پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

روابط ایران و عثمانی در زمان شاه تهماسب اول

 

روابط ایران و عثمانی در زمان شاه تهماسب اول

 

هنگامی که حکومت نوپای صفوی در ید قدرت تهماسب میرزای حدوداً یازده ساله قرار گرفت اوضاع داخلی و خارجی کشور نامساعد بود. در داخل علاوه بر سران قزلباش که برق قدرت و ثروت چشم آنان را خیره کرده بود، رقابت سران عشایر و برادران و زن با نفوذی چون پری خان خانم بر هرج و مرج دربار می‌افزود. در این جا سخن از حمایت شاه تهماسب نیست، زیرا شاه اسماعیل دوم بر اثر تندروی‌ها و رعایت نکردن بعضی از همین مسائل جان خود را بعد از یک سال پادشاهی از دست داد. شاه تهماسب از جانب خارج با موج حملات عثمانی و ازبکان رو به رو بوده است امّا برای اطلاعات بیشتر می‌توان گفت که دوران زندگی این پادشاه مصادف با ظهور نامدارانی چون هانری ششم و ملکه الیزابت در انگلیس و فرانسوای اول در فرانسه و شارلکن در اطریش و ایوان مخوف در روسیه و از همه مهمتر سلطان سلیمان در کشور عثمانی می‌باشد. در خصوص روابط شاه تهماسب با عثمانی زمینه‌های تنش و اختلاف از قبل وجود داشت و شکست در جنگ چالدران و عدم تحمّل دولت صفوی از طرف عثمانیان فشاری مضاعف بر مشکلات حکومت وارد ساخته بود و یکی از بخت‌های بلند شاه تهماسب آن بود که در هنگامی که به پادشاهی رسید و دچار اختلافات سران قزلباش شده بود، وی از جانب سلطان سلیمان که به جانب غرب توجّه داشت مورد تهدید قرار نگرفت.

شاه تهماسب در دوران بیش از نیم قرن حکومت خود با سه تن از سلاطین عثمانی چون سلیمان قانونی و سلیم دوم و سلطان مراد سوّم همزمان بود و دوران تیرگی و روابط جنگی‌ این ایّام مربوط به زمان سلطان سلیمان می‌باشد که سرانجام با پیمان صلح آماسیه به آرامشی دست یافتند. در باره‌ی علل و تداوم جنگ‌های ایران و عثمانی همان اهداف توسعه طلبی مدّ نظر بوده است، امّا بیشتر به بهانه‌ی مذهبی به توجیه آن پرداخته‌اند. سلطان سلیمان بعد از آن که در غرب صاحب فتوحاتی شد متوجه شرق گردید و با ارسال نامه‌ای توهین آمیز و سراسر کبر و غرور که چرا در هنگام جلوسش پادشاه ایران نماینده‌ای نفرستاده است این موضوع را بهانه قرار داد و زمینه را برای حمله به ایران فراهم ساخت. دکتر پارسا دوست در این رابطه به نقل قول می‌نویسد: «چرا به درگاه عالم پناه که به همه از آن جا احکام صادر می‌شود و همه از آن جا مستدعی رعایت و حمایت می‌شوند و مانند آسمان، معاضدت و معاونت می‌نماید، کس نفرستاده و اظهار حقارت و بی وجودی و اطاعت و ارادت نکردی؟ این بیهوشی و این علامتِ نخوت مرا مصمّم کرده‌اند که عنقریب به خواست خداوند به طرف مشرق حرکت نمایم و من مصمّم شده‌ام بر این که در آذربایجان و تبریز اسلحه‌ی خودم را به کار برده، خیام و سراپرده‌ی خود را در ایران و توران، در سمرقند و خراسان بزنم. اگر تا به حال انجام این تصمیم به عهده‌ی تعویق افتاد به سبب یورش مجارستان و فرنگستان و فتوحات بلگراد و رودس که از قلعه‌های محکم ربع مسکون و عجایب عالم محسوب می‌شود، بود. این قلعه‌های محکم داخل دایره‌ی فتوحات ما شدند و خانه‌ی خدایان نا حق به مساجد اسلام مبدّل گردیدند و مساکن عبده‌ی اصنام به تصرّف مالکان راه حق درآمدند، حالا به هوش باش و ملاحظه بکن که من عنان توسن عزیمت را به جانب تو منعطف می‌سازم. پیش از آن که سپاهیان من صفحات ولایات تو را پوشانیده، مملکت تو را خراب و دودمان تو را معدوم و منقرض نمایند، سر را فرو بیفکن و تاج را بر زمین بگذار و مانند اجداد خویش، خود را در میان خرقه‌ی فقرا بپیچ و مثل درویشان به قسمی که از برای تو مقرّر شده است، بساز؛ لیکن اگر بخواهی در کبر فرعونی و سفاهت نمرودی اصرار نمایی و اگر مانند مور به زیر زمین یا همچو مرغ به هوا بپری، تو را به دست آورده و عالم را از لوث وجود منحوس تو پاک خواهم نمود.»[1]

به یقین علت اصلی حملات این بهانه‌ی ساده نبوده است و علاوه بر اختلافات و تبلیغات مذهبی تأثیر رفتار شاه اسماعیل اوّل را در رفتار با جسد شیبک خان ازبک نباید از نظر دور داشت و اکثر بدبختی‌های تاریخی ما از دست همین عوامل داخلی بوده است. سلطان سلیمان بعد از چهار حمله به ایران و به خاطر آن که در اثر تاکتیک‌های شاه تهماسب نتیجه‌ای به دست نیاورد سرانجام راضی به انعقاد صلح آماسیه شد. دکتر احمد تاجبخش در یک جمعبندی کوتاه در مورد حملات سلطان عثمانی به ایران می‌نویسد: «عاملی که باعث جنگ اوّل شد به تحریک «اولامه تکلّو» بود که وی از یساولان شاهی بود که چون نتوانست به فرمانروایی آذربایجان نایل آید به سلطان عثمانی پناهنده شد و او را برای قشون کشی به ایران تشویق کرد، سرانجام شکست خورد. برای بار دوم اولامه، سلطان سلیمان را وادار می‌کند که به خاک ایران تجاوز نماید. ابراهیم پاشا وزیر اعظم با اولامه تکلو اردبیل را محاصره کرده و خود سلطان سلیمان عازم قزوین می‌گردد. از طرف شاه تهماسب عدّه‌ای به فرماندهی بهرام میرزا و القاس میرزا و حسین خان شاملو برای مقابله با ابراهیم پاشا فرستاده می‌شوند. با کمک الوند خان افشار «حاکم کوه کیلویه» و سرداران دیگر، آن‌ها توانستند قوای دشمن را در حال جنگ و گریز نگه دارند تا این که سرمای زمستان و برف سنگین در سلطانیه باعث تلف شدن عدّه‌ی بیشتری از سپاه عثمانی شد و سلطان عثمانی ایران را ترک گفت. جنگ سوم در حدود درجزین اتّفاق افتاد که با پیروزی شاه تهماسب خاتمه یافت. جنگ چهارم به تحریک القاس میرزا اتفاق افتاد. او حکومت شیروان را داشت و چون از فرمان شاه تهماسب سرپیچید از حکومت معزول گردید و چون نتوانست با شاه تهماسب مقابله کند به سلطان عثمانی پناهنده شد و او را وادار کرد که به ایران لشکرکشی کند. سلطان سلیمان پس از دادن تلفات ناچار به مراجعت شد و القاس میرزا نیز تسلیم شد. شاه تهماسب در تذکره‌ی خود به این موضوع اشاره کرده است و می‌نویسد چون در برابر من آمده، گفتم که دیدی آقای من یعنی حضرت علی (ع) از مددکاران تو قوی‌تر بود. تو را چون باز نزد من فرستاد و دیگر حرفی ندارم. سلطان عثمانی که از شدّت سرما و کمی آذوقه و اتلاف سربازان خود به دست سربازان ایرانی به تنگ می‌آید ناچار تن به صلح می‌دهد. بالاخره صلح نامه‌ای مبنی بر ترک مخاصمه بین طرفین بسته می‌شود که در آن خط مرزی تعیین می‌گردد و طبق این عهدنامه به سال 962ه دولت عثمانی متعهد می‌شود که به زوّار ایرانی آزار نرساند و ضمناً طرفین متعهد گردیدند هر گاه شاهزادگان و رجال هر یک از دو کشور به کشور دیگر پناهنده شوند، پناهندگان را به کشور اصلی تسلیم کنند.»[2]


 



[1]- شاه تهماسب اوّل، دکتر منوچهر پارسا دوست، شرکت سهامی انتشار، 1391، ص 137

[2] - تاریخ صفوی، تألیف دکتر احمد تاجبخش، انتشارات نوید شیراز، 1373، ص 148

3- آینه عیب‌نما، نگاهی به فریاد کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، 1400، گفتمان اندیشه معاصر، ص 410

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد