پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

مارتا مادر شاه اسماعیل اول صفوی

 

مارتا مادر شاه اسماعیل اول

«مارتا یکی از دختران اوزون حسن آق قویونلو و ثمره‌ی ازدواج او با دسپینا خاتون شاهزاده خانم طرابوزانی بود. ترکمن‌ها او را حلیمه بیگی (بیگم) آغا می‌نامیدند و بدو لقب عالمشاه بیگم داده بودند. این شاهزاده خانم که تقریباً با حیدر فرزند شیخ جنید همسال بود با تشریفات رسمی در اردبیل به عقد حیدر (پسر عمه‌اش ) درآمد و گویا با این اتفاق مقارن اواخر دوره فرمانروایی اوزون حسن افتاده باشد، زیرا شیخ حیدر به هنگام مرگ اوزون حسن (882 ه.ق) هنوز هیجده سال تمام نداشته است. جنابدی گوید: حسن بیک چون بر جهانشاه قراقویونلو و ابوسعید تیموری تصرف یافت و ممالک آذربایجان و عراقین در تحت تصرفش قرار گرفت این عطیات را از وفور ارادت و اخلاص نسبت به سلسله علیه صفویه دانست و روز به روز اراده و اعتقادش بیشتر شد. چنان چه با همسرش سلجوق شاه بیگم برای تجدید ارادت و اخلاص روی نیاز به درگاه سلاطین پناه سلطان حیدر آورد و دختر خویش عالم شاه بیگم را به ازدواج او درآورد. نتیجه‌ی این ازدواج که از نظر سیاسی واجد اهمیت بسیار بود سه پسر شد که عبارت باشند از سلطان علی، اسماعیل و ابراهیم که از آن میان بعدها اسماعیل (متولد 892 ه.ق) توانست سلسله‌ی صفویه را در ایران تأسیس نماید.

پس از این که حیدر در ناحیه طبرستان در جنگ با قوای متحد آق قویونلو و شروانشاهیان کشته شد سه پسر و همسر او مارتا به دست دشمنان افتادند. زیرا سلطان یعقوب بلافاصله پس از پیروزی قسمتی از ترکمن‌ها را به اردبیل فرستاد. صوفیان مقیم اردبیل قبلاً سلطان علی پسر ارشد حیدر را به جانشینی او انتخاب کرده بودند. سه پسر حیدر با مادرشان مارتا را در سال 893 ه.ق به ایالت فارس فرستادند و در زندان قلعه‌ی معروف اصطخر محبوس کردند. چهار سال و نیم بعد این شاهزاده خانم و پسرانش توانستند از این قلعه آزاد شوند. در درگیری‌های جانشینان سلطان یعقوب یعنی رستم و بایسنقر، رستم میرزا برای این که از طرفداران شاهزاده صفوی در جنگ با بایسنقر استفاده کند دستور آزادی فرزندان حیدر را داد.[1] بدین نحو در سال 898 ه.ق سلطان علی با مادرش مارتا و برادرانش اسماعیل و ابراهیم به طور رسمی وارد تبریز شد و چون پادشاهان مورد اجلال و اکرام رستم قرار گرفت. رستم پس از پیروزی بر رقیب توطئه‌ی قتل سلطان علی را ترتیب داد. چون سلطان علی کشته شد شاهزاده خانم مارتا با اندوه فراوان دستور داد جسد پسر ارشدش را به اردبیل بیاورند و در سال 899 ه.ق در مقبره اجدادش به خاک سپرده شد.

شاهزاده خانم مارتا دو پسر خود ابراهیم و اسماعیل را پس از ورودشان به اردبیل به بقعه فرستاد و خود دست به کار ترتیب مراسم تدفین پسرش سلطان علی شد. بعد از واقعه‌ی هایله‌ی سلطان علی پادشاه، والده‌اش علمشاه بیگم جسد مبارکش را به آستانه مقدسه آورد. به تعزیه و سوگواری فرزند دلبند اشتغال داشته و دغدغه داشت که مبادا پسرش اسماعیل به دست ظلمه گرفتار شده و از بین برود. در ایام پنهان شدن اسماعیل که نیروهای آق قویونلو در جستجوی او بودند ایبه سلطان برای یافتن او مارتا را مورد شکنجه قرار داد اما مارتا چون از مخفی گاه پسر خبر نداشت، نتوانست اقامتگاه اسماعیل را فاش سازد. در یکی از گزارش‌ها آمده است که ایبه سلطان، علی خان سلطان ترکمان را برای یافتن اسماعیل به اردبیل فرستاد. چون اثری از شاهزاده ظاهر نشد جماعت بسیار از صوفیان سلطان حیدر به قتل آورد و مال ایشان را غارت کرد. در اردبیل کاری کرد از ظلم و ستم که حجاج را بر چوب ستم بست. و علمشاه بیگم در خانه‌ی سلطان حیدر بود و آن چنان غارت کرده بود که خانه او را از مال دنیا دیناری نگذاشته بود و هیچ شرم از روح حسن پادشاه نمی‌کرد که دختر آن شهریار را این قسم آزار داد. اما صوفیان از حال بیگم غافل نبودند و شب‌ها تردد می‌کردند و هر نذری که از برای حضرت شیخ صفی می‌آوردند پنهانی به ملازمان بیگم می‌سپردند و مدار آن خاتون به این شیخ می‌گذشت.

از مرگ و یا محل دفن مارتا مادر شاه اسماعیل اول اطلاع دقیقی در دست نیست. تنها اطلاعی که مورخان ایرانی آن عصر از مارتا به دست داده‌اند پیری و فرتوتی و زنده بودن او در سال 905 ه.ق در هنگام بازگشت اسماعیل میرزا به اردبیل از محل اختفای خود لاهیجان است. چون یکی از صوفیان به او خروج اسماعیل را گفت، آه از نهاد آن خاتون اعظم بر آمده، گفت: ای فرزند برو به خدمت فرزندم و بگو زنهار که وقت آمدن حال نیست و از مریدان پدرت کسی در این شهر نیست و تمام رفته‌اند ییلاق. می‌باید شش ماه دیگر صبر کنی و حال برگرد و برو به جانب طارم تا مریدان و صوفیان با خانه کوچ‌های خود بیایند به جانب اردبیل، آن گاه غافل بریز، شاید کاری از پیش ببری. زنهار که برو پیش از آن که علی خان سلطان نامرد برسد و علاج فرزند کند، خود را برسان. این اطلاعات حکایت دارند که ابراهیم میرزا قبل از سال 905 به علت دلتنگی برای مادر و زادگاه خود هوس دیدار اردبیل در سر داشته و از این بابت با برادر خود مشورت کرده و اجازه خواسته است. در گزارشی آمده است که حضرت اسماعیل میرزا گفت ای برادر مبادا فلک قضیه را برانگیزد و علی خان سلطان تو را به دست آورده هلاک کند یا به نزد رستم پادشاه فرستد. دل مادر را بیش از این مسوزان و رحمی به آن والده پیر بکن. در همان اثر اشاره دارد که اسماعیل پس از خروج از گیلان به اردبیل وارد شد و مادر و برادر را یافت و هفت هزار کس برداشت و به جانب دیاربکر روان شد و هفت هزار کس دیگر را در اردبیل گذاشته بر سر برادر و مادر.»[2]


 



[1] - سلطان یعقوب فرزند اوزون حسن و از همسر دیگر او بوده است. مؤلف عالم آرای عباسی در صفحه 38 کتاب خود درباره نفرین مارتا نسبت به برادران ناتنی خود که برادرش را نیز کشته بودند، می‌نویسد: «چون مریدان نعش سلطان علی را به اردبیل آوردند علمشاه بیگم والده‌ی سید شهریار روی به خدای فرزند خود کرد و نفرین بر اولاد حسن پادشاه پدر خود کرده. سر سوی آسمان کرده و گفت: خداوندا خون ناحق این سیدزاده را از این طایفه‌ی یاغی تو بگیر و داد مرا بستان از این جماعت.»

[2] - زنان فرمانروا، تألیف دکتر جهانبخش ثواقب، انتشارات نوید شیراز، 1386، صص 375 تا 378

3- آینه عیب‌نما، فریاد کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1400 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد