پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

چگونگی قتل امامقلی خان توسط شاه صفی اول صفوی

 

چگونگی قتل امامقلی خان

 

امامقلی خان فرزند الله وردی خان سردار مشهور شاه عباس می‌باشد. الله وردی خان در اصل ارمنی و از مردم گرجستان بوده و در ایّام جوانی است که وی را به غلامی می‌فروشند. او پس از آن که به جمع غلامان شاه تهماسب اول پیوست دین اسلام را پذیرفت و مسلمان شد. از آن جا که الله وردی فردی صادق و فداکار بود به منصب قوللر آقاسی شاه انتخاب گردید. شاه عباس در سال 1004 هجری قمری مقامش را ترقّی داد و به سمت امیرالاامرایی فارس انتخاب کرد و در آن جا نیز به خوبی از وظایف محوّله پیروز برآمد. شاه عباس وی را به سبب سن و سال و احترامی که برای او قائل بود بابا خطاب می‌کرد و حتی در هنگام مرگش نیز با حضور تمام امرا و اعیان دولت جنازه‌ی سردار خود را تشییع کرد و در مراسم غسل و کفن او شرکت نمود و دستور داد جسدش را در جوار آستانه‌ی رضا (ع) به خاک سپارند. الله وردی خان دارای دو پسر به نام‌های امامقلی خان و داوود خان است. داوود خان در زمان شاه صفی حاکم گنجه بود و به دلیل آن که دچار سرنوشت مقتولان دیگر شاه صفوی نگردد دعوت وی را در تجمّع قزوین نپذیرفت و سرانجام از ترس به استانبول گریخت. امامقلی خان نیز که حاکم فارس و قهرمانی مبارزه با پرتغالی‌ها را در سابقه‌ی خود داشت مورد سوء ظن پادشاه قرار گرفت و در نهایت وی را با حیله به اصفهان کشاند و سپس در قزوین او را با پسرانش به قتل رسانید و بعد دستور صادر کرد که از بازماندگانش در شیراز اثری باقی نگذارند.[1] امامقلی خان همانند پدرش بسیار مورد اعتماد شاه عباس بود و روایت می‌کنند که وی از ثروت زیادی برخوردار بوده و میزان ثروت و مخارجش با شاه برابری می‌کرده است. روزی شاه عباس به شوخی به او می‌گوید دلم می‌خواهد تو روزی یک عباسی کمتر از من خرج کنی تا میان پادشاه و خان شیراز تفاوتی باشد. نابودی امامقلی خان با این درجه‌ی اعتبار اجتماعی کاری آسان نبود، ولی شاه صفی با حیله و نیرنگ او را به قزوین آورد و در نهایت با حیله گری و ریاکارانه او و پسرانش را به قتل رسانید. در مورد این اقدام و تصمیم شاه صفی دلایلی چند مطرح گردیده است؛ ولی در بین آن‌ها سخنی جز خودخواهی و غرور پادشاه نمی‌توان یافت. مورّخان درباری به جای آن که علتی موجّه برای آن عمل احمقانه‌ی شاه صفی مطرح سازند بیشتر در توجیه و توصیف دستور ظل‌الهی پرداخته و کار او را جزو خدمات شایسته و الهام غیبی او قلمداد کرده‌اند. خوشبختانه در مقابل این چاپلوسی‌ها گزارشی از سفرنامه‌ی اروپائیان موجود است که مطالب آن‌ها به حقیقت نزدیکتر و آشکار کننده‌ی بسیاری از دروغگویی‌ها می‌باشد. آنان به درستی تمام آن رفتار شاه صفی را ناشی از افکار احمقانه و خودخواهی او ثبت کرده‌اند. شاه صفی در مدت چهارده سال حکومتش علاوه بر کشتار شاهزادگان اکثر وزرا و مشاوران دوران شاه عباس را از میان برد و از برجسته‌ترین آن‌ها به قتل امامقلی خان فاتح هرمز می‌توان اشاره کرد. شاه صفی همواره از قدرت فوق‌العاده امامقلی خان و نفوذش در فارس نگران بود؛ ولی وجود یکی از فرزندانش به نام صفی قلی خان که به پسر شاه عباس مشهور بود بر شدّت این نگرانی‌ها افزوده بود. شاه صفی از ترس آن که مبادا صفی قلی خان به کمک پدرش ادعای سلطنت کند تصمیم گرفت که همه‌ی افراد این خاندان را به قتل برساند. او برای کشتن آن‌ها به دنبال بهانه می‌گشت و مهمترین بهانه‌ای که شاه صفی به دست آورد مربوط به اطاعت نکردن برادرش در اجتماع قزوین می‌باشد که تلافی مجازات آن را بر حاکم فارس و خاندانش اعمال کرد.[2]

دکتر نصرالله فلسفی در مورد قتل امامقلی خان می‌نویسد: «یکی از مردان بزرگی که به فرمان شاه صفی کشته شد امامقلی خان امیرالاامرا و خاندان بزرگ فارس بود و علت دستور آن بود که مردم یکی از پسران او را پسر شاه عباس بزرگ می‌دانستند؛ زیرا شاه عباس یکی از زنان حرم خود را به امامقلی خان بخشیده بود و آن زن هنگامی که به خانه‌ی خان فارس رفت آبستن بود و پس از شش ماه پسری آورد که فرزند وی معرّفی شد. این پسر صفی قلی خان نام داشت و پس از مرگ شاه عباس، چون شاه صفی همه‌ی فرزندان و نوادگان او را کشت، از وجود وی نیز آرام نداشت و از بیم آن که مبادا روزی امامقلی خان او را در فارس به سلطنت بردارد و با قوای آماده و مجهزّ خود به اصفهان تازد مصمم شد که خان فارس را با همه‌ی فرزندان و نزدیکانش نابود کند. بدخواهان و دشمنان امامقلی خان و مخصوصاً مادر شاه صفی نیز او را به این کار تحریض می‌کردند و از اعتبار و قدرت و محبوبیتی که خان فارس در میان مردم ایران داشت برحذر می‌داشتند. شاه صفی از آغاز سلطنت برای برانداختن خاندان امامقلی خان بهانه‌ای می‌جست، ولی چون خان فارس هرگز به کاری که نشانه‌ی اندک خودسری و نفاقی باشد دست نمی‌زد و همواره فرمانبردار و آماده خدمت بود. شاه نیز جز صبوری چاره‌ای نداشت. سرانجام امامقلی خان را با حیله به اصفهان فراخواند. امامقلی خان از رفتن به اصفهان عذر خواست، ولی چون شاه صفی در آن باره اصرار کرد ناچار اول صفی قلی خان را به دربار فرستاد و سپس خود با دو پسر دیگر از دنبال او به سوی پایتخت حرکت کرد. یکی از معاصران شاه صفی می‌نویسد که چون امامقلی خان آماده‌ی حرکت شد پسرش صفی قلی خان به او گفت پدر ما به پای خود به قتلگاه می‌رویم. خان جواب داد شاید حق با تو باشد اما من تا امروز هرگز بر پادشاه خود یاغی نشده و از اطاعت فرمانی سرپیچی نکرده‌ام تا دم مرگ نیز مطیع فرمان او خواهم بود. امامقلی خان و پسرانش در ماه جمادی‌الاول سال 1042 در قزوین به اردوی وی رسیدند. شاه صفی او و پسرانش را با مهربانی پذیرفت و چون سپاهیانی که از اطراف احضار کرده بود در آن شهر گرد آمدند روزی سان سپاه دید و پس از آن سه شب به جشن و شادکامی و چراغانی شهر پرداخت. در آخرین شب هنگامی که جمعی از سران دولت با صفی قلی خان و فتحعلی بیگ و علیقلی بیگ، پسران خان فارس در خدمت او به باده گساری مشغول بودند ناگهان از جای برخاست و به اطاقی دیگر رفت و پس از اندک مدتی حسین خان بیگ ناظر را با سه تن از جلادان به مجلس درآمدند و پسران خان را سر بریدند و سرهای ایشان را در طبق زریّنی نزد شاه بردند. شاه صفی دستور داد که سرها را به خانه‌ی امامقلی خان ببرند تا ببیند. سپس سر او را نیز ببرند و پیش وی آورند. برای کشتن خان فارس نیز مخصوصاً دو تن از نزدیکان وی داوود بیگ و علیقلی بیگ میردیوان را که هر دو داماد امامقلی خان بودند مأمور کرد. آن دو با کلبعلی بیگ ایشیک آقاسی به خانه‌ی خان فارس رفتند و سرهای پسرانش را پیش او نهادند. خان چون پیر بود از مجلس شاه زودتر برخاسته و به خانه رفته بود و چون مأموران به آن‌ جا رفتند به قولی در کار برهنه شدن و خفتن و به قولی مشغول نماز بود. ایشیک آقاسی باشی و دامادانش او را از فرمان شاه آگاه کردند. خان بی آن که آثار وحشتی در چهره‌اش پیدا شود خواهش کرد، بگذارند نمازش را تمام کند و چون از نماز فارغ شد به مرگ تن داد. سر او را نیز با سرهای دیگر پیش شاه بردند و شاه آن‌ها را به حرم خانه نزد مادرشان فرستاد.»[3]

تاورنیه نیز علت قتل امامقلی خان را ناشی از ترس شاه صفی و وجود صفی قلی خان پسر خوانده‌ی شاه عباس و اعتبار و قدرت حاکم فارس ذکر کرده‌اند، ولی اولئاریوس علت قتل را بیشتر مربوط به تمرّد داود خان دانسته است. مورخان درباری چون سید حسین بن مرتضی حسینی استرآبادی مؤلف تاریخ سلطانی و دیگری محمّد یوسف واله قزوینی اصفهانی است که در کتاب خلد برین در مورد چگونگی قتل امامقلی و فرزندانش می‌نویسد: «در شب شنبه غره‌ی شهر جمادی‌الاول به پرتوِ امتثال فرمانِ چراغِ چشم جهانیان به تماشای جشن چراغان میدان دارالسّلطنه قزوین روشن و عمارت واقعه در میدان مذکور به گل‌های آتشی شمع و چراغ گلشن و بزم عشرت و میگساری شهریار خصم افکن و خاقان دشمن شکن بود. مکنون خاطر همایون از نهانخانه‌ی کمون قدم به عرصه‌ی ظهور نهاده. بعد از انقضای مجلس به پر کردن ساغر زندگانی امامقلی خان و پسران وی که در آن بزمِ ارم قرین با خسرو روی زمین هم پیاله و هم نشین بودند فرمان داد و حسین خان بیک ناظر بیوتات در حینی که صفی قلی خان و فتح علی بیک و علیقلی بیک، پسران امامقلی خان از آن بزم ارم نشان مستان بیرون می‌آمدند به تیغ امتثال فرمان، هر سه را از پای درآورده. سرهای ایشان را به نظر کیمیا اثر رسانیده و بنا بر آن که امامقلی خان از راه غلوای سکر و بد مستی بر مجلسیان سبقت گزیده، رخت استراحت به آرامگاه خود کشیده بود علیقلی بیک میردیوان و برادر سپهسالار ایران و داود بیک گرجی غلامان خاصّه‌ی شریفه که هر دو به مصاهرت امامقلی خان محسود امثال و اقران بودند به همدستی کلبعلی بیک اشیک آقاسی به آوردن سر امامقلی خان مأمور گردیده. وقتی به منزل وی رسیدند که آن خون گرفته به درون حرمسرای خود رفته برهنه می‌شد که به جامه‌ی خواب رود. ناگاه نامبرده‌ها از گرد راه رسیده به بهانه آن که شاه می‌طلبید، آن مدهوشِ باده‌ی بی خبری را از حریم حرم و خوابگاه وی بیرون کشیده، سر پر شور و شرش را به پایبوس سمندِ صبا خرام خسرو گردون غلام رسانیدند.»[4]

در ادامه‌ی روش آن دو مورخ مذکور وضع محمّد معصوم بن خواجگی اصفهانی که مؤلف کتاب خلاصه‌السّیر در تاریخ شاه صفی می‌باشند از بقیّه ننگین‌تر است. او با وقاحت تمام مقتول و معدوم ساختن خانواده و بازماندگان کسی را که عمری در خدمت ایران گذرانیده‌اند به خاطر خوشایند شاه سفاکی مانند شاه صفی متهم به خیانت و گرفتار شدن آه مظلومان می‌داند. وی با توصیف چاپلوسی از خونریز زمان و ارتباط او با عالم غیب در باره قتل حاکم فارس می‌نویسد: «حضرت ظل‌الهی که ضمیر منیرش آفتاب درخشانی است که عالمی را در پرتو خود نورانی دارد و ذات با کمالش دَوحَه‌ای (درخت تناور) است که خلقی در ظلّ عاطفتش استراحت می‌نمایند همیشه منظور نظر و مطمع خاطر عالم آرایش در استکشاف غوامض حالات مظلومان است و دایم صرف اوقاتش در استطلاع احوال مستمندان. چون در این اوقات از وخامت عاقبت نا محمودِ داودِ مردود که شیوه‌ی نمک به حرامی شعار خود ساخته، خدمت و بندگی چندین ساله‌ی خانواده آباء و اجداد خود را به صرصر فنا داده بود اثری به احوال امامقلی خان و سلسله‌ی او که در آداب طرز دانی و نیکو خدمتی ید بیضا داشتند به جزای اعمال گرفتار شدند. اگرچه کلیّه‌ی مفاسد این قضیّه آن بود؛ امّا آه مظلومان فارس نیز که از ستم و دست درازی منسوبان بی باک آن خان به ایشان رسیده علاوه‌ی آن معنی شد.

تیر ضعیفان چو گشاد از کمان     بگذرد  از  نه       سپهر   آسمان

آه  کسان  خرد    نباید   شمرد      آتش سوزان چه بزرگ . چه خرد

حضرت ظل‌الهی را به الهام غیبی معلوم شد که مرهمی بر دل مظلومان بنهد و انطفای آتش ستم را به آب تیغ دفع نماید. در شب شنبه غرّه‌ی شهر جمادی‌الاخر سنه 1041 بعد از آن که چند روز در دارالسّلطنه قزوین به عیش و عشرت مشغول بودند آداب عشرت تازه بنیاد نهاده، فرمودند که میدان دارالسّلطنه مذکور را چراغان نموده، هر کس در بزمی به عیش مشغول باشند و در آن شب حکم شد که علیقلی بیک دیوان بیگی به قتل امامقلی خان ساعی بوده حسین خان ناظر، صفی قلی خان و ابوالفتح بیک و علی قلی بیک ولدان او را که به اتّفاق والد در سُدّه‌ی سنیّه بودند مقتول سازند. ایشان به فرموده عمل نموده، در همان ساعت سر مقتولان را به سم ستوران مظهر اقبال انداختند. القصه چون طبع پُر ملال از آن قضیّه فراغت یافت در همان شب ایالت کوه گیلویه را به اغورلوخان ایشیک آقاسی باشی و دارایی ولایت لار نامزد کلبعلی بیک ایشیک آقاسی گردید و به اغورلوخان فرمودند که در وهله‌ی اول که به فارس رسید باقی اولاد را به قتل رسانیده، ابقای بر احدی نفرمایند و میرزا محسن وزیر نظارت پناه حسین خان را با میرزا معین‌الدّین محمّد وزیر خان مقتول به ضبط اموال و اسباب تعیین فرمودند که به ولایت فارس رفته در آن دقیقه‌ای فوت و فرو گذاشت، ننمایند.»[5]



[1] - تاورنیه در صفحه 521 سفرنامه خود در مورد بازمانده خانواده امامقلی خان در شیراز می‌نویسد: «امامقلی خان و خانواده‌اش از تمام خانواده‌های ایران معتبرتر و زیادتر بودند. پنجاه و دو اولاد داشت. بعد از آن که خود و دو پسرش را در قزوین کشتند شاه فوراً چاپاری به شیراز فرستاد که خبر این واقعه را به نایب‌الحکومه خان بدهد و به او امر کرد که فوراً تمام اولادهای دیگر امامقلی خان را به قتل برسانند. فوراً نایب‌الحکومه امر شاهانه را به موقع اجرا گزارد و فقط دو نفر از اطفال او که هنوز شیرخوار و در بغل دایه بودند از این قصّابی خلاص شدند، ولی بعداً هیچ کس نتوانست از این دایه‌ها و آن دو طفل نشانی به دست بیاورد.»

[2] - در صفحه 56 کتاب ایران در بحران زوال صفویه و سقوط اصفهان درباره تعداد مقتولین خانواده امامقلی خان می‌نویسد:« نابودی امامقلی خان با دو پسرش که شاه جوان در یکی از مجالس باده خواری‌اش بدان فرمان داد مقدمه‌ی کشتار همه‌ی نسل او شد که عده‌ی آن‌ها را از 16 تا 52 تن گفته‌اند.»

[3] - زندگانی شاه عباس اوّل، جلد دوم، نصرالله فلسفی، انتشارات دانشگاه تهران، 1347، صص 392 و 393

[4] - ایران در زمان شاه صفی و شاه عباس دوم ( خلد برین)، محمّد یوسف واله قزوینی اصفهانی، تصحیح و تعلیق و توضیح و اضافات دکتر محمّد رضا نصیری، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1380، ص 149

[5] - خلاصه‌السّیر، تاریخ روزگار شاه صفی صفوی، محمّد معصوم بن خواجگی اصفهانی، چاپ اول، انتشارات علمی، 1368، صص 147 و 148

6- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 733

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد