پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

گذری بر زندگی رابرت شرلی در زمان صفویه

رابرت شرلی

 

همان گونه که ذکر شد در زمان شاه عباس و به سال 1007 هجری دو برادر انگلیسی به نام‌های رابرت و آنتونی شرلی وارد ایران شدند. رابرت شرلی از برادر خود کوچکتر بود و تحت تأثیر و تسلط وی قرار داشته است. چنان که از سفرنامه‌ی برادران شرلی و روایت دیگران استنباط می‌شود رابرت شرلی بر عکس برادر خود که فردی مغرور بوده، وی فردی متین و خوشرفتار توصیف شده است. شاه عباس نسبت به هر دو برادر نهایت احترام را قائل بود و آنان را همردیف سفیران خود به اروپا فرستاد، ولی آنتونی است که با رفتار خود پادشاه ایران را نومید می‌سازد و رابرتی که در حقیقت به عنوان گروگان نزد شاه عباس باقی مانده بود خدمات شایسته‌ای را در نبرد با عثمانی‌ها از خود نشان می‌دهد و سپس با اجازه‌ی شاه در ایران ازدواج می‌کند. رابرت پس از اتمام مأموریت خود دوباره به ایران باز می‌گردد. او تصمیم داشت که برای همیشه در ایران بماند، ولی طبق دستور شاه عباس مجبور به انجام مأموریت دیگر به اروپا می‌شود. در آن جا ظاهراً به دلیل نقش شرکت هند شرقی انگلیس در جنگ هرمز سرانجام مأموریت رابرت در هاله‌ای از ابهام مانده است و بعد از بازگشت به ایران نیز برخورد مناسبی با وی انجام نمی‌گیرد و روایت شده که در اثر ناراحتی در قزوین فوت می‌کند. شرح کوتاهی از زندگی رابرت شرلی این چنین می‌باشد که «رابرت شرلی هنگامی که برادرش آنتونی از جانب شاه عباس به سفارت اروپا مأمور شد نزدیک هیجده سال داشت. جوانی بود مؤدّب و دانش دوست و پرهیزکار و دلیر و نیکوکار و خوبروی و قوی اندام با قدی متمایل به بلندی و هرگز ریش نمی‌گذاشت. تحصیلات خود را در دارالفنون معروف اکسفورد به پایان رسانده بود و برخلاف هموطنان خویش به مذهب کاتولیک ایمان کامل داشت. شاه عباس او را به عنوان چاکر مخصوص خویش برگزیده و عنوان بیگ‌زاده داد و برایش دو هزار اشرفی مقرّری سالانه تعیین کرد و در آغاز کار به فرماندهی دسته‌ای از سپاه ایران گماشت و چون با دولت عثمانی از در جنگ درآمد به میدان نبرد فرستاد. رابرت شرلی در این مأموریت نهایت صداقت و شجاعت و دلیری را به کار برد و در نبردهایی که شاه عباس در سال‌های 1013 و 1014ه. با سلطان عثمانی کرد سه بار مجروح شد و شاه عباس به سبب صداقت و شجاعت به او تاج مخصوص قزلباش عطا کرد. رابرت همیشه لباس ایرانی به بر می‌کرد و تاج قزلباش به سر می‌گذاشت و سر تاج خود، چون عیسویان بود صلیب کوچکی قرار می‌داد. یک گوش خود را نیز سوراخ کرده و حلقه‌ای از آن آویخته بود که الماس درشتی بر آن می‌درخشید.

رابرت شرلی پس از آن که نزدیک ده سال در ایران ماند چون برادرش آنتونی شرلی به ایران نیامد مصمّم شد که به وطن باز گردد، ولی این کار بی موافقت و اجازه‌ی شاه عباس امکان ناپذیر بود و از طرفی نیز عشق «سامپسونیا» دختر چرکسی او را آسوده نمی‌گذاشت.[1] سرانجام یکی از بستگان خود را بر آن داشت که از آن جا به او نامه‌ای نویسد و اطلاع دهد که برادرش آنتونی در اسپانی از جانب فلیپ سوم به سرداری قسمتی از قوای آن کشور رسیده است. چون این نامه به اصفهان رسید از کشیشان کرملی آن شهر نیز خواهش کرد که مطالب آن را تصدیق کردند. سپس نامه را از نظر شاه عباس گذرانید و گفت که چون برادرش در اسپانی به چنان مقام بلندی رسیده و با پادشاهان بزرگ اروپا به دوستی و صفا به سر می‌برد مقتضی است که شاه سفیر تازه‌ای به اروپا فرستد و با دستیاری آنتونی شرلی ایشان را بر ضد سلطان عثمانی برانگیزد و داوطلب شد که خود این سفارت را به انجام رساند. شاه عباس هم که از خدمات وی در جنگ‌های ایران و عثمانی راضی بود پیشنهادش را پذیرفت و چنان که گذشت به او اجازه داد که با معشوقه‌ی خویش سامپسونیا عروسی کند و او را با خود به اروپا برد. رابرت شرلی و سامپسونیا در روز پانزدهم شوال 1016ه /فوریه 1608 میلادی عروسی کردند. دختر زیبای چرکسی که به دست خواهران عیسوی فرقه‌ی کرملی تعمید یافته بود نام خود را تغییر داد و به یادگار قدّیسه «ترزیا» از پیشوایان و مصلحان آن فرقه نام ترزیا گرفت. روز بیست و چهارم شوّال 1016 هجری، نه روز پس از عروسی با ترزیا همراه چند تن از ایرانیان به سفارت از راه دریای خزر و روسیه عازم اروپا شد. این مرد انگلیسی با آن که در مدت اقامت خویش در ایران دوستی شاه عباس و جمعی از اعیان و سران درولت ایران را به خود جلب کرده بود در میان روحانیون و مردمان متعصّب دشمنان فراوان داشت. به همین سبب در راه سفر گروهی از دشمنانش به کاروان هیأت سفارت او زدند و پس از گرفتن اسلحه‌ی همراهانش او را به درختی بستند و بر آن شدند که به او زهر دهند، اما در آن میان شمشیر یکی از راهزنان بر خاک افتاد و ترزیا زن رابرت شرلی به چالاکی شمشیر را از زمین برگرفت و با رشادتی مردانه دزدان را تار و مار کرد و یکی از آنان را کشت و شوهر خود را از بند نجات داد و قافله به راه افتاد.

رابرت شرلی و همراهانش در روز بیست و چهارم شوّال 1016/ 12 فوریه 1620 از اصفهان حرکت کردند و از راه مازندران و دریای خزر عازم اروپا شدند. از همراهان شرلی یکی کاپنین تامس پاول از افسران انگلیسی بود که در تربیت سپاه ایران خدمات بسیار کرد. پس از عبور از روسیه به شهر کراکوی که آن زمان پایتخت لهستان بود، رسیدند و سی گیسموند پادشاه آن کشور آنان را به گرمی و احترام بسیار پذیرفت. مدت اقامت شرلی در دربار پادشاه لهستان درست معلوم نیست. همین قدر می‌دانیم که شرلی در ماه ربیع‌الاوّل سال 1018 در شهر پراگ بوده است. در پراگ ردلف دوم امپراتور آلمان شرلی و همراهانش را چندی در دربار خود نگاه داشت و او را به سبب خدماتی که از راه جنگ با ترکان عثمانی به جهان عیسویت کرده بود مقام شوالیه و لقب کنت پالاتن عطا کرد و نامه‌ای برای جیمز اوّل پادشاه انگلستان به او داد که در آن شرحی از خدمات رابرت شرلی به عیسویان ایران نوشته بود. رابرت شرلی می‌خواست مستقیماً از پراگ به انگلستان رود ولی چون کنت سولزبری وزیر جیمز اول پادشاه انگلستان را از قصد خود آگاه ساخت، کنت به وی جواب داد که شاه مایل است او پس از انجام دادن مأموریت خود در دربار سایر پادشاهان اروپا به انگلستان رود. پس رابرت شرلی راه ایتالیا پیش گرفت و در روز 28 جمادی‌الثانی 1018 هجری/ 28 سپتامبر 1609 میلادی با تشریفات بسیار وارد شهر رم شد. چون روز دیگر به حضور پاپ پل پنجم رسید نامه‌ی شاه عباس را تقدیم کرد و میل کامل شهریار ایران را به اتّحاد با پادشاهان عیسوی بر ضد سلطان عثمانی متذکّر شد. پاپ نیز با او به مهربانی سخن گفت و در پذیرایی دیگری او را به لقب کنت کاخ مقدس لاتران مفتخر گردانید. هنگام حرکت رابرت شرلی از رم نیز پاپ و کاردینال برگزه به او هدایای بسیار دادند و شرلی از رم به شهر میلانو و از آن جا به بندر جنوا رفت و با کشتی راه بارسلونا از بنادر اسپانی را پیش گرفت. هنگامی که به اسپانیا رسیدند فلیپ پادشاه به چشم بدبینی به رابرت شرلی نگریست و معتقد بود که تا صحت مأموریت این گونه اشخاص معلوم نشود از پذیرفتن آن‌‌ها خودداری باید کرد. پادشاه در ماه شوال 1018/ 1610 وی را پذیرفت، ولی رفتار شاه و ملکه با آنان به سردی بود. رابرت شرلی در آخرین روزهای اقامت خود در مادرید گرفتار مخالفت و خصومت برادر خویش سر انتونی شرلی شد که مسکین و تهیدست از ایتالیا به اسپانیا آمده بود و او را متهم می‌کرد که مقصودش از رفتن به انگلستان مخالفت با دولت اسپانی و اقدام به تحریکاتی بر ضد آن دولت است. رابرت شرلی از آن بیم داشت که در اسپانی مسمومش کنند و می‌کوشید هرچه زودتر خود را از آن کشور بیرون اندازد. سرانجام در ماه ربیع‌الاول 1020 با وجود توطئه‌های برادربه مقصود رسید و دو ماه بعد با زن خود در انگلستان به دیدار خانه پدری توفیق یافت و در بیست و سوم ماه رجب آن سال جیمز اول پادشاه انگلستان او را در قصر همپتون کورت بار داد و اعتبار نامه‌های وی را ملاحظه کرد. رابرت شرلی پس از یک سال و نیم اقامت در انگلستان عازم بازگشت به ایران شد و به امر جیمز اول یکی از کشتی‌های انگلیسی مأمور شد که او را با همراهانش از راه دریای جنوب آفریقا به هندوستان رساند. شرلی با زن و سایر همراهان در اواخر سال 1023 هجری به ساحل هندوستان رسیدند و در ماه جمادی‌الاول سال بعد وارد اصفهان شدند. چون سر رابرت شرلی پس از قریب هشت سال دوری از ایران به اصفهان باز گشت، شاه عباس او را با لطف و مهربانی بسیار پذیرفت و شب اول ورودش در خوابگاه سلطنتی جای داد. شرلی مایل بود که بعد از آن در اصفهان بماند و از ایران خارج نشود، اما اندکی بعد شاه از او خواست که بار دیگر به سفارت وی به اروپا باز گردد و هرچند که شرلی سرانجام به قبول آن سفارت تن داد و چون این خبر به شاه رسید از شدّت خوشحالی به سر خود سوگند یاد کرد که شرلی هرچه از او بخواهد بی‌درنگ موافقت خواهد نمود. رابرت شرلی خواهش کرد که شاه یکی از کشیشان فرقه‌ی کرملی به نام پر رد متودولا کروز را که با پر ژان تاده در اصفهان به سر می‌برد با وی همراه سازد.

شرلی در اواخر سال 1031 به شهر رم رفت و از آن جا عازم انگلستان شد و در ربیع‌الاول سال 1032 به لندن رسید و جیمز اول او را به عنوان سفیر ایران پذیرایی کرد. رابرت با جیمز اول معاهده‌ای را منعقد ساخت ولی با درگذشت جیمز در 17 مارس 1625 و به سلطنت رسیدن پسرش چارلز اول امضای آن به تأخیر افتاد. ضمناً در همان اوقات واقعه‌ای دیگر روی داد که زحمات رابرت شرلی را یکباره نقش بر آب کرد و آن ورود سفیر تازه ایران به نام نقدعلی بیگ به انگلستان بود. این سفیر را شاه عباس به تحریک شرکت انگلیسی هند شرقی که از سفارت رابرت شرلی هم وطن خویش نگران و ناخرسند بودند به دربار انگلستان فرستاده و در اول ماه فوریه سال 1626 میلادی / دوم جمادی‌الاول 1305 با کشتی استار به ساحل انگلستان رسید. نقد علی بیگ چون به لندن رفت به تحریک عمّال شرکت هند شرقی انگلیس سفارت رابرت شرلی را منکر شد و در مجلسی به او پرخاش کرد و سیلی سختی به رویش زد و اعتبارنامه‌های او را ساختگی شمرد و از هم درید و کاری کرد که دربار انگلستان نیز به سفارت شرلی بدگمان شد و مذاکرات خود را با او نا تمام گذاشت. تجّار شرکت هند شرقی همین که از واقعه‌ی ملاقات رابرت شرلی و نقدعلی بیگ و سیلی خوردن شرلی آگاه شدند او را مقصر شناختند و دلیلشان آن بود که شرلی اگر تقصیری نداشت توهین نقد علی بیگ را تلافی می‌کرد و در برابر سیلی‌های او ساکت و بی حرکت نمی‌ماند. امّا شرلی شرحی به شاه نوشت و در ضمن اجازه‌ی بازگشت درخواست کرد که اعتبارنامه‌هایش را بر گردنش ببندند و با مأمور خاصی به ایران فرستند تا حقیقت امر آشکار گردد. شاه نیز به نمایندگان شرکت هند شرقی انگلیس فرمان داد که او را با یکی از کشتی‌های خود به ایران برند تا راست یا دروغ اظهاراتش معلوم گردد. ایشان نیز ناگزیر فرمان شاه را پذیرفتند، ولی خواهش کردند که زودتر سفیر ایران را نیز اجازه شرفیابی دهد. سرانجام نقد علی بیگ در روز ششم مارس آن سال 1626 میلادی به خدمت چارلز اول که پس از مرگ جیمز اول به جای وی نشسته بود بار یافت. نقد علی بیگ به فرمان پادشاه انگلستان با همان کشتی رابرت شرلی به ایران اعزام شدند و یکی از رجال انگلیسی به نام سر دور مرکاتن را نیز با ایشان برای انجام دادن دو کار به ایران فرستاد. یکی آن که معلوم کند سر رابرت شرلی در واقع سفیر شاه عباس بوده است یا نه. و دیگر آن که با شاه ایران معاهده‌ای تجاری منعقد سازد.

نقدعلی بیگ از ترس مؤاخذات شاه عباس در ساحل شرقی آفریقا خود را با تریاک مسموم کرد و رابرت شرلی و دور مرکاتن در ماه ربیع‌الثانی سال 1037/1628 پس از یازده ماه سفر دریایی به بندر گمبرون رسیدند.[2] شاه عباس در روز نوزدهم ماه رمضان 1037 یا به قولی روز عید فطر آن سال سر دور مرکاتن را با رابرت شرلی و همراهان در کاخ شاهی اشرف به حضور پذیرفت. پس از آن سر دور مرکاتن به فرمان شاه عباس از اشرف به قزوین رفت و دیگر شاه را ندید. درباریان و نزدیکان شاه نیز از او دوری گرفتند و حتی مراسم و آدابی هم که معمولاً نسبت به سفیران بیگانه معمول می‌دانستند در باره او رعایت نشد. در قزوین از شاه به او دستوری رسید که در باره مأموریت خود با محمّد علی بیگ ناظر و خزانه دار شاهی گفتگو کند، ولی محمّد علی بیگ به هیچ یک از درخواست‌های او جواب  صریح نداد. در خصوص سر رابرت شرلی نیز گفت که شاه دیگر به او توجه و علاقه‌ای ندارد و مأموریتش در فرنگستان اساس درستی نداشته است. پس از خواندن اعتبارنامه‌های شرلی نیز در صحت آن‌ها تردید کرد و آن‌ها را از سفیر انگلیس گرفت تا به شاه نشان دهد. شاه نیز همین که اعتبارنامه‌ها را ملاحظه کرد آن جمله را مجعول شمرد و با خشم تمام در آتش انداخت و فرمان داد که شرلی از ایران بیرون رود. سر تامس هربرت در سفرنامه خود می‌نویسد که محمّد علی بیگ چون با شرلی سابقه‌ی دشمنی داشت از او نزد شاه سعایت کرد و شاه را نسبت به بدو خشمگین ساخت. حتی سبب شد که به سفیر انگلستان نیز بی اعتنایی کند و دیگر او را به حضور نپذیرد.

سر رابرت شرلی چون از رفتار و پیغام شاه خبر یافت چندان آزرده و ملول شد که به سختی بیمار گشت و در 13 ژوئیه 1628 میلادی/ ذیقعده 1037 در شهر قزوین درگذشت. جسد او را زنش ترزیا به امانت نگاه داشت تا با خود به اروپا منتقل سازد و در آن جا به خاک سپارد و به قولی نیز او را در آستانه خانه‌اش به خاک سپردند. سر دور مرکاتن نیز نه روز پس از مرگ شرلی در همان شهر وفات یافت و جسدش را با مراسم خاص عیسوی در قبرستان ارامنه آن جا دفن کردند.»[3]


 



 

[2] - روایت است که شاه عباس بعد از ورود شرلی به ایران و آگاهی از جریان واقعه به سر خود سوگند خورد که اگر نقدعلی بیگ زنده آمده بود او را به اندازه روزهای سال قطعه قطعه می‌کردم و با فضله‌ی سگ در کوچه می‌سوزاندم.

[3] - این مطالب برداشت و گزینه‌ای از کتاب سیاست خارجی ایران در زمان صفویه از دکتر نصرالله فلسفی است و جهت اطلاعات بیشتر به آن منبع مراجعه شود.

4- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد