پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

شاه سلطان حسین و اقلیت‌های مذهبی

 

شاه سلطان حسین و اقلیّت‌های مذهبی

 

همان گونه که اشاره گردید شاه سلطان حسین نیز چون اسلافش تعالیم مذهبی را در ابتدا توسط خواجه سرایان حرمسرا آموخته و بعد از سلطنت نیز تحت نفوذ روحانیون بلند پایه‌ و به خصوص مجلسی‌ها قرار داشته است. وی از ابتدای مراسم تاجگذاری مطیع عقاید محمّد باقر و در اواخر محمّد حسین تبریزی (ملا باشی) بود و بعد از حدود یک دهه تنها به اداره‌ی حرمسرا بسنده کرد و امور کشورداری را به دیگران سپرد. با توجه به این تقسیم بندی سیاسی که صورت گرفته بود باید سهمی را نیز برای اقدامات روحانیون در ایجاد نارضایتی مردم کشور در نظر گرفت.

یکی از آثار منفی اجرای برنامه‌های خشک و تعصّب مذهبی ایجاد نا رضایتی اهل تسنّن و زردشتیان در هرات و کرمان بود که در نهایت منجر به حمایت از محمود افغان در شهرهای نامبرده گردید. در این دوران اقلیّت‌های دیگر مذهبی نیز دچار ظلم و ستم شدید بودند و ظاهراً نسبت به عیسویان فشار کمتری صورت گرفته است. لکهارت از برخورد با زردشتیان می‌نویسد: «محمّد باقر مجلسی و محمّد حسین و یاران ایشان نسبت به زردشتیان ایران سبعیّتی خاص پیشه ساختند. تعذیب این مردم نگون بخت در ایّام سلاطین اولیّه صفوی غالباً به قدر کفایت شدید بود؛ ولی در دوره شاه سلطان حسین سخت بر حدّت آن افزوده شد. شاه سلطان حسین را اندکی پس از جلوس اغوا کرده بودند تا فرمانی صادر کند که به موجب آن زردشتیان اجباراً به اسلام گروند. اسقف اعظم آنقوره به سال 1699 خود شاهد اعمال وحشتناکی بود که در آن موقع برای اجرای این فرمان در اصفهان بالاخصّ در حسن آباد محلّه‌ی زردشتیان که در آن جا گروهی کثیر از آنان مجبور به قبول اسلام شدند به کار رفته بود. معبد آنان منهدم گردیده به جای آن مسجد و مدرسه‌ای احداث شده بود؛ لیکن موبدان زردشتی پیش از وقوع این عمل به حفظ آتش مقدّس و جلوگیری از تَهتّک به حرمتش کوشیده آن را به کرمان که در آن جا تعذیب زردشتیان کمتر شدت داشت انتقال دادند. حتی در کرمان هم رفتار با زردشتیان آن چنان بود که چون غلزایی‌های سنّتی به سرکردگی محمود به سال 1719 قدم به شهر گذاشتند آنان به مهاجمان به دیده‌ی آزادی بخش نگریسته و ایشان را دشمن تلقی نکردند.»[1]

در آن ایام علاوه بر ظلم بر زردشتیان وضع یهودیان نیز بسیار ناگوار بود و برخی معتقدند که فقط زوال حکومت صفوی و سپس حکومت نادر تا حدودی توانسته است یهودیان را آرامشی بخشد. لکهارت در تحقیقات خود از سیر شدّت عمل شیعه گری می‌گوید بعد از آن که محمّد باقر در 27 رمضان 1110/.29 مارس 1699 فوت کرد و بعد از فعالیت چند تن از روحانیون برجسته از جمله محمّد حسین تبریزی به سمت ملا باشی سلطان حسین تعیین گردید وی با نفوذ زیادی که بر شاه سلطان حسین داشت بر رواج تعصّب و اعتقادات سخت گیرانه افزود. خشونت‌های مذهبی نارضایتی مردم را به دنبال داشت و ایشان در مورد نتایج منفی آن بر جامعه می‌نویسد: «مبارزه مذهبی که محمّد باقر بدعت گذاشته بود و میر محمّد حسین جانشین وی آن را دنبال کرد شکل تهمت و افترا به خود گرفت به نحوی که کلیّه کسانی که از مشرب تنگ و محدود ایشان متابعت نمی‌کردند غالباً مورد تعدیب قرار می‌گرفتند. چون این مبارزه در دوره‌ی صلح کامل جریان داشت ممکن نبود آن را علیه دشمنان سنّی خارجی مانند ترکان عثمانی متوجّه سازند و به این علت مبارزه‌ی مزبور نتوانست شوق آتشین یک پارچه‌ای را که از ترکیب علایق مذهبی و احساسات شدید ملی به وجود می‌آمد، برانگیزاند. پس این مبارزه باید در چهار دیوار مرزهای ایران به موقع عمل در می‌آمد و نتیجه‌ی تأسّف انگیزش آن بود که به جای متّحد ساختن ملت همچنان که نهضت مذهبی اوایل صفویه این مقصود را برآورده بود اثر به کلی معکوس داشت. این مبارزه در میان عناصر سنّی مذهب سکنه‌ی مملکت که گرچه به وجه قیاس با مردم شیعه تعدادی قلیل، امّا سلحشورانی قابل بودند خشم و نارضایتی همگانی پدید آورد. علاوه بر این به سال 1722 که گاه خطر فرا رسید و حیات ملی شدیداً به مخاطره افتاد مذهب از القای روح جنگ آوری در شیعیان ایران عاجز ماند.»[2]

دکتر مریم میر احمدی نیز در یک جمع بندی کلی در مورد آثار منفی رفتار شاه سلطان حسین و افراط گری مذهبی می‌نویسد: «شاه حسین یکم قبل از رسیدن به حکومت مانند پدر متأثّر از محمّد باقر مجلسی مجتهد با نفوذ وقت بود. نفوذ محمّد باقر مجلسی در آغاز سلطنت وی تا اندازه‌ای بود که بر خلاف سنّت، مراسم تاجگذاری را به عمل آورد. حسین از سیاست‌ها و خط مشی‌هایی که عباس یکم در اداره‌ی مملکت به کار گرفت استفاده نکرد. عدم تسلط شاه بر امور مملکتی وحدت کشور را به مخاطره انداخته بود و در گوشه و کنار ایران به ویژه در نواحی بلوچستان، کرمان، کردستان و گرجستان حکومت‌های محلی نضج و قوّت گرفتند. عدم کفایت حسین به حدّی بود که حتی مردم اصفهان علیه شاه قیام کردند و خواستار به سلطنت رسیدن عباس میرزا برادر او شدند. این قیام به سرعت سرکوب شد؛ امّا این خواست در دوره‌ی وی چندین بار از جانب مردم طلب شد. این امر مقدمه‌ی حوادث بعدی بود. وی به منظور نظارت بر امور مملکتی و خوابانیدن برخی از شورش‌ها و فراهم آوردن لشکر پایتخت را از اصفهان به قزوین منتقل کرد (1131/19- 1718) امّا این امر نیز به بهبود اوضاع اجتماعی کمکی نکرد. با وجودی که او لقب «دین پرور» داشت سخت گیری‌های عهد وی شورش نواحی غربی ایران را گسترش داد و حتی دامنه‌ی آن از همدان به اصفهان کشیده شد. اوضاع نواحی شمال غربی ایران نیز همان گونه که در سطور فوق ذکر شد بهتر نبود و لزگی‌ها نا رضایتی خود را به صورت حرکتی ابراز داشتند. عدم کفایت حسین و سیاست‌های نادرست وی و نیز دلایل سیاسی دیگر باعث شد که وی بسیاری از نواحی جنوبی ایران مانند جزایر بحرین، قشم و لارک را از دست بدهد و در جنوب غرب ایران مشعشعیان و در ناحیه جنوب شرقی ایران بلوچ‌ها حرکت‌هایی را آغاز کنند.

اعتبار مجلسی در دربار صفوی به حدّی شده بود که حسین وی را به لقب جدیدی به نام ملّاباشی که بالاترین مقام روحانی عهد وی است و سابقاً در دولت صفوی وجود نداشت منصوب کرد. منصب جدید در واقع جایگزین مقام صدر یعنی بالاترین مقام روحانی دوره صفویه شد. پس از مرگ محمّد باقر مجلسی منصب ملّاباشی به نوه‌ی وی محمّد حسین داده شد. به هر حال تعصّبات مذهبی و مبارزه با صوفی گری و کشتار اهل تسنّن به ویژه در اواخر دولت صفوی از عوامل مؤثّر سقوط این دولت است که توسط افاغنه‌ی اهل تسنّن انجام گرفت. چکیده‌ی سخن این که سیاست مذهبی عهد صفوی ادوار مختلفی داشت و با روی کار آمدن هر یک از شاهان سیاست مذهبی این عصر نیز رنگ خاصی به خود می‌گرفت. امّا می‌توان به طور کلی یادآور شد که در کلیّه ادوار جز دوره‌ی کوتاه حکومت اسماعیل دوم مسلمانان اهل تسنّن چه در داخل و چه در نواحی مرزی کشور مورد تعقیب و اذیّت قرار گرفتند زیرا که دولت صفوی گذشته از دیگر دلایل سیاسی سعی می‌کرد که از تمایل سنّیان به دول دشمن مانند عثمانی‌ها و ازبک‌ها جلوگیری کند و هر زمان که با دول مذکور قرارداد صلح منعقد می‌شد تعقیب اهل تسنّن متوقّف می‌ماند. در اواخر سده‌ی دهم و نیمه اول سده‌ی یازدهم هجری قمری (سده شانزدهم و هفدهم میلادی) که دوره‌ی شاه عباس و شاه صفی را مشتمل است سیاست مذهبی صفوی تا حدی مبتنی بر مدارا با ادیان و دیگر مذاهب اقلیّت‌ها بود و با وجود روابط نزدیکی که میان سران حکومتی و روحانیان مذهبی وجود داشت نهادهای مذهبی در نهایت تحت نظارت نهادهای سیاسی قرار داشتند امّا از اواخر سده یازدهم و به ویژه نیمه اول سده دوازدهم به ویژه عهد شاه سلطان حسین که تعصّب خاصی در اعمال تشیّع به عمل آمد تعقیب اهل سنّت پس از مدتی آرامش در نواحی کردستان، قفقاز و افغانستان از سر گرفته شد. مبارزه دولت صفوی تنها مسلمانان اهل تسنّن و یا پیروان دیگر ادیان را در بر نمی‌گرفت؛ بلکه گاه حتی غلات شیعه و دراویش صوفی مانند  مشعشعیان و نقطویان را نیز شامل می‌شد.»[3]


 



[1] - انقراض سلسله صفویه و ایام استیلای افاغنه در ایران، تألیف لارنس لکهارت، ترجمه مصطفی قلی عماد، انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1368، ص 86

[2] - همان ص 82

[3] - دین و مذهب در عصر صفوی، تألیف دکتر مریم میر احمدی، انتشارات امیرکبیر، چاپ اول، 1363، صص 61 و 62

4- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 904

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد