پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

محمد بیک ناظر و شاه عباس دوم صفوی

محمّد بیک ناظر و شاه عباس دوم

 

در شرح حال و مراحل رشد و ترقّی محمّد بیک در سفرنامه تاورنیه چنین آمده است: «محمّد بیک از اهالی تبریز و پسر خیاطی بود که پدرش او را به تحصیل تشویق فراوان کرده بود. عقل تند و تیزی داشت، می‌خواست در دنیا مصدر کارهای بزرگ بشود و ترقّی حاصل نماید. اقبال نیز با وی مساعدت کرد و به منصب معیر باشی نایل شد که ریاست ضرابخانه‌های مملکت با او بود. اگرچه صاحب این شغل و منصب حق عضویت دارالشورای پادشاهی را ندارد امّا محمّد بیک به علّت صفات حسنه و اخلاق پسندیده در مجامع مختلف راه داشت و همه او را دوست می‌داشتند. به همین جهت به زودی دارای مناصب عالی مملکتی شد. اوّل با الله وردی بیک میر شکار باشی آشنایی پیدا کرد و او وی را به شاه معرّفی نمود. شاه از دیدار او خشوقت شد و از میر شکار باشی اظهار رضایت نمود. محمّد علی بیکِ ناظرِ کبیر تازه مرده بود. شاه منصب او را به محمّد بیک داد. او به زودی در دل شاه جای گرفت و خود را محبوب‌القلوب همه‌ی رجال دربار ساخت. به همه‌ی آن‌ها فوق‌العاده احترام می‌کرد و به کارهای آن‌ها مداخله نمی‌نمود. اگر نسبت به کسی کینه و عداوتی هم پیدا می‌کرد ظاهر نمی‌ساخت و فکر انتقام را در خاطر خود پنهان می‌نمود. تا این که خلیفه‌ی سلطان اعتمادالدوله که صدر اعظم بود در حوالی مازندران وفات کرد. شاه منصب او را به محمّد بیک داد و او اعتمادالدوله شد. در این منصب هم به طوری رفتار کرد که همه کس از او راضی بود. محمّد بیک میل مفرطی به کشف معادن داشت . چند سالی بود که در میان مردم شهرت داشت که اگر جبال جنوب غربی اصفهان را تا شهر هشت - نه لیو مسافت دارد کاوش نمایند طلا و نقره و مس پیدا خواهند کرد. مقارن آن موقع یک فرانسوی از اهل نرماندی موسوم به لاشاپل دوهان وارد اصفهان شد و این شخص ادّعا می‌کرد که در علم معدن شناسی و شیمی مهارت دارد و بعلاوه در مکانیک و جراثقال به قدری عالم است که اسراری را در این فن کشف کرده است. چون شنیده بود که اعتمادالدوله می‌خواهد در معدن کار بکند لاشاپل پیش حاکم اصفهان رفت و به او گفت من در خصوص معادن می‌توانم خدمات بزرگ به اعتمادالدوله بکنم. حاکم اصفهان هم خوشوقت شد از این که موقعی به دست آورده است که به صدر اعظم حسن خدمتی بنماید. لاشاپل را با مکتوبی به او معرفی کرد، نزد اعتمادالدوله که با شاه به قزوین رفته بود، فرستاد. لاشاپل که به ملاقات اعتمادالدوله نایل شد. در مجلس اول به طوری او را شیفته‌ی بیانات و مواعید خود ساخت که فوراً حکمی به حاکم اصفهان نوشت که لازمه‌ی کار او را فراهم نموده، بفرستد در آن معادن مشغول کار بشود و او را به اصفهان معاودت داد. خلاصه لاشاپل مدت ده سال اعتمادالدوله را مشغول کرد و در این مدت مواجب خوبی می‌گرفت. حتی شاه نیز به او اهمیّت می‌داد زیرا وعده می‌داد توپ بریزد. با نیرو آب را از طبقات پایین به بالای عمارت و قصر سلطنتی ببرد. قالب برای سکّه کردن پول بسازد و به همه‌ی این کارها هم اقدام کرد اما از عهده‌ی هیچ کدام نتوانست خوب برآید. فقط نقشه‌ای برای قالب پول کشید که صنعتگران دربار ساختند و خیلی خوب از عهده برآمدند، امّا آن هم در اولین امتحان با ضربت سیم پیچش شکست و بی مصرف شد. خلاصه در این ده سال لاشاپل کاری نتوانست انجام دهد که پسند شاه باشد، جز شراب سیبی که در این اواخر برای شاه انداخت. در نرماندی رسم است از سیب شرابی می‌اندازند و سیدر می‌گویند. چون لاشاپل اهل آن جا بود این شراب را خوب می‌انداخت. بالاخره چون دید در ایران مشتش باز شد و دیگر فنی نمی‌داند که شاه و اعتمادالدوله را مشغول کند مصمّم شد که به هندوستان برود؛ ولی در هرمز عمرش به آخر رسید و فوت شد.

محمّد بیک همان طور که صفات خوب داشت چنانچه واقعیت آن را بیان داشتم صفات بدی هم داشت. طبعاً جاه طلب و کینه ورز بود. در خصومت نسبت به اشخاصی که از آن‌ها کدورت و رنجشی حاصل می‌کرد از حد و اندازه خارج می‌شد و از شدّت شهوت انتقام چندین نفر از حکّام ولایات را از حکومت معزول و اموالشان را ضبط کرد و به منتهای درجه‌ی فلاکت و احتیاجشان انداخت و اگر بخواهم همه وقایع را شرح دهم باید بر حجم کتاب خود خیلی بیفزایم که یکی از آن‌ها راجع به خان ایروان است و حال آن که بیچاره هیچ حرکتی نکرده بود که مستحق عداوت محمّد بیک اعتمادالدوله باشد. علت خصومت اعتمادالدوله به این صورت بود که خان ایروان پسری در دربار داشت که به صورت بسیار زیبا و به قامت خیلی خوش اندام بود و همیشه در پیش شاه به خدمتگزاری مشغول بود. روزی که شاه با چند تن از بزرگان دربار مشغول باده نوشی بود به پسر خان ایروان گفت یک جام طلا شراب پر کرده برای اعتمادالدوله ببرد. همین که جام را نزد او برد چون شراب زیاد خورده بود سر خود را سنگین یافت و با چشم اشاره کرد که جام شراب را پس ببرد. جوان دوباره از جلوی شاه گذشت به شاه حالی کرد که اعتمادالدوله شراب را رد نمود. شاه امر کرد که جام شراب را ببرد و در پیراهن اعتمادالدوله بریزد و فرمان شاه را بایستی فوراً اطاعت نمود. اعتمادالدوله از این که مجبور شد بند قبایش را بگشاید و شراب را به امر شاه در پیراهنش بریزند فوق العاده خشمگین شد، امّا به روی خود نیاورد و غیظ خود را پنهان نمود ولی مصمّم شد که انتقام این کار را از خان ایروان، پدر آن جوان بکشد.

وضع انتقام کشیدن محمّد بیک اعتمادالدوله از میر قاسم بیک داروغه نیز خیلی شنیدنی و قابل ملاحظه است و ثابت می‌کند که مشرق زمینی‌ها هم مثل اروپائیان احتیاطِ کار خود را دارند و موقع را می‌توانند خوب مغتنم شمارند و حیله‌ها و فنون جنگی را به موقع به کار برند و آتش شهوت خود را در هر کاری به دلخواه فرو نشانند. وقتی که محمّد بیک معیرباشی بود بعضی از ظروف طلای مطبخ شاه به سرقت رفته بود. داروغه فرستاد تمام زرگرهای اصفهان را دستگیر کردند بدون این که آن‌ها از آن سرقت اطلاع یا تقصیری داشته باشند و همه را حبس کرد و به آن‌ها فهماند تا یک مبلغ گزافی به او ندهند مرخّص نخواهند شد. چون ریاست صنف زرگر هم با معیرباشی است به مناسبت این که طلا و نقره می‌سازند. محمّد بیک یکی از کسان خود را نزد داروغه فرستاد و بی تقصیری زرگرها و ریاست خود را به آن‌ها متذکّر شد و خواهش کرد آن‌ها را مرخّص نماید. داروغه که پول را خیلی دوست می‌داشت، دید با پیغام معیرباشی وجهی همراه نیست به فرستاده‌ی محمّد بیک گفت من تکلیف شغل و منصب خود را خوب می‌دانم به آن خیاط زاده بگو به کارهای خود مداخله نماید و در امور مربوط به من داخل نشود. اگر میل دارد شلیته‌ی خواهرش را نشانش بدهم. این هم راست است که چندی قبل خواهر محمّد بیک در باغی با چند مرد جوان مشغول عیش بودند. داروغه خبر شده همه‌ی آن‌ها را گرفته بود و آن‌ها محض حفظ آبروی خود مبلغ گزافی به او داده خلاص شده بودند.

بالجمله محمّد بیک که هنوز اقتداری نداشت تا بتواند انتقام این جسارت داروغه را که خیلی مقتدر بود، بکشد. کینه‌ی او را در دل گرفته منتظر موقع شد. بعد از مدتی که به مقام اول مملکت و منصب صدارت نایل آمد و در پیش شاه اعتبار فوق‌العاده‌ای حاصل نمود به خیال فنای داروغه افتاد. در آن بین موقع مساعدی هم پیش آمد. چنان چه جای دیگر هم گفته‌ام قندهار یکی از شهرهای سرحدی ایران به طرف هندوستان است و اغلب میان پادشاه ایران و مغول کبیر بر سر این شهر جنگ و نزاع برپا می‌شود. همان اوقات شهرت یافته بود که باز یک دسته قشون از آن سوی پیدا شده به خاک ایران آمده‌اند. اعتمادالدوله به شاه گفت باید از میان دهقانان اطراف اصفهان یک دسته قشون جوان گرفت و به زیر سلاح آورد زیرا دهقانان قوی بنیه و ورزش کرده هستند و بهتر از شهری‌ها به کار خدمت و سلحشوری و جنگ آوری می‌آیند. شاه که آراء اعتمادالدوله را صائب می‌دانست به او امر کرد که فوراً مأموری معین نموده به این کار اقدام نماید. محمّد بیک گفت برای این مأموریت باید شخص بصیری معین کرد که به دهات اطراف شهر آشنایی داشته باشد و مردم را خوب بشناسد. به عقیده‌ی من میرقاسم بیک که سال‌ها است به واسطه شغل داروغگی به حال اهالی شهر و دهات شناسایی پیدا کرده است برای این خدمت از همه کس مناسب‌تر باشد. شاه این انتخاب را تصدیق کرد و این مأموریت به داروغه داده شد. داروغه به علت طمع فوق‌العاده که جبلی او بود به زودی مقصود محمّد بیک را حاصل کرد. چون حکم شاه این بود که در میان دهقانان اشخاصی را که داوطلب هستند و میل رفتن جنگ دارند انتخاب کنند. داروغه برای جلب منفعت همه کس را مجبور می‌کرد خصوصاً پسر دهقانان متموّل که پدرشان مبالغی پول می‌دادند که اولادشان را از رفتن به جنگ معاف نمایند. میرقاسم بیک هم غفلت نمی‌ورزید و تند تند پول می‌گرفت و معاف می‌کرد. از آن طرف نیز محمّد بیک نخوابیده بود. جاسوسان دائماً برای او خبر صحیح می‌آوردند که چه مبلغ گرفته و چند نفر را معاف کرده است. پس از آن که حالا موقع کار شد به دهقانانی که پول داده بودند از طرف اعتمادالدوله خبر رسید که شاه حکم کرده است که کسی را به رفتن جنگ مجبور نکنند؛ آن‌ها بی جهت پول به داروغه داده‌اند بیایند شکایت کنند تا پولشان را مسترد نمایند.

همین که رعایای اطراف و بلوکات حول و حوش اصفهان از این مسأله آگاه شدند از هر قریه و آبادی نماینده‌هایی چند به شهر فرستادند. محمّد بیک آن‌ها را به خوبی پذیرفت و به حضور شاه برد که اعلیحضرت عرایض و تظلّم آن‌ها را به گوش خود شنید. محمّد بیک هم از آن‌ها طرفداری کرد و حق را به آن‌ها داد. شاه فوراً امر کرد صورتی ریز از پول دریافتی داروغه بنویسند و تمام رعایایی که پول داده‌اند شخصاً حاضر شوند و تظلّم نمایند. محمّد بیک نیز همین را می‌خواست فوراً مأمورینی به دهات فرستاد که رعایا را به قید التزام جریمه و سیاست مجبور کنند که تا یک شاهی که به گماشتگان داروغه داده‌اند صورت بدهند و قلمداد کنند و التزام آن‌ها در روی کاغذ و کتبی بود و نویسنده‌ی آن ذیلش را امضاء نموده و عبارت از این قرار بود: سر من از شاه و اموال من ضبط دیوان باشد اگر امر شاه را اطاعت نکنم. پس از آن صورت تمام دریافتی داروغه را نوشته و حاضر کردند. اعتمادالدوله آن را به حضور شاه برد و در باره‌ی تعدّیات داروغه اغراق گویی فراوان کرد و گفت سی سال است که این شخص اصفهان و اطرافش را چاپیده و می‌چاپد؛ امّا آن دو معاون داروغه را که جاسوس محمّد بیک بودند با زیرکی تمام بیگناه جلوه داد و تمام تقصیر را بر گردن شخص داروغه انداخت، به طوری که طوفان غضب شاه تنها میرقاسم بیک را فرا گرفت. شاه آن وقت در اصفهان نبود، فرمان شاهانه صادر شد که داروغه را به میدان بزرگ برده در چندین جمعه‌ی متوالی پایش را به چوب ببندند و بعد پی‌های او را ببرند. اگرچه اعتمادالدوله صلاح چنین دیده بود که اموالش را هم ضبط کنند امّا شاه این قسمت را به داروغه بخشید و به همان تنبیه بدنی اکتفا نمود. پس از آن که فرمان به مُهر شاه رسید اعتمادالدوله همان نجف قلی بیک را که برای خان ایروان مأمور کرده بود برای اجرای این فرمان نیز انتخاب نمود زیرا به او کمال اعتماد را داشت و با فرمان به اصفهان فرستاد. نجف قلی بیک بعد از ورود به اصفهان حاکم شهر و پیشکار و رؤسای دوایر دولتی و داروغه که چنین انتظاری را نداشت و رؤسای اصناف، همه را خبر کرد که برای اصغای فرمان اعلیحضرت در جلوی درب عمارت سلطنتی حاضر شوند و قبل از آن که مُهر از سر فرمان برگیرند به اجماع دعایی برای طول عمر و سلطنت شاه خوانده، آن گاه سر فرمان را گشودند و رئیس شهر شروع به قرائت نمود. پس از اتمام قرائت نجف قلی بیک همان طور که سواره پهلوی داروغه ایستاده بود مشتی به گردن او زد و او را از اسب به زیر انداخت و بر حسب معمول دستش را از پشت بست و او را به وسط میدان بردند و با چوب آن قدر زدند که همه ناخن‌های پاهایش را ریختند. روز جمعه دیگر او را باز به همان محل برده همان عذاب را تجدید نمودند. پس از آن پی‌های او را سوراخ کردند. چون داروغه پیر بود به حالی افتاد که نجف قلی بیک هم دل بر او بسوخت و فوری عریضه به شاه نوشت که اگر یک مرتبه‌ی دیگر داروغه چوب بخورد قطعاً خواهد مرد. شاه امر کرد دیگر مزاحمش نشوند از منصب معزول و برود و در خانه خود پهلوی زنانش بنشیند و بیرون نیاید امّا معترض اموالش نشدند و به خودش وا گذاشتند.

بدون شک صفات حسنه‌ی محمّد بیک را این شهوت انتقام قدری ملوّث کرده بود تا درجه‌ای می‌شود به او نسبت ظلم و بی عدالتی داد و الّا عقل و هوش و لیاقت او در امور مملکت داری بسیار قابل تمجید است. در مراسلاتی که در این اواخر برای من رسید یعنی در سنه‌ی 1674 نوشته بودند که شاه سلیمان که پادشاه حالیه ایران است محمّد بیک را دوباره اعتمادالدوله کرده و به منصب صدرارت عظمی نایل ساخته است و فعلاً سر کار خود برقرار است؛ زیرا در تمام مملکت بهتر از او کسی را برای اداره‌ی امور دولت پیدا نکرده است.»[1]


 



[1] - سفرنامه تاورنیه، ترجمه ابوتراب نوری، تجدید دکترحمید شیرانی، چاپ چهارم، انتشارات سنایی، 1369، گزیده‌ای از صفحات 541 تا 558

2- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401،ص 784

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد