پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

روایات موجود در باره مرگ شاه عباس دوم صفوی

 

مرگ شاه عباس دوم

 

همان گونه که گفته شد در مورد پنج سال آخر زندگی شاه عباس دوم اطلاعات کمی وجود داد و گویا برنامه‌ی شکار و تفریح و خوشگذرانی او بر هر چیز غلبه داشته است. در باره سال فوت و همچنین سن او نیز اختلاف نظرهای اندکی وجود دارد که صحّت این مسأله در مقابل علت فوت وی امری مهّم نمی‌باشد. گذشته از منابع داخلی که علت مرگ را تنها بر اثر بیماری و یا حین شکار ذکر کرده‌اند به سفرنامه‌های شاردن و کِمپفر می‌توان اشاره کرد که چگونگی فوت پادشاه جوان را با دقّت و به شکلی دیگر نوشته‌اند که مورد استناد بسیاری از مورخان هم قرار گرفته است. در شرح مرگ شاه عباس دوّم که افراط در عیاشی حرف اول را می‌زند، سخن از مسموم کردن وی نیز مطرح گردیده که دیدگاهی منطقی به نظر نمی‌رسد و بیشتر باید برای پنهان داشتن ننگ پادشاه و انحراف افکار مطرح کرده باشند. شاردن در این رابطه می‌نویسد: «در پایان شرح حال این پادشاهِ نیک نام به علت مرگ پیش هنگام وی اشاره می‌کنم، می‌گویند این پادشاه به سبب آمیزش با زنان روسپی به بیماری زشت و رسواگری که آوردن نامش نیز شرم آور است، گرفتار آمد. درباریان سعی بسیار کردند نام بیماری شاه پنهان بماند و از پرده بیرون نیفتد امّا چنین نشد و سرانجام شاه عباس دوم بر اثر شدّت یافتن این بیماری در قصری واقع در طبرستان دو منزلی دامغان که شادی‌کده‌اش بود جان سپرد.»[1]

همچنین شاردن روایتی را قبل از فوت شاه عباس دوم ذکر می‌کند که ایشان در ساعات پایانی عمر به اطرافیان خود گفته است که مرا مسموم ساخته‌اند؛ ولی باید بدانند که بعد از خود پسری تربیت کرده‌ام که همه را به سزای اعمال خود می‌رساند. گذشته از درست بودن یا نبودن چنین روایتی پیش بینی شاه به وقوع پیوست و جانشین او شاه صفی (شاه سلیمان ) ایران را چنان به سمت فساد و اضمحلال سوق داد که در زمان شاه سلطان حسین نتایج آن آشکار گردید. بعد از فوت شاه عباس دوم شورای امرا در تلاش بودند که پسر کوچکترش حمزه میرزا را به پادشاهی برسانند؛ زیرا صفی میرزا را فردی نالایق می‌دانستند و می‌پنداشتند که وی به دستور پدر از نعمت بینایی محروم شده است. به هنگام تشکیل جلسه همه موافق انتخاب حمزه میرزا بودند که آغا مبارک خواجه سرا به اعتراض برخاست و با سخنان مستدل عنوان کرد که شما به دلایل شخصی پسر بزرگتر را از سلطنت محروم می‌سازید. سرانجام سخنان آغا مبارک مؤثّر افتاد و در نتیجه صفی میرزا را به جانشینی برگزیدند.[2]

همان گونه که اشاره شد شاردن علت فوت را ناشی از بیماری مقاربتی می‌داند و جهت رفع شبهه می‌نویسد: « چون بارها سخن از مسموم کردن شاه در میان آمده و من در آغاز این کتاب سبب مرگ وی را بیماری دیگر دانسته‌ام و بر خود روا نمی‌دارم که خوانندگان مرا به دو گونه گویی متّهم کنند، اینک به نقل و شرح کلیّه‌ی گفته‌ها و گمان‌ها درباره مرگ شاه فقید می‌پردازم و به صراحت تمام می‌گویم آن چه من در آغاز این کتاب آورده‌ام حقیقت محض است و شاه بر اثر پیشرفت ضایعات بیماری بدی که آوردن نامش هم زشت و شرم آور است، بینی و بالای دهان حتی قسمت بیشتر گلویش فاسد و مسدود شد. چنان که نفس کشیدن بر وی دشوار گردید. امّا آنان که خود را به آن چه در این باره گذشته بود آگاه می‌دانستند و آهسته در نهادن به گوش جویندگان که من نیز از جمله آنان بودم فرو می‌خواندند این بود که برخی از بزرگان دربار که در ماجراهای کاخ سلطنت دخالت داشتند با بعضی خواجگان داخل حرمسرا همدل و همداستان شدند که خود را از بند مظالم پادشاه برهانند و برای رسیدن به مراد خود زهری به کار گرفتند که تأثیرش تدریجی اما قطعی بود. طبع خشم آگین و تندروی‌های شاه آنان را به اتّخاذ این تصمیم هولناک برانگیخت. آنان در آن روزگاران هر روز شاهد یکی از کارهای جنون آمیز و وحشت انگیز پادشاه بودند. چنان که روزی در حال بی خودی و مستی یکی از زنان زیبای عقدی خویش را که بسیار دوست می‌داشت گناه ناکرده هلاک ساخت و چون هر روز بر یکی از خدمتگران یا بزرگان دربار خود بدین سان ستم می‌راند آنان به انجام دادن این کار وحشت انگیز مصمّم شدند و زهری به کار بردند که تأثیر تدریجی داشت و آن کس که می‌خورد پیش از فرار رسیدن لحظات مرگ از مسمومیّت خویش آگاه نمی‌شد. برخی نیز بر این اعتقاد بودند که گرچه پادشاه در حال مستی مرتکب کارهای وحشت انگیز می‌شد و خون‌ها می‌ریخت، امّا هرگز کسی یا کسانی او را مسموم نکردند و آن چه در نهان قلبش را می‌فشرد و درونش را جریحه دار می‌ساخت پشیمانی او از تلخ کامی‌هایی بود که پس از سپری شدن مستی و بازگشتن به حال طبیعی از ارتکاب چنان تبهکاری‌ها و خونریزی‌ها بر او عارض می‌شد. باری شایعه‌ی مسموم کردن پادشاه حقیقت نداشت و بیهوده و ناروا بر سر زبان‌ها افتاده بود.»[3]

کمپفر جهانگرد آلمانی نیز که در زمان شاه سلیمان به ایران آمده است راجع به بیمار و مرگ شاه عباس ثانی می‌نویسد: «.....یک ماه بعد در شرمگاه شاه آثار درد و تاول ظاهر شد ولی شاه از معالجه‌ی خود غافل ماند تا این که علائم بیماری مقاربتی که کاملاً پیشرفته بود نمودار گردید، امّا چون باز نمی‌توانست امساک کند و بر خود سخت بگیرد و از طرف دیگر اطّباء خواه به علت جهل و خواه به دلیل این که جرأت تجویز دارویی را که در خور بیماری پیشرفته شاه بود، نداشتند به طور سطحی و غیر اساسی به معالجه‌ی وی پرداختند. بیماری به نوعی خوره‌ی سرطان مانند تبدیل شد و لثه‌ها و استخوان بینی وی را به صورتی خورد و از بین برد که دود قلیان از بینی او بیرون می‌زد. دیگر جلو این بیماری مهلک را نمی‌شد، گرفت. درست در حینی که شاه به هیچ وجه در اندیشه مرگ نبود شبی هنگامی که به تقاضای زنانش مقداری شیرینی خورده بود دچار درد شدیدی شد و در نتیجه شب بعد را تا صبح به طرز وحشتناکی تا حد جنون رنج کشید و در حالی که از خود بی خود بود اطّباء صالح خود را به باد فحش و ناسزا گرفت. در ساعت چهار صبح بیست و ششم ربیع الاول سال 1077 هجری که برابر است با بیست و ششم اکتبر 1666 مسیحی مرگ وی در رسید. وی به هنگام مرگ 36 ساله بود.»[4]

در هر صورت جسد شاه عباس دوم را بعد از فوت به قم منتقل و در جوار بارگاه حضرت معصومه دفن کردند. شاردن ضمن محل دفن وی به نکات جالبی در مورد دفن پادشاهان صفوی ذکر می‌کند که گویای بسیاری از ابهامات است. ایشان می‌نویسد: «دیگر این که جسد شاه فقید را که روان پاکش غریق رحمت خداوند باد وسیله‌ی میرزا معصوم به قم بفرستند تا در آن جا به خاک سپرده شود و در همان هنگام سه تابوت دیگر با مراسم و تشریفات مشابه به مشهد و اردبیل و کاشان بفرستند. برای این که سبب دستور اخیر شاه تاریک و مبهم نباشد باید بگویم ایرانیان بر اطلاق در باره‌ی جسد و آرامگاه پادشاهان خود به اوهام و خرافات عجیبی پایبندند و بر این باورند که چون ممکن است ارواح خبیثه با افسون و جادو در آن نفوذ کنند و عزایم و طلسماتشان مایه‌ی شوربختی و پراکندگی و آشفته حالی فرزندان و بستگانشان گردد، گور آنان را مخفی می‌دارند. بدین سان که چندین تابوت مشابه درست می‌کنند و هر یک را به شهری می‌فرستند و همه را با تشریفات یکسان به خاک می‌سپارند تا آرامگاه واقعی بر همگان معلوم نگردد، امّا راست این است که اگر کسی بخواهد بر محل واقعی دفن جسد آگاه گردد با اندک پیگیری و خرجی نه بسیار زیاد به مقصود می‌رسد.

در احوال شهریار بزرگ شاه عباس کبیر نوشته‌اند که دوازده تابوت به دوازده مکان مقدّس فرستادند و معلوم مردمان نشد که جسدش در کدام تابوت بوده و کجا دفن شده است. به جا آوردن این مراسم نه به خاطر تجلیل از مراسم خاکسپاری او بود، بلکه بدین منظور و بدین سان معمول گردید که مدفنش پوشیده ماند. درباره‌ی تدفین شاه صفی اول نیز به همین شیوه عمل شد، امّا بسی نگذشت که معلوم همگان گشت که او را در قم به خاک سپرده‌اند. همین شهر که شاه صفی دوّم دستور داده جسد پدرش شاه عباس ثانی را در آن جا به خاک کنند.»[5]

تمام روایات مربوط به علت مرگ شاه عباس دوم مشابه و برداشتی از مطلب شاردن می‌باشد و برای نمونه به نوشتاری از احمد فاضل اشاره می‌گردد: «مرض او نا خوشی مشهورِ رسوایی بوده که لوزتین و گلوی او را خورده و تمام بدن او را مجروح ساخته بود. در طول مدّت بیماری شاه عباس دوّم به هیچ وجه از مرگ خود و تعیین جانشین سخن نگفته و تنها دو ساعت پیش از مرگ به خواجه سرایان گفته بود مرا مسموم کردید، امّا بعد از من پسری است که دل‌های شما را خواهد خورد. سپس ادامه می‌دهد او در 1665م برای استراحت و تجدید قوا با تمام درباریان به مازندران رفته، کلیّه‌ی اهل حرم به استثنای یک همسر شرعی و چند همخوابه که بعدها به عقد وی درآوردند در اصفهان به جا گذاشت. در آن هنگام در قصر اشرف به خوشگذرانی مشغول بود و شبی در حال مستی به رقّاصه‌ای میل شدید پیدا می‌کند. زن رقّاصه از شاه خواست که از او بگذرد چون به یک بیماری مبتلاست، ولی شاه نپذیرفته و پس از یک ماه در شرمگاه شاه آثار درد و تاول ظاهر گشته، بیماری به تدریج به صورت خوره و سرطان گشت. شاه در آن حال تصمیم می‌گیرد دیگر شراب ننوشد و عیّاشی نکند و از این جهت تصمیم گرفت محل اقامت خود را عوض کند؛ لذا دستور داد او را به خسرو آباد دامغان ببرند و در آن جا به زندگی آرام بپردازد. امّا بیماری شاه شدّت یافت و سرانجام در بیست و ششم ربیع‌الثّانی 1077ه /26 اکتبر 1666و در سن 36 سالگی بدرود حیات گفت.»[6] و [7]


 



[1] - سفرنامه شوالیه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، چاپ اول، انتشارات توس، جلد چهارم، 1372، ص 1604

[2] - رودی مَتی در باره تعداد و قدرت خواجگان در اواخر دوران شاه عباس دوم می‌نویسد که روز به روز بر قدرت آنان افزوده شده بود و در دهه‌ی 1670 در حدود 3000 نفر خواجه، شامل 500 نفر سیاه پوست در زمره‌ی ملازمان شاه بودند.

[3] - سفرنامه شوالیه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، چاپ اول، انتشارات توس، جلد چهارم، 1372، ص 1612

[4] - سفرنامه کِمپفر، نوشته انگلبرت کِمپفر، ترجمه کیکاووس جهانداری، انتشارات خوارزمی، چاپ دوم، 1360، ص 41

[5] - سفرنامه شوالیه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، چاپ اول، انتشارات توس، جلد پنجم، صص 1163 و 1164

[6] - ایران در دوران شاه عباس دوم، مؤلّف احمد فاضل، 1389، اصفهان، هنرهای زیبا، ص 291

[7] برای توضیح مطلب به متن صفحه 12 کتاب طب در دوره صفوی نیز اشاه می‌گردد: «علت مرگ او را در آن موقع سفلیس و یا زخمی که در گلو داشت و یا زیاده روی در شرابخواری دانستند. به هر حال از آن جا که لازم تشخیص داده شد تا مرگ ناگهانی این پادشاه تا سرحدّ امکان مخفی نگه داشته شود. خواجگان حرم خواستند تا کاری نکنند که این خبر به بیرون درز کند. سحرگاه روز بعد خبر فوت شاه به وزیر اعظم داده شد. متأسفانه یکی از کسانی که در آخرین ساعات در کنار بستر شاه بود، شنیده بود که شاه می‌گوید من می‌دانم که مرا مسموم کرده‌اند، امّا این شرنگی است که در حلق ایشان نیز ریخته خواهد شد، زیرا من از خود پسری به جا گذاشته‌ام که جگر آن‌ها را از حلقشان بیرون خواهد کشید.»

8- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 795

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد