پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

تأثیر اختلافات سران قزلباش بر زندگی شاه اسماعیل دوم صفوی

 

 

تأثیر اختلافات سران قزلباش بر زندگی شاه اسماعیل

 

در این که سران قزلباش پس از تأسیس حکومت صفوی کم‌کم از امور معنوی به امور دنیوی گرایش یافتند شکی نیست که در جای خود به آن اشاره شده است. از زمان شاه تهماسب اوّل اختلافات آنان اوج گرفت و هر یک به جای منافع ملی به طرفداری از قبیله و طایفه‌ی خود پرداختند. هر یک سعی بر آن داشتند که فردی از خانواده‌ی پادشاه را که وابسته به خود می‌دانستند به ولیعهدی و یا پادشاهی برگزینند. این جدال‌ها باعث قتل و کشتار و توطئه‌های بسیار زیاد در دربار شد و به تبع آن ایران را دچار هرج و مرجی ساختند که اگر در پی این حوادث عباس میرزا یعنی شاه عباس اول نیز کشته شده بود به یقین دست آورد‌های شاه اسماعیل اول از بین رفته بود. استاد نصرالله فلسفی در این رابطه به نکات بسیار جالب اشاره کرده‌اند که به دلیل اهمیّت و تأثیر این اختلافات که در مسیر تاریخ صفویه و پرورش یافتن ولیعهدها پایدار مانده است به پژوهش ایشان استناد می‌گردد: «پنج سال پیش از مرگ شاه تهماسب اول در سال 979ه حادثه‌ای پیش آمد که اختلاف و نفاق سرداران و رؤسای طوایف گوناگون قزلباش را از آن چه بود بیشتر و آشکارتر ساخت. شاه تهماسب به جمع مال علاقه‌ی بسیار داشت. خزاین او همیشه از مسکوکات و شمش‌های طلا و نقره و آلات و اسباب زرّین و سیمین و اشیاء گرانبها و پارچه‌های نفیس و انواع سلاح‌های قیمتی انباشته بود و از آن جمله ششصد شمش طلا در قلعه‌ی قهقهه گرد آورده بود. در سال 979ه هنگامی که اسماعیل میرزا در این قلعه محبوس بود چند شمش طلا و نقره مفقود شد. حبیب بیگ استاجلو، قلعه‌بان و حاکم قهقهه مدّعی بود که شمش‌ها را کسان شاهزاده اسماعیل میرزا به دستور او ربوده‌اند و شاهزاده آن‌ها را از بالای برج قلعه به جمعی از صوفیان که از خاک عثمانی به پای قلعه آمده بوده‌اند، بخشیده است. اسماعیل میرزا نیز ربودن شمش‌ها را به دختر قلعه‌بان نسبت می‌داد. اتفاقاً در همان اوقات نیز شاهزاده با زن یکی از ملازمان حبیب بیک روابط عاشقانه یافته بود و نهانی به خانه‌ی وی می‌رفت. شبی شوی زن شکایت نزد حاکم برد که شاهزاده در خانه‌ی اوست. حبیب بیگ بی محابا بدان خانه رفت و در آن جا با اسماعیل میرزا دست به گریبان شد و چنان مشتی بر روی شاهزاده زد که دو دندان جلوش در دهان افتاد. چون این اخبار به قزوین رسید، شاه تهماسب چهار تن از سران نامی قزلباش به نام حسینقلی خلفای روملو، ولی خلیفه‌ی شاملو، پیره محمّد خان استاجلو و خلیفه انصار قرا داغلو را مأمور کرد که به قهقهه روند و حقیقت امر را معلوم کنند و خزاین آن جا را به قزوین انتقال دهند. پیره محمّد خان که خود از طایفه‌ی استاجلو و با حبیب بیگ منسوب بود، در ظاهر جانب او را گرفت، ولی پوشیده با اسماعیل میرزا عهد و پیمان بست و دختر خود را نذر وی کرد. خلیفه انصار نیز به سبب دوستی و خویشاوندی با طایفه‌ی استاجلو به طرفداری حاکم برخاست، ولی دو سردار دیگر از اسماعیل میرزا حمایت کردند. چون به قزوین باز گشتند کار ایشان در مجلس شاه به گفتگو و مشاجره و حتی اهانت به مقام شاهی کشید. پس از این واقعه چون معلوم شد که اسماعیل میرزا شمش‌ها را به وسیله‌ی صوفیان به تبریز و اردبیل فرستاده و برای تحریک و تشویش مردم به مخالفت با شاه و هواخواهی خویش به کار برده است، شاه تهماسب به او خشمگین‌تر و بدگمان‌تر گشت، ولی چون حبیب بیگ نیز با شاهزاده بر خلاف ادب رفتار کرده بود از حکومت قهقهه معزول شد و خلیفه انصار قرا داغلو به جای وی مأمور حفظ قلعه گردید. این سردار تمام طایفه‌ی خود را که در حدود ده هزار خانوار بودند به اطراف قهقهه برد و آن قلعه را در میان گرفت. سپس شاه از بیم آن که مبادا طایفه‌ی استاجلو به جان اسماعیل میرزا آسیبی رسانند پنجاه تن از قورچیان افشار را نیز به محافظت شاهزاده مأمور قلعه کرد.

در نتیجه‌ی این حوادث سران طایفه‌ی استاجلو که آن زمان از بزرگترین طوایف قزلباش بود مصمّم شدند که به وسایل گوناگون از ولیعهد شدن اسماعیل میرزا جلوگیری کنند زیرا می‌دانستند که اگر او شاه شود جان جملگی در خطر خواهد افتاد. امیران استاجلو در زمان شاه تهماسب بیشتر مقامات بزرگ درباری و کشوری و لشکری را در اختیار داشتند و هنگام مرگ آن پادشاه هشت تن از بزرگان آن طایفه به اصطلاح زمان صاحب طبل و علم یعنی فرمانده سپاهی مخصوص به خویش بودند و حکومت بیشتر ولایات بزرگ ایران در دست ایشان بود. در سال‌های آخر سلطنت شاه تهماسب بزرگترین سرداران استاجلو حسین بیگ یوزباشی، لـله‌ی سلطان مصطفی میرزا از پسران شاه بود که در خدمت وی قدر و منزلت بسیار داشت و شاه تهماسب امور کشور را به دستیاری او اداره می‌کرد. حسین بیگ و جمعی دیگر از امرای استاجلو که همگی در دربار قزوین مقامات عالی داشتند متعهّد شدند حیدر میرزا را که پس از محمّد میرزا و اسماعیل میرزا بزرگترین پسران شاه بود جانشین پدر سازند. پس حسین بیگ به دستیاری مصطفی میرزا با حیدر میرزا دوستی گزید و در این باره عهد و پیمان بست و به جلب امرای سایر طوایف و متّفق ساختن ایشان با حیدر میرزا همّت گماشت.

نخست صدرالدّین خان صفوی که سرسلسله‌ی طایفه شیخاوند و با خاندان شاهی منسوب بود با او از در موافقت و اتّحاد درآمدند زیرا خود لـله‌ی حیدر میرزا بود. سپس سرداران گرجی نیز به سبب این که سلطان زاده خانم، مادر حیدر میرزا گرجی بود با جمعی از امیران طایفه‌ی قاجار که در امیال طوایف قزلباش به شجاعت معروف و در گرجستان دارای املاک و اراضی بسیار بودند به جمع ایشان پیوستند. از شاهزادگان هم ابراهیم میرزا برادر زاده‌ی شاه و مصطفی میرزا که مادرش گرجی بود هواخواه ولیعهدی حیدر میرزا شدند. در برابر این دسته، جمعیّتی نیز به طرفداری اسماعیل میرزا از سران طوایف روملو و افشار و ترکمان و تکلو و چرکس تشکیل شد که حسینقلی خلفای روملو از معتبران ایشان بود. این مرد در دربار صفوی منصب خلیفة‌الخلفایی داشت، یعنی در طریقت صفوی نایب شاه محسوب می‌شد و صوفیان پس از شاه یا مرشد کامل خلیفة‌الخلفا را خلیفه‌ی او و احکام وی را مانند احکام شاهی واجب‌الاطاعه می‌دانستند. هنگام مرگ شاه تهماسب نیز نزدیک به ده هزار تن از صوفیان در پایتخت به سر می‌بردند که جملگی فرمانبردار حسینقلی خلفا بودند.

طرفداران اسماعیل میرزا می‌گفتند چون محمّد میرزا به علت نابینایی نمی‌تواند جانشین پدرش گردد ولیعهدی حقاً به اسماعیل میرزا که فرزند دوم شاه است، می‌رسد. هر یک از این دو دسته در انتظار مرگ شاه طهماسب، نهانی برای پیشرفت کار خود نقشه می‌کشیدند ولی اختلاف طوایف مذکور نخست در سال 982ه در سال پیش از مرگ شاه ظاهر گشت، زیرا در این سال شاه تهماسب به علت بیماری نزدیک به مرگ شد و این دو دسته بدون این که به رأی و عقیده‌ی شاه توجّهی کنند نظر خویش را درباره‌ی جانشین وی آشکار ساختند. شاه با آن که بدین اختلاف و خطرات بزرگ آن پی برده بود پس از رفع بیماری باز جانشین خود را رسماً تعیین نکرد ولی چون در سال‌های آخر پادشاهی به حیدر میرزا توجه خاصّی نشان می‌داد و غالب امور کشوری به دستیاری وی انجام می‌گرفت، چنان می‌نمود که او را برای ولیعهدی و جانشینی تربیت می‌کند. در حرم شاهی نیز سلطان زاده مادر حیدر میرزا که زنی گرجی و از زنان دیگر شاه در نزد وی عزیزتر بود به وسیله‌ی سرداران گرجی که در دربار نفوذ و قدرت فراوان داشتند، مقدّمات سلطنت پسر را فراهم می‌کرد و در مقابل او دختر دوم شاه، پری خان خانم که زنی بسیار زیرک و حیله ساز و مدبّر و نزد شاه بسیار عزیز بود قرار داشت. علی رغم آن زن که با حیدر میرزا مخالف بود، می‌نویسند سعی می‌کرد که پدر را نسبت بدو بدگمان و با اسماعیل میرزا مهربان سازد. ضمناً به وسیله‌ی خال خود شمخال خان چرکس هواخواهان اسماعیل میرزا را به پایداری تشویق می‌کرد و نهانی با آن شاهزاده مکاتبه داشت. چون پری خان خانم و هواداران اسماعیل میرزا پیوسته به شاه تلقین می‌کردند که طرفداران حیدر میرزا قصد جان وی را دارند شاه تهماسب مصمّم شد که دست پسر را از کارهای دولتی کوتاه کند و هواخواهان او را پراکنده سازد. به همین قصد پسر پنجم خود سلیمان میرزا را که با پری خان خانم از یک مادر بود و به عنوان خادم باشی آستانه‌ی رضوی در مشهد به سر می‌برد به تحریک دختر خود به دربار احضار کرد و چندی امور سلطنتی را به او و برادر زاده‌ی خویش ابراهیم میرزا سپرد. چند تن از امیران مقتدر و صاحب نفوذ استاجلو را هم که از هواداران حیدر میرزا بودند به مأموریت‌های مختلف روانه‌ی ولایات دور دست کرد و از آن جمله حسن بیگ یوزباشی را که سردسته‌ی ایشان بود مأمور ساخت که به استانبول رود و جلوس سلطان مراد خان سوم سلطان جدید عثمانی را از جانب شاهنشاه ایران تهنیت گوید، ولی سلیمان میرزا و ابراهیم میرزا به سبب بی کفایتی و نداشتن دستیاران لایق کاری از پیش نبردند و از قدرت و نفوذ حیدر میرزا چیزی کاسته نشد. حسین بیگ هم چون مرگ شاه را نزدیک می‌دید و می‌دانست که منظور وی متفرّق ساختن امرای استاجلو است از قبول آن مأموریت به بهانه‌ای معذرت خواست.»[1]



[1] - زندگانی شاه عباس اوّل، جلد اول، نصرالله فلسفی، انتشارات دانشگاه تهران، 1347، صص 10 تا 15

2- آینه عیب نما، فریاد کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، ص 435

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد