پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

چگونگی قتل ولیعهد (صفی میرزا) توسط شاه عباس اول صفوی

 

 

چگونگی قتل ولیعهد صفی میرزا

 

محمّد باقر میرزا و معروف به صفی میرزا نخستین فرزند شاه عباس اول است که به دستور پدرش در سال 1022 هجری به قتل رسید. قتل ناروای این شاهزاده لکّه‌ی ننگی بر اعمال سیاه وی افزوده است و ای کاش بدبینی و خودخواهی‌های پادشاه بدین جا ختم می‌شد و شامل دیگر فرزندان و یا سپردن‌ آن‌ها به حرمسراها منتهی نمی‌گردید و سرنوشت کشور و مردم را آن گونه در معرض زوال قرار نمی‌داد. قضاوت در مورد عمل پادشاه که به هر دلیل و بهانه‌ای انجام گرفته است مشکل می‌باشد و در باره عکس‌العمل مردم آن زمان به روایت دیگران باید متوسّل شد که همه از اظهار ناراحتی مردم و درباریان سخن گفته‌اند. روایت است که شاه عباس از انجام این عمل بسیار پشیمان بوده و اظهار ناراحتی داشته و به قول اولئاریوس از شدّت ناراحتی لب به غذا نمی‌برده واگر این سخن صحّت دارد وبه درستی پشیمان بوده است پس چرا این کار را متوقف نکرد و بر اعمال ناهنجار خود افزود و فرزندان دیگر را کور کرد و شاهزادگان را در زندانی به نام حرمسرا محصور ساخت؟ پناهی سمنانی در کتاب مرد هزار چهره می‌نویسد: «در همان اولین لحظات فاش شدن خیانت قتل او سیل نفرت و اعتراض و دشنام به سوی شاه عباس جاری گشت. مردم رشت پس از آگاهی از مرگ صفی میرزا به خانه‌ی شاه حمله بردند و خواستار قاتلان و محرکان قتل او شدند. مادر بینوای شاهزاده‌ی جوان دیوانه وار به سوی شاه دوید و با مشت بر سر و روی او گرفتن گرفت. همسر اول صفی میرزا (دختر شاه اسماعیل دوم) با سر و روی خون چکان شاه عباس را به باد دشنام گرفت. این قتل نفرت مردم را از شاه فزون‌تر ساخت و در پنهان و آشکار دشنامش می‌دادند. چنان که ملا علی شاعر کاشانی (ملا میر سید علی کاشی) روزی جلو اسب شاه را گرفت و با گستاخی گفت چرا شاهزاده‌ی ما را کشتی؟ به از خود از حسد نمی‌توانستی دید؟ و بداهتاً گفت:

هر که فرزند جگر گوشه خود را بکشد       ثانی «حارث» بی رحم بود تاریخش

شاه عباس ظاهراً به سختی از کشتن پسر پشیمان شده بود و کسان بسیاری به دنبال کشته شدن صفی میرزا به قتل رسیدند. در راه گیلان به اصفهان قزوین سرداران و افرادی را که به تبانی با صفی میرزا متّهم شده بودند و آن‌هایی که او را به کشتن پسر برانگیخته بودند جمع کرد و با شراب زهرآلود همگی را به دیار عدم فرستاد. وحشت انگیزتر از همه رفتار او با بهبود بیگ است. به بهبود بیگ قاتل دستور داد سر جوان خود را ببرد و نزد او آورد و چون آن مرد تبهکار سیه دل با سر خون آلود فرزند باز گشت؛ شاه بدو گفت: بهبود چه طوری؟ قاتل جواب داد: قربان چه عرض کنم. به دست خود یگانه پسری را که امید زندگانی و عزیزترین چیز من در این جهان بود سر بریدم. شاه گفت: تو بهبود؛ حال می‌توانی بفهمی وقتی خبر مرگ پسرم را آوردی من چه حالی پیدا کردم، ولی خود را تسلّی بده. پسران من و تو هر دو مرده‌اند و اینک حال تو و پادشاه یکی است.

علت حادثه چنین بود که در سفر گیلان جاسوس‌های مراقب شاهزاده در گزارش‌هایی که راست یا دروغ باشد مدّعی شدند که وی در مجلسی شرابخواری و در حال مستی نیّات باطنی خود را مبنی بر کشتن پادشاه و نشستن بر جای او بر زبان رانده است. ملا مظفر گنابادی منجّم شاه نیز اخطار کرد که خطری جان شاه را تهدید می‌کند. این همه، شاه خرافه پرست و بد دل را به کشتن فرزند مصمّم ساخت. یکی از سه مشاور مخصوصش به نام مهترحاجی هم در پاسخ مشورتی که شاه با او کرده بود قتل شاهزاده را صلاح شمرده بود. اجرای قتل را نخست به قرچقای خان سپهسالار کل ایران محوّل کرد. مرد پاکدل به پای شاه افتاد که این غلام هرگز دست به خون خاندان شاهی نمی‌آلاید؛ خاصّه که پای کشتن جانشین و ولیعهد اعلا حضرت در میان است. به یقین می‌داند که قبله‌ی عالم روزی از این کار پشیمان خواهند شد. غلام چرکسی قسی‌القلب و خونریز معروف به اوزون بهبود- بهبود بیگ روز دوشنبه سوم محرم 1024 شاهزاداده را که تازه از حمّام بیرون آمده بود و سوار بر قاطری همراه یک نفر جلودار به خانه می‌رفت با دو زخم کارد به خاک و خون درغلطاند و جسدش را در مردابی همان نزدیک قتلگاه افکند.»[1]

پیترو دلاواله نیز بدون ذکر علت وقوع حادثه و تنها از تأثر شاه عباس سخن گفته و می‌نویسد: «..... شاید علت اساسی غم عمیق شاه مرگ فرزندش صفی میرزای جوان باشد که همه به لیاقت و فراست او امیدواری زیاد داشتند. شاه پس از این که به او مظنون شد و او را کشت، فهمید که اشتباه عظیمی را مرتکب شده است و می‌گویند این پدر غمزده هر روز مدّت زیادی به این مناسبت گریه می‌کند. وی غدغن کرده است که هیچ کس حق ندارد درباره‌ی صفی میرزا حرف بزند یا چیز بنویسد و شعر بگوید تا او این فاجعه را به یاد بیاورد. بچّه‌های کوچک صفی میرزا را که در حرم هستند از نظر شاه عباس پنهان می‌کنند؛ زیرا او با دیدن آن‌ها اشک می‌ریزد و علت این واقعه‌ی غم انگیز را من به خوبی می‌دانم و از جریان آن مطّلع هستم. زن شاهزاده که خود نیز از شاهزادگان است بعد از مرگ شوهر با لباس پاره پاره و تقریباً برهنه و در حالی که تمام گوشت بدن او از ضربه سیاه شده بود با موهای آشفته و چهره‌ی خراشیده فریاد زنان به پیش شاه رفت و به او دشنام‌های سهمگین داد. یکی دیگر از شاهزادگان زن نیز که خاله‌ی صفی میرزا است دائماً گریه می‌کند و هیچ چیز قادر به آرام کردن او نیست. وی غالباً به زنان آوازه خوان حرم دستور می‌دهد برایش آهنگ‌های غم انگیز بخوانند تا اشک بریزد و سوز دل را فرو نشاند و اگر موقعی شاه به دیدنش آید اشک خود را پاک می‌کند تا چهره‌‌ی غمگین نداشته باشد.»[2]

آدام اولئاریوس نیز در سفرنامه خود در مورد علت دستور صادره از سوی شاه عباس برای قتل صفی میرزا اشاره دارد و معتقد است که در اثر توطئه‌ای که برای شاهزاده درست کرده بودند پدر دستور قتل وی را صادر می‌کند. اولئاریوس همانند بقیّه محل قتل را هنگام خروج شاهزاده از حمام در رشت اعلام می‌کند و ضمناً می‌نویسد: «شاه بعد از این واقعه بسیار ناراحت بود و از فرمانی که داده بود سخت پشیمان شد و این پشیمانی را از کارها و رفتار او می‌توان استنباط کرد. در حدود ده روز در گوشه‌ای نشسته و می‌گریست و اشک‌های خود را با دستمال پاک می‌کرد، تا یک ماه نه غذا می‌خورد و نه چیزی می‌آشامید و اطرافیان به زحمت چیزی برای سدّ جوع به شاه می‌خوراندند. در حدود یک سال سیاه و عزا می‌پوشید و بعد از آن تا پایان عمر نیز به پوشیدن لباس خوب رغبت نشان نمی‌داد و لباس‌هایی می‌پوشید که شایسته‌ی مقام سلطنت نبود. مکانی را که در آن صفی میرزا به قتل رسانده بود دستور داد تا دیوار بکشند و آن جا را «بست» و تحصّن گاه اعلام کرد و هر کس که به آن پناهنده می‌شد از مجازات معاف می‌گردید و موقوفات زیادی را تعیین کرد تا از درآمد آن در این محل مرتب به فقرا غذای مجانی بدهند، ولی البتّه این کارها صفی میرزا را دیگر زنده نمی‌کرد.

شاه عباس توطئه کنندگان را در یک میهمانی جمع کرد و تمام آن‌ها را مسموم ساخت. چون علاقه زیادی به سام میرزا پسر وی داشت و می‌خواست او جانشین او شود و دو پسر دیگرش خدابنده و امامقلی میرزا مخالفت کردند دستور داد آن‌ها را کور کردند. شاه عباس در عین حال برای آن که سام میرزا هوس رسیدن فوری به تاج و تخت نکند و خان‌ها به او دل بسته و در صدد سرنگون کردن شاه بر نیاید دستور داد تا روزی یک نخود تریاک به سام میرزا بخوارنند تا او از شور و حال افتاده و در صدد توطئه بر نیاید، ولی به طوری که عدّه‌ای می‌گفتند مادر سام میرزا دارویی به عنوان پادزهر تریاک به پسر خود می‌خورانید تا اثر این سمّ قوی و مخدّر را در بدن او خنثی کند.»[3]

از آن جا که در تاریخ ننگ حاکمان صدایی نباید داشته باشد و حتی کشتار مردم مظلوم و پیروزی بر آنان به منزله‌ی بزرگترین افتخارات حاکمان ثبت شده است وقوع این حادثه نیز در پرده‌ی ابهام است و تنها به توطئه کنندگان باید آفرین گفت که به راحتی افکار پادشاه را توسط منجّمان و مشاوران تحت تأثیر قرار داده‌ و موفّق به اجرای این برنامه شده‌اند. از بین راویان علت قتل صفی میرزا مطلب لویی بلان از بقیّه جالب‌تر است و با الفاظی مبهم می‌نویسد: «شاه از اردبیل، از راه قزل آقچ- آستارا و گسکر به رشت رفت. در 17 ژانویه 1615م/3 محرم 1024 هجری قمری محمّد باقر میرزا به دست یکی از غلامان چرکس شاه به نام بهبود بیک به قتل رسید. از یک سال پیش چنین آینده‌ای را برای این جوان پیش بینی کرده بودند زیرا به دستور پدرش وادار شد غلام چرکس را که میرشکار دربار بود، بکشد و این بدان جهت بود که شاه به او و پسرش تهمت توطئه برای سرنگونی خود زده بود. اعلامیه‌ی رسمی مرگ محمّد باقر میرزا این بود که چون بهبود بیک خبر داشته که زندگی شاه بر اثر توطئه‌های این شاهزاده در خطر است، طبق روش شاهی سونی عمل کرد. از این گذشته بهبود بیک در دربار بست نشست و به نظر همه طبیعی بود که شاه به علت مصلحت دودمان صفوی قاتل فرزندش را تبرئه کند.»[4]

از آن جا که درباره اکثر وقایع تاریخی دلایلی قاطع نمی‌توان ارائه کرد در این مورد نیز ابهام وجود دارد و در پژوهش تاریخ کمبریج چنین آمده است: «شاه به دلیل این که در رسیدن به قدرت از ابزار خونین بهره گرفته و در ایّام سلطنت هم گاهی بسیار سختگیری پیشه کرده بود بنابراین دشمنان خونی زیادی داشت. تعدادی از این دشمنان نسبت به فرزند ارشد او صفی میرزای ولیعهد علاقه نشان می‌دادند و دوست داشتند به جای پدر او را در مقام سلطنت ببینند خصوصاً که صفی میرزا دارای شخصیتی محکم و از نظر صفات شخصی رئوف بود. ولی در واقع افزایش محبوبیت فرزند شاه خاری در چشم خود او بود. علاوه بر این وقتی فهمید که نقشه‌هایی به نفع صفی میرزا برای عزل او کشیده‌ شده چاره را در آن دید که وی را از صحنه دور کند. هشدارهای منجم باشی و تدبیر بعضی از مشاوران نزدیک شاه را قانع ساخت تا شاهزده‌ی مزبور را نابود سازد. صفی میرزا وقتی که در رشت در سال 1024 1615 به هنگام برگشت از گرمابه بود به دستور پدرش به قتل رسید، بیست و هفت سال تمام داشت. از تمام شواهد و قراین پیداست که شاهزاده بی گناه بوده است یعنی چیزی که شاه عباس بعدها بدان پی برد. به هر تقدیر شاه تا آخرین روزهای حیات از خاطره وحشتناک این تصمیم تبه‌کارانه در عذاب بود. با وجود این علاقه‌ی او به امنیت تاج و تخت و جان خود در آخرین روزهای حیات آن چنان ذهنش را مشغول کرده بود که بعدها دستور داد چشمان شاهزاده سلطان محمّد میرزا و نوه‌ی خود سلیمان میرزا فرزند ارشد صفی میرزا (و درپایان عمر نیز) امامقلی میرزا ولیعهد را نابینا سازند و آن‌ها را از جانشینی محروم کنند چون طبق عقاید اسلامی فرزند کور را حق جانشینی نبود.»[5]


 



[1] - شاه عباس کبیر، مرد هزار چهره، تألیف محمّد احمد پناهی سمنانی، 1369، چاپ اول، برگرفته از صفحات 135 تا 137

[2] - سفرنامه پیترو دلاواله، ترجمه دکتر شجاع‌الدین شفا، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، 1370، ص 261

[3] - سفرنامه آدام اولئاریوس، ترجمه مهندس حسین کرد بچّه، انتشارات هیرمند، 1379، جلد دوم، برگرفته از صفحات 718 و 720

[4] - زندگی شاه عباس، نوشته لوسین لویی بلان، ترجمه  دکتر ولی‌الله شادان، جلد اول، انتشارات اساطیر، 1375، ص 247

[5] - تاریخ ایران، دوره صفویان، پژوهش از دانشگاه کمبریج، ترجمه دکتر یعقوب آژند، چاپ اول، 1380، ص 91

6- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد