پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

رفتار نفرت‌انگیز علیقلی خان در دربار شاه سلیمان

رفتار نفرت انگیز علیقلی خان در دربار شاه سلیمان

 

با توجه به رفتار شاه سلیمان که همواره فساد و هرج و مرج در حال گسترش بود، رشد و ترقّی افرادی چون علیقلی خان در هر مقطع از تاریخ قابل توجیه است. علیقلی خان یکی از افراد قلدر و ناهنجاری است که به دلیل همین ویژگی‌ها مورد توجه شاه عباس دوم و پسرش قرار می‌گیرد. البتّه لازم به ذکر است که از دیدگاه او و حاکمانش مردم ابزاری بیش نیستند و هر برخورد با آنان اشکالی ندارد. تاورنیه در سفرنامه‌اش ضمن توصیف بزرگترین آرزوهای شاه سلیمان مبنی بر تجّمل اصطبل اسب‌هایش و همچنین انتقاد بریکی از هم وطنان خود در مورد همکاری و اعمال ننگین علیقلی خان می‌نویسد: «علیقلی خان در سلطنت شاه عباس ثانی تقرّب بسیار حاصل کرده بود، امّا با وجود کمال التفات شاه، سه چهار مرتبه از دربار مغضوب و رانده شد. به واسطه‌ی این که خیلی جسور بود و اختیار زبانش را نداشت و به همین جهت اسم خود را شیرِ پادشاه نهاده بود زیرا می‌گفت هر وقت مرا لازم ندارند زنجیرم می‌کنند و هر وقت به وجودم محتاج می‌شوند زنجیرم را بر می‌دارند. چنان چه رسم سلاطین ایران است که در شکارگاه شیر را به کار می‌گیرند. آخرین بار که او را تبعید کردند چهار پنج سال در قلعه‌ای محبوس ماند بدون این که هیچ وقت از آن جا بیرون بیاید و چون مرد حرّاف زرنگی بود روزی بالاخره حاکم قلعه را راضی کرد که به او اجازه‌ی رفتن به شکار بدهد. پس از آن که از شکار مراجعت کرد حاکم به ملاقات او رفت. علیقلی خان با دو سه نفر از نوکرهایی که برای او گذارده بودند خود را به روی حاکم انداخته به قدری کتکش زدند که نزدیک به هلاکت رسید و بعد به او گفت این کار را محض تنبیه تو کردم که دیگر محبوسی را که شاه به حراست تو می‌سپارد اجازت بیرون رفتن ندهی شاید اگر میل داشته باشد دیگر مراجعت نکند.

شاه صفی دوم که خیلی جوان بود و مکرر شرح احوال علیقلی خان را شنیده بود میل داشت او را ملاقات نماید. امّا بزرگان دربار که از لیاقت او وحشت داشتند و می‌ترسیدند دوباره تقرّب حاصل نماید پیوسته شاه را از این خیال منصرف می‌کردند. وقتی که آخرین جسارت علیقلی خان به سمع شاه رسید خیلی خوشش آمد و امر کرد او را مرخص کنند و بر توسعه معاش او بیفزایند. بعد از دو سه ماه روزی که شاه در مجلس شورای دولتی نشسته بود یک مرتبه علیقلی خان وارد شد کرنشی کرد و گفت شهریارا شیرت باز شده، آمده است پایت را ببوسد. شاه خنده‌ی بسیاری کرد. او را نوازش نمود و گفت شیر من کار خیلی خوبی کرد. این اظهارِ لطفِ شاه او را امیدوار ساخت و یقین حاصل نمود که به زودی همان تقرّب و اعتمادی را که نزد پدر دارا شده بود پیش پسر هم دارا خواهد شد و در این امیدواری به خطا نرفته بود چون به زودی در دل شاه جای گرفت و از مقرّبان خاص شد و شاه صفی او را سپهسالار تمام قشون خود نامید، همان طور که در عهد شاه عباس ثانی بود. وقتی که علیقلی خان مراجعت کرد و رجال دوباره مرحمت شاه را نسبت به او مشاهده کردند، دانستند عنقریب به مقامات سابق خود خواهد رسید، لذا همه نسبت به او بنای تملّق را گذاردند. راست یا دروغ از مراجعت او اظهار مسرّت نمودند. تعارف و هدایایی برای او می‌فرستادند که خانه و زندگی خود را از نو ترتیب بدهد. اسب و قاطر و شتر برایش می‌فرستادند. قالی‌های اعلی و کلیّه اسباب‌هایی که برای مبل کردن یک خانه لازم است به او دادند. خلاصه هر قدر که او در دل شاه بیشتر جایگیر می‌شد بزرگان هم می‌کوشیدند تا در دل او جای باز کنند. اگرچه به این ترتیب تمام اسباب زندگی و تجمّل او از فرش و مبل و اسب و شتر و قاطر فراهم شده بود امّا پول نیز برای او لازم بود و بزرگان ایرانی پول نقد نداشتند که به او کمک کنند؛ زیرا رشته‌ی تجارت در دست آن‌ها نیست. بنابراین به ارامنه رجوع کرد و خواست پانصد ششصد تومان از آن‌ها قرض کند و دستگاه خود را راه بیندازد. با آن که کلانتر ارامنه به آن‌ها نصیحت کرد که از دادن قرض خودداری نکنند امّا تجّار ارامنه مضایقه کردند و از دادن این وجه به این شخص مقرّب و بزرگ امتناع نمودند. او هم از آن وقت کینه‌ی ارامنه را به دل گرفت و مصمّم شد که هر وقت موقع به دست بیاورد به آن‌ها صدمه بزند و انتقام این مضایقه را بکشد. روزی که شاه برای تفرّج به جلفا رفته بود علیقلی خان او را تحریک کرد که به تماشای کلیسای بزرگ ارامنه برود. همین که شاه وارد کلیسا شد آرشوک و اوک‌ها و رهبانان به استقبال او شتافتند. شاه که تا آن وقت این قسم لباس ندیده بود "زیرا تمام عمرش را در حرمخانه گذرانده بود" از دیدن آن لباس‌ها تعجّب کرد و از علیقلی خان پرسید این اشخاص با این لباس‌های غریب کیستند؟ علیقلی خان گفت آن‌ها شیاطین‌اند. شاه مضطربانه گفت: پس چرا مرا به خانه‌ی شیاطین آوردی؟ و با کمال وحشت از آن‌ جا بیرون رفت. این شخص محض انتقام از ارامنه آن‌ها را طوری در نظر شاه منفور ساخت که شاه مصمم شد همه‌ی آن‌ها را مجبور به قبول دین اسلام نماید؛ امّا علیقلی خان که اصلاً گرجی نژاد بود وجداناً ندامت حاصل کرد که عداوت و کینه‌ی شاه را نسبت به این جماعت به آخرین حد رسانیده و بعلاوه فکر کرد اگر همه‌ی ارامنه هم مسلمان بشوند برای او فایده نخواهد داشت پس به ترسانیدن آن‌ها اکتفا کرد و همین هم کافی بود. برای این که آن‌ها خود را به پای او انداخته عفو و بخشایش طلبند و استدعا و التماس کنند که اعتبار خود را در پیش شاه به کار انداخته و اعلیحضرت را از این خیال منصرف نماید، برای اصلاح این کار ده هزار تومان به شاه و پنج هزار تومان به علیقلی خان پیشکش دادند تا آسوده شدند.

روزی علیقلی خان دو پسر جوان را به حضور شاه آورد که یکی پانزده و دیگری هفده سال داشت. هر دو خوش سیما و به خصوص هر دو بسیار خوش آواز بودند. شاه از شنیدن آواز آن‌ها بسیار محظوظ شد و میل کرد که در خدمت خود نگاهشان بدارد، امّا به علیقلی خان اظهار افسوس کرد از این که نمی‌تواند آن‌ها را با خود به حرمخانه ببرد. چه سن آن‌ها مقتضی نبود که زن‌ها را بی پرده ملاقات کنند. ناچار خانم سلطان‌ها بایستی از آن‌ها رو بگیرند و این موضوع مانع بود از این که شاه بتواند از وجود آن‌ها به طور دلخواه استفاده نماید. علیقلی خان برای این که اسباب خوشنودی شاه را فراهم نماید و از جیب آن دو طفل بیچاره بخشش کند مصمّم شد که به زودی علامتی از تملّق خود به منصه‌ی ظهور برساند. شنیده بود که یک جراح فرانسوی به اصفهان آمده که سابقاً در تبریز بوده و در آن جا شش نفر بچه گرجی را برای میرزا ابراهیم وزیر مالیه آذربایجان خنثی و خواجه کرده بود. فوراً فرستاد او را حاضر کردند و از او پرسید که آیا می‌تواند این دو جوان را نیز عمل نماید؟ برای تشویق او قبل از وقت یک دست لباس با کلاه و کمر به او خلعت داد که یکصد اکو ارزش داشت و وعده داد که اگر به خوبی از عهده‌ی کار برآید مبلغ گزافی از خود و شاه در حق او انعام داده خواهد شد. آن جراح طمّاع بد فطرت دو پسر بیچاره را خواهی نخواهی عمل کرد و اتفاقاً هر دو بی خطر از زیر عمل درآمده به کلّی سالم شدند. پس از آن علیقلی خان آن‌ها را به شاه عرضه داشت. اگرچه شاه خیلی متعجّب شد، امّا بدش نیامد زیرا از این دو طفل بسیار خوشش آمده بود و آن‌ها می‌توانستند در حرمخانه خیلی به کار او بخورند امّا از آن جا که خداوند از این گونه ظلم و بی اعتدالی نفرت دارد چهار پنج روز بعد از این واقعه علیقلی خان وفات کرد و آن جرّاح ظالم به انعامی که به او وعده شده بود، نرسید و نمی‌دانست به که شکایت نماید و از که حق جنایت خود را مطالبه نماید. آخر به خیالش رسید که عریضه‌‌ای توسط مهتر فرخ رئیس خواجه سرایان و جامه دار خانه به شاه بدهد. همین که عریضه را نزد او برد مهتر اوّل از او پرسید که آیا مسلمان می‌شوی؟ او جواب گفت هرگز نخواهم شد. مهتر با کمال تشدّد او را از پیش خود راند و به او گفت ما هرگز تصوّر نمی‌کردیم که مذهب عیسوی اجازه بدهد پیروان او این گونه اعمال زشتی را مرتکب بشوند و حقیقتاً از آن وقت تا به حال همه‌ی فرنگی‌ها و عیسوی‌ها در نظر مسلمانان و ایرانیان خوار و خفیف شده‌اند زیرا این موضوع در اصفهان شهرت کرده است. آن دو طفل از اهل کاشان بودند و هر دو پدر و مادر و نامزد داشتند، بایستی با کمال حسرت و آرزو آن‌ها را عروسی بکنند. به محض این که پدر و مادر آن‌ها از قضیّه آگاه شدند به عجله خود را به اصفهان رسانیدند در حالی که هنوز اطفال آن‌ها از صدمات عمل به کلّی سالم نشده بودند و هنوز در بستر و تخت مداوا و معالجه بودند. بیچاره‌ها چه اشک‌ها که ریختند و چه ناله‌ها که کردند. پس از آن که اطفال خوب شدند و آن‌ها را به شاه عرضه داشتند. شاه برای تسکین خاطر پدران آن‌ها مستمری دایمی به آن‌ها داد که مادام العمر دریافت دارند. امّا آن جرّاح پست فطرت و وحشی از طرف میرزا ابراهیم که به پاداش موعود نایل نیامد، زیرا میرزا ابراهیم برای اخته کردن شش بچّه‌ی گرجی بیچاره که همه عیسوی بودند هزار پیاستر به او وعده داده بود و اتفاقاً هر شش نفر هم خوب شدند و هیچ کدام نمردند. میرزا ابراهیم آن‌ها را برای شاه هدیه فرستاد که جزو خواجه سرایان حرمخانه باشند و این وحشیگری جراح فرانسوی در تمام مملکت همهمه‌ای برپا کرده بود و بالاخره بعد از آن که کار خود را بی خطر به انجام رسانید میرزا ابراهیم نصف آن چه قرار داده بود به او پرداخت، ولی نصف دیگر را هرگز دریافت نکرد و آرزوی تمام فرنگی‌ها این بود که کاش دیناری از این راه عاید او نشده بود.»[1]


 



[1] - سفرنامه تاورنیه، ترجمه ابوتراب نوری، تجدید دکترحمید شیرانی، چاپ چهارم، انتشارات سنایی، 1369، صص 563 تا 566

2- آینه عیب نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور،انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 831

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد