پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

چگونگی تصرف تبریز و بغداد توسط شاه عباس اول صفوی

چگونگی تصرف تبریز و بغداد توسط شاه عباس

 

شاه عباس در زمینه‌ی برخورد با دشمنان خارجی فردی موفق بوده و همواره سعی بر آن داشته است که با استفاده از موقعیت‌های مناسب در جهت اعتلای ایران بکوشد. او برای مقابله با عثمانیان که بسیاری از نواحی غرب کشور را تصرّف کرده بودند با درایت عمل کرد و از آن جا که توان نظامی و مقابله با آنان را نداشت حداکثر استفاده را از وضعیت آشفته‌ی دربار عثمانی برد. شاه عباس شهر مهم تبریز را در این موقعیّت آزاد ساخت و به تبع آن حاکمان محلی نیز در خدمت او قرار گرفتند. وی از اوایل سال 1012 در اندیشه‌ی جنگ با عثمانیان بود و در مورد آزاد سازی شهر تبریز و عکس‌العمل مردم غیور آن لویی بلان می‌نویسد: «..... نخستین رویداد تسلیم فوج عثمانی در نهاوند بود که از زندگی در کشور دشمن خسته شده بودند. ضمناً عدم توجه کامل والی بغداد که ریاست فوج را بر عهده داشت، موجب شد تا قلعه‌ی نهاوند را به حسن خان حاکم همدان واگذار کند. حسن خان نیز آن قلعه را ویران کرد. رخداد دیگر شورش یکی از رؤسای قبیله‌ی کرد به نام غازی بیک در ناحیه‌ی سلماس بود. این فرد با بیلربی عثمانی تبریز قطع رابطه کرده بود و در قلعه‌ی خود به نام «قارنی یاریق» موضع گرفته و شاهی‌سونی خود را اعلان داشته و درخواست پشتیبانی از قزلباشان کرده بود. این دو رویداد نشانگر وضع هرج و مرج تمام در آناتولی در زمان سلطنت محمّد سوم بود. شورش‌هایی که در ناحیه‌ی آناتولی به وجود آمده بود به بغداد نیز گسترش یافت. در نتیجه کردها با مشاهده این شورش‌ها و هرج و مرج خواهان دوری از دولت عثمانی شدند. در چنین وضعی بود که شاه عباس تصمیم به باز پس‌گیری سرزمین‌های از دست رفته شد و امیرانش نیز اظهارات او را تأیید می‌کردند. اندیشه و نیّت شاه عباس تا روزی که منجمان برای جنگ مناسب می‌دانستند کاملاً سرّی و محرمانه باقی ماند و حتی شایعه انداختند که شاه با ملازمان خود برای شکار به مازندران خواهد رفت و این حرکت مصادف با زمانی بود که علی پاشا حاکم عثمانی در تبریز با نیروهایش برای مبارزه با شورش غازی بیک در نبرد بود.

شاه در هفتم ربیع‌الثانی 1012 ه.ق با اسکورت معمولی خود مرکب از ششصد تن اصفهان را ترک کرد و آهسته به سوی کاشان رفت. در این شهر بدون آن که در پوشیدن راز بکوشد با سرعت به سوی قزوین رفت و در آن جا غلامان و قورچی‌ها را گرد آورد. ضمناً به ذوالفقارخان حاکم اردبیل دستور داد که خود را با سربازانش به «میانج» برساند و خود نیز با شتاب به تبریز حرکت کرد. صبح روز 18 ربیع‌الثانی (14 اوت) از کاروانسرای شبلی واقع در چند فرسنگی تبریز گذشت و عثمانی‌هایی که برای دریافت راهداری در جاده‌ها بودند و دیدن سپاه شاهی را به چشم خود باور نمی‌کردند همگی به ضرب شمشیر نابود شدند. قزلباشان پس از چند ساعت با فریاد جنگجویانه «الله الله» وارد تبریز شدند و مردم چنان استقبال گرم و پرشوری از آنان کردند که عثمانی‌ها پنداشتند مردم به شورش برخاسته‌اند. گرچه سربازان عثمانی به قلعه پناه بردند، امّا تعداد زیادی از آنان در سطح شهر دیده می‌شدند و نه تنها سپاه شاهی، بلکه خود مردم تبریز به کشتن آن‌ها پرداختند. چه بسا مردمی که دامادهای خود را که عثمانی بودند و دخترهایشان از سال‌ها به عقد آن‌ها درآمده بودند و فرزندانی داشتند به هلاکت می‌رساندند. در این شادی پیروزی به هیچ یک از سربازان عثمانی رحم نشد و برای این که شاه به اسیران امان ندهد فقط سرهای بریده شده را به او نشان می‌دادند.

عثمانی‌هایی که به قلعه پناه برده بودند تنها پس از سه روز دریافتند که چه حادثه ای پیش آمده است. شاه عباس مرکز فرماندهی را در «شنبه غازان» واقع در حومه‌ی شهر که در زمان غازان خان شاه مغول ساخته شده بود، قرار داد و عثمانی‌ها قادر به کوچکترین مخالفتی نشدند. ذوالفقارخان نیز توانست بدون هیچ برخوردی سپاه خود را از اردبیل بیاورد و با رسیدن او تعداد نیروهای شاهی به شش هزار تن رسید و علی پاشا که به کلّی از اوضاع بی خبر بود و به فوج‌های ایروان و نخجوان اجازه برگشت به محل خود داده بود فقط با پنج هزار نفر پیاده و سوار نظام و توپخانه به صوفیان رسید. این عدّه بر اثر دلاوری شایان توجه نیروی ذوالفقارخان که شاه او را به «چرخیگری» منصوب کرده بود مورد حمله قرار گرفتند. سپاه ذوالفقارخان توپخانه‌ای در اختیار نداشت، لذا سربازان او نبرد تن به تن را برگزیدند. سواره نظام شاهی نیز که به صورت ذخیره نگهداری می‌شد به موقع دخالت کرد و این امر باعث پیروزی قزلباشان شد. آنان دشمنان را چه درجا و چه در هنگام تعقیب و گریز نابود کردند که کشتار بزرگی به راه افتاد و برای این که هیچ عثمانی زنده نماند فراریان را تا مرند تعقیب کردند. در میان کشته شدگان دو فرمانده‌ی عثمانی به اسامی محمود پاشا و خلیل پاشا دیده می‌شدند. علی پاشا را که اسیر شده بود نزد شاه عباس بردند و او به جانش امان داد. نیروی عثمانی که به قلعه پناه برده بودند با از دست دادن بیلربی و نیروی مکمّل خود نتوانستند پایداری زیادی بکنند.

خبر آزادی تبریز واکنش فوری و بزرگی در آذربایجان پدید آورد. تمام کردهای منطقه از حمله‌ی غازی بیک و برادرش قورچی بیک و شیخ حیدر رئیس ایل مکری فوراً به منظور ادای سوگند به شاهی سونی خود را به پای شاه عباس انداختند. شاه نیز تیولداری آنان در سلماس، خوی و مراغه را به رسمیت شناخت و پاداش ذوالفقارخان رسیدن به حکومت آذربایجان بود.»[1]

تصرف شهر بغداد و نواحی دیگر زیارتی در زمانی که سی و شش سال از پادشاهی و پنجاه سال از عمر شاه عباس گذشته بود به وقوع پیوست. آن نواحی از زمان شاه اسماعیل اول جزو ایران محسوب می‌شد و این امر برای شاه عباس قابل تحمل نبود و علی رغم پیمان صلح با عثمانی به اقدامات نظامی نیز می‌اندیشید. او به دنبال تلاش‌های سیاسی و امنیتی که به وجود آورده بود تصمیم گرفت که به زیارت قبور ائمه به عراق برود و در ضمن انجام این عمل به صورتی باشد که به روابط ایران و عثمانی لطمه‌ای وارد نشود. هنگامی که حاکم عثمانی از این حرکت مذهبی شاه عباس اطلاع یافت به درستی برخورد نکرد و اعلام داشت که حاضر به پذیرایی از شاه و سپاهیانش به عنوان زائر نمی‌باشد. شاه عباس از این رفتار حاکم عثمانی دچار خشم شد و شاید هم منتظر چنین بهانه‌ای بود که به صفی قلی خان و عیسی خان قورچی باشی دستور داد تا با گروهی از لشکریان بغداد را محاصره کنند. سرانجام دروازه‌های شهر به روی سپاهیان ایران گشوده شد و رفتاری با مردم و قبور مورد احترام اهل تسنن انجام داد که خاطرات شاه اسماعیل اول را زنده کرد. لویی بلان در مورد رفتار نفرت انگیز شاه عباس با اهالی شهر می‌نویسد: «فردای آن روز به دستور شاه از جمعیت شهر سرشماری به عمل آمد و تمام اسلحه‌ها جمع آوری شد. روز دیگر طرفداران پاشا دستگیر شدند و اموال آن‌ها ضبط شد. روز 17 ژانویه 1624م / ربیع‌الاوّل 1033 ه.ق که روز جمعه بود شاه عباس در نماز جمعه که در مسجد جامع برگزار شد حضور یافت. دو روز پس از آن که خشم شاه فرو نشسته بود دستور داد که اسیران را شکنجه دهند تا محل اختفای پول و جواهر خود را نشان دهند. از آن لحظه به بعد شاه تصمیم گرفت تمام اهالی سنّی مذهب شهر به طرز مرتّب قتل عام شوند تا دیگر با دولت عثمانی متّحد نشوند. با میانجیگری سید درّاج متولّی بارگاه کربلا شاه عباس به رحم آمد. او تمام بغدادی‌هایی را که شیعه و یا مدّعی آن بودند دعوت کرد تا در کتابچه‌ای که به همین منظور تهیّه شده بود ثبت نام کنند. شاه در پایان این مهلت افرادی را که به نام شیعه ثبت نام نکرده بودند قتل عام کرد. از این پس به هیچ کس رحم نشد، بلکه شکنجه نیز به آن اضافه شد. از جمله این که عمر نوری افندی قاضی بغداد را از چانه به درخت خرما آویزان و بدن او را گلوله باران کردند. کشتار همگانی را با آب و آتش ادامه دادند؛ به این صورت که محکومان را در قایق‌هایی روی هم انباشته و میان رود دجله آتش زدند. خود بَکِر را نیز پس از یک هفته بازجویی و شکنجه برای افشای محل اختفای گنجینه‌هایش اعدام کردند. این قتل عام با ویران کردن مزار ابوحنیفه و شیخ عبدالقادر گیلانی و غارت تمام زینت و زیورهایشان تکمیل شد. این عملیات در نیمه‌ی ماه فوریه پایان یافت و شاه عباس هدایایی به حرم کاظمین بخشید.[2] صفی قلی خان را حاکم بغداد کرد و برای زیارت به نجف رفت. در آن جا برای ایجاد یادبودی از خود خیرات فراوان کرد و جوی آبی را که در زمان شاه اسماعیل اول ساخته شده بود و اینک ویران شده بود تعمیر کرد.

در ایام نوروز که شاه عباس در کربلا بود هدایای زیادی تقدیم حرم حضرت سیدالشهدا (ع) کرد و تولیت آن جا را به سارو سلطان بیگدلی که صوفی زاده و حاکم حلّه بود، سپرد. وی پس از مدتی در بغداد در ماه رجب که زمان زیارتی عتبات است به نجف و کربلا باز گشت و با مردم به زیارت پرداخت. پس از آن به ایران باز گشت و به سپاه خود مرخصی داد و در 17 رمضان 1033 ه.ق / 6 ژوئیه 1624م به پایتخت رسید، امّا بیش از مدت زمان لازم برای رسیدگی به کارهای کشور در اصفهان نماند.»[3]


 



[1] - زندگی شاه عباس، نوشته لوسین لویی بلان، ترجمه دکتر ولی‌الله شادان، انتشارات اساطیر، 1375، صص 161 و 162

[2] - این گونه رفتار شاه عباس منحصر به عثمانیان نبوده و در دیگر نواحی ایران نیز عمل کرده‌اند؛ چنان که جلال‌الدین محمّد یزدی منجم باشی وی در وقایع سال 1008 هجری قمری می‌نویسد: «در اواخر ماه صفر این سال نزول اجلال به بلده‌ی سمنان واقع شد و میرمراد چلاوی را گرفتند و به جهت زیادتی و عدم اطاعت قانون جماعت سنیان سرخه را گرفتند و گوش و بینی ملایان ایشان را به جهّال ایشان خوراندند و سیصد تومان هم به رسم جریمه از ایشان گرفتند. از حوادث سال 1017 هجری قمری آمده است که نزول به همدان واقع شد و چون سنیان آن محال به دستیاری محمود دباغ که رأس و رئیس سنیان و کدخدای شهر بود به شیعیان ظلم وجفا نموده بودند،‌ نواب کلب آستان علی جهت بازخواست طلب محمود دباغ نمودند. او روی پنهان کرد و حاضر نشد و مشخص شد که پی پای مداحی را بریده بود و شیعیان را آزار بسیار کرده بود. حسب‌الحکم کوچک و بزرگ و ترک و تاجیک خصوصاً جماعت شالبافان که به تسنن مشهور بودند و به سبب اعتبار و بزرگی محمود دباغ از تسنن ابا ننمودند، به طلب او مشغول شدند و مقرّر شد که اگر بعد از سه روز پیدا نشود جماعت مذکور را به قتل عام نیست و نابود سازند و اموال و اسباب و زن و فرزندان ایشان از غازیان باشد. روز چهارشنبه پانزدهم جمادی‌الاول (1017) محمود دباغ را گرفته، آوردند و به یاسا رسانیدند.»

[3] - زندگی شاه عباس، نوشته لوسین لویی بلان، ترجمه دکتر ولی‌الله شادان، انتشارات اساطیر، 1375، صص 292 و 293

4- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد