همسر رابرت شرلی سامپسونیا نام داشت که بعد از ازدواج با او و قبول دین عیسوی نام خود را به ترزیا تغییر داد. او فرزند یکی از سران چرکس بود که در حدود سال 1002 هجری به دین اسلام درآمد و به اسماعیل خان موسوم شد و شاه عباس نیز خواهر او را به زنی گرفت. این زن چون به حرمسرای شاهی داخل شد برادرزادهی خویش را که چهار ساله بود و سامپسونیا نام داشت با خود به آن جا برد و به تربیت وی همت گماشت. چرکسها قومی همردیف گرجیان بودند که در منطقهی قفقاز زندگی میکردند و امروز در کشور ترکیه قرار دارد و قسمت ایرانی آن با انعقاد عهدنامه گلستان به روسیه واگذار شد. در تاریخ صفویه با واژههای چرکس و گرجی زیاد مواجه هستیم که علاوه بر تنشهای نظامی تأمین کنندهی وسیله عیاشی پادشاهان صفوی بودهاند و همیشه زیبارویان آن به عنوان هدیه به حرمسراها فرستاده میشدند. سامپسونیا از دخترانی است که با این نوع روابط به دربار راه مییابد. وی چون به سن رشد رسید دختری بسیار زیبا و طنّاز شد و چون در سواری و قلاب دوزی و نقاشی نیز سرآمد اقران گشته و هنر را با زیبایی درآمیخته بود شایستهی عاشق کشی و دلبری گشت. رابرت شرلی که پیوسته در حضر و سفر با شاه عباس مأنوس و ندیم وی بود دل به این دختر باخت و سالها در آرزوی وصال با او به سر میبرد و سرانجام با اجازه شاه با وی عروسی کرد. ترزیا بعد از ازدواج همراه شرلی عازم اروپا شد و در اولین آزمایش وفاداری خود جان شرلی را از دست راهزنان نجات داد. او تا پایان عمر همسری وفادار باقی ماند و حتی بعد از مرگ شرلی نیز از جسد وی جدا نشد. هنگامی که ترزیا به ایران آمد شوهرش را به احتمال زیاد در بحران و توطئه مسائل سیاسی داخلی و کمپانی هند شرقی انگلیس از دست داده است؛ زیرا طولی نکشید که رابرت و همتای انگلیسی او دور مرکاتن در قزوین جان باختند. از این پس ترزیا روی آرامش ندید و بعد از تحمل مشکلات زیاد اجازه خروج از ایران پیدا کرد. درباره سرگذشت غم انگیز وی دکتر نصرالله فلسفی مینویسد: «مصائب و صدماتی که ترزیا زن زیبای رابرت شرلی در زندگانی او به سبب سفرهای دراز و ناملایمات دیگر تحمل کرده بود با مرگ وی به پایان نرسید؛ بلکه به سبب زیبایی و ثروتی که از شوهرش به او رسیده بود چون تنها و بی سرپرست شد به بلاهای تازه گرفتار گشت. اندکی پیش از مرگ سر رابرت شرلی گروهی از روحانیون مسلمان به بهانهی این که ترزیا نخست مسلمان بوده و بعد از آن به دین مسیحی درآمده است مایهی زحمت وی شدند و شاه را نسبت به او بدگمان کردند و حتی شهرت دادند که شاه عباس میخواهد او را زنده بسوزاند و برخی از مورّخان نوشتهاند که سبب اصلی مرگ رابرت شرلی این گونه شهرتها بود که چون به گوشش رسید از شدت تأثّر تب کرده و به دنبال آن در گذشت. شاه عباس، ترزیا را با مدّعیان وی به حضور خواست و از او سبب دشمنی آن جماعت را پرسید. اما خانم شرلی برای این که به مدّعیانش آزاری نرسد هیچ نگفت و متانت و قوّت قلب او چنان در شاه مؤثر افتاد که دلداریش داد و به آرامش و تسکین خاطر نصیحت کرد و گفت که هیچ گونه ترسی نداشته باشد و بداند که برای پادشاه ایران کشتن یک زن دشوارتر از کشتن صد مرد است.
با این همه برخی از درباریان و عمّال دولت به بهانهی این که ترزیا مسلمان نیست تمام جواهر و اثاثیهی گرانبهای او را گرفتند و آن زن در قزوین به سختی بیمار شد و ناچار به اصفهان رفت و به کشیشان کرملی آن جا پناه برد. در اصفهان حالش بهبود یافت و در صدد برآمد که ایران را ترک گوید و با جسد شوهرش که از قزوین به پایتخت برده بود به یکی از کشورهای عیسوی منتقل گردد. کشیشان کرملی در اصفهان از امامقلی خان والی فارس که به ایشان علاقه و محبت خاص داشت، خواستند که بدان زن جواز سفر دهد. خان فارس نیز در صدد برآمد که در این باره اقدام کند اما یکی از خواص وی که چشم طمع به ترزیا دوخته بود و میخواست با او ازدواج کند به تحریک و توطئه پرداخت و شیخالاسلام اصفهان را بر آن داشت که ترزیا را در اصفهان نگاه دارد و او را برای اقرار به اسلام به مسجد بخواهد. کشیشان کرملی از شنیدن این خبر نگران شدند و باز دست توسّل به دامان امامقلی خان بردند و سرانجام مقرّر شد که مجلس مواجهه در خانهی پیشکار امامقلی خان که از دوستان کشیشان کرملی بود صورت گیرد. در این مجلس نیز ترزیا مسلمان بودن خود را انکار کرد و همچنان علاقهی خویش را به دین عیسی تأیید نمود و با آن که میخواستند در آن خانه نگاهش دارند با کشیشان کرملی به مسکن ایشان رفت. مردی که میخواست با ترزیا ازدواج کند باز دست از تعقیب خیال خود برنداشت و این بار به زور متوسّل گشت و جمعی از ملازمان خود را برای گرفتن و بردن خانم شرلی به صومعهی آباء کرملی روانه کرد. امّا ترزیا پیش از رسیدن ایشان گریخته و به یکی از صومعههای ارامنه پناه جسته بود. چون کشیشان از محل اقامت ترزیا اظهار بی خبری کردند ملازمان مذکور به آزار ایشان پرداخته و چند تن از آنان را شکنجه کردند، امّا نتیجهای نگرفته و بدیهی است که این امور بی اطلاع امامقلی خان و شاه عباس که در اصفهان نبودند انجام میگرفت. پس از چند روز یکی از خادمههای ترزیا به دام افتاد. به وسیلهی او ترزیا را پیدا کردند و دست بسته به خواری تمام در کوچهها گرداندند و به خانهی داروغه بردند. در آن جا به او تکلیف کردند که مسلمان شود وگرنه در آتش سوخته یا از فراز برجی بر زمین افکنده خواهد شد. امّا ترزیا همچنان پایداری کرد و در آخر با خشم و تندی گفت که این گونه رفتار ناپسند نسبت به او در برابر خدمات گرانبهایی که شوهرش به پادشاه ایران کرده بسیار ناشایسته و دور از مردانگی و انصاف است. محاکمه کنندگان وی از این بیان سرافکنده و سرشار شدند و ناچار او را به خانهی حاکم بردند. حاکم ملّایان را که در این امر بیش از دیگران سنگ به سینه میزدند از پیش خود راند و به خاطر شرلی اجازه داد که به مسکن خویش باز گردد. سرانجام امامقلی خان در آغاز ماه سپتامبر 1629/ محرم 1029 بدان زن تیره روز اجازه داد که از ایران خارج شود و او در روز هیجدهم سپتامبر با جنازه شوهر به عزم شهر رم حرکت کرد و از راه حلب به استانبول رفت. در این تاریخ نزدیک هشت ماه از مرگ شاه عباس که در اشرف مازندران روی داد، میگذشت.
ترزیا پس از آن که سه سال در پایتخت امپراتوری عثمانی ماند در ماه رجب 1044 / اواخر سپتامبر 1634 از آن جا به شهر رم رفت. پاپ اوربن هفتم او را با احترام بسیار پذیرفت و در جمع نساء کرملی مقامی بزرگ عطا کرد و در نزدیکی کلیسای ماریا دلا اسکالا در کنار رود توده (تیبر) مسکن داد. جسد سر رابرت شرلی شوهرش را نیز در این کلیسا دفن کردند و چون در سال 1079/ 1668 ترزیا نیز پس از عمری درگذشت، همان جا در کنار شوهرش به خاکش سپردند. در سال 1032/ 1623 هنگامی که سر رابرت شرلی و زنش در رم بودند وان دیک نقّاش معروف هلندی که آن زمان در آن شهر بود دو صورت یکی از شرلی و یکی از ترزیا ساخته که از کارهای معروف اوست.»[1]
[1] - سیاست خارجی ایران در دوره صفویه، نصرالله فلسفی، 1342، پاورقی ص 235
2- آیننه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور،انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401