت بایزید سوم قصد داشته باشد ایران را ترک نماید مانعی ندارد؛ ولی اگر میل نداشته باشد، شاه ایران اجازه نمی‌دهد که شاهزاده‌ی پناهنده را از ایران خارج نمایند.

نماینده عثمانی در مدت اقامت خود شهرت داد که به خرید اسب‌های اصیل ایران علاقه‌مند است و به همین جهت به ایلچی‌های آذربایجان و کردستان مسافرت نمود که وظیفه اصلی خود را انجام دهد. این شخص با عدّه‌ی زیادی از سران عشایر مذاکره نمود و به آن‌ها وعده‌های فریبنده‌ای داد؛ ولی هیچ یک از آن‌ها به هیچ عنوان حاضر به همکاری و اقدام برعلیه دستجات دیگر نشدند و پشتیبانی خود را نسبت به شاه اسماعیل و امنیت ایران اعلام نمودند و نزدیک بود مأمور عثمانی در این راه جان خود را نیز از دست بدهد. عزّت چاپین پس از مراجعت گزارشی درباره وضع نظامی ایران تنظیم و به نظر سلطان سلیم رسانید. او در آن گزارش نوشته بود که قشون ایران 500000 است که متمرکز نمی‌باشد و مدت یک ماه وقت لازم است که این قشون در یک جا جمع شوند و برای جمع آوری عشایر تقریباً سه ماه وقت لازم است، ولی باید سعی کرد که پس از حرکت قشون عثمانی تا ورود به خاک ایران کسی مطلع نشود تا قشون ایران غافلگیر گردد، در غیر این صورت سیصد هزار قشون عشایر نیز خود را آماده خواهند کرد. عده‌ای نیز باید مأمور حفاظت راه‌ها باشند تا رابطه‌ی قشون عثمانی با آناتولی قطع نشود و جمعاً باید 200 هزار سرباز برای جنگ بسیج شود. عزّت چاپین به سلطان سلیم توصیه کرد که باید تمام قشون ایران را نابود کنی و شاه اسماعیل را مقتول یا اسیر نمایی و اگر نتوانستی شاه ایران را از میان برداری هر چند که فاتح هم باشی باید فورآً مراجعت نمایی، زیرا عشایر ایران بر علیه تو قیام خواهند کرد و راه بازگشت تو مسدود می‌شود و قشون تو از میان خواهند رفت و خودت نیز دستگیر و کشته خواهی شد. موضوع دیگری که در این موقع مورد توجه سلطان سلیم واقع شد از میان بردن دشمنان داخلی یعنی شیعیان ساکن امپراتوری عثمانی بود که به نظر او از دشمن خارجی خطرناکتر بودند. سلطان سلیم عقیده داشت که هر وقت جنگ را بر علیه شاه اسماعیل که رهبر شیعیان است شروع کنیم، طرفداران او در قلمرو ما قیام خواهند کرد و ضربات سختی بر ما وارد خواهند زد؛ پس بهتر است قبلاً کار دشمن داخلی را یک سره نمائیم. بنابراین دستور داد که در تمام قلمرو عثمانی به فتوای شیخ‌الاسلام شیعه‌ها را قتل عام نمایند. یکی از طوایف بزرگ مذهب، طایفه ساری قمیش بود که عدّه آن‌ها ده هزار نفر بوده است که به محض اطلاع از فرمان سلطان سلیم در خصوص قتل عام شیعیان با هزاران مشقّت و جنگ و گریز خود را به ایران رسانیدند و پناهنده گردیدند. پناه دادن طایفه‌ ساری قمیش نیز باعث خشم سلطان سلیم گردید و چند نامه به عنوان شاه اسماعیل در خصوص تحویل طایفه‌ی مذکور فرستاد که نتیجه‌ای نگرفت. کوچ کردن طایفه ساری قمیش باعث شد که دستور سلطان سلیم در قتل عام شیعیان سخت‌تر و شدیدتر اجرا شود. فقط عدّه‌ای از شیعیان ساکن عثمانی از راه‌های کوهستانی و پنهانی توانستند خود را به مرز ایران برسانند و بقیه یا قتل عام شدند و یا در حال فرار از میان رفتند.

سلطان سلیم برای این که شاه اسماعیل را غافلگیر نماید به وسیله‌ عمّال خود شهرت داد که برای دفع شورش عازم بالکان و قسمت‌های غربی عثمانی می‌باشد. طبق این اخبار حاکم دیاربکر، خان محمّد استاجلو نیز گزارشی در این زمینه به عنوان شاه اسماعیل ارسال داشت و شاه ایران نیز با آسایش خاطر عازم کردستان و لرستان گردید؛ زیرا تصور نمی‌کرد که گرفتاری سلطان سلیم در نقاط غربی عثمانی زودتر از یک سال پایان پذیرد. سلطان سلیم پس از این که از حرکت شاه صفوی به سمت کردستان و لرستان اطلاع حاصل کرد با دویست هزار سرباز پیاده و سوار و توپخانه سنگین عازم ایران گردید و تا موقع حرکت هیچ کس از تصمیم شاه عثمانی اطلاع نداشت، ولی وقتی قشون به حرکت درآمد کم‌کم مردم کنجکاو می‌پرسیدند این همه سرباز به کجا می‌روند و بالاخره این نظر شایع شد که قشون عثمانی عازم دیاربکر است که مردم آن شیعه مذهب و طایفه ساری قمیش نیز در آن جا می‌باشند و منظور سلطان بازگرداندن آن‌ها است.

سلطان سلیم قشون خود را به سه قسمت کرد. قسمتی را مأمور دیاربکر، قسمت دیگر را مأمور اشغال قره باغ و قسمت سوّم را مأمور آذربایجان نمود. قسمت اول بدون زحمت زیاد دیاربکر را تصرّف کردند و پادگان دیاربکر را از میان برد و مردم شیعه مذهب دیاربکر را قتل عام کرد؛ ولی قسمت دوّم در قره باغ با مقاومت شدید عشایر رو به رو گردید. محمّد قره باغی سرکرده‌ی خوانین عشایر از تمام افراد دعوت کرد برای جلوگیری از سپاه عثمانی حداکثر کوشش و فداکاری را بنمایند و گفت اگر سربازان عثمانی فاتح شوند به مال و جان و ناموس ما رحم نخواهند کرد. در روزهای اول جنگ از پانزده هزار نفر قوای عشایر هفت هزار نفر مقتول و مجروح و از قوای عثمانی نه هزار نفر مقتول و مجروح گردیدند. فرمانده قشون عشایر (صولت ایناللو)تصمیم گرفت گزارش جنگ را به اطلاع شاه اسماعیل برساند؛ ولی متأسّفانه وقتی قاصد او به تبریز رسید معلوم شد که شاه عازم کردستان گردیده است. قرار شد خبر جنگ را با پیک مخصوص به اطلاع شاه اسماعیل برسانند. پیک مخصوص در راه همدان به سنندج به اردوگاه ایران رسید و نامه‌ی شاهزاده تهماسب نایب‌السلطنه را تقدیم نمود. شاه دستور داد که قشون به سمت آذربایجان حرکت نماید، ضمناً به رؤسای قبایل نامه بنویسند که هرچه زودتر با قوای خود آماده جنگ شوند.

شاه اسماعیل با کوشش فراوان توانست بیست پنج هزار سرباز را بسیج نماید. سلاح سربازان تبرزین و شمشیر و پانصد نفر شمخالچی بودند که با شمخال در میدان جنگ شرکت می‌کردند. شاه ایران امیدوار بود که به تدریج سربازان عشایر و اسلحه و اسب از اطراف می‌رسد و می‌تواند در ابتدای امر پنجاه هزار سرباز عشایری برای جنگ تجهیز نماید. شاه ایران در کشور عثمانی سازمان اطلاعات نداشت و به همین جهت از میزان قشون و مهمّات سلطان سلیم بی اطلاع بود و همه‌ی کارهای او متکی به حدس و پیش بینی بوده است. شاه اسماعیل تصوّر می‌کرد که قشون عثمانی پس از شکست در قره باغ، هفته‌ها در آن جا خواهد ماند تا قره باغ را تصرّف نماید؛ ولی غافل از این بود که سلطان سلیم قشون خود را از قره باغ احضار کرد و متوجه هدف اصلی گردید. نقشه سلطان سلیم این بود که نباید در قره باغ معطّل شد، وقتی آذربایجان تسخیر گردد اشغال قره باغ اشکالی نخواهد داشت. این بود که با کلیه قوای خود عازم آذربایجان گردید.

محمّد قره باغی یکی از سران عشایر آذربایجان که برای عرض گزارش به تبریز رفته بود، با دو هزار سرباز برای کمک به پادگان قره باغ مراجعت کرد و در بین راه با جلوداران سپاه عثمانی برخورد نمود و چند نفر از آن‌ها را اسیر کرده و اطلاعات نسبتاً جالبی از وضع کلی قشون عثمانی به دست آورد و فوراً با پیک مخصوص به اطلاع شاه اسماعیل رسانید. طبق اطلاعاتی که از سربازان عثمانی به دست آمد عدّه قشون عثمانی دویست هزار نفر و فرماندهی کل آن با سلطان سلیم بود. این سپاه دارای سیصد عراده توپ است که ده هزار نفر مخصوص نگاهداری و حفظ آن می‌باشند؛ ولی از نقشه‌های سلطان سلیم اطّلاع صحیحی به دست نیامد. فقط این موضوع روشن شد که جلوداران وظیفه داشته‌اند تا خوی، جاده‌ها و راه‌ها را مورد اکتشاف قرار دهند. شاه اسماعیل مجدداً فرمان‌هایی برای سران عشایر آذربایجان و طالش و کردستان فرستاد که هر چه زودتر با افراد خود آماده جنگ شوند و خود با قشونی مرکب از بیست پنج هزار و پانصد نفر که ده هزار نفر آن سواره بودند از تبریز خارج شد. شاه اسماعیل سران قشون را احضار کرد و گفت جنگ ما با سلطان سلیم قطعی است و جنبه حیاتی دارد. نیروی ما ظاهراً در مقابل نیروی عثمانی بسیار ضعیف است؛ ولی نیروی ایمان و علاقه به دفاع از مملکت که همه ما دارای آن هستیم بزرگترین قدرت‌ها را نابود می‌کند. ما باید یا فاتح شویم و یا تا آخرین نفس برای حفظ خاک ایران پایداری کنیم تا کشته شویم؛ زیرا اگر در جنگ سستی کنیم هم سرزمین خود و هم جان خود را از دست داده‌ایم و دیگران نیز ما را بی شرافت و بی غیرت خواهند خواند. مرگ فقط یک لحظه است و ننگ و بد نامی تا آخر عمر گریبانگیر ما خواهد بود. وقتی شاه اسماعیل از تبریز حرکت کرد جاسوسان به اطلاع سلطان سلیم رسانیدند؛ ولی بر عکس اطلاعات شاه ایران از عملیات و اقدامات شاه عثمانی بسیار نا چیز بود.

قشون شاه اسماعیل پس از چند روز راهپیمایی به چالدران واقع در بیست فرسخی خوی رسیدند و شاه ایران دستور توقّف داد؛ زیرا اگر جلوتر می‌رفتند وضع منطقه طوری بود که نمی‌توانستند از سواره نظام استفاده نمایند. بنابراین دشت چالدران میدان جنگ ایران و عثمانی گردید. در شب جنگ سلطان سلیم خیالش آسوده بود و به علت کثرت قشون پیروزی را نصیب خود می‌دانست؛ اما شاه اسماعیل از جنگ نگرانی داشت و با این که روحیه سربازانش بسیار خوب و قوی بود، معذالک به علت کثرت سپاه عثمانی و قدرت توپخانه آن‌ها امید پیروزی نداشت و می‌دانست اگر سلیم فاتح گردد تمام شیعیان را به قتل خواهد رسانید و تمام کشور‌های اسلامی را تصرّف خواهد کرد. در شب جنگ توپچی‌ها سیصد توپ به طرف جبهه ایرانیان مستقر کردند و صبح با شلیک سیصد توپ جنگ آغاز گردید. صدای شلیک توپخانه عثمانی برای سربازان ایرانی که فاقد آن بودند و آشنایی زیادی با آن نداشتند بسیار ناراحت کننده بود و سلطان سلیم هم می‌خواست که بدین وسیله روحیّه سربازان ایران را متزلزل کند و صفوف آن‌ها را بر هم زند. شاه اسماعیل پس از این که توپخانه دشمن شروع به شلیک کرد دستور داد که سربازان تا سیصد ذرع عقب نشینی نمایند تا از خطر توپخانه در امان باشند. سلطان سلیم به یک دسته از سپاهیان که عدّه‌ی آن‌ها بیست هزار نفر بود فرمان پیشروی داد. سربازان ایرانی مثل دیوار جاندار مقابل سپاه عثمانی ایستادگی می‌کردند. یک سرباز گام به عقب بر نمی‌داشت، کشته می‌شد و بلافاصله سرباز دیگری جای او را می‌گرفت. سلطان سلیم که از مقرّ فرماندهی خود میدان جنگ را تحت نظر داشت؛ دید که بیست هزار سربازش در مقابل چهار هزار سرباز ایرانی متوقّف شده و پیشروی نمی‌کنند. فوراً از فرمانده میدان توضیح خواست. او جواب داد که سربازان عثمانی خیلی خوب می‌جنگند؛ ولی ایرانیان بیش از انتظار ما مقاومت می‌نمایند و بسیار سر سخت می‌باشند. سلطان سلیم گفت: ما وقت توقّف نداریم. دو سپاه دیگر را مأمور کن که از دو جناح به قشون ایران حمله کنند. طبق دستور سلطان سلیم بیست هزار نفر دیگر در دو جناح به حمله پرداختند. شاه اسماعیل که از مقرّ فرماندهی ناظر به میدان جنگ بود دستور داد خان محمّد استاجلو با قوای خود مأمور دفع حمله جناح شمالی و محمّد قره باغی با دو هزار سرباز مأمور دفع جناح جنوبی گردند. سربازان ایرانی در دو جناح با شدّت می‌جنگیدند. آن قدر شمشیر می‌زدند تا از پا در می‌آمدند و بعضی با گرز میان سربازان عثمانی می‌رفتند و با حرکت گردونه‌ای سربازان عثمانی را می‌کشتند. شاه اسماعیل در استفاده از قوای خود صرف جویی می‌کرد؛ زیرا هنوز اکثریت سپاهیان عثمانی وارد کارزار نشده بودند، به خصوص سپاهیان ینی چری که مهیب‌ترین و قویترین سربازان عثمانی بودند.

سلطان سلیم که از میزان قشون ایران اطلاع کامل داشت تصور نمی‌کرد که بیست و پنج هزار سرباز ایرانی بتوانند در مقابل دویست هزار سرباز مجهّز مقاومت نماید. او تصوّر می‌کرد که در ساعت‌های اول کار قشون ایران تمام می‌شود و او به آسانی به تبریز خواهد رسید. شاه اسماعیل که در مرکز فرماندهی ناظر میدان جنگ بود از مانور عثمانی‌ها مطّلع شد و دستور داد که سربازان ایران قشون عثمانی را تعقیب نکنند؛ ولی قبل از این که دستور شاه اسماعیل به سربازان برسد توپخانه عثمانی شروع به تیراندازی نمود و عدّه زیادی از سربازان ایرانی را به هلاکت رسانید و دو تن از سرداران شایسته ایران نیز در این حمله توپخانه کشته شدند. سربازان عثمانی پشت هم صف کشیده بودند و هر سربازی که کشته می‌شد یک نفر جای او را می‌گرفت؛ اما در قشون ایران هر کس کشته می‌شد کسی نبود که جای او را بگیرد؛ بلکه صف را تنگ‌تر می‌کردند.

سلطان سلیم که از مقرّ فرماندهی ناظر میدان جنگ بود از پایداری و مقاومت و شهامت ایرانیان تعجّب می‌کرد و می‌گفت سربازان لاینقطع شمشیر می‌زنند باعث تعجب است که خسته نمی‌شوند. مشاور نظامی سلطان سلیم گفت: سربازان ایران شاه اسماعیل را پیشوای روحانی خود می‌دانند و از مرگ در راه خدمت به پیشوای خود خوشحال هستند. سلطان سلیم گفت: می‌بینم که هر سرباز ایرانی این قدر می‌جنگد تا کشته شود و یک قدم به عقب نمی‌رود و از اول جنگ تا به حال یک نفر ایرانی اسیر نشده است؛ ولی تا به حال هزار نفر از سربازان ما اسیر شده‌اند. باقیمانده پیاده نظام مجروح و خسته ایران دیگر قدرت جنگ نداشتند؛ بنابراین شاه اسماعیل تصمیم گرفت که از آخرین قوای خود یعنی از ده هزار سواره نظام در جنگ استفاده نماید. شاه اسماعیل پس از آرایش جنگی با فرماندهان دیگر منتظر حمله از طرف قشون عثمانی بودند. در این موقع سه نفر از طرف قشون عثمانی با پرچم سفید برای مذاکره به مواضع ایران نزدیک شدند و نامه سلطان سلیم را به شاه اسماعیل تسلیم نمودند. شاه ایران دستور داد که نامه را با صدای بلند بخوانند. مفاد نامه چنین بود. ایرانیان اگر ده جان داشته باشند، نخواهند توانست جان سالم به در برند و امروز شکست خواهند خورد؛ زیرا برتری نیروی عثمانی نسبت به نیروی ایران به قدری زیاد است که نتیجه‌ی جنگ غیر قابل تردید است. وقتی نتیجه جنگ معلوم است ادامه‌ی خون ریزی دور از عقل است بنابراین سلطان سلیم برای این که خون افسران و سربازان ایرانی ریخته نشود و خود شاه اسماعیل به قتل نرسد پیشنهاد می‌نماید که شاه اسماعیل فرمان تسلیم افسران و سربازان خود را صادر کند و آن‌ها سلاح خود را تحویل قشون عثمانی بدهند و تسلیم شوند در عوض سلطان سلیم با اصول زیر موافقت دارد:

1- جان شاه اسماعیل و اعضای خانواده‌اش همچنین اموال خصوصی او و افراد خانواده‌اش مصون است؛ ولی پادشاه عثمانی نمی‌تواند با ادامه حکومت شاه اسماعیل در ایران موافقت کند. شاه اسماعیل و خانواده‌اش باید اموال خصوصی خود را بردارند و از ایران خارج شوند و در نقطه‌ای که سلطان سلیم تعیین می‌کند سکونت نمایند.

2- مال و جان افسران و سربازان ایرانی که تسلیم قشون عثمانی می‌شوند مصون است. کسی افسران و سربازان ایرانی را به بردگی نخواهد گرفت و آن‌ها را نخواهند فروخت و وادار به کار نخواهد کرد مگر در حدود کارهای مربوط به اردوگاه خودشان.

3- افسران و سربازان ایرانی تا پایان دوره‌ی اشغال کامل آذربایجان و کردستان و طالش و گیلان که حداکثر از سه ماه تجاوز نخواهد کرد در اسارت باقی خواهند ماند و سپس آزاد خواهند شد و به خانه‌های خود خواهند رفت. پس از خواندن نامه سکوت برقرار شد. شاه اسماعیل گفت: شاه عثمانی برای جلوگیری از ریختن خون ما شیعیان علی پیشنهاد می‌کند که ما تسلیم شویم تا زنده بمانیم و شما حد اکثر سه ماه اسیر هستید و بعد آزاد می‌شوید. من هم می‌توانم اموال خود را بردارم و به اتّفاق خانواده‌ام در محلی که سلطان سلیم تعیین می‌کند در خارج از ایران سکونت نمایم. شاه اسماعیل از حامل نامه سؤال کرد از چه وقت سلطان سلیم نسبت به شیعیان مهربان شده است و برای این که خون ما ریخته نشود پیشنهاد می‌کند که ما تسلیم شویم. پاسخ داد که من فقط مأمور رسانیدن نامه هستم و برای پاسخ دادن صالح نیستم.

شاه اسماعیل جلسه‌ای ترتیب داد و از یک یک فرماندهان نظر خواست. همه پیشنهاد سلطان سلیم را رد کردند و گفتند که او با علم به این که پیشنهادش رد می‌شود این نامه را فرستاده است و منظورش این بوده که روحیّه‌ی افسران و سربازان ما را تضعیف نماید و آن‌ها برای حفظ جان خود دست از جنگ بردارند؛ ولی نمی‌داند که ما برای دفاع از سرزمین ایران اینجا آمده‌ایم که جلو دشمن را بگیریم و از مرگ هراسی نداریم و اگر می‌خواستیم زنده بمانیم که در جنگ شرکت نمی‌کردیم. بالاخره پس از مذاکرات لازم جواب سلطان سلیم به شرح زیر نوشته شد: پادشاه ایران و افسران و سربازانش تسلیم نمی‌شوند؛ ولی حاضرند که با پادشاه عثمانی صلح کنند و شرط صلح این است که سلطان سلیم آذربایجان و دیاربکر را تخلیه نماید. اگر سلطان سلیم این شرط را بپذیرد بین ایران و عثمانی صلح برقرار خواهد شد و موجبی برای ادامه جنگ وجود نخواهد داشت و در صورتی که نپذیرد پادشاه ایران و افسران و سربازانش به جنگ ادامه خواهند داد و شمشیر بر زمین نخواهند گذاشت؛ مگر این که تا آخرین وجب خاک ایران را از پادشاه عثمانی پس گرفته باشند.

پس از این که مذاکرات به نتیجه نرسید جنگ مجدّداً شروع گردید و همان طوری که قبلاً اشاره شد توپخانه در تپّه‌ی جنوب میدان جنگ موضع گرفته بود. فرمانده جنگ یک دسته از سپاهیان خود را با کمک طناب و تورهای مخصوص از تپّه پائین می‌فرستادند که قشون شاه اسماعیل را محاصره کنند. شاه اسماعیل متوجّه شد که اگر سربازان عثمانی از تپّه پائین بیایند جبهه را دور خواهند زد و قشون ایران در محاصره خواهد افتاد. شاه صفوی در این موقع دست به یک کار خطرناک و بی سابقه می‌زند و با کمک دو هزار سوار تصمیم می‌گیرد که توپخانه‌ی عثمانی را از میان بردارد. شاه ایران انجام این کار بزرگ و خطرناک را که مورد حیرت کارشناسان نظامی و سرداران بزرگ قرار گرفته شخصاً به عهده می‌گیرد و دو هزار سوار را به سه قسمت می‌نماید و فرماندهی قسمت اول را که مأمور حمله به توپخانه بوده است شخصاً قبول می‌کند. شاه اسماعیل با قسمت اول سپاه به سمت شمال حرکت می‌نماید تا ناظرین جنگ در مقرّ فرماندهی عثمانی متوجّه نقشه شاه ایران نشوند. پس از طی مسافت کمی با سرعت زیاد به سمت مغرب حرکت می‌نماید تا از تپّه مقرّ توپخانه عثمانی بالا رود. هنوز سلطان سلیم و سردارانش متوجّه نشده بودند که حمله ایرانیان برای خاموش کردن توپخانه است. شاه اسماعیل و سربازانش با شتاب تمام پس از دفع موانع به رأس تپه رسیدند. فرمانده توپخانه که در پشت تپّه مشغول راهنمایی توپچیان بود یک مرتبه متوجّه شد که سواران ایرانی وارد تپّه شده‌اند و چون انتظار نمی‌رفت که قشون ایران به توپخانه حمله نمایند محافظین زیادی در روی تپّه وجود نداشت. در مرحله اول فرمانده توپخانه با ضرب تبرزین شاه اسماعیل کشته شد و حمله سواران ایرانی به اندازه‌ای شدید بود که توپخانه عثمانی پس از مدت کمی خاموش گردید. عدّه‌ای از سواران ایرانی وظیفه داشتند که توپخانه را از کار انداخته و یا آن‌ها را از تپّه به پائین اندازند و در موقع مراجعت مقدار زیادی باروت نیز در زیر توپ‌های باقیمانده قرار داده و آتش بزنند. حمله سواران ایرانی به توپخانه عثمانی و خاموش کردن آن از شاهکارهای بزرگ جنگی محسوب می‌شود و فقط شجاعت و ایمان ایرانیان برای دفاع از مملکت و تدبیر و از جان گذشتگی سرداران لایق و مدبّری چون شاه اسماعیل توانسته است این شاهکار عجیب را به وجود آورد. سلطان سلیم در روی تپّه فرماندهی می‌بیند که چگونه انفجار باروت توپ‌ها را به طرف هوا پرتاب می‌کند و در حالی که از جسارت و فداکاری ایرانیان متحیّر و مبهوت شده بود برای سرداران حاضر این مصرع را خواند: دشمن را نتوان حقیر و بیچاره شمرد. شاه اسماعیل تصمیم گرفت با سرعت زیادی از همان راه که آمده بود مراجعت نماید؛ ولی گرفتار سربازان ینی چری گردید و با دادن تلفات زیاد و مجروح شدن خودش توانست سواران باقیمانده را به موضع قشون ایران برساند. سلطان سلیم که توپخانه خود را از دست داده بود فرمانده میدان جنگ را معزول و خودش فرماندهی را به عهده گرفت و فرمان حمله عمومی را صادر کرد. از ده هزار سوار قشون ایران فقط دو هزار سوار باقیمانده بود که اغلب مجروح و خسته بودند و با عدّه‌ی کمی از پیاده نظام که در ذخیره بود شاه اسماعیل می‌خواست با سپاهیان عثمانی به جنگ ادامه دهد. قشون عثمانی با شدّت تمام به ایرانیان حمله کرد و سربازان ایرانی یکی پس از دیگری کشته می‌شدند. منادیان قشون عثمانی فریاد می‌زدند ای شاه اسماعیل جنگ فایده‌ای ندارد، تسلیم شوید و خود را به کشتن ندهید. همه‌ی سربازان یک صدا جواب می‌دادند که ما کشته می‌شویم، ولی تسلیم دشمن نخواهیم شد. فداکاری و جانبازی سرداران و سربازان ایرانی به اندازه‌ای در این جنگ زیاد است که شاید نظیر آن را در هیچ جنگی دیده نشده باشد.

کشتار سربازان ایرانی از طرف سپاهیان عثمانی ادامه داشت و هر سرباز تا آخرین لحظه حیات می‌جنگید و کشته می‌شد. شیخ شبستری که از روحانیون عالیقدر و مورد احترام شاه اسماعیل بود از شاه ایران تقاضا کرد که برای حفظ جان سایر شیعیان دست از جنگ بکشد و مراجعت نماید تا بتواند به کمک عشایر مجدّداً به جنگ بپردازد و گفت اگر چنین نکنی محاصره خواهی شد و از میان خواهی رفت و تمام شیعیان از مرد و زن و کودک به دست سپاه عثمانی قتل عام می‌شوند. شاه اسماعیل تقاضای شیخ را پذیرفت و عقب نشینی کرد و با بقیّه‌ی قشون باقیمانده که جمعاً هزار و پانصد نفر بودند عقب نشینی کرد. در این زمان شهر تبریز یک مرکز تجارت و شهر بسیار آباد و باشکوهی بود و تقریباً یک میلیون جمعیت داشت؛ ولی در موقع حمله سلطان سلیم به شهر تبریز کسی نبوده است که مردم را راهنمایی و حصار شهر را محکم کند و از ورود سلطان سلیم به شهر جلوگیری نماید. بر عکس به محض خبر نزدیک شدن قشون عثمانی اشراف و بازرگانان و هر کس که توانایی داشت از شهر خارج شد. شهر تبریز پس از ورود سلطان سلیم مورد غارت سربازان به خصوص سربازان ینی چری واقع گردید. خانه‌ها و تجارتخانه‌ها غارت و شهر ویران شد. به دستور سلطان سلیم عدّه زیادی از زن‌ها و دختران تبریز و عدّه زیادی از صنعت گران به اسلامبول فرستاده شدند و شهر تبریز تا مدتی به علت ویرانی و قتل و غارت سربازان عثمانی از درجه‌ی اعتبار افتاده بود؛ زیرا تجّار متواری یا کشته شده بودند و اموال آن‌ها به غارت رفته بود. سلطان سلیم در جنگ چالدران چهل و یک هزار سرباز از دویست هزار نفر را از دست داد و شاه اسماعیل از بیست و پنج هزار نفر،  بیست و سه هزار و پانصد نفر را از دست داده است. هیچ یک از سربازان ایرانی تسلیم و اسیر نشدند، ولی هزار و نهصد و چهل نفر از قشون عثمانی اسیر سربازان ایرانی گردیدند. با توجه به رشادت ایرانیان در جنگ چالدران و اطلاع از جمع آوری قشون عشایر و تهیه یک ارتش نیرومند از طرف شاه اسماعیل، سلطان سلیم راه عثمانی را به بهانه دفع شورش‌هایی که پیدا شده پیش گرفت و آذربایجان را تخلیه کرد و از ادامه متصرفات خود در شرق مأیوس گردید.»[1]


 



 [1] - تاریخ صفوی، تألیف دکتر احمد تاجبخش، انتشارات نوید شیراز، خلاصه‌ صفحات 102 تا 120

2- آینه عیب‌نما، نگاهی به فریاد کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، ص 292 

نظرات 1 + ارسال نظر
علی قدوسی چهارشنبه 18 خرداد 1401 ساعت 22:14

سلام وقتتون بخیر
مطالبی که گذاشید واقعا عالی بود.
چنتا سوال داشتم اگر به من ایمیل بزنید ممنون میشم چون هیچ شماره و ایمیلی از شما پیدا نکردم

درود و سپاس بر شما
از عنایت و لطف شما سپاسگزارم. من از کاربرد فضای مجازی چندان اطلاع ندارم و ادامه این مسیر را بر مبنا روشی که یاد گرفته‌ام ادامه داده‌ام. بنابراین از شما عذر خواهی می‌کنم . شادکام و بهروز باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد