پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

زندگی شاهزادگان در حرمسرای شاه سلطان حسین

زندگی شاهزادگان در حرمسرای شاه سلطان حسین

 

شاهزادگان صفوی را جزو یکی از بدبخت ترین خاندان سلطنتی تاریخ می‌توان نام برد زیرا بر مبنای حوادث ثبت شده سرنوشتی جز اضطراب و کور شدن و مرگ چیزی در انتظار آنان نبوده است. اوج آن قتل عام‌ها در زمان شاه اسماعیل دوم اتفاق افتاد و تنها عباس میرزا بود که به طور معجزه آسا از مرگ حتمی نجات یافت. در مورد علل رفتار مرشدان کامل توجیه خاصی نمی‌توان یافت. یکی از عوامل آن شاید تحت تأثیر سیاست ترکان عثمانی باشد ولی علت اصلی را در خودخواهی پادشاهان وقت باید جستجو کرد که خود را ابدی پنداشته و گذشته از حذف فیزیکی برادران و فرزندان ذکور خواهران در بعضی مواقع بر فرزندان خود نیز رحم نمی‌کرده‌اند. بنابراین با شنیدن لفظ شاهزادگی و زندگی در حرمسراها اگر تصوری از یک زندگی رؤیایی و لذت و آسایش و آرامش در اذهان شکل می‌گیرد دچار اشتباه شده‌ایم. ژان آنتوان دوسرسو در کتاب سقوط شاه سلطان حسین در این باره می‌نویسد: «درباره پرورش شاهزادگان نباید تصّور شود که آن‌ها در حرمسرا میان زنان و در ناز و آسایش یه سر می‌بردند بلکه رسم بر این است که شاهزادگان را پس از هفت سالگی از مادر جدا کرده و در بخش ویژه‌ای از حرمسرا که برای آن‌ها درست شده است پرورش می‌دهند. از این پس حتی مادران بدون اجازه‌ی شاه حق دیدار از پسران خود را ندارند. هر یک از شاهزادگان دو سرپرست دارند، یکی برای آموزش ادب و فرهنگ و دیگری برای آموزش آداب و رفتار. این سرپرست‌ها همگی خواجه می‌باشند چون هیچ مردی حق نزدیک شدن به حرمسرا را ندارد. محیط زندگی آن‌ها محدود به باغ بزرگی با دیوارهای بلند است به طوری که حتی طلوع و غروب آفتاب در آن جا دیده نمی‌شود. پرورش آن‌ها نه تنها دور از ناز و آسایش است بلکه به حداقل وسایل زندگی محدود است مگر آن که با اجازه‌ی شاه لطف و نرمشی به زندگی آن‌ها افزوده شود. شاهزادگان سرگرمی‌هایی مانند ورزش برای پرورش اندام دارند و در ساعت‌های معیّن به تیراندازی و نیزه پرانی می‌پردازند ولی این شاهزادگان حق اسب سواری را ندارند. به جز دو سرپرست یاد شده پس از سن بلوغ سرپرست سومی بر آن‌ها گماشته می‌شود که برای آموزش‌های دینی است. رسم بر این است که پیش از سن بلوغ به پسران آموزش‌های دینی داده نمی‌شود، گرچه خواندن و نوشتن را پیش از این سن یاد می‌گیرند؛ ولی تلاوت قرآن و نماز را پس از بلوغ آغاز می‌کنند، زیرا پیش از بلوغ آن‌ها را هنوز مستعد این کار نمی‌دانند. کوچکترین اشتباه یا انحراف گرچه نا خودآگاه باشد در نظر آن‌ها گناه شمرده می‌شود؛ چنین است که فرایض دینی پس از بلوغ آغاز می‌گردد که سن آگاهی است. پس از مراسم ختنه که در حکم مُهر مسلمانی است و در ایران تا سن چهارده سالگی انجام می‌گیرد پسران فرایض دینی را آغاز می‌نمایند. در این سن است که یکی از خواجگان که درجه‌ی ملّایی دارد به آن‌ها مسایل دینی را یاد می‌دهد و مراقب اجرای آن‌ها می‌گردد. افزون بر نمازهای پنجگانه روز، چه بسا که بسیاری از این نوجوانان نماز و عبادت را طولانی می‌سازند و ساعت‌ها به تلاوت قرآن می‌پردازند. زندگی آن‌ها در درون حرمسرا بیشتر به زندگی گوشه نشینان شباهت می‌یابد.

خوراک این شاهزادگان بسیار ساده است، از سه خوراک روزانه، شام آن‌ها از همه مفصّل‌تر و در برگیرنده‌ی برنج می‌باشد. نوشیدنی آن‌ها تنها شربت است که برای هضم بهتر غذا نوشیده می‌شود. چاشت و حتی ناهار آن‌ها منحصر به نان و پنیر و میوه و مربّا و قهوه است. پوشاک آن‌ها به همان سادگی خوراک است و تنها سالی دو بار پوشاک خود را عوض می‌کنند. یکی در آغاز بهار و دومی در آغاز پائیز و پارچه‌ی آن‌ها پشمین است یا صوف که عنوان دودمان شاهی از آن گرفته شده است. گاهی برای لباس زمستانی تنپوشی از پوست برّه به آن افزوده می‌شود. شب‌ها این شاهزادگان در اتاق‌های جداگانه به سر می‌برند و پیوسته خواجگان از آنان در هنگام خواب نگهبانی می‌کنند. پس از هیجده سالگی برای هر پسری همسری برگزیده می‌شود بدون این که مقام و ارج خانوادگی این دختران در نظر گرفته شود. این ازدواج نه تنها اجباری است، بلکه به گونه‌ای است که آن‌ها همسران خود را به میل خود نمی‌توانند دیدار کنند. این همسران در حرمسرای کوچکی که توسط خواجگان سیاه پوست پاسداری می‌شود و مانند زندانیان زندگی می‌کنند. محدودیت آزادی دیدار برای آن است که زاد و ولد فرزندان شاهزادگان در حداقل باشد. خواجگان که مأمور انتخاب زنان شاهزادگان هستند موظفند که برای آنان زنان نازا را برگزینند تا مدّعیان تاج و تخت در آینده هرچه کمتر باشند. درباره‌ی شاهزادگان دختر رسم کاملاً دیگری برقرار است. از آن جا که دختر اصلاً حق پادشاهی ندارد پس از این بابت ترسی در کار نیست و سرنوشت شاهدخت‌ها بسیار بهتر از برادرانشان می‌باشد. گرچه شاهدخت‌ها پیوسته زندانی حرمسرا هستند و خواجگان سیاه بر رفتار آن‌ها دیده بانی می‌کنند ولی تربیت آن‌ها بسیار نرمتر است و از آزادی و ناز و نعمت بیشتری برخوردارند. پس از رسیدن به سن ازدواج آن‌ها را به همسری یکی از بزرگان کشوری می‌دهند. افتخار این دامادی بسی ناگوار است چون داماد برای حفظ احترام همسر شاهی تبار خود باید ناگزیر از گرفتن زن‌های دیگر و صیغه‌ها خود را محروم سازد. پسران شاهدخت‌ها حتی در صورت نبودن جانشین از هرگونه ادّعا بر تاج و تخت محرومند.»[1]


 



[1] - سقوط شاه سلطان حسین، نوشته ژان آنتوان دوسرسو، ترجمه دکتر ولی‌الله شادان، انتشارات کتابسرا، 1364، گزیده‌ای از صفحات 33 تا 36

2- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 922

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد