پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

عقاید مذهبی شاه تهماسب اول صفوی

 

عقاید مذهبی شاه تهماسب اول

 

در توصیف رفتار شاه تهماسب کمتر مورّخی را می‌توان یافت که در مورد عقاید مذهبی وی سخن نگفته باشد. در زمینه و شکل‌گیری افکار مذهبی تهماسب باید آثار و عواقب محیط زندگی و رشد نموّ وی را در کنار شاه اسماعیل و آن عقاید تبلیغی مرشدان صفوی و شیخ حیدر و شیخ جنید در نظر گرفت که در جای خود بدان اشاره گردید. در چنین جوّ و فضایی که سرداران تازه به قدرت رسیده از حمایت روحانیون نیز برخوردار شده بودند و پادشاه وقت هم از سن و سال و تجربه‌ی کافی بی بهره بود، در نتیجه بسیاری از گرایش‌ها و رفتار مذهبی شاه تهماسب را از این دیدگاه باید نگریست. در آن زمان نقش روحانیون در امور سیاسی بدان حدّ رسیده بود که شاه اسماعیل دوم به دنبال تعقیب عقاید خود عالمان مذهبی را شیّاد و سالوس خوانده و می‌گوید من اجازه نمی‌دهم که همانند پدرم با من رفتار کنید و فریب شما را نخواهم خورد ولی او نیز با آن همه خونریزی‌ها کاری از پیش نبرد و به قتل رسید. شاه تهماسب تحت تسلط چنین علما و قزلباشانی است که پرورش یافته و شاید هم علت طولانی بودن سلطنتش را مدیون همین مماشات و عدم خروج وی نزدیک به دو دهه از کاخ می‌باشد. در این ایّام شاه تهماسب تحت تسلّط علمایی «از جمله شیخ بن عبدالصّمد حارثی (پدر شیخ بهایی)، زین‌الدّین عاملی معروف به شهید ثانی، خاندان حلّی و برادران کرکی که معروفترین آن‌ها علی‌ بن عبدالعال کرکی عاملی خاتم‌المجتهدین محقّق ثانی است که موقعیّت بسیار مهمی در دربار صفویه پیدا کرد و در کلیّه‌ی امور مملکتی نظارت داشت»[1]، بوده است که حتی کرکی دستور اخراج علما و روحانیون مخالف را صادر و علمایی را که در جبل عامل سوریه اقامت داشتند به ایران دعوت می‌کند.

برای آشنایی با وضعیت دربار شاه تهماسب و برنامه‌ی لعن خلفا به خاطرات میکله مِمبره سیّاح اروپایی که خود شاهد آن دوران بوده است اشاره می‌گردد. وی در باره مراسم هرروزه‌ی دربار می‌نویسد: «صبح‌ها هنگامی که شاه از خوابگاهش به قصر بار عام می‌رود، دو مرد او را همراهی می‌کنند که هر کدام از آن‌ها یک طبل فولادی در دستان خود دارند و شروع می‌کنند به فریاد زدن، ستایش خدا و لعن عمر، عثمان و ابوبکر و می‌گویند «صد هزار لعنت بر عمر، عثمان و ابوبکر» آن‌ها فریاد زنان دنبال شاه می‌روند تا او بیاید و جلوس کند.[2] سپس همگی ساکت می‌شوند. هنگامی که شاه می‌خواهد به تالارش برگردد آن‌‌ها به همین شیوه فریاد می‌زنند تا او وارد آن جا شود. برادرش هم یکی از این افراد دارد که تبرّایی‌ها نامیده می‌شوند. آن‌ها نیز هنگام ورود و جلوس او به همین شیوه فریاد می‌زنند. او برادر دیگری دارد که نامش القاص میرزا است و شاه او را پادشاه شیروان کرد که به تازگی تصرّف شده است. شاه یک خواهر در خانه‌اش دارد که نمی‌خواهد ازدواج کند زیرا می‌گوید او را نگه می‌دارد تا زن مهدی بشود. این مهدی نواده‌ی علی (ع) و محمّد (ص) است. شاه می‌گوید که از خواهرش در روی زمین که جایگاه راستین محمّد (ص) است مراقبت می‌کند. او یک اسب سفید هم دارد که برای مهدی (عج) نگه داشته است. این اسب که پالان مخملی سرخ رنگ و نعل‌های نقره و بعضی اوقات طلای ناب دارد. هیچ کس سوار این اسب نمی‌شود و همیشه آن را در جلوی بقیّه‌ی اسب‌های شاه قرار می‌دهند.

در همان زمان یک ترک از آناتولی را دیدم که به دربار شاه آمد و خواستار یکی از دستارهای شاه شد که شاه عادت دارد با قیمت بالا بدهد. برای آن پارچه یک اسب به عنوان هدیه به شاه می‌دهند. این مبادله مخفیانه صورت می‌گیرد. من این را می‌دانم زیرا یک نفر از آناتولی از آدانا نزد آن امیری آمد که من در خانه‌اش بودم، یعنی شاهقلی خلیفه آن ترک یک کیسه‌ی انجیر خشکِ خیلی مرغوب به عنوان هدیه برای امیر آورد و از او تقاضا کرد با شاه صحبت کند تا یکی از شال گردن‌هایش را به او بدهد و او نیز یک اسب دارد که به عنوان هدیه به شاه بدهد. شاهقلی با مشکلات خیلی زیاد توانست آن پارچه را بگیرد. او بود که اسب را هدیه کرد. هنگامی که آن تُرک پارچه را دید دستانش را به آسمان بلند کرد خدا را ستایش کرد و سپس سرش را خم کرد و گفت: شاه، شاه. او خیلی خوشحال شد. پارچه را گرفت و رفت. من از او پرسیدم این پارچه برای چه خوب است. او به من گفت که این تبرّک است یعنی یک چیزی که اثر مفیدی دارد. او یک پدر بیچاره در خانه دارد که شاه را در خواب دیده بود و به این دلیل آن پارچه را برای خشنودی پدرش می‌خواست زیرا او شفا می‌یابد. هر سال بسیاری از این مردم مخفیانه می‌آیند و هیچ کس نمی‌داند مگر وابستگان به دربار. من مرد دیگری را دیدم که از خراسان آمد و با اصرار زیاد خواستار یکی از کفش‌هایی شد که شاه می‌پوشید. از این رو به خانه شاهقلی خلیفه آمد. یک ماه ماند تا توانست آن کفش را بگیرد. او در حضور من آن را در کتان قرار داد. صد بار آن را بوسید. بر روی چشم‌هایش گذاشت و خیلی خوشحال بود. در آن زمان عالیجناب (شاهقلی خلیفه) به من گفت که آن مرد با کفش‌های شاه زندگی‌اش را تأمین می‌کند؛ زیرا آن را به ترکمن‌ها نشان می‌دهد و آن‌ها از روی اخلاص به او پول می‌دهند. کسانی که مریض هستند دنبال آن کفش می‌گردند و به او پول می‌دهند. آن مرد خراسانی کفش را گرفت و رفت. پسر ارشد خلیفه در حضور من مریض شد. قرا خلیفه کسی را به دربار شاه فرستاد و خواستار مقداری از آبی شد که شاه با آن دست‌هایش را می‌شوید. بعد از این که دست‌های شاه شسته می‌شود آبِ به جای مانده که ما آن را دور می‌ریزیم را نگه می‌دارند.[3] مقدار کمی آب در یک تنگ نقره‌ای به آن پسر مریض دادند. او آب را نوشید تا او را درمان کند، زیرا آن‌ها می‌گویند این آب مقدّس است. بنابراین آن آب را فقط به بزرگان می‌دهند. هنگامی که صوفی‌ها می‌خواهند سوگند بخورند، می‌گویند «شاه باشی سی» یعنی به سر شاه قسم و هنگامی که کسی می‌خواهد از دیگری تشکّر کند، می‌گوید شاه مرادین ورسین. یعنی شاه آرزویش را برآورده کند. هنگامی که می‌خواهند سوار شوند می‌گویند «شاه» آن‌ها در هنگام پیاده شدن می‌گویند این شاه. آن‌ها می‌گویند شاه تهماسب پسر علی (ع) است. اگرچه علی نهصد سال پیش به شهادت رسیده است. همه‌ی امرایی که می‌خواهند از شاه تشکّر کنند خواه در حضور و خواه در غیاب او سرشان را به سمت زمین خم می‌کنند و می‌گویند شاه مرتضی علی.

من بارها در جشن‌های عروسی آن‌ها بوده‌ام. در این مواقع اوّلین کاری که پس از گرد هم آمدن انجام می‌دهند این است که به ردیف در یک اتاق از ابتدا تا انتهای آن بر روی فرش‌های نفیس می‌نشینند و شروع به ستایش خدا و سپس شاه تهماسب. ابتدا خلیفه شروع می‌کند، سپس همه می‌گویند لا اله الالله. آن‌ها با آن جملات برای یک ساعت تمام ادامه می‌دهند. سپس شروع می‌کنند به خواندن اشعاری در ستایش شاه که به وسیله‌ی شاه اسماعیل و خود شاه تهماسب سروده شدند و به آن‌ها خطایی می‌گویند. بعد از انجام آن یک نفر می‌نشیند و با صدای بلند و دهل شروع می‌کنند نام‌های کسانی که آن جا هستند را یک یک صدا می‌زند. هر کس که او نامش را صدا می‌زند، می‌گوید شاه باش، یعنی شاه سر است. همه‌ی آن‌ها به کسی که اسامی را صدا می‌زند پول می‌دهند که مبلغ آن به مقدار نزاکتی بستگی دارد که هر یک از آن‌ها می‌خواهند نشان بدهند. بعد از انجام آن خلیفه با یک چوب دستی محکم شروع می‌کند از اول تا آخر یک ضربه‌ی بسیار محکم به پشت تمام کسانی می‌زند که به عشق شاه به وسط اتاق می‌آیند و بر روی زمین دراز می‌کشند. سپس خلیفه سر و پاهای کسی را که به او ضربه زده است را می‌بوسد. بعداً آن مرد بلند می‌شود و ترکه را می‌بوسد. همه‌ی آن‌ها چنین می‌کنند. چون من آن جا نشسته بودم نوبت من رسید و آن شرور که یک شلوار پوشیده بود به من یک ضربه زد که هنوز هم درد دارد. آن‌ها این کار را انجام می‌دهند زیرا شاه این چنین فرمان داده است. هیچ یک از قورچی‌های شاه نمی‌توانند بدون اجازه او ازدواج کنند. او چنین قوانینی را برای ازدواج وضع می‌کند. گفته می‌شود آن ضربه دلالت بر نخستین الفبای آن‌ها دارد که الف ب.ت.ث. می‌باشد. آن‌ها پس از انجام این کار شروع می‌کنند به نواختن طبل و دیگر آلات موسیقی و همین طور خواندن آوازهایی در تحقیر عثمانی‌ها و این که آن‌ها چگونه به تبریز آمدند و همه‌ی توپخانه خود را از دست دادند و بسیاری از داستان‌های دیگر و این که شاه چگونه می‌خواهد وارد سرزمین عثمانی‌ها شود و چگونه جنگ خواهد کرد و بسیاری چیزهای دوست داشتنی دیگر.»[4]

مشابه‌ی روایات ممبره را دیگر اروپائیان نیز توصیف کرده‌اند و با اطلاع از این مطالب است که می‌توان شاهد سوء استفاده از مذهب در تاریخ بود و علت بسیاری از قیام‌ها و ظهور برخی فرقه‌های مذهبی را دریافت.[5] با توجه به این موارد است که محمود حکیمی یکی از دلایل اوضاع وخیم اجتماعی آن زمان را که متأسفانه هنوز هم آثار آن دیده می‌شود چنین تعریف می‌کند: «واقعیّت مهمّی که در عصر شاه تهماسب، هم قابل توجّه و هم رنج آور است این است که با همه‌ی بیدادگری‌هایی که در این عصر وجود داشت عدّه‌ای از مردم ایران هنوز این پادشاه خرافی و بیدادگر را دوست می‌داشتند. این امر حتی دالساندری سفیر ونیز را دچار شگفتی کرده است. سفیر ونیز مدّعی است که رعایای تهماسب او را مانند خدایی ستایش می‌کردند و علت این امر را در واقع احترام به خاندان علی می‌داند نه حرمت پادشاه. نزد کسانی که بیمار یا تنگدست بودند اثر شفا بخشِ نام تهماسب زیادتر از کمک خواستن از درگاه خداوند بود. گروهی نذر می‌کردند که اگر به مراد دل خود برسند ارمغانی پیش وی فرستند و برخی به امید آن که دعایشان به هدف اجابت رسد درهای دولتخانه را در قزوین می‌بوسیدند. گروهی چنان به کرامت‌های آن سیّد بزرگوار امیدوار بودند که آب وضویش را اکسیر تب ریز می‌شمردند و تکّه‌ای از پارچه‌ی تن پوش یا شالش را برای تبرّک یا ایمنی از چشمِ بد همیشه همراه داشتند. این حقایق دردناک نشان می‌دهد که پادشاهان صفوی به ویژه شاه تهماسب چگونه دین را وسیله‌ی فریب توده‌های مردم ساخته و با تزویر و ریا زشتی‌ها و پلیدی‌های حکومت خویش را می‌پوشانیدند. شاه تهماسب پیوسته مدّعی بود که حضرت رسالت پناهی محمّد (ص) و ائمّه طاهرین و اجداد نیکو خصال خود را به خواب می‌بیند و از آن‌ها الهام می‌گیرد و پیروزی‌های او همه از برکت انفاس قدسیّه آن‌هاست امّا همین پادشاه سال تا سال پا از حرمسرای خود بیرون نمی‌نهاد و اگر ناله‌ی مظلومی به گوش وی می‌رسید فرمان می‌داد تا او را با چماق از دولتخانه برانند.»[6]

در چنان محیطی که از شاه تهماسب بت ساخته و از مردم سواری می‌گرفتند چگونه از پادشاه می‌توان انتظار عدالت و ارشاد مردم به سوی اهداف متعالی را داشت؟؟ دکتر منوچهر پارسا دوست با توجه به وضعیت فرهنگی جامعه و دربار می‌نویسد: «شاه تهماسب با ادّعای این خواب دیدن‌ها و انتساب خود به ائمّه مقام مذهبی خود را بسیار بالا برده بود. شاه تهماسب برای بسیاری از مردم چنان مقدس شده بود که برای رسیدن به حاجت‌های خود به او متوسّل می‌شدند و آب دستشویی او را درمان تب و تکّه‌ لباس‌های او را به عنوان تبرک همراه خود می‌بردند. الساندری در مورد ستایش و علاقه قلبی مردم به وی می‌نویسد مردم او را نه همچون شاه؛ بلکه مانند خدا می‌پرستیدند؛ زیرا از سلاله‌ی علی (ع) است که بزرگترین مایه عشق و احترام ایشان است. کسانی که دچار بیماری یا گرفتاری سختی هستند آن قدر که به دعا از شاه یاری می‌جویند از خدا یاری نمی‌طلبند. در راه شاه نذر و نیاز می‌کنند و برخی از مردم به بوسیدن آستان کاخ او می‌روند. خانواده‌ای خوشبخت است که بتواند قماش یا شالی از شاه بگیرد یا آبی که وی دست‌هایش را در آن شسته باشد به دست آورد. آنان چنین آبی را دافع تب می‌دانند. نه تنها مردم بلکه فرزندان و امرای شاه چنان با وی سخن می‌گویند که گویی اوصاف و تقوّتی که شایسته‌ی چنان مظهر مجد و عظمت باشد، نمی‌یابند و می‌گویند تو را می‌پرستیم که دین حیّ و حاضری. بسیاری از مردم برآنند که شاه نه فقط دارای روح نبوت است، بلکه قدرت زنده کردن مردگان و معجزاتی نظیر آن دارد. و این ایرانیان آن زمان هستند که با وجود آن همه قساوت‌ها، ستم‌ها و تجاوزها، در باره شاه تهماسب چنین نظری داشته‌اند.»[7]

در این ایّام علاوه بر سرداران قزلباش سادات نیز به اوج اقتدار رسیدند و در اثر گسترش نفوذ آنان مبحث تقلید جای تعلیم را گرفت. در نتیجه‌ی ریاکاری‌های مذهبی شاه تهماسب که همانند بسیاری در خفا آن کار دیگر را انجام می‌داد، ظلم و ستم و خودمختاری حاکمان محلی افزایش یافت و در حالی که مردم نیز راه نجاتی نداشتند و سرگرم خرافات بودند وی با تبلیغ لعن بر خلفای سه گانه که توسط روضه خوان‌ها گسترش می‌یافت، موجب ریختن خون‌های بسیار گردید.[8] گذشته از این موارد تشدید اختلافات شیعه و سنّی مزید علت شده بود و باعث جنگ‌های طولانی مدت با عثمانیان و ازبکان گردید که تنها به نفع اروپائیان تمام شد که توجّه عثمانیان را به شرق سوق داد. دکتر پارسا دوست در باره‌ی برخی آثار سیاست مذهبی شاه تهماسب بر کشور می‌نویسد: «استقرار حکومت دینی شاه تهماسب، احیای دوباره مکتب اخباری که پیامد فوری آن بود، مداومت طولانی آن مکتب به مدت قریب 200 سال قدرت نیرومند اندیشه‌ی ایرانی را که در زیرساخت تمدّن بشری سهم برجسته داشت به ناتوانی کشاند. تیره بختی ایرانی در آن بود که حکومت دینی شاه تهماسب زمانی اندیشه‌ی پرتوان او را از آفرینندگی باز داشت که اروپا دوران رنسانس و تجدید حیات خود را آغاز کرده بود. صنعت چاپ در نیمه‌ی اوّل قرن پانزدهم اختراع گردید. پایداری شجاعانه‌ی دانشمندان در ارکان حکومت کلیسا بر علم، لرزه انداخته بود. از نیمه‌ی دوم قرن پانزدهم اکتشافات عظیم دریایی آغاز گردید و قاره آمریکا و راه‌های جدید دریایی از اروپا به آسیا و آمریکا کشف شده بود. اروپا با آهنگ سریع، مسیر تکاملی و پیشرفت را می‌پیمود و ایران با مردمی که با نفی خرد به سر می‌بردند به سده‌های دور دست گذشته، به زمان ساسانیان که دین پیشگان زردشتی با اختناق مذهبی خود مردم ایران را به ستوه آورده بودند باز گشته بود.

از پیامدهای دیگر حکومت دینی شاه طهماسب، رواج بیشتر خرافات بود. او مانند عموم شاهان صفوی به تأثیر ستارگان در سرنوشت آدمی و تعیین ساعت سعد اعتقاد فراوان داشت و متأسّفانه این نحوه‌ی تفکّر را تا زمان شاه سلطان حسین و بعد از آن مشاهده می‌کنیم که موارد بسیاری از آنان را در گزارش‌های سیّاحان خارجی مشاهده می‌کنیم که برای معالجه و درمان خود نیز به سحر و جادو و متبرّک شدن‌ها مبادرت می‌نمایند. شاه تهماسب که پادشاهی زیرک و حسابگر و مانند هر فرمانروایی علاقه‌مند به حفظ قدرت خود بود، ستون اصلی قدرت خود را نه در مرشدی کامل و نه حتی در پادشاهی، بلکه در انتساب به خاندان امامت شیعه دانست. او که متوجّه علاقه و احترام عمیق جمعیّت کثیر شیعیان ایران و حتی سنّیان به امامان شیعه بود تمام همّت خود را صرف قبولاندن این انتساب به مردم ایران و بیگانگان نمود.»[9]



[1] - تاریخ صفوی، تألیف دکتر احمد تاجبخش، انتشارات نوید شیراز، 1373، ص 140

[2] - دکتر پارسا دوست در مورد بدعت لعن بر خلفا در صفحه 281 کتاب شاه تهماسب اول می‌نویسد: «لعن به خلفای اسلام از جانب صفویان نبوده است، بلکه در آغاز از جانب سنّیان انجام گرفت. به دستور خلیفه‌های اموی در مراسم نماز جمعه به علی (ع) امام اول شیعیان دشنام داده می‌شد. مروان دوّم معروف به مروان حمار پس از آن که در روز دوّم جمادی‌الآخر سال صد و سی و دوم هجری از سپاهیان ابومسلم خراسانی در کنار رود زاب کوچک شکست یافت ابتدا به موصل و سپس به طرف حرّان که خانه و محل اقامتش بود، رفت. مردم حرّان که خدایشان بکشد؛ وقتی ناسزای ابوتراب یعنی علی ابن ابی طالب رضی‌الله عنه که در روز جمعه بر منبرها باب بود برداشته شد از ترک آن دریغ کردند و گفتند نماز بی لعنت ابوتراب باطل است.»

[3] - کمپفر در سفرنامه خود درباره علت تقدس پادشاه و اعتقادات مردم در صفحه 15می‌نویسد: «امّا چون ممکن است این مطلب مورد تردید قرار گیرد و بدون ارائه‌ی سند و مدرک قابل باور کردن نباشد، ایرانیان آن طور که که من از یک روحانی ایرانی شنیدم چنین استدلال می‌کنند. اعقاب بلافصل حضرت محمّد که امام نامیده می‌شوند بیماران را تنها با با نفس خود و بدون هیچ دارو و وسیله‌ای دیگر شفا می‌بخشیدند. خوب اگر ما این قدرت را در اثر تقدس فطری امام ندانیم پس آن را چگونه توجیه کنیم؟ ولی چون شاه نیز از عهده چنین کاری بر می‌آید آن هم نه با ادای لفظی و کلمه‌ای؛ بلکه با پرتوی که از بدنش ساطع است . این خود بسی شگفت انگیز است. پس به هیچ وجه نباید دیگر در تقدس شاه تردید و تأملی روا داشت. برای آن که علاج فوری حاصل شود بیمار باید از آبی که به نحوی از این تشعشع نیرو گرفته است، بنوشد خواه این که شاه این آب را برای شستن تن و دست‌هایش به کار برده باشد خواه این که انگشت‌های خود را در آن فرو برده باشد و خواه این که به نحوی با وی تماس یافته باشد. این تصور چنان در مردم رسوخ یافته است که بسیاری از بیماران شفای خود را بیشتر در آب لگن دستشویی شاه می‌‌جویند تا در داروی دواخانه و هرگاه ایمان در بیماران چندان قوی است که علاج هم می‌یابند. دیگر در این مورد چه خورده‌ای می‌توان گرفت؟»

[4] - سفرنامه میکله ممبره، ترجمه دکتر ساسان تهماسبی، انتشارات بهتا پژوهش، چاپ اول 1393، صفحات 18 و 23 و 39 تا 41

[5] - در مورد برخورد شاه تهماسب با اروپائیان که آنان را نجس می‌دانست مؤلف کتاب ایران صفوی از دیدگاه اروپائیان در صفحه 17 چنین آمده است: «دینداری و اعتقادات مذهبی شاه تهماسب بسیار اغراق‌آمیز بیان شده است. وقتی مسیحیان را در دربار می‌پذیرفت آنان می‌بایستی کفش جدیدی به پا کنند. هنگامی که می‌خواستند به قصری قدم گذارند قبل از ورود آن‌ها در مسیرشان شن پاشیده می‌شد و یا زمین را می‌کندند و پس از خروج آنان مجدّداً شن‌ها پاک و زمین را مسطّح می‌کردند تا این که پاهای مسیحیان زمین را مقابل شاه را نا پاک نسازند. رفتار او نیز غیر قابل اعتماد بیان شده است آنتونی جنکینسن انگلیسی که قبلاً به شاه تهماسب شالی فروخته بود به علت عدم اطمینان شاه به وی تصمیم گرفته شد که به عنوان هدیه برای سلطان عثمانی فرستاده شود؛ اما بنا بر خواهش یکی از خواتین شاه تهماسب بعداً به ارسال یک شنل افتخاری به دربار عثمانی اکتفا کرد. شاه در میان زیر دستانش به خساست بی حدّی شهرت داشت. دالساندری معتقد است که شاه خواستار عوارض فروش کالا به مبلغ ارزش اصلی کالای مورد نظر بود و این مقدار به علت خواب مذهبی شاه بخشوده شد. علاوه بر این خسّت غربیان او را بسیار راحت طلب به حساب می‌آوردند. او دو روز در هفته را با حرم خود در حمام به سر می‌برد و با وجود دینداری، خود در صدد تحریم شراب نبود.»

[6] - تاریخ تمدن جهان، داستان زندگی انسان، تألیف محمود حکیمی، جلد هفتم، 1380، ص 22

- [7]شاه تهماسب اول، دکتر منوچهر پارسا دوست شرکت سهامی انتشار، چاپ سوم، 1391، ص 706

[8] برای آشنایی با واژه روضه خوانی که از تعالیم کتاب روضة‌الشهدا نشأت گرفته است به شرح کوتاهی از آن کتاب به نقل از صفحه 42 کتاب نمایش در دوره صفویه نوشته یعقوب آژند اشاره می‌گردد. «کتاب روضة‌الشهدا به نوعی کتاب مقاتل به زبان فارسی بود. حسین واعظ کاشفی چنان که از نامش پیداست در سبزوار به کار وعظ می‌پرداخت و مردم را ارشاد می‌کرد و بعدها عازم هرات شد و در دربار سلطان حسین بایقرا محل عنایت و اکرام قرار گرفت و مولانا جامی او را وارد طریقت نقشبندیه کرد. کار او همچنان وعظ و تألیف آثار ادبی و اجتماعی و مذهبی بود. کار تألیف و تصنیف او مورد تشویق سلطان حسین بایقرا و مشاور نامدار او امیر علی شیر نوایی قرار گرفت. او کتاب روضة‌الشهدا را به تشویق مرشدالدین عبدالله معروف به سید میرزا، داماد سلطان حسین بایقرا در سال 908 ق تألیف کرد. کتاب روضة‌الشهدا که به نثر نوشته شده و گاهی در لابه‌لای مطالب آن شعر نیز آمده دربردارنده یک مقدمه، ده باب و یک مؤخّره است. هر باب این کتاب به یکی از اهل بلا از انبیا و ائمه و شهدا و احوال آل عبا اختصاص دارد. باب هفتم به بعد آن در باره‌ی امام حسین (ع) و ولادت و شهادت و مصائب اهل بیت اوست. مطالب کتاب طوری تألیف یافته بود که در دوره ی صفویه شماری از مداحان و مناقب خوانان پیشین به خواندن مطالب آن در محافل مذهبی می‌پرداختند و این شیوه‌ی آن‌ها بعدها به « روضه خوانی» شهرت یافت و کسانی که آن را می‌خواندند به روضه خوان معروف شدند. گفتنی است که بعدها خصوصاً از زمان کریم خان زند به بعد مطالب آن را به شکل نمایشی درآوردند و نمایش تعزیه بر پایه‌ی آن شکل گرفت. باز گفتنی است که در دسته جات مذهبی دوره‌ی صفوی بر اساس اطلاعات آمده در این کتاب تمهیداتی برای نشان دادن حال و هوای خیمه و خرگاه صحرای کربلا و به اسارت بردن اهل بیت امام و غیره انجام می‌گرفت. می‌توان اذعان داشت که حسین واعظ کاشفی تمامی سنت‌های پیشین مذهبی شیعیان را در این کتاب به طرزی فشرده و مقبول تدوین کرده و اثری پدید آورده که بعدها به مدت چند قرن الگویی برای روایت های مذهبی بوده است.»

[9] - شاه تهماسب اوّل، دکتر منوچهر پارسا دوست، چاپ سوم، 1391، شرکت سهامی انتشار، صص 834 و 847

10 - آینه عیب‌نما، نگاهی به فریاد کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، 1400، ص 345

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد