«در ایران نیز مثل اروپا دو نوع شکنجه معمول است، یکی عادی و دیگری فوقالعاده. شکنجهی معمولی عبارت است از به چوب بستن متّهم که اغلب در جلسهی علنی محاکمه انجام میگیرد و هیأت حاکمه را قرین وحشت و نفرت میکند. شکنجههای فوقالعاده انواع و اقسام مختلف دارد که از آن جمله است باز هم به چوب بستن متّهم، منتهی با وضعی بسیار شدیدتر و بی رحمانهتر. و ترتیب آن چنین است که پاشنهی پا را با تیغ شکاف میدهند و روی آن زخم نمک میپاشند و آن وقت متّهم را به چوب میبندند. پاهای متّهمی که بدین صورت به چوب بسته میشود وضعی بسیار دلخراش و رقّت بار پیدا میکند. گاهی نیز ناخن متّهمین را با گاز انبر بیرون میکشند. گاهی دست و پای متّهمین را به چهار چوب میبندند و سپس گوشت دارترین قسمت بدن را با آهن سرخ سوزان داغ میکنند و حتی گاهی کاملاً گوشت آنها را با گاز انبر و منقاش میکنند. اگر این بیچارگان بدبخت که به جنایت متّهم شدهاند به گناه خود معترف شوند از شکنجهی آنها دست بر میدارند. آن وقت مجازاتشان را تعیین میکنند. قوانین ایران در مورد زنان بدکاره و نا پاک خیلی شدید است. زنی را که به شوهرش خیانت نماید از فراز مناره یا گلدستهی مساجد به پایین میاندازند. دختری که به نا پاکی و بدکاری متّهم شود ابتدا سرش را میتراشند و به صورت او گل میمالند و وارونه بر خری سوار میکنند و در کوچه و بازار میگردانند و در عقب او دژخیم فریاد میکند وای بر حال دختری که عفّت و عصمت خود را نگاه ندارد.
ایرانیان برای هر جرم و جنایتی کیفری به خصوص معیّن نکردهاند. به دار آویختن مجرمین نزد آنها معمول است و به وضعی بسیار وحشیانه آن را به کار میبرند. به این معنی که قلّاب یا چنگک آهنی را در گلوی فرد فرو میکنند و او را بدین نحو آویزان میگذارند تا تلف شود. مجازات دیگری هم دارند که از این نیز وحشیانهتر و هولناکتر است. در این یکی محکوم را از پشت روی شتر میبندند و شکم او را همچنان که قصّاب با گوسفند میکند، پاره میکنند و در حالی که احشاء و امعای او آویزان است او را در کوی و برزن میگردانند. محکوم بیچاره به این نحو ممکن است یکی دو روز زنده بماند. برای دزدان مجازات دیگری دارند که آنها را تا نیمهی بدن در گودالی قرار میدهند و دور آنها را گچ میریزند و گچ که به تدریج خشک میشود دردهای بسیار شدیدی به محکوم وارد میکند و سخت او را آزار و شکنجه میدهد. به چهار میخ بستن و آتش زدن محکوم هم دیگر معمول نیست. بستن محکومین به چرخ شکنجه که استخوانهای آنها را خرد میکند متداول نیست ولی مجازات دیگری دارند که به غایت وحشیانهتر و ظالمانهتر است، چون که محکوم بیچاره را روی تختهای میخوابانند و تمام اعضای بدن او را قطعه قطعه و تکه تکه میکنند. نایبالحکومهها حق این که کسی را به اعدام محکوم سازند، ندارند مگر این که به موجب فرمان خاص پادشاه این امتیاز بدانها داده شده باشد. داروغهها میتوانند به بریدن گوش و بینی و پی در آوردن پای قصّابان و نانوانها که گرانفروشی و یا کم فروشی کرده باشند فرمان دهند. و به مجرّدی که مأمورانِ پاسبانی آنها را قانع کردند که این گونه پیشه وران چنین تخلفّاتی نمودهاند این مجازاتها دربارهی آنها اجرا میکنند ولی هیچ کس به جز خانها و بعضی سلطانها و عدّهی کمی از داروغههای معتبر حق اعدام ندارند. و این امر موجب نهایت پریشانی و بی نظمی در کشور میشود، چه دزدان که میدانند در آن منطقه کسی حق محکوم ساختن آنها را به اعدام ندارد با خیال راحت به غارت و چپاول دست میزنند.»[1]
این موارد شکنجه و قتل شامل محکومان عادی بوده است و شاردن در مورد فرمان قتل حاکمانی که در نواحی دور دست بودهاند، مینویسد: «سیاست دیگر پادشاه برای کشتن بی مقاومت جاه مندانی که در شهرهای دور از پایتخت به سر میبرند این است که برای ایشان جامهای شاهانه که خلعت نام دارد همراه با یک قبضه شمشیر و یک دشنهی مرصّع به جواهر میفرستند. معمولاً حامل خلعت یکی از بزرگان دربار است. وی شش یا هفت خدمتگزار همراه خود میبرد و همین که به یک منزلی محل اقامت شخصی که خلعت به وی اختصاص دارد، رسید وسیلهی پیک او را آگاه میکند یا خلعت را به دست همراهانش میسپارد. آنان را در یکی از آبادیهای نزدیک شهر متوقّف میکند و خود به صورت ناشناسی میرود تا رسیدن خلعت را به او مژده بدهد. و چون رسم بر این است که خلعت بیرون شهر به صاحب آن تسلیم شود پس از مشورت کردن با منجّمان ساعتی را برای انجام یافتن مراسم تحویل خلعت معیّن میکند. آن گاه صاحب مقامی که خلعت برای اوست و ممکن است حاکم یا ناظر و یا شخصّیت دیگری باشد با جمعی از بزرگان شهر از جمله همهی قاضیها برای گرفتن خلعت به بیرون شهر میرود و تا پس از پوشیدن خلعت مفتخر و سر افراز و شادمان به شهر باز گردد. وقتی به محل معهود رسید از اسب پیاده میشود و با همراهانش به خانهای که قبلاً برای این کار آماده شده وارد میشود. جامه از تن دور میکند و خلعت شاهانه را زیب تن میسازد. در این هنگام فرستادهی شاه فرمان را که مبنی بر کشته شدن آن شخصیّت برگشته بختِ تیره روز است از میان تالار محل اجتماع روی زمین میاندازد. بدین علامت همراهانش به وی حمله میبرند و او را از پا در میآورند.»[2]
سانسون نیز در خاطرات خود در مورد چگونگی برخورد با حاکمان محلی به روایتی دیگر اشاره دارد که بدون تحقیق و تنها بر اساس اتّهامی واهی صورت گرفته است، مینویسد: «در این باره شاهد صادقی دارم و آن اتّفاقی است که برای عبدالکاظم خان حاکم همدان مرکز ایالت مدیا رخ داد. این سردار که سمت حکومت خود را از طریق شایستگی و لیاقت به دست آورده بود و در طی 9 سال که به سمت دیوان بیگی منصوب بود لیاقت خود را ثابت کرده بود، به ناگاه به مناسبت اتّهامی که یک تاجر عرب که دشمنانش مخصوصاّ برای این کار استخدام نموده بودند بر او وارد آورد، مورد سخط و غضب پادشاه واقع شد. پادشاه فوراً یک یساول کاخ را به سوی او به همدان فرستاد. یساول وقتی به همدان رسید که خان حاکم مشغول حل و فصل دعاوی بود. یساول بی هیچ ملاحظهای با کمال وقاحت و بی شرمی و بی آن که چکمههای خود را از پا درآورد در تالار حاکم پیش رفت و فرمان داد که از جای خویش تکان نخورد زیرا از چشم پادشاه افتاده و مورد غضب واقع شده است. خان که تمام افسرانش به دور او ایستاده بودند و بیش از چهارصد سرباز مسلّح در حیاط بارگاه خویش داشت که صف کشیده و آماده فرمان بودند فقط سر بلند کرد و گفت من غلام شاهم و هرچه فرمان باشد فرمانبردار هستم. هرچه بدان مأمور هستی انجام بده. سپس کمربند خویش را باز کرد و به یساول تسلیم داشت. وی نیز با همان وسیله دستهای او را از پشت سر بست. آن گاه عمّامه از سر فرو افکند و سر پیش آورد تا یساول گردن او را بزند ولی یساول گفت که وی مأمور کشتن او نیست فقط مأمور دستگیری او و توقیف اموال اوست. آن گاه فرمان شاه را به یکی از وزیران بارگاه خان حاکم داد تا قرائت کند. سپس به اندرون خانهی حاکم رفت و هرچه در آن جا یافت به ضبط آورد و با بی شرمی و بی حرمتی بسیار زنان او را از خانه بیرون راند و تمام دارایی خان حاکم را مصادره کرد. به این نحو خانهی او به تاراج رفت و اموالش توقیف شد. خود او هم به نهجی بسیار زشت و خشن و در نهایت فضاحت و به ناپسندترین صورت به دربار بردند.»[3]
[1] - سفرنامه سانسون، ترجمه محمّد مهریار، انتشارات گلها، چاپ اول، 1377، برگزیدهای از صفحات 134 تا 14
[2] - سفرنامه شوالیه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، چاپ اول، انتشارات توس، جلد سوم، 1372، ص 1172
[3] - سفرنامه سانسون، ترجمه محمّد مهریار، انتشارات گلها، چاپ اول، 1377، ص 94
4- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 861