پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

بخشی از جنایات شاه صفی اول صفوی

 

 

 

بخشی از جنایات شاه صفی

 

اغلب مورخانی که راجع به دوران صفوی مطالبی نوشته‌اند شاه صفی را جزو نالایقترین حاکمان دانسته‌اند. از مهمترین کارهای ناهنجار او به قتل افراد شایسته که سال‌ها به ایران خدمت کرده بودند، می‌توان اشاره کرد. در اثر این اقدامات احمقانه بسیاری از افراد از ایران فرار کرده و به خاطر ضعف حکومت قسمت زیادی از نواحی غرب و شرق ایران به تصرف دیگران درآمد.[1] با توجه به این موارد است که افرادی چون احمد احرار در توصیف شرح شاه صفی از واژه‌ی اژدها در عنوان کتاب خود استفاده کرده‌اند. از نکات ابهام و تردید برانگیز در تاریخ نگاری آن است که در این میان افرادی چون محمّد یوسف واله‌ی قزوینی اصفهانی نیز وجود داشته‌اند که همواره به نحوی در صدد توجیه اعمال آن حاکم ستمگر برآمده‌اند. وی در کتاب خود قتل عام شاهزادگان صفوی و جنایات دیگر شاه صفی اول را در لفافه‌ای از استعارات و ابهامات پیچیده روایت کرده و سعی بر آن داشته که قضیّه‌ی قتل‌ها را پنهان دارد و آن‌ها را کاری کم اهمیّت و معمولی جلوه دهند. گویا از دید این افراد همیشه حق از آن حاکمان بوده و هر نوع نارضایتی مردم و حذف رقیبان باید به شدیدترین وضع سرکوب گردد و قشر مظلوم به جز انجام تکالیف محولّه از سوی صاحبان زر و زور و تزویر دیگر سهمی در استفاده از امکانات جامعه ندارند. دیدگاه و روش این مورّخان امری تازه نبوده و علی رغم سابقه‌ی طولانی‌اش هنوز هم شاهد تداوم آن در گوشه و کنار جهان با توجیهات گوناگون می‌باشیم. برای آن که با نمونه‌ای از عملکرد این افراد آشنا شویم به مثالی از چگونگی ثبت قیام غریب شاه گیلانی در تاریخ اشاره می‌گردد. علاوه بر او راویاتی چون عبدالفتاح و اسکندر بیک ترکمان هم آن وقایع را به شکلی توصیف کرده‌اند که محمود پاینده در کتاب خود کار آنان را شرم آور و نفرت انگیز می‌شمارد و از آنان‌ به بدی یاد می‌کند. محمود پاینده معتقد است که علاوه بر چاپلوسی چرا در نوشتار خود هیچ ارزشی برای مردم قائل نگردیده‌ و حتی متوسّل به دروغ شده‌اند.[2] ایشان به نقل از اسکندر بیک و عبدالفتاح و چگونگی الفاظشان نسبت به مردم گیلان می‌گوید: «...تبین این مقال آن است که بر عالمیان پوشیده نیست که مردم گیلان به غایت خفیف عقل و تیره رأی و بی عاقبتند و نهال قامت آن جماعت در جویبار ظلمت بالا کشیده، بوی مروّت و مردی به مشام ایشان نرسیده. عموم آن جا به مرتبه‌ای طالب فتنه و آشوبند که اگر برزگرزاده‌ای در عهد سلطان مستقلی به اراده‌ی سلطنت و استقلال روی به بیشه‌ی مخالف و اضلال نهد، مجموع خلایق بی‌درنگ آهنگ ملازمت او نموده. در روز اوّل جمعیتی فاحش دست می‌دهد. این گفتار وی در صورتی است که خود نمی‌داند در چه لجنزار گندیده‌ای نفس می‌کشد و مروّت و مردی را کلّه منار ساختن و در کاسه‌ی سر انسان مِی خوردن و در پوست برزگر زادگان دلاور و پیشگام، کاه چپاندن و از گوشت و استخوان سرِ سردار خورشت پختن و به خورد برادران او دادن و همبستر شده با زنان اسیران جنگی و..... می‌داند و مردم گیلان را به غایت خفیف عقل و تیره رأی و بی عاقبت می‌خواند که طالب فتنه و آشوبند. از محصلان غلاظ و شدّاد مالیات خان‌های صفوی به جنگل می‌گریزند و اگر برزگر زاده‌ای روی به بیشه مخالف و اضلال نهد، برزگر زادگان دیگر به او اعتماد می‌کنند و پدر کشته و برادر پوست کنده شده‌ها با او همسنگر و همداستان می‌شوند و همه‌ی سوته دلان گرد هم می‌آیند. دلش بیشتر از آن جهت می‌سوزد که دل ولی نعمتش از خشم لبریز می‌شود. چون این اخبار در قزوین قرع سمع همایون گشت، شعله‌ی غضب قیامت لهب، زبانه کشید. اول اراده‌ی خاطر اشرف بدان متعلّق گشت که به نوعی در تنبیه و تأدیب آن قوم تبه روزگار توجه نمایند که از خواب غفلت بیدار شده، بعدالیوم حرف فتنه و آشوب بر زبان احدی جاری نتواند شد. عبدالفتاح که جانب یزید روزگار خویش را گرفته است و نام فومن، مرکز غرب گیلان را به دنبال نام عربی خود یدک می‌کشد، نه زالو خون گرمش را در گل و لای سرد و مالاریا پرور برنجزار مکیده و نه آفت و خشکسالی به کشتزارش هجوم برده و نه مالیات‌های گونه گون پرداخته و نه اشک گرسنگی چین و شکن سیمای او را تر کرده است و انگار خود گیلانی نیست و می‌نویسد از بی وفایی و حرام نمکی مردم گیلان مثل بی وفایی و بد طینتی مردم کوفه و شام نسبت به خاندان خیرالانام.

گیلان در نخستین یورش وحشیانه مغول کاملاً در امان ماند و در حملات بعدی زیرکانه از کنار مغول گذشت و ناگزیر به پرداخت باج شد و آن را نیز نپرداخت، امّا در قرون بعد به دست بعضی از مغول صفتان صفوی، صفای زندگی را از دست داد. تاراج شد. ویران گردید و مردم سرزمین‌های سرسبز و پر برکت آن به خاک سیاه گرسنگی نشستند. از بررسی آن چه که گذشت نتیجه می‌گیریم که از آن زمان که سلطان بزرگ شیعه ساز صفوی به بهانه یکپارچه کردن خاک ایران به گیلان یورش برد و خان احمدِ نو شیعه، شاعر و شمشیرکش دانا و توانا را از آن سرزمین گریزاند و کاخ او را که رشک بهشت عنبر سرشت بود وارون کرد، یعنی تبدیل به خاک نمود و در آن چوگان بازی کرد. کاری که عرب در حسرت آن دق کرد و مغول آرزوی آن را به گور برد و به عبارت دیگر همان کار را کرد که مغول با نیشابور‍؟ بذر کینه و نافرمانی را بر سرزمین دل‌های مردم گیل و دیلم پاشید. سلطان بزرگ صفوی بلای مالیات‌های وصول نشده‌ی سایر ایالات را نیز بر سر گیلک جماعت ریخت و زیرآبِ وزیر با تدبیر و مردم خواه را به دستاویز ساختگی زد و برای کم کردن روی روستانشینان تازه به تشیع گرویده آنان را به بیگاری کشید و از سوراخ سوزن گذراند و مأموران بی ناموس خود را بر ناموس و عرض و شرف بذرافشانان گیلان چیره کرد و گروه گروه را در (جای شکار) رانکوه به کام دیو سفید برف کشاند و به هلاکت رساند.[3] غبار کینه‌ی مردم گیلان بر آیینه ضمیر سلطان شریعت پرور روز به روز افزون شد و دل‌های مردم گیلان را از ستم عمّال سلطان بزرگ صفوی روز به روز پرخون‌تر..... و از سال هزار به بعد بذر شورش و انتقام بر دشت‌های سرزمین گیل و دیلم پاشیده شد و با خون اشک بی گناهان آبیاری و بارور گردید و همین که تن گرم سلطان به زمین سرد مازندران خورد گُل وجود غریب شاه یعنی چکیده‌ی خون همه‌ی دردمندان گیلان شکفته شد.»[4]

محمّد یوسف واله قزوینی نیز بر همان روش قتل عام عیسی خان و بسیاری از نزدیکان شاه صفی را توجیه کرده‌اند. برخلاف محمّد یوسف، اولئاریوس علت قتل عیسی خان و پسرانش را سخنان بی محل همسرش در نزد شاه صفی می‌داند و سخنی از توطئه‌ی چراغ خان نیست. شاید این مورّخان چاپلوس خواسته‌اند که ننگ آن پادشاه سفّاک را در سال‌های سلطنت کم رنگ نشان دهند. در این جا اگر نوشتار اولئاریوس نمی‌بود هیچ گاه جنایات آن پادشاه سفّاک آشکار نمی‌گردید و چه بسا که آرامگاه آنان مورد تقدیس آیندگان نیز قرار می‌گرفت. محمّد یوسف در باره قتل عیسی خان و فرزندانش می‌نویسد: «دیگر از بدایعِ وقایعِ این سال خزال (تازه راه رونده) نهالِ اقبالِ اعاظم ارکانِ دولتِ بی زوال عیسی خان قورچی باشی و خلیفه سلطان اعتمادالدّوله است.[5] تعیین این مقال و تفصیل این اجمال آن که چون خاقان گیتی ستانِ فردوس مکان از مازندرانِ بهشت نشان، چنان چه ایمایی به آن شده، عزم شهرستان جنان نموده. به وقوع آن قیامتِ خفته بیدار و هولِ هایله‌ی کبری پدیدار گردید. ناظمان مناظم کارخانه‌ی سلطنت، از امراء و ارکان دولت و عظما و اعیان حضرت و سایر مقرّبان بساط قرب و محرمان حریم دین از بیم ظهور فتنه و فساد و اندیشه‌ی شور و شرّ مازندرانیان دیو نژاد، ابواب تفرقه و تشویش به مقتضای «الغریقُ یتشبّثُ به کلّ حشیش» در باب تعیین جانشین خاقان سفر گزین با یکدیگر از در مشورت و صلاح اندیشی درآمده، به فکرهای دور از کار افتادند و بنا بر آن که در پایه‌ی سریر سلطنت از دودمان خلافت کسی نبود که قائم مقام خسرو خلد مقام گردد و اکثر مردمان از وجود فایض‌الجود این یگانه‌ی گوهر درج سلطنت و پادشاهی و ولایتعهد آن حضرت آگاهی نداشتند هر یک به راهی رفته، طریقی پیش گرفتند. چنان چه بعضی از بنات مکرّمات و مخدّرات سرادق سلطنت، حرف بینایی امامقلی میرزای مکحول پسر صلبی خاقان گیتی ستانِ فردوس مکان را در میان آورده، خدمتش را شایسته و سزاوار ولیعهدی و جانشینی آن حضرت شمردند و می‌گفتند که اگر عیبجویان در این باب ابواب مناقشه و منازعه مفتوح دارند عن قریب نجفقلی میرزای پسرش که پنج ساله است به سن رشد و تمیز رسیده، قائم مقام پدر خواهد گردید. و از امرا و ارکان دولتِ ابد مدّت خلیفه سلطان و چراغ خان و جمعی دیگر با یک دیگر می‌گفتند که از پسران عیسی خان قورچی باشی که از جانب پدر از دودمان علیّه‌ی صفویه و احفاد سلطان جنید و بنی اعمام سلاطین خلد مقام و از طرف مادر نبیره‌ی دختری خاقان گیتی ستانِ فردوس مکان‌اند، سید محمّد خان پسر بزرگتر وی که در سن هیجده سالگی است شایستگی این امر عظیم و خَطب جسیم دارد و رفته رفته این سخنان از پرده‌ی استتار سر به دری پیش گرفته، به وساطتِ سخن چینان به عیسی خان رسید و آن صوفی طَویت و آن فدوی اخلاص عقیدت به شدّت و غلظت تمام به ایشان پیغام داد که امثال این سخنان از شما که خود را پرورش یافته‌ی نعم گوناگون تربیت و عنایت این دودمانِ ولایت نشان می‌شمرید به غایت بدیع و بعید می‌نماید. چه سزاوار سریر سروری و شایسته‌ی اورنگ تاجداری شاهزاده‌ی کامکاری است که به افسر ولیعهدی آن حضرت سرافراز است و اظهار این سخنان کاری که خواهد کرد پسران مرا در دست من به کشتن خواهد داد، زنهار که از امثال این قیل و قال دَم درکشید و خون این بی گناهان را به گردن مگیرید و چون خیال این قیل و قال مانند جای زر در بازی انگشتر پوچ برآمد، ترک آن اندیشه‌ی محال کرده روی جمعیّت به تَمشیت امور کارخانه‌ی سلطنت و پادشاهی آوردند و چنان چه گذشت چراغ چشم جهانیان به پرتو طلعت همایون این آفتاب تابان فروزان گشت و چون این سخنان به انهای پردگیان حریم حرمت و خواجه سرایان استار سلطنت در آغاز بهار جهانداری به عرض اقدس رسیده بود و در این مدّت از اطوار زیاده سرانه‌ی سیّد محمّد تفرّس می‌فرمود که دود این چراغ به کاخ دماغ وی راه برده، او را بر سر کار خودنمایی آورده است، لاجرم به صوابدید حزم و دوراندیشی که در دیده‌ی اهل دید بر تمامی امور سلطنت پیشی دارد بر آیینه‌ی خاطر قدس مناظر پرتو ظهور افکند که پیشتر از آن که شرار آتش سوزان و قطره‌ی دریایی بیکران گردد ذات قدسی سمات خود را از آسیب تفرقه و تشویش صیانت نماید و مقارن آن استعفای عیسی خان قورچی باشی از آن منصب والا و استدعای گوشه گیری نوّاب سلطان العلماء از وزارت دیوان اعلی جزء اخیز علت تامّه گردیده، کاری به دست ارباب فتنه و فساد به تحضیض (برانگیختن) چراغ خان افتاد و خواست به اظهار خس و خار حُسن عقیدت و اخلاص، چاهی که به دست غدر و مکیدت در راه شاهزاده‌ی والاتبار صفی میرزا در زمان خاقان گیتی ستان پناه فردوس آرامگاه کنده بود خش پوش و هموار سازد و خانه برانداز خانواده‌های قدیم شد و خیریّت ذات خود را بر عالمیان عیان ساخته، انهدام بنیان قصر حیات اولاد عیسی خان را به ازای مهربانی‌ها که نسبت به وی کرده بود برخود لازم شناخت و تا مطعون طعن جهانیان نباشد سایر نبایر خاقان گیتی ستان فردوس مکان را به جایی رسانیده بود که در خلاء و ملاء به بانگ بلند عرض می‌نمود صلاح دولت ابد مدت در آن است که از دخترزاده‌های خاقان گیتی ستان اثر و نشان در جهان نماند و تا یک باره خاطر اولاد از رهگذر شور و شرّ ایشان اطمینان یابد، نباید گذاشت که اطفال شیرخوار ایشان از مهد رضاع قدم به مرحله‌ی نشو و نما گذارند و چون در اواخر این سال ساقی خُم خانه‌ی قضا، ساغر اعتبار و اقتدار عیسی خان قورچی باشی و جمعی را که به دولت مصاهرت نوّاب گیتی ستان فردوس مکان محسود امثال و اقران بودند لبریز کرده بود، زمانه‌ی پر بهانه ابواب زوال دولت به چندین جهت بر روی حال ایشان گشود و شهریار کشورگیر تا غبار تفرقه و تشویر را از مرآت ضمیر قدسی تعمیر زدوده باشد. نخست در شب جمعه اواخر ماه رجب که هنگامه‌ی جشن مقرّر خضر نبی در نزهت سرای حریم حرم گرم و مجموع بُنات مکرّمات نوّاب گیتی ستان فردوس مکانی در آن جشن مسرّت و شادمانی جمع بودند، رستم بیک سپهسالار و چراغ خان را به قتل پسران عیسی خان مأمور فرمودند و ایشان از راه امتثال فرمان واجب الاذعان به منزل عیسی خان رفته به او گفتند که چون بودن فرزندان شما در این ولا در اردوی معلّی مقرون به رضای ولی نعمت ما و شما نیست و بعد از این در قلعه‌ی الموت با سایر شاهزادگان آن جا هم صحبت خواهند بود. هر سه پسر را که به سید محمّد و سید علی و سید معصوم موسوم بودند حاضر ساخته، از راه اطاعت فرمان به ایشان سپرد و فرمان پذیران بعد از آن که ایشان را از خانه‌ی عیسی خان به در آورده روی به راه نهادند. در چهار باغ خرمن زندگی هر سه را به باد فنا داده. سرهای ایشان را به آن جشن ارم نشان فرستادند و چون آتشی که چراغ خان[6] به همدستی آقاسی بیک یساول صحبت، ولد امیر گونه خان به جهت نبیره‌های دختری شاه گیتی ستان فردوس مکان به آتش خام کاری پخته بود بیشتر از آن بود که دیگ آن به قتل پسران عیسی خان از جوش نشیند، بخشی دیگر به جهت دیگران نیز از سر سفره جدا کرده به رسم یاد بود به جهت ایشان روان نموده، امّا وفور اخلاص و جان سپاری‌های ایشان نگذاشت که تیر مکیدت و تزویر وی برشان آید و خاقان مروّت کیش روا نداشت که قهرمان قهر، تیغ سیاست را به خون آن بیگناهان گلگون نماید، ولیکن از راه رعایت حزم و دوراندیشی روا نداشت که دیده‌ی ظاهربین از وضع جهانِ بوقلمون نیرنگ پوشیده، در منازل خود پای در رأس گوشه گیری پیچیده، لاجرم اورنگ آرای سریر سلطنتِ فریدون و جم در بیست و سوّم ماه مذکور، رستم بیک سپهسالار را بر منزل خلیفه سلطان و رستم خان قوللر آقاسی را به خانه‌ی میرزا رفیع صدر روان و مقرّر فرمود که چراغ چشم فرزندان ایشان را از حلیه‌ی نور پرداخته، خاطر اقدس را از اندیشه‌ی شور و شرفیابی ایشان اطمینان دهند. القصّه در آن روز نور بینش سوز چهار خلیفه سلطان و چهار پسر میرزا رفیع صدر و یک پسر میرزا رضی صدر که بعد از پدر هم والد ماجد شده بود و یک پسر میرزا محسن رضوی موسوم به میرزا معصوم و دو پسر مشارالیه که نبیره‌ی دختری خلیفه سلطان بودند، چشم ظاهر بین از تماشای وضع جهان بوقلمون پوشیده دیده‌ی عبرت بر گردش روزگار کم فرصت گشودند و چون یک پسر میرزا محسن مذکور در مشهد مقدّس با پدر می‌بود، حکم جهان مطاع لازم الاتباع دیگران از نور بینش عاطل و باطل گردانید و بعد از وقوع این قضایا چهار پسر حسن خان استاجلو مشهور به قرا حسن را که از صبیّه‌ی سلطان حیدر میرزای خلف ارجمند خاقان جنّت مکان در محال دارالمؤمنین قم و ساوه داشت، یکی از غلامان را گماشتند که در آن دیار هر چهار عرصه‌ی تیغ تلف گردانید.»[7]


 



[1] - رودی مَتی نویسنده کتاب ایران در بحران زوال و سقوط صفویه در صفحه 57 درباره علل قتل‌ عام‌های این زمان می‌نویسد: «علل بنیادین تصفیه‌ها را هنوز فقط حدس می‌زنند. هلندی‌ها که ناظر تحولات بودند دو احتمال را مطرح کرده‌اند یا توطئه‌ای در کاخ بر ملا شده بود یا شاه تصمیم گرفته بود دیگر وابسته‌ی درباریان نباشد و کشور را خودش اداره کند. دو احتمال با هم نیز ممکن است به حقیقت پیوسته باشد و در واقع عناصری از هر دو در رویدادها به چشم می‌خورد. شاه جوانی که ذره‌ای ترحم نیاموخته بود عقده‌هایش را بر سر هر درباری بزرگتری که باعث رنجش او در کودکی شده است خالی می‌کند. قربانیان همه رقیبان بالقوه بودند. یا با نسبت خونی یا با اختیارات فراوانی که در اداره امور داشتند. عنصر دسیسه هم در رخدادها دیده می‌شود. ژان باتیست تاورنیه بعدها نابودی امامقلی خان و خاندانش را ناشی از حسد ملکه‌ی مادر و تحت‌الحمایه‌اش میرزا محمّد ساروتقی (موبور) می‌داند.»

[2] - مؤلف تاریخ خلاصةالسیر نیز که مدّعی است نوشتار خود را تنها بر اساس مشاهدات و مسموعات و اطلاعات شخصی ذکر کرده است فقط از زندگی شاه صفی به توصیف جشن و سرور و چاپلوسی وی پرداخته ‌اند و از مفاسد آن پادشاه سفّاک سخنی به میان نمی‌آورد. ایشان در صفحه 50 کتاب خود از حمایت مردم و قیام غریب شاه گیلانی می‌نویسد: «جمعی از مردم گیلان که به سمت کم عقلی و صفت نادانی ضرب‌المثل اهل جهانند چون از قضیّه‌ی ناگزیر حضرت غفران پناهی آگاه گشتند بر سر آرزویی که از دیرباز تخمیر وجود ایشان بود رفته شخصی مجهول القدری را به اعتبار آن که پسر جمشید خان است موسوم به غریب شاه نموده و مسند حکومت آن دیار نشانده، غاشیه‌ی اطاعتش بر دوش کشیدند و در اندک فرصتی جمعی کثیر و جمعی غفیر در سلک ملازمان و جانسپارانش منتظم گشته، شورش و فساد آغاز نهادند و از قصبه‌ی لشته نشا که محلی از محال گیلان بیه پیش است و همیشه معدن و منبع مردم شیطان سیرت شیاطین سریرت بوده، ابوسعید و عنایت رحمت نام دو کس که از اعیان چپک و اژدرند به معاونت غریب شاه کمر انقیاد بسته ، در وهله‌ی اول به عزم تاراج بلده‌ی رشت که در آن ایّام وزارت آن محل با میرزا اسماعیل ولد اصلان بیک بود متوجه شدند.»

[3] - رانکوه در حدود رودسر و لنگرود می‌باشد. در آن زمان که شکار به دستور شاه عباس انجام گرفت تعداد 2700 نفر در اثر سرما و برودت هوا هلاک شدند.

[4] - قیام غریب شاه گیلانی، مشهور به عادل شاه، محمود پاینده، انتشارات سحر، 1357، صص 61 و 62

[5] - این حادثه مطابق سال 1040 هجری و سومین سال سلطنت شاه صفی روی داده و مؤلف کتاب از شیخ صفی تا شاه صفی نیز در صفحه 243 کتاب خود به همین گونه توصیف کرده‌اند و از نقش چراغ خان می‌گوید که به منصب قورچی باشی رسید.

[6] - سرانجام چراغ خان هم بهتر از دیگران نبود و او که عامل اصلی فتنه و فساد در کشتن بسیاری از کسان شده بود خود نیز گرفتار غضب پادشاهی گردید  و به قتل رسید. البته ناگفته نماند که مهمترین عامل کشتار ایجاد رعب و وحشت در جامعه بوده و افرادی چون چراغ خان آتش بیار معرکه شده بودند. همان مؤلف خلد برین در مورد قتل چراغ خان در صفحه 117 می‌نویسد: «فرمان پذیران به سرکردگی علیقلی بیک برادر رستم بیک سپهسالار در روز چهارشنبه چهارم شهر محرم‌الحرام سال مذکور کمر قتل وی بر میان به جانب منزل وی روان گردیده، وقتی رسیدند که آن مغرور زیاده سر از خدمت خاقان بحر و برّ طریق مراجعت پیموده با جهان جهان نخوت و غرور در خانه‌ی خود بار اقامت گشوده بود و هنوز درست ننشسته که علیقلی بیک مذکور به اتفاق جانی بیک غلام خاصه شریفه و جمعی از قورچیان آجرلو از در درآمده چون بلای ناگهان و قضای آسمان به سروقت وی رسیدند و علیقلی بیک مذکور دست وی را کرفته، خواست که به زبان دل آسا، خبر مرگ وی را به وی رساند. آن خون گرفته از بیم جان دست از دست وی کشیده به مدافعه و تلاش مشغول گردید، غافل از آن که چون دست گلوگیر خون بی گناهان به فرمان فرمانفرمای اقلیم عدل و احسان تیغ انتقام از نیام مکافات برآورد. هر مویی بر تن دشمن جان و هر رگ گردن کمند جان ستان گردد و جز آن که به هر دو دست سر خود را در کف رضا و تسلیم باید نهاد، چه توان کرد.»

[7] - ایران در زمان شاه صفی و شاه عباس دوم ( خلد برین)، محمّد یوسف واله قزوینی اصفهانی، تصحیح و تعلیق و توضیح و اضافات دکتر محمّدرضا نصیری، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1380، صص 104 تا 108

8- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی،علی جلال پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 711

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد