پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

چگونگی حضور سفرا و سرنوشت هدایا در زمان شاه سلیمان صفوی

 

 

چگونگی حضور سفرا و سرنوشت هدایا

 

علاقه و ارتباط کشورهای اروپایی با ایران از همان ابتدای تشکیل دولت صفوی وجود داشته و در زمان شاه عباس اول به اوج خود رسید. از آن جا که هر کشوری به دنبال منافع خویش است و نقش دیگران را تنها در حفظ منافع خود جستجو می‌کند، کشورهای اروپایی نیز گذشته از جنبه‌ی تجارت و کشف مناطق جدید خواهان رقیبی بر علیه حملات و موانع امپراتوری عثمانی بودند و اکثر فعالیّت آنان در این زمینه دور می‌زند. شاردن در سفرنامه خود از چگونگی حضور سفرا در پیشگاه شاه سلیمان و فضای محیط چنین می‌نویسد: «از همان روز سراسر میدان را جارو و آب پاشی کردند. همه‌ی راه‌هایی را که به میدان می‌پیوست، بستند. نخست وزیر به وسیله‌ی میهماندار باشی یا رئیس تشریفات که مسؤولیت راهنمایی سفیران و فرستادگان خارجی را داشت به همه‌ی سفیران خبر داد که با هدایای خود برای تشرّف به حضور شاه آماده شوند. از آن به بعد برای این که کدام یک از سفیران یا نماینده کمپانی در ابتدا نزد شاه بروند اختلاف نظر به وجود آمده بود و همه در تدارک انتقال هدایا بودند و سفارش‌های لازم داده می‌شد. نحوه‌ی انتقال هدایا به گونه‌ای بود که هرچه بیشتر بزرگی آن‌ها به نمایش گذارده شود. تزئینات و ظاهر برگزاری مراسم چنین بود که روز شانزدهم ساعت هشت صبح سراسر میدان شاه جارو و آب پاشی شده بود و بدین گونه تزئین یافته بود. در فاصله‌ی بیست قدمی درِ بزرگِ ورود به کاخ شاه نزدیک آن دوازده رأس بهترین و اصیل ترین اسب‌های شاه، شش رأس این طرفِ در و شش رأس آن سوی در بر پا داشته بودند. زین و برگ این اسب‌ها به زیباترین گونه آراسته بود. زین و برگ چهار اسب مرصّع به زمرّد، زین و برگ دو تا یاقوت نشان، زین و برگ دو تا مرصّع به سنگ‌های رنگین گرانبها بود که در میانشان دانه‌های الماس نشانده بودند. زین و برگ دو تا طلای مینا نشان، و زین و برگ دو تای آخر زرِ سره بی غش صاف و صیقلی بود که از غایت صفا می‌درخشید. افزون بر دهنه‌ی اسب‌ها که بدین شکل تزئین بود، رکاب، قاچ و جلو و دنباله‌ی زین همه‌ی اسب‌ها گوهر نشان و به کمال زیبایی بود. غاشیه‌ی آن‌ها که بعضی با تارهای زرّین قلاب دوزی و به دانه‌های مروارید تزئین شده بود و بعضی زربفت و ضخیم بود، همه پهن و دراز بودند تا پایین کشیده می‌شد و حاشیه‌ی همه آن‌ها را با گلوله‌های زرین گوهر نشان آراسته بودند. اسب‌ها را با ریسمان‌هایی که همه از ابریشم و تارهای طلا بود به میخ طویله‌هایی که آن‌ها نیز از زر بود، بسته بودند. هر یک این میخ طویله‌ها قریب پانزده شست (برابر 27 میلیمتر) درازا و به همان نسبت ضخامت داشت. هر یک از میخ‌ها دارای حلقه‌ای بود که افسار را از آن می‌گذراندند. دوازده زین پوششِ مخملِ تابدارِ زربفت که برای پوشاندن سراسر اندام اسبان به کار رفته بود نیز از جمله گرانبها و دیدنی بود. اسب‌های موصوف غرق در تزئینات خیره کننده‌ای که به شرح آمد در آن سوی نرده‌ای که در تمام طول روبروی کاخ شاه کشیده شده بود برپای ایستاده بودند. این تجمّلات هم از نظر هنر و چیره دستی که در ساختن و یافتن آن‌ها به کار رفته بود و هم از نظر ارزش مادی به راستی حیرت انگیز و دیدنی می‌نمود.»[1]

یکی از آداب و رسوم دولت‌ها به هنگام ارتباط و اعزام و معرّفی سفرا تقدیم و اهدای کالاهای ارزشمند به عنوان احترام می‌باشد. کمپفر در سفرنامه خود ضمن اشاره به حرص و آز شاه سلیمان به امور دنیوی روایتی از تقدیم هدیه‌ی سفیر فرانسه ذکر می‌کند که علاوه بر جهل و نا آگاهی شاه سلیمان بیانگر چاپلوسی اطرافیانش می‌باشد، می‌نویسد: «هرگاه شاه سلیمان در آخرین لحظات متوجّه وضع رقّت بار خزانه‌ی خالی مملکت و عدم تعادلِ غیر سالم بین پرداخت‌ها و دریافت‌ها نمی‌شد؛ قطعاً و حتماً اسراف و تبذیر در املاک سلطنتی و اموال دولت کار را به افلاس می‌کشاند. او از دریافت این حقیقتِ سخت متوحّش شد امّا به جای این که زندگی معتدلی در پیش گیرد از افراط به تفریط گرایید و مردی ممسک و مال دوست شد و حتی بدون توجّه به صلاح و صرفه‌ی شخص خودش به انباشتن مال و گرد آوردن درهم و دینار پرداخت. هر چند که او را سوای مال دوستی بی اندازه باید به دینداری، مهربانی و دادگستری ستود؟! مثلاً زن بیوه‌ای را از خاندان سلطنتی می‌شناسم که همسر صدر بوده است و به دستور شاه عباس مستمری دریافت می‌داشته است هنگامی که این زن فرتوت برای دریافت اضافه‌ای شرفیاب شد شاه از اسراف کاری در اموال دولتی به خشم آمد و مستمری وی را به حدّ خنده آوری، یعنی یک عبّاسی برای معاش روزانه تقلیل داد و یاد آور شد که وی باید درست همان طور که درخور پیر زنان است زندگی را به قناعت بگذراند. امّا وضع یک بیوه‌ی نجیب زاده‌ دیگر از آن هم بدتر شد زیرا که به امید دست یافتن به معیشتی بهتر به شاه روی آورد کلیّه مالی را هم که قبلاً می‌گرفت از دست داد. شاه سلیمان مقامات درباری را که آزاد می‌شدند حتی‌المقدور تا مدّتی دراز بی متصدّی نگاه می‌داشت و انجام دادن آن وظایف را در این فاصله به عهده‌ی کارمندان شاغل دیگر می‌گذاشت و حقوق صرفه جویی شده را برای خود نگاه می‌داشت. بدین طریق مدتی طولانی سمت‌های شیخ الاسلام، مهتر و ایشیک آقاسی باشی که دارای حقوق و مقرّری گزافی است بدون متصدّی مانده بود. مشاغل کوچکتر که دیگر گفتن ندارد. از نحوه‌ی تخمین و تقدیم هدایای نادری که در حین اقامت من در دربار از طرف امرا و شاهزادگان مختلف ارسال می‌شد، دریافتیم که داستان مال دوستی شاه سلیمان تهمت محض نیست و حقیقت دارد. تا وقتی که سفرای خارجی حضور داشتند شاه بدون استثناء هرچه را که به حضورش می‌آوردند با چهره‌ای متبسّم تحسین و تمجید می‌کرد؛ اما پس از پایان یافتن مجلس هنگامی که فرصت بیشتر برای معاینه‌ی هدایا داشت، درست است که مهارت و دقّت ساخت آن اشیا را می‌ستود ولی فقط اشیایی را که از طلا ساخته شده بود به علت قیمت فلز گرانبهای آن جدا می‌کرد و برای خود نگاه می‌داشت.

فرانسوا پیکه سفیر فرانسه که در عین حال اسقف ناپل و مأمور پاپ نیز بود هدیه‌ای استثنایی را که با هنرمندی خاص تهیّه شده بود به همراه آورده بود. این شیئی وضع و حرکت ستاره‌ها را طبق نظریه‌ی هیأت کپرنیکی که در آن موقع در مشرق زمین از آن اطلاعی در دست نبود نشان می‌داد. شاه نه تازگی مطلب را مورد تحسین قرار داد و نه استادی را که در ساخت آن اسباب به کار رفته بود؛ فقط قبل از هر چیز پرسید آیا آن اسباب را از طلا ساخته‌اند یا نه؟ گفتی که تنها معیار تقدیم و تخمین نزد او طلاست و بس. هنگامی که دریافت این شیئی را از فلز عادی ساخته‌اند عقیده‌ی ستاره شناس خود را درباره‌ی این نظریه‌ی تازه علم هیأت جویا شد. این‌ها در پاسخ گفتند که هر کس می‌تواند هر روز شاهد بالا و پایین رفتن خورشید باشد در حالی که زمین بر جای خود به طور ثابت ایستاده است و از این مطلب به خوبی برمی‌آید که کپرنیک غرق در سهو و اشتباه است. پس از این پاسخ شاه دستور داد این شاهکار هنری را که قیمتش غیر قابل تخمین بود از پیشش ببرند. دیری نگذشت که آن را به اطاق یکی از قلاع اصفهان که در آن جا اسلحه‌ی کهنه و سایر اشیاء بی فایده‌ی مستعمل را نگهداری می‌کنند منتقل کردند. از یک قرن پیش تمام هدایای سفرای خارجی را به این جا می‌آوردند که در بین آن‌ها اشیاء نادر و فوق‌العاده فروان یافته می‌شود. این اشیاء در این جا به روی هم افتاده‌اند و گویا غبار و بید و زنگ زدگی به جان آن‌ها افتاده است. سرنوشت ساعتی هم که ما آن را جزو هدایای پادشاه سوئد تقدیم کردیم و روزگاری از طرف شهر نورمبرگ به گوستاو آدولف پیروز هدیه شده بود به همین منوال بود. این ساعت شکلی مانند هرم داشت و به ارتفاع چهار پا و شاهکار تمام عیاری بود از صنعت ساعت سازی و با حرکت دو گلوله سیر همه‌ی سیارات و مقیاس‌های کاملاً مختلف اندازه گیری زمان را نشان می‌داد و سر ساعت از آن نوای دلکش موسیقی طنین انداز می‌گردید؛ امّا چون این ساعت را از چینی ساخته بوذند نه از طلا، نه ظرافت ساختمان، نه استادی که در داخل آن به کار رفته بود، نه لطافت و پاکی غیر عادی صدای آن، هیچ کدام نتوانست مانع تبعید شدن این ساعت به اطاق قلعه‌ی مذکور بشود هر چند که این ساعت را با زحمت فراوان از کشورهای مختلف گذرانده و صحیح و سالم به این جا رسانده بودند. بعدها دیدم که این ساعت در یک گوشه‌ی تاریک بر روی زمین افتاده است در حالی که تزیینات دلربا و مجسمه‌های برگزیده‌ی آن را طلا پنداشته بودند غارت کرده بودند.»[2]



[1] - سفرنامه شوالیه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، چاپ اول، انتشارات توس، جلد دوم، 1372، صص 636 و 637

[2] - سفرنامه کِمپفر، نوشته انگلبرت کِمپفر، ترجمه کیکاووس جهانداری، انتشارات خوارزمی، چاپ دوم، 1360، صص 59 تا 61

3- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 856

محافظت و نگهبانی قصر شاه شلیمان صفوی

محافظت و نگهبانی قصر شاه سلیمان

 

سانسون که خود شاهد این ایّام بوده است در این مورد می‌نویسد: «در دربار ایران چهارده هزار مرد جنگی نگهداری می‌شوند که به پنج دسته‌ی مختلف تقسیم می‌گردند. دسته‌ی اول صوفی‌ها می‌باشند اگرچه همان طوری که قبلاً متذکر شده‌ام صوفی‌ها عزّت و اعتبار خود را از دست داده‌اند و به قدر سابق مورد احترام نمی‌‌باشند، معهذا محافظتِ جلوترین قسمت قصر یعنی درِ ورودی داخل قصر به عهده‌ی آن‌هاست. این دسته از دو هزار مرد تشکیل می‌شود و فرمانده آن‌ها ایشیک آقاسی می‌باشد که همان فرمانده‌ی کل «گارد» باشد. دسته‌ی دوم «جزایرچی‌»‌ها یا جزایری اندازها می‌باشند. این دسته حیاط داخل قصر را محافظت می‌کنند و از چهار هزار مرد تشکیل می‌شود و فرمانده‌ی آن‌ها توپچی باشی می‌باشد که همان فرمانده‌ی کل توپخانه است. دسته‌ی سوّم دسته‌ی «قول»‌ها یا غلامان شاه می‌باشد که رواق یا چهار طاقی بزرگی که مابین در اول و در دوم قصر وجود دارد محافظت می‌کنند. این دسته از چهار هزار نفر تشکیل می‌شود و قوللر آقاسی فرمانده‌ی آن‌ها می‌باشد. دسته‌ی چهارم تفنگداران شاه می‌باشند که مدخل یا در ورودی قصر را محافظت می‌کنند. دسته آن‌ها از دو هزار نفر تشکیل می‌شود و تفنگ چی آقاسی فرمانده آن‌ها می‌باشد. دسته‌ی پنجم دسته «قورسی یساول» می‌باشد که در حقیقت فرّاشان سوار می‌باشند. عدّه آن‌ها دو هزار نفر است و فرمانده کل ارتش شاهنشاه فرماندهی آن‌ها را به عهده دارد  در صورتی که فرمانده‌ی کل به میدان جنگ رفته باشد صاحب منصب رئیس پاسداران شاه فرماندهی آن‌ها را به عهده می‌گیرد. این عدّه شب‌ها در اطراف قصر شاه به پاسداری می‌پردازند و هنگامی که شاه سوار بر اسب به جایی می‌رود در جلوی شاه حرکت می‌کنند و مردم را دور و متفرق می‌سازند و در جلساتی که شخص دیوان بگی به محاکمه می‌پردازد این فرّاشان مردم را به سکوت دعوت می‌کنند و همچنین این‌ها مأموران توقیف و اعدام می‌باشند و همین فرّاشان هستند که هر وقت یکی از حکّام و خوانین مورد بی مهری و غضب شاه قرار می‌گیرد به دستور شاه، خان حاکم را توقیف می‌کنند و در مورد لزوم او را گردن می‌زنند.»[1]


 



[1] - سفرنامه سانسون، به اهتمام و ترجمه دکتر تقی تفضلی، 1345، صص 137 تا 140

2- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 854

سرگزمی زنان حرم شاه سلیمان صفوی

 

 

سرگرمی زنان حرم شاه سلیمان

 

در جمع صدها زنانی که از نواحی مختلف در حرمسرای شاه سلیمان گرد آمده بودند همه صیغه و یا همسر پادشاه نبودند بلکه شامل شاهزاده‌ خانم‌ها و خادمان آنان نیز می‌شد. از نظر سلسله مراتب مادر پادشاه با عنوان نوّاب علیّه از جایگاه خاصی برخوردار بوده و حتی بر زنان سوگلی نیز برتری داشته است. از آن جا که همواره بر جمع زنان صیغه‌ای اضافه می‌گردید و دل آزار پادشاه می‌شدند لاجرم وی تعدادی از آنان را بعد از مطلقه کردن به امرا و اعیان می‌بخشید. بر اساس روایات موجود زنان حرمسرا به غیر از قوانین و تحکّم خواجه سرایان نسبت به شاهزادگان از آزادی‌های بیشتری برخوردار بوده‌اند زیرا سانسون اشاره به این نکته دارد که آنان از حق سواد و تمرین‌های نظامی و آموختن هنرهای دیگر بهره مند بودند در صورتی شاهزاده‌ای که پادشاهی آینده در انتظارش بود به جای اسب سواری از الاغ استفاده می‌کرد. سانسون در مورد توانایی زنان حرمسرا می‌نویسد: « آن بانوان مرد آسا، نیرومند و بسیار ورزیده هستند و در اسب تازی همچون سوارکاران آزموده و چالاک به اسب مهمیز می‌زنند و چهار نعل به تاخت می‌تازند. سباع درنده‌ی بزرگ را تعقیب می‌کنند و با ناوک دلدوز خود با مهارت و چالاکی به سوی آن‌ها تیر می‌اندازند. قوش و باز در دست در عقب پادشاه حرکت می‌کنند و چون وی فرمان شکار صادر کند آن‌ها را به پرواز می‌دهند و اگر قوش‌ها از راه خود منحرف شوند چهار نعل در عقب آن‌ها می‌تازند و چون بخواهند آن‌ها را به سوی خویش فرا خوانند، طبل کوچکی را که معمولاً بر قربوس زین آویخته دارند با دسته دهانه‌ی اسب می‌کوبند. اگر باز صیدی را شکار کند بی‌درنگ آن را شتابان نزد پادشاه می‌آورند و بدو نشان می‌دهند.»[1]

در توصیف مراسم شکار که پادشاه و زنان حرمسرا در اجرای آن شرکت داشتند روایات متعدد و تقریباً مشابه وجود دارد و هر یک از گزارشگران با دیدگاه خود صحنه‌ای را ثبت کرده‌اند. مؤلف کتاب پشت پرده‌های حرمسرا به نقل از سفرنامه کارری و سانسون که شاهد مراسم شکار و حواشی آن بوده‌اند چنین می‌نویسد: «زمانی که زنان شاه همراه وی قصد حرکت دارند، موضوع دو روز قبل به اطلاع مردم می‌رسد و چون زنان شاه سواره و رویشان باز و بی پرده خواهد بود؛ لذا مردم مجبورند مسیر موکب شاه و حرم را ترک و قرق کنند. البتّه سزای کسی که سر از این امر بپیچد، اعدام است. اعدامی که بدون استثنا و عذر و بهانه قابل اجرا می‌باشد. کارری داستان جالبی را در همین زمینه در سفرنامه‌ی خود آورده است روزی شاه سلیمان همراه زنان حرم از چهار باغ می‌گذشت. روستایی بیچاره‌ای بی خبر از همه جا در حالی که سبدی پر از هلو بر پشت داشت وارد میدان می‌شود و تا شاه و زنان وی را می‌بیند از بیم جان پاهایش می‌لرزد. بر زمین می‌افتد. پیشانی بر خاک می‌نهد و به انتظار اعدام دقیقه شماری می‌کند. شاه سلیمان که متوجّه حالت مضحک و ترس روستایی می‌شود دستور می‌دهد او را بلند کنند. آن گاه شاه همراهان را فرمان می‌دهد هر یک هلویی بردارند و در عوض سکّه طلایی به مرد روستایی بدهند. فرمان شاه اجرا و سکّه‌ی طلا در سبد هلو انباشته می‌شود. شاه سپس از روستایی می‌خواهد که یکی از پردگیان حرم را به زنی برگزیند و با خود ببرد. روستایی نیز امر شاه را امتثال می‌کند و به سلامت با زنی زیبا و ثروتی سرشار به منزل بر می‌گردد. البتّه این چنین بخششی جنبه‌ی کاملاً استثنایی دارد و چه بسا که در آن ساعت شاه سلیمان حالتی خوش داشته و سرحال بودن وی آن چنان وضعی پیش آورده است و گرنه آن روستایی بر اثر این بی احتیاطی جان خود را از دست می‌داد.

علاوه بر چنین مراقبت‌هایی ترتیبات دیگری نیز در شکار رفتن شاه با زنان حرم وجود داشت که سانسون در سفرنامه خود مطالبی در این زمینه آورده است. قبل از عزیمت شاه به شکار همیشه یک دسته از مستخدمین دربار با تمام وسایل و تدارکات حرکت می‌کنند و خود را به محلی که شاه به آن جا نزول اجلال می‌فرمایند، می‌رسانند. و وسایل پذیرایی شاه را فراهم می‌کنند تا وقتی شاه می‌رسد همه چیز آماده باشد و شاه در صورت لزوم بتواند لباس و سایر وسایل سفر را عوض کند. خیمه‌هایی را که برای شاه و خانم‌ها برپا می‌کنند بسیار گرانبها و بزرگ و روشن است و از ماهوت و ابریشم خوش رنگ و زیبا درست کرده‌اند. اطراف خیمه‌ها را با طلا و نقره حاشیه دوزی کرده و زینت داده‌اند. این خیمه‌ها به قدری وسیع است که در داخل آن‌ها حمام و حوض‌های آب وجود دارد. علاوه بر این درین خیمه‌ها باغچه‌های بسیار زیبا و پر گل یافت می‌شود. این باغچه‌ها را با گل‌هایی که با خود همراه می‌برند، می‌آرایند. در تمام مدت اقامت خواجگان حرم در خیمه‌های خانم‌ها مراقبت و پاسداری را در نهایت دقت انجام می‌دهند. خانم‌ها در این گونه تفریحات و شکارها در حقیقت مردان جنگی کار آزموده‌ای هستند و بسیار خوب سوار کاری می‌کنند و بر اسب‌ها مهمیز می‌زنند و چهار نعل می‌تازند. این خانم‌ها با کمال شجاعت حیوانات درنده را تعقیب می‌نمایند و با مهارتی شگفت انگیز تیر و کمان رها می‌کنند و با وضعی تحسین آمیز حیوانات درنده را شکار می‌کنند، در حالی که باز شکاری را روی دست نگه می‌دارند به دنبال شاه اسب می‌تازند و هر وقت شاه فرمان صادر می‌کند بازها را رها می‌کنند . وقتی باز به پرواز در می‌آید با نهایت سرعت به تاخت به دنبال آن می‌رود و برای صدا کردن باز در همان حالی که چهار نعل می‌تازند طبل کوچکی را که روی زین با خود دارند به صدا در می‌آورند. اگر باز صیدی را شکار کرده باشد، آن را می‌آورند و به شاه نشان می‌دهند. اگر شکار مرغ کلنگ باشد شاه امر می‌کند پرهای او را می‌کنند و بین خانم‌ها تقسیم می‌کند. خانم‌ها پرها را به صورت زیبایی در می‌آورند و کلاه و موهایشان را با پرها می‌آرایند. وقتی که شاه به اتّفاق زن‌هایش به شکار می‌رود و به تفریح می‌پردازد گاهی امرا و بزرگان دربار نیز دور شاه جمع می‌شوند. به این ترتیب که امرا دور از محلی که زن‌ها در آن جا هستند و در نقطه‌ای که دیده نشوند مستقر می‌گردند. غیر از مواقع شکار و تفریح و گردش خارج از قصر اگر زنان در حرمسرا بیکار می‌نشستند محصور بودن در یک مکان برایشان تلخ و غیر قابل تحمّل می‌شد. به این سبب زن‌ها در این گونه فرصت‌ها که بسیار هم بود با پرداختن به انواع تمرین‌های سرگرم کننده بیکاری را از خود دور می‌کردند و خود را مشغول می‌ساختند تا بدین وسیله زندگی داخل حرم را شیرین نمایند. به نوشته‌ی سانسون در این مواقع خانم‌ها اسب سواری می‌آموزند و خانم‌ها اسب سواری می‌کنند. زن‌های شاه در حرمسرا تیراندازی با تیر و کمان و با تفنگ را یاد می‌گیرند و به آن‌ها شکار کردن و به دنبال گوزن دویدن و اسب تاختن را می‌آموزند. علاوه بر این خانم‌ها به نقاشی کردن، آواز خواندن، رقصیدن و ساز زدن می‌پردازند و نواختن آلات مختلف موسیقی را نیز یاد می‌گیرند. همچنین به آن‌ها ادبیات و تاریخ و ریاضیات را درس می‌دهند. خلاصه تمام وسایل را به کار می‌برند تا در روزگاری که خانم‌ها ایام جوانی را پشت سر گذاشته‌اند به آن‌ها بد نگذرد و روزگار مطبوع و سرگرم کننده‌ای را داشته باشند. یکی دیگر از تفریحات زنان حرمسرا قایق سواری ایشان به همراه شاه در اطراف کاخ سعادت آباد بوده است. سانسون که خود این محل را دیده است، می‌نویسد باغ سعادت آباد در جنوب شرقی شهر اصفهان قرار دارد و در کنار رودخانه حرمسرای زیبایی از سنگ مرمر ساخته اند و بر روی رودخانه نیز پلی از سنگ بنا نهاده‌اند. پل روبروی باغ دیگری قرار دارد که برای ورود به آن باغ باید از پل عبور کرد. پل هفده دهنه دارد. در نزدیکی حرمسرا بنای مرتفع دیگری نیز وجود داشته است که در حضور شاه آتش گرفته و از میان رفته است. جلوی حرمسرا تالار بسیار زیبایی وجود دارد که 42 قدم طول و 36 قدم عرض آن است. شاه وزراء و نمایندگان خارجی را در آن جا به حضور می‌پذیرد. جلوی تالار دو پله‌ی مرمر قرار دارد و در وسط، حوض مرمر زیبایی است که 8 قدم طول و 6 قدم عرض آن است. بین تالار و ساختمان حرمسرا حوض مرمر دیگری وجود دارد. روی دیوار تالار تابلوی بزرگی ترسیم شده است و تصویر چهار مرد که اسپانیایی پوشیده‌اند و چهار زن که هر کدام جامی شراب به دست دارند دیده می‌شود. در دو طرف دیوار دو زن زیبا که یکی لباس قدیم ایرانیان را به تن دارد و دیگری اسپانیایی پوشیده است مشاهده می‌گردد. تمام تالار طلایی رنگ است و با بوته‌های گل و شاخ و برگ و اشکال حیوانات آن را تزیین کرده‌اند. تالار بیست ستون دارد که به همین ترتیب طلایی رنگ است و روی ستون‌ها علاوه بر طلا کاری خطوط آبی و قرمز کشیده‌اند که بسیار زیباست. وقتی شاه به این حرمسرا و تالار می‌آید آب رودخانه را در دهانه‌های پل حسن آباد به وسیله‌ی تخته‌های چوبی می‌بندند. آب تا جلوی تالار بالا می‌آید و شاه در یکی از سه چهار قایق زیبایی که برای گردش بر روی آب در آن جا گذاشته‌اند با زنان حرم سوار می‌شود و به پارو زدن و تفریح می‌پردازد.»[2]


 



[1] - سفرنامه سانسون، ترجمه محمّد مهریار، انتشارات گل‌ها، چاپ اول، 1377، ص 75

[2] - پشت پرده‌های حرمسرا، تألیف حسن آزاد، انتشارات انزلی، 1362، صص 316 تا 320

3- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور،انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 850

قوانین حاکم بر حرمسراهای شاه سلیمان صفوی

قوانین حاکم بر حرمسراها

 

همان گونه که ذکر شد در حرمسراها قوانین خشک و ثابتی اعمال می‌شد که جز پادشاه هیچ حیوان نرینه‌ای حق ورود به آن جا را نداشته است. در آن چهار دیواری‌های بزرگ تنها فرمانروای مطلق، پادشاه و امیال پایان ناپذیرش بود که همه چیز را ابزاری پنداشته و برای عیش و عشرت خود می‌خواست. زنان ساکن در آن محل به منزله‌ی پرندگانی در قفس بودند که به هیچ وجه به امیال آنان توجهی نمی‌گردید. زنان چون عروسکان متحرّکی بودند که تحت قوانین و نظارت سخت خواجه سرایان ایّام را سپری کرده تا این که زمانی مورد توجه شاه قرار گیرند. در آن فضای پر از حسادت و رقابت تمام متعه‌ها از داشتن فرزندان ذکور محروم بودند. حسن آزاد در این رابطه می‌نویسد: «در حرمسرای شاه سلیمان هیچ شاهزاده‌ خانمی نمی‌تواند اگر اولاد پسر به دنیا آورد او را برای خود نگاه دارد. و اگر زنان در موقع وضع حمل خواجگان حرمسرا را برای خفه کردن نوزادان ذکوری که به دنیا می‌آورند، احضار نکنند خودشان از مجازات مرگ رهایی نمی‌یابند. در این مورد هیچ کس نمی‌تواند از فرمان صادر شده سرباز زند و هیچ کدام از زنان و یا نزدیکان شاه نیز از این قانون مستثنی نیستند و سانسون می‌گوید صدر خاصه در ایران به قدری مورد احترام است که سلاطین، دختران او را به عقد ازدواج خود درمی‌آورند. آخرین صدر خاصه در زمان سلیمان صفوی خواهر شاه را خواستگاری و به ازدواج خود درآورد. و شاه نیز با خواهر وی عقد زناشویی بست امّا عظمت مقام صدر که بالاترین مقام روحانی کشور می‌باشد مانع آن نبود که شاه تمام اطفال ذکوری را که از ازدواج با خواهر صدر به وجود می‌آید به قتل نرساند. این دستور وحشیانه نسبت به تمام کسانی که شاه دختران یا خواهران و یا خواهرزادگان آن‌ها را به عقد ازدواج خود درمی‌آورد به قدری با خشونت و قاطعیّت عمل می‌شود که اگر زنان شاه قصوری در خبر کردن خواجگان برای خفه کردن فرزندانشان داشته باشند خود جان را در این سهل انگاری از دست می‌دهند.»[1]

کمپفر در توصیف حرمسراها و قوانین حاکم بر آن‌ تحقیقات جالبی دارند که پاسخگوی بسیاری از ابهامات خواهد بود. ایشان در مورد تقسیم بندی و شکل حرمسراها می‌نویسد: «قسمت مخصوص اقامت زنان که به عربی و فارسی آن را حرم می‌نامند تشکیل می‌شود از ساختمانی که با کاخ مربوط است و با دیواری به ارتفاع تقریبی بیست متر یا حتی بیش از آن محصور است. در طول شب محافظان و نگهبانان چون زندانی از این ساختمان مراقبت می‌کنند و اجازه‌ی ورود به احدی نمی‌دهند. در کنار درِ ورودی حرمسرا قوای محافظی مرکب از چند واحد مستقر است که نزدیک شدن به ساختمان را غیر ممکن می‌سازد و هر عابری را که در برابر آن عمارت پا سست کند به زودی می‌رانند و متواری می‌سازند. در هشتی سرپوشیده‌ی حرمسرا کارمندان و خدمتگزاران متعدّد و گوناگون گرد آمده‌اند که از همه شاخص‌تر یساولان یا پادوها هستند. این‌ها قبلاً محافظین مخصوص شاه اسماعیل اول بوده‌اند و وی آن‌ها را از قبایل ترک وفادار به خود انتخاب می‌کرد امّا امروز این شغل موروثی است و آن‌ها درست مانند اسلافشان که طبق آیین شیعه خود را صوفی نامیده بودند باز از این لقب دست بردار نیستند.

مدخل بعدی حرمسرا را گروهی از خواجگان ایرانی حراست می‌کنند. در داخل حرمسرا کنیزان، متعه‌ها و همسران پادشاه سکنی دارند. این‌ها غالباً از نژادهای ایرانی، ارمنی، گرجی و چرکسی هستند. اضافه بر این‌ها تعداد کثیری از خواجگان زنگی را می‌توان یاد کرد که چهره‌ی چین دار و شکل و شمایل زشت و کریه آن‌ها با پوشاک زیبایشان سخت تعارض دارد. وظیفه‌ و تکلیف این خواجه‌ها هم انجام دادن کارهای مشکل و سخت خانه است و هم مراقبت در گفتار و کردار متعه‌ها. این‌ها سخت مراقبت دارند که دامن عفّت هیچ یک از متعه‌ها لکّه دار نشود و به کشف اسرار آن‌ها کوشا هستند. هر گاه متعه‌ای مرتکب خطایی شود وی را تأدیب می‌کنند و هر گاه خطا بزرگ باشد از تنبیه بدنی نیز ابا ندارند. حال آیا جای شگفت است که کسانی که خود بر اثر اخته شدنِ دشمن و خصم آشتی ناپذیر هر نوع لذّت جسمی شده‌اند در این گونه امور تبدیل به جاسوسانی سخت گیر بشوند؟ این خواجه‌ها نه ریشی دارند و نه از قدرت جنسی برخوردارند. صدایشان، رفتارشان و قوای دماغیشان همه و همه حاکی از این است که به زن تبدیل شده‌اند. به سهولت می‌توان فهمید که امید آینده‌ی مملکت در دایره‌ی تنگ این افراد نادان و ناتوان به چه صورت رشد می‌کند و می‌بالد و دیگر این که این محیط با وظایف سخت مملکتداری که در انتظار اوست تا چه پایه مباین است؛ زیرا جز پدر احدی حق ندارد پا به حرمسرا بگذارد. هر چند که بر داشتن افکار بدیع یا خصال برجسته از دیگران ممتاز باشد و بتواند سرمشق و نمونه‌ی خوبی به ولیعهد ارائه دهد و وی را به فضیلت علم بیاراید؛ زیرا تنگی فضا مانع آن است که بتواند اسبی در آن جا نگاه دارند و نگاهداری سگ نیز بر خلاف دین آن‌هاست. حد اکثر وجود الاغ را تحمّل می‌کنند و کودک آن قدر در سواری تمرین پیدا می‌کند که بعدها که شاه شد بتواند بر اسب بنشیند.»[2]

یکی از برنامه‌های ثابت حرمسراها که نارضایتی و عذاب مردم را فراهم می‌ساخت مربوط به هنگام مسافرت و یا گردش و تفریح پادشاه با زنان خود بود که طول مسیر را قرق اعلام می‌کردند. اعلام قرق تنها برای حرم شاه نبود؛ بلکه شامل حرکت و یا به گرمابه رفتن اعیان و صاحب منصبان نیز با حرمسرای خود می‌گردید. اجرای قرق گاه در روز حرکت و گاهی به دلیل بُعد مسافت از قبل توسط قرقچی‌ها به اطلاع مردم می‌رسید و با شنیدن صدای قرق باید تمام افراد ذکور از هفت سال تا کهنسال از مسیر دور شوند. سانسون که خود شاهد این مراسم بوده‌اند در خاطراتش می‌نویسد: «وقتی شاه با بانوان حرم عزیمتِ شکار می‌کند به همه‌ی ساکنان محلات بیرون شهر و راهی که پادشاه و بانوان او از آن جا می‌گذرند اخطار می‌کنند که خانه‌های خود را رها کرده و از محل عبور حاشیه‌ی سلطنتی دور شوند. تفنگداران محافظ در طول نیم فرسنگ در جلو آن‌ها به نگهبانی مشغول می‌شوند و عدّه‌ای از خواجگان زیر دست حرمسرا مواظب تفنگداران هستند که مبادا حسّ کنجکاوی آنان را وادار سازد نگاهی به حرم سلطنتی بیفکنند و خواجگان معتبرتر به مواظبت زنان حرم که همگی سوار بر اسب منظّم جلو می‌روند، اشتغال دارند. اینان ممکن نیست در راه‌هایی که به این نحو نگهبانی شده است مرد یا پسر بچّه‌ای که سنّش زیاده از 7 سال باشد تلاقی نمایند و بر وی رحمت و شفقت آورند. اگر اتفاقاً کسی را غافلگیر کنند چنان او را به سختی مجازات می‌کنند که پنداری خائنی را کیفر می‌دهند.»[3]


 



[1] - پشت پرده‌های حرمسرا، تألیف حسن آزاد، انتشارات انزلی، 1362، ص 320

[2] - سفرنامه کِمپفر، نوشته انگلبرت کِمپفر، ترجمه کیکاووس جهانداری، انتشارات خوارزمی، چاپ دوم، 1360، صص 27 و 27

[3] - سفرنامه سانسون، ترجمه محمّد مهریار، انتشارات گل‌ها، چاپ اول، 1377، ص 73

4- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص847

حرمسرای شاه سلیمان صفوی

 

 

حرمسرای شاه سلیمان

 

‌تنها مکانی که در دربار تمام پادشاهان دارای نظم و انضباط بوده است از محیط حرامسراها می‌توان نام برد. حرمسرا و صاحبان قدرتش در حد یک حکومت واقعی عمل کرده و از نفوذ بسیار زیادی برخوردار بوده‌اند. حرمسراها علاوه بر محل پرورش و تربیت شاهزادگان در زد و بندهای سیاسی و جاسوسی نیز نقش اساسی ایفا کرده‌اند. در مورد اوضاع داخلی حرمسراها اطلاعات دقیقی وجود ندارد و بیشتر روایات مربوط به اجرای قوانین و رعایت آن‌ها از سوی مردم و برخی خواجگان توصیف شده است. اغلب زنان و اعضای حرمسرا از هدایای حاکمان محلی به خصوص گرجی و چرکس تشکیل شده بود. در باره تعداد زنان حرمسراها اختلاف نظر وجود دارد و افرادی چون شاردن و سانسون و کمپفر تنها بر اساس شواهد دیگران از تعداد آنان سخن می‌گویند. سانسون تعداد زنان را 800 نفر اعلام می‌کند؛ ولی کمپفر با آن که نسبت به دیگران به توصیف دقیق‌تری از حرمسراها پرداخته ‌است، می‌گوید من با وجود آن که به عنوان طبیب و یا در هنگام ساختن حوض آبی به عنوان متخصّص به آن جا می‌رفتم قادر به کسب خبر از تعداد زنان نبودم و تنها براساس اتّفاقی کوچک در مورد تعداد زنان حرمسرا می‌نویسد: «روزی شاه سواره از جلفا می‌گذشت و عدّه‌ای از زنان حرم پای پیاده در التزام رکاب وی بودند. در این موقع یک دختر ارمنی خواست که این دسته را تماشا کند و به همین دلیل به شتاب از خانه به خیابان دوید؛ امّا دیگر وقت گذشته بود، او فقط آخرین صف زنان را دید. یکی از زنان روی برگرداند و ناسزا گویان او را چنین مخاطب قرار داد، تو هم دویدی، آمدی تا این آلت را که ما چهارصد نفر به خاطرش توی سر و کول هم می‌زنیم از چنگ ما در بیاوری؟»[1]

در این جا نکته‌ی قابل توجه آن است که چرا شاه سلیمان و دیگران به آن تعداد کثیر زنان بسنده نکرده‌ و همواره سعی داشته‌اند که بر تعداد اسرای خود بیفزایند که بیشتر مربوط به تنوع طلبی شاهان و همچنین هدایای مداوم امیران و جوانی سن زنان حرمسرا می‌باشد. کمپفر در این مورد و شهوترانی شاه سلیمان می‌نویسد: «از دوره‌ی ‌جوانی او چنین می‌گویم که توسط مادر چرکسی و دایه‌ی متشخصّ ایرانی خود که همسر یکی از مستوفی‌ الممالک‌ها بود به آزادگی و به نحوی درخشان تربیت شد. در سایر موارد تعلیم و تربیت او طبق آیین عمومی پرورش شاهزادگان بود که در فوق به آن اشاره شد. پس از جلوس بر تخت سلطنت بر اثر افراط در عیش و عشرت سخت بیمار شد، تا این که پس از دو سال راه اعتدال پیش گرفت و از بیماری مهلک نجات یافت. در حال حاضر روی هم رفته می‌توان وی را سالم دانست امّا وی بدین لحاظ به هیچ وجه از شهوترانی چشم نپوشیده است، حتی می‌توان گفت که او همواره مباشر و ملازم حرمسرای خویش است. هنگامی که شاه سلیمان با زنان خویش از تفرجّگاهی به تفرجّگاه دیگری می‌رود با قرق‌های مکرّر و اکید بیش از پیشینیان خود رعایا و مردم فرو دست را دچار زحمت و ناراحتی می‌کند. فقط در طول سه سال اول سلطنت، وی بیش از صد بار دستور قرق صادر کرد. بیش از همه به روستای مرتفع کوچکی در دامنه‌ی کوه صفّه دل بسته است که در آن سوی حومه‌ی ارمنی نشین جلفا قرار دارد. چون او خود این گردشگاه را احداث کرده به آن نام «تخت سلیمان» را داده است. هربار که او به این مکان می‌رود و همچنین هنگامی که از آن جا باز می‌گردد قرق‌هایش نه تنها ارامنه‌ی جلفا بلکه تمام سکنه‌ی خیابان بزرگ چهار باغ اصفهان را دچار مشکلات غیر قابل تحملی می‌سازد. در هنگام قرق شاه اجازه می‌دهد که زنانش بدون نقاب و حجاب از منزل خارج شوند. منتهی قبلاً باید تمام موجودات ذکور از هفت سالگی تا سن کهولت و از پا افتادگی از میدان دید خارج شده باشند. به این دستور منع حضور معمولاً قرق می‌گویند.

علاقه به لذّات شهوی که در این مملکت شیوع دارد در شاه سلیمان به شدّت و حدّت بیشتری گرفته است. وی به هرچه به قامت زنان شباهت داشته باشد بی اندازه دلبستگی دارد. عطش وی به گرد آوری طلا را زودتر می‌توان اطفاء کرد تا هوس او را به اندام دلربای زنان. حکّام اطراف و اکناف کشور برای وی رکاب‌های نقره، پارچه‌های گرانبها، اسب‌های اصیل، قاطر و شتر می‌فرستند. با وجود این همه متّفق‌القولند که هدایای سالانه‌ی نایب شاه در شیروان که در مشرق قفقاز واقع است بیش از همه‌ی این‌ها مطبوع شاه قرار می‌گیرد. این نایب به جای سایر هدایا زیباترین دختران و پسران را که جاسوس‌هایش در سرزمین چرکس‌ها، داغستان و گرجستان کشف و جمع آوری می‌کنند برای شاه می‌فرستد! این نایب در پیشه‌ی خود سخت کار کشته است و در کارِ یافتن زیباترین مخلوق خدا از هیچ مجاهدتی دریغ نمی‌ورزد. او خواجگان خود را به همه جا می‌فرستد که هر جا به آدمی زاده‌ی خوش اندامی برخوردند به نرمی یا به تطمیع یا به زور وی را جلب کنند و تقدیم ارباب خود دارند. بدیهی است که چنین اقدامی با سنّت‌ها و آداب این مملکت مغایرتی ندارد.

من در این جا بی مناسبت نمی‌دانم که به ذکر مثال دیگری بپردازم. در سال 1683م شاه سلیمان برای نخستین بار به ارامنه‌ی مسیحی نیز دست درازی کرد و در یک نوبت بیست و یک تن از زیباترین دختران جلفا را ربود. در این مورد کلانتر جلفا علی رغم اسم مسیحی خود مردی از خدا بی خبر بود. مقدّمات کار را فراهم کرد و به شاه توصیه نمود که در جشن «خاج شویان» که درخشان‌ترین جشن کلیسای شرقی است از موقع برای پیش بردن نقشه‌ی خود استفاده کند. برای این که هیچ جلب توجهی نشود شاه نمی‌بایست شخصاً در کنار رودخانه که محل برگزاری جشن بود حاضر شود. به همین دلیل وی، راهبه‌های ارمنی را با کلیّه‌ی دخترانی که در معیّت آن‌ها بودند به حرمسرا خواند. به این بهانه که زنان حرمسرا می‌خواهند بین متجاوز از یکصد شرکت کننده که همه به طلا و جواهر مزیّن بودند بیست و یک تن دختر مذکور را برگزید و به زور و جبر از خروج آن‌ها از حرمسرا جلوگیری کرد. به توصیه‌ی همان کلانتر بی آبرو شاه سلیمان دو سال بعد (1685م) عمل خود را تکرار کرد و این بار از محله‌ی فرنگی نشین اصفهان هشت دختر ربود. شاه این هشت دختر را به این بهانه به حرمسرا کشید که زنانش می‌خواهند لباس‌های فرنگی را از نزدیک ببینند. سفرای خارجی مقیم اصفهان به این اقدام سخت اعتراض کردند و از پای ننشستند تا این دختران معصوم را از این دوزخ نجات دادند. این دختران یک هفته تمام را در پناه مادر شاه در حرمسرا به سر برده بودند و بدان‌ها تجاوز نشده بود و این مطلبی است که خود آن‌ها پس از نجات اعلام کردند.[2] من در این جا باید غیرت و همّت آقای فابریتیوس سفیر سوئد را به تأکید تمام یاد کنم و بگویم که با اقدامات مهم و کوشش‌های ایشان بود که این لکّه‌ی ننگ به نحوی از دامن دنیا زدوده شد.»[3]



[1] - سفرنامه کِمپفر، نوشته انگلبرت کِمپفر، ترجمه کیکاووس جهانداری، انتشارات خوارزمی، چاپ دوم، 1360، ص 225

[2] - مؤلف کتاب پشت پرده‌های حرمسرا نیز درباره تجاوز و تصرف دختران ارمنی در صفحه 309 می‌نویسد: « دختران زیبای ارمنی مقیم جلفا که همیشه مورد توجه برخی از شاهان صفوی بودند از شهوت شاه سلیمان نیز در امان نماندند. در مراسم جشن خاج شویان که به سال 1095 هجری برگزار شده بود شاه صفوی بیست و یک تن از زیبا رویان ارمنی را به حرمسرا برد و دیگر آنان را پس نداد. البته بعدها در زمان محمود افغان نیز چنین اتفاقی روی داد و وی 62 تن از دختران ارمنی را تصاحب کرد؛ اما پس از مدتی 50 تن را باز آوردند و دوازده تن به عنوان زنان محمود در حرمسرایش باقی ماندند، ولی شاه سلیمان از 21 تن دختر هیچ کدام را به صاحبان آنان باز نگرداند. آن چنان که قبلاً نیز آمد میان پادشاهان صفوی سنتی ناپسند وجود داشت و آن بخشیدن زنان حرم به این و آن بود که به چند منظور صورت می‌گرفت. یکی این که از تعداد زنان قدیمی و از کار افتاده حرمسرا بکاهند و دیگر برای جلب دوستی امیران و بزرگان زن‌هایی را از حرمسرا به ایشان می‌بخشیدند؛ اما شاه سلیمان گاه برای تنبیه برخی از زنان حرم و تحقیر آنان برای بخشش مردانی در سطح پایین اجتماع برای این کار می‌یافت.»

[3] - سفرنامه کِمپفر، نوشته انگلبرت کِمپفر، ترجمه کیکاووس جهانداری، انتشارات خوارزمی، چاپ دوم، 1360،صص 61 و 62

4- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 843