پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

جنون ثروت اندوزی شاه تهماسب اول صفوی

جنون ثروت اندوزی شاه تهماسب

 

هنگامی که تهماسب میرزا به پادشاهی رسید کلیه‌ی اهداف شیخ جنید و شیخ حیدر و شاه اسماعیل برای تشکیل حکومت صفوی به نتیجه رسیده بود. اوضاع سیاسی چندان مناسب نبود ولی موقعیّت برای ابراز وجود و اخذ مناصب از طرف قزلباشان فراهم شده بود. شاه تهماسب نیز در چنین محیطی رشد یافته و بر خلاف پدرش علاقه‌ی مفرط به ثروت و مال دنیا در وی تقویت گردید. او علاوه بر استفاده از امتیازات و امکانات پادشاهی از قداست مذهبی نیز برخوردار بود و حداکثر بهره برداری را از دیدگاه مردم به کار برد. وی با حمایت علمای مذهبی و نشان دادن ارتباط خود با ائمّه و خواب دیدن‌ها در تحکیم این عقاید کوشید و حتی به تجارت پوشاک مصرفی خود اقدام کرد و برای به دست آوردن ثروت بیشتر دیگران را به بهانه‌های مختلف روانه زندان کرده است. دکتر منوچهر پارسا دوست با استفاده از نظر دیگران در این رابطه می‌نویسد: « شاه تهماسب به گفته‌ی الساندری و همچنین فاروق سومر به زن و زر دلبستگی خاص داشت. او در برابر «جایزه و جلدو» و مبلغی که از سلطان سلیمان پادشاه عثمانی و پسرش سلطان سلیم دوّم دریافت داشت، سلطان بایزید و چهار پسرش را به دست غلامان سلطان عثمانی سپرد تا در خاک ایران آنان را خفه کنند. تاریخ ایران به زحمت می‌تواند چنین شرمساری را در انبوه پادشاهان خود به یاد داشته باشد. شاه تهماسب که حرص ثروت اندوزی همه‌ی وجودش را در چمبره‌ی خود فشرده بود شخصاً به سوداگری می‌پرداخت. او از مشرق پارچه‌ی بوسکانیتی و از خراسان مخمل و دیگر پارچه‌های ابریشمی و از حلب پارچه‌های پشمی خواست و فرمان داد که از آ‌ن‌ها جامه بدوزند و آن‌ها را به ده برابر قیمت به سپاهیان می‌فروخت. او از شدّت آزمندی هرچه به او پیشکش می‌کردند هر قدر هم ناچیز بود، می‌پذیرفت. او روزی پنج بار جامه‌های خود را عوض می‌کرد و جامه‌های پوشیده شده را به ده برابر بهای آن به دیگران می‌فروخت. شاه تهماسب علاوه بر وارد کردن پارچه، دوختن لباس و فروختن آن، به جواهر فروشی نیز میپرداخت. الساندری می‌نویسد این پادشاه جواهر می‌فروشد و معاملات دیگر انجام می‌دهد و مانند سوداگری فرودست و مکّار خرید و فروش می‌کند. بازرگان گمنام ونیزی درباره‌ی حرص ثروت اندوزی شاه تهماسب می‌نویسد وی مردی بسیار فرومایه بود زیرا در پی اندوختن زر و انباشتن خزانه‌ی شاهی جامه‌های خود را به فروش می‌گذاشت. از دادن مواجبی که برای لشکریان خود مقرّر کرده بود، ابا می‌ورزید. تهماسب به عادت مألوف همه ساله عیار سکّه رایج مملکتی را تغییر می‌داد. با این کار نیمی از قیمت پول رایج را به نفع خزانه‌ی خویش ضبط می‌کرد. او از این راه همه ساله فزون بر چهار صد - چهار صد و پنجاه هزار دوکاتو طلا استفاده می‌کرد. این شاه امتیاز ضرب سکّه را به هیچ کس نمی‌داد زیرا مدّعی بود آن چه سایرین از این راه سود می‌برند تعلّق به شخص وی دارد. شاه تهماسب حتی در آخرین ماه عمرش عیار سکه‌ی زر را تغییر داد.[1]

احمد قمی که معاصر شاه تهماسب بود در باره‌ی ثروت سرشار او می‌نویسد: زر و ملک و جمعیت و اسباب آن قدر به هم آورد که در مخیّله‌ی هیچ کس نمی‌گذشت. زر نقد و جواهر و طلا و نقره از هزار هزار تومان متجاوز بود. اجناس بیوتات آن قدر به هم آمده بود که با وجود 700 شتر تمامی بر زمین می‌ماند. کدام شهر و بلده نبود که از متاع خزانه و کارخانه‌ها مملوّ نبوَد.

امیر شرف پسر شمس‌الدّین بتلیسی پس از مرگ شاه تهماسب از طرف جانشین و فرزندش شاه اسماعیل دوم مأمور صورت برداری دقیق از کلیّه‌ی نقود، جواهر، لباس‌ها و آن چه در خزانه شاهی بود، گردید. او نیز این کار را انجام داد. امیر شرف در مورد علاقه‌ی شاه تهماسب و به روحیّه‌ی شاه و وضع دربار صفوی آشنایی کامل داشت، می‌نویسد شاه تهماسب به جمع مال و منال و خزینه حرص تمام داشت. چنان چه از سلاطین ایران و توران بعد از قضیّه چنگیزخان، بلکه از ظهور اسلام هیچ پادشاهی در هیچ عصر و زمان در جمع بیت‌المال به آن مقدار نقود و اجناس و اقمشه و امتعه از ظروف طلا و اوانی نقره سعی و اقدام نکرده، در حینی که شاه اسماعیل دوم، مسوّد این اوراق را به تفحصّ خزینه و بیت‌المال و سایر اموال شاه مرحوم مأمور گردانید 380000 تومان از نقد طلا و نقره مسکوک و متطلس و 600 عدد خشت (شمش) طلا و نقره، هر یک از قرار 300 مثقال شرعی و 800 سرپوش طلا و نقره و 200 خروار حریر و 30000 جامه و فراجه‌ی دوخته از اقمشه نفیسه و اسلحه و یراق 30000 سوار از جبّه و جوشن کجیم و برگستوان در حیّه خانه و 3000 شتر ماده، 3000 ر‌أس مادیان تازی پاکیزه و 200 رأس اسب خاصّه در طویله موجود بود که به موقّف عرض رسید و سایر کارخانه و بیوتات او را از مطبخ و فراموشخانه و رکابخانه از این قیاس توان کرد.

این ثروت افسانه‌ای که از ظهور اسلام هیچ پادشاهی در هیچ عصر و زمان آن همه ثروت نیندوخته بود متعلّق به کسی بود که ادّعا داشت مذهبی است، از خاندان امامت شیعیان است و معتقد بود ما نماز و روزه و حج و زکات و تمامی ضروریات دین را می‌دانیم و به عمل می‌آوریم. از چنین فرد مذهبی انتظار بود که که نسبت به مال این دنیا بی اعتنا و با ترس از عقوبت روز جزا در پی ثواب آخرت باشد؛ ولی خزانه‌ی ممّلو و افسانه‌های شاه تهماسب و اعمال او برای داشتن چنان خزانه‌ای، بی صداقتی او را در اعتقاد به مذهب و رعایت اصول آن روشن می‌دارد و نشان می‌دهد که او در حرص ثروت اندوزی در میان شاهان غیر مذهبی نیز کم همتا بود. شاه تهماسب که افزون بر طمّاع بودن، به غایت خسیس و ممسک بود. نه تنها تأکید امام اوّل شیعیان را در رفع ظلم و ستم از مردم بی‌نوا نادیده گرفت؛ بلکه از فرط خسّت حتی داروغه نیز برای برقراری امنیت به ولایت‌ها نفرستاد. حسن روملو می‌نویسد آن حضرت داروغه نمی‌فرستاد و بنا بر آن میان رعایای آذربایجان پیوسته جنگ بود. »[2]


 



[1] - دکتر پارسادوست در صفحه 672 همین کتاب در مورد آزمندی شاه تهماسب و فروش مقام‌ها می‌نویسد: «شاه تهماسب که آز مهار نشدنی برای جمع ثروت داشت مقام‌ها را به فروش می‌گذاشت. در مبحث انتخاب صدر دیدیم که او بالاترین مقام مذهبی کشور را که قاعدتاً می‌بایست بر اساس دانش مذهبی و تقوا برگزیده می‌شد در برابر پول به یک عالم مذهبی واگذار می‌کرد. شاه تهماسب نه تنها صدر بلکه قاضی عسکر را نیز که عهده دار امور مذهبی سپاهیان بود در برابر دریافت پول منصوب می‌کرد. او در 976ه دو قاضی عسکر به نام‌های میر علاءالملک مرعشی و خواجه افضل ترکه را برکنار کرد و آن مقام را به تنهایی به میر عنایت‌الله نقیب اصفهانی که مبلغی تقبّل نموده بود، سپرد.

در مورد فروش سایر مقام‌ها سندی در دست نیست ولی چگونگی اقدام خان احمد گیلانی حاکم بیه پیش گیلان که همزمان شاه تهماسب و توسط او زندانی گردید، می‌تواند قرینه‌ای برای مرسوم بودن فروش مقام‌ها در آن زمان باشد. یکی از پیشه وران گیلان به نام ملا آقا جان که سازنده گَمَج (ظرف سفالی سبز رنگ که روستائیان گیلان در آن غذا می‌پختند) در نامه‌اش به خان احمد می‌نویسد چون منصب دیوان را به اهل اصناف شفقت فرموده‌اند بنده هم داخل اصنافم، مُهرداری کوچک را بر بنده شفقت فرمایند که به مبلغ سه تومان قبول دارم. چنان که وزیری را به زرگر داده‌اند که خواجه مسیح است و سپهسالاری دیلمان را به گزر «هویج» فروش داده‌اند که خواجه شمس‌الدین است و میرآخوری را به نویسنده داده‌اند که خواجه حسین است و خزانه داری را به کرباس فروش داده‌اند که شاه رضا باشد. مهرداری کوچک را به بنده شفقت کن که حق بنده است. خان احمد تقاضای درخواست کننده را مورد قبول قرار داد، ولی مبلغ سه تومان را کافی ندانست. او که اهل ذوق و شعر بود در پاسخ ملا آقا جان یک دوبیتی فرستاد و در بیت دوم آن مبلغ بیشتری خواست. او خطاب به سازنده گمج نوشت:

چون زر و مالت پر است پای بنه بیشتر                   ورنه سه تومان مده، منصب دیوان مخر»

[2] - شاه تهماسب اوّل، دکتر منوچهر پارسا دوست، چاپ سوم، 1391، شرکت سهامی انتشار، برگزیده‌ای از صفحات 888 تا 892

3- آینه عیب‌نما، نگاهی به فریاد کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، 1400، ص 393 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد