پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

برخورد شاه سلطان حسین با افراد لایق چون سردار لطعلی خان

 

 

سردار لطفعلی خان و محمود افغان

 

لطف علی خان یکی از سرداران لایق و به نام دوران شاه سلطان حسین می‌باشد که بر اثر بی لیاقتی پادشاه و توطئه و فساد درباریان که فقط به منافع خود می‌اندیشیدند منزوی و نابود گردید. این ضایعه آن قدر ناگوار است که می‌توان آن را در کنار بخشی از بدبختی‌های بی‌شمار کشور به حساب آورد. تضعیف این مرد باعث پیروزی محمود افغان و سرانجام نابودی خود توطئه گران نیز گردید و خسارات جبران ناپذیری را بر مردم و کشور فراهم ساخت. محمود بعد از آن که متوجّه از دست دادن دو مشاور برجسته‌ی پادشاه شد مصمّم به حمله‌ی قطعی گردید. البتّه این نکته قابل ذکر می‌باشد که فساد و توطئه‌ی درباریان و بی لیاقتی و نا رضایتی مردم آن قدر توسعه یافته بود که درمان آن‌ها غیر ممکن بود و محمود افغان از این امر اطلاعات کافی داشت. اوضاع کشور چنان آشفته بود که وجود لطفعلی خان و اعتمادالدوله به احتمال قوی می‌توانست سقوط دولت صفویه را برای مدتی به تأخیر اندازد و حاکمان بی لیاقت را از خواب غفلتی که آمیخته با جهل و خرافات بود بیدار سازد و آثار فاجعه‌ای را که در راه بود، دریابند. هنگامی که محمود افغان بر کرمان تسلط یافته بود لطفعلی خان به راحتی توانست وی را تار و مار سازد ولی درباریان به رهبری ملاباشی و حکیم باشی که گویا مأمور و حامی محمود بودند زمینه را برای نابودیش فراهم ساختند. مؤلف کتاب بصیرت نامه ضمن تأیید نارضایتی درباریان از مقابله با افاغنه در باره تشدید عداوت نسبت به لطفعلی خان پس از شکست محمود افغان در کرمان می‌نویسد: «لطفعلی خان به امنای دولت عرض کرد و از برای سپاه جیره و علوفه طلبید، چون شکست افغان و فتح کرمان خلاف رأی بعضی از امنای دولت بود اغفال و اهمال کردند و گفتند غنائمی که از محمود گرفته عوض سیورسات و علوفه می‌شود. در این باب گنج پرداخت و خزانه شاه را خالی ساختن از حزم دور است. کیفیت حال به لطفعلی خان حالی شد، از کرمان تا به شیراز نقد و جنس محصول دهات رجال دولت را به سپاهیان حواله کرد و ذخیره آن‌ها را به لشکر توجیه کرد. هرچه شتر و سایر چارپایان که داشتند به رؤسا و سرکردگان لشکر که با آن‌ها عداوت می‌ورزیدند، بخشید و قسمت کرد و لشکر را برداشته متوجّه شیراز شد. رجال دولت این حرکت را از لطفعلی خان در اصفهان شنیده بغض و کین و عداوتشان زیاده از اندازه شد و نزد شاه از او شکایت کردند که به طرفی که مأمور بود نرفته ولایت را خراب کنان به شیراز رفته است. چون لطفعلی خان افغان را شکسته بود شاه به سخنان ایشان التفاتی نکرده، گفت هر گناهی کرده، بخشیدم.»[1]

ژان آنتوان دوسرسو مؤلف کتاب سقوط شاه سلطان حسین درباره اقدامات درباریان بر علیه وی به طور مفصل توضیح داده است که به گزیده‌ای از آن‌ها اشاره می‌گردد: «درباریان مخالف از این که بخشی از ثروت آن‌ها در املاکشان توسط او مصادره شده بود به سختی ناراحت و وحشت زده شده بودند. افزون بر آن پیروزی او بر افغانان که باعث نام آوری او گردیده و اعتبار و ارزش او نزد شاه به بالاترین درجه رسیده بود درباریان را از آینده‌ی خود بیمناک و نگران ساخت. آن‌ها دانستند که در صورت پیروزی کامل بر افغانان و از میان بردن شورش مقام و حیثیت او چنان نزد شاه و همه‌ی مردم بالا خواهد رفت که نفوذ آنان تحت‌الشعاع آن قرار خواهد گرفت. از سوی دیگر خویشاوندی لطفعلی خان با اعتمادالدوله باعث خواهد شد که دیگر آن‌ها نتوانند بر آن دو چیره شوند و مانند دیگر بزرگان ارزشمند، آن‌ها را از میدان به در کنند و نابود سازند. درباریان برای حفظ منافع خود تنها چاره را در نابودی لطفعلی خان می‌دیدند گرچه این نابودی به بهای شکست لشکرکشی به قندهار و شکست خوردن از افغانان تمام شود. آن‌ها منافع شخصی خود را بالاتر و مهمتر از منافع دولت و کشور می‌پنداشتند و آماده بودند که کشور از دست برود؛ ولی شاهد پیروزی و کامیابی لطفعلی خان نباشند. از آن جا که هر دو گروه درباری مخالف او منافع مشترکی داشتند پس با هم متحد شدند و برای لطفعلی خان نقشه‌ی مشترکی ترتیب دادند. این دو گروه درباریان می‌دانستند تا زمانی که اعتمادالدوله بر سر کار باشد به واسطه‌ی خویشاوندی نزدیک با لطفعلی خان نقشه‌ی شوم آن‌ها ممکن نخواهد شد. افزون بر آن توطئه گران می‌دانستند که شاه سلطان حسین به اعتمادالدوله اعتقاد و اطمینان زیادی دارد با داشتن یک چنین نخست وزیر مدبّری شاه برای بهره‌مندی بیشتر از خوشی‌ها و لذایذ حرمسرا اختیار همه‌ی کارها را به اعتمادالدوله سپرده بود. برای این که اعتمادالدوله نتواند توطئه‌های درباریان را خنثی سازد تصمیم آنان بر این شد که نخست اعتمادالدوله را نابود کنند. در رأس توطئه گران حکیم باشی (رحیم خان) و ملّا باشی (محمّد حسین تبریزی) قرار داشتند که با درست کردن نامه‌ای جعلی و شبانه و به طور سرزده نزد شاه سلطان حسین رفتند و مدّعی آن شدند که اعتمادالدوله با جمعی از کردان رابطه دارد و در این اندیشه می‌باشد که شاه را سرنگون سازد. شاه ساده لوح فریب آنان را می‌خورد و دستور بازداشت اعتمادالدوله را صادر می‌کند و توطئه گران علاوه بر آن که سریع او را از دو چشم محروم می‌سازند برای اقرار از اموال وی، او را شکنجه بسیار می‌کنند تا اموال خود را افشا نماید. توطئه گران در همین ایّام چاپارهایی را به اطراف فرستادند تا در همه‌ی شهرها وابستگان و صاحب منصبانی که با اعتمادالدوله ارتباط داشتند دستگیر شوند که یکی از معروفترین آنان لطفعلی خان بود که باید او را بدون سر و صدا بازداشت کنند و دست و پا بسته با نگهبانان زیاد به اصفهان بفرستند. لطفعلی خان که کوچکترین سوء ظنّی نداشت به راحتی تسلیم فرمان مأموران گردید و وی را به اصفهان منتقل کردند و لازم به ذکر است که در این توطئه چینی و دستگیری اعتمادالدوله پادشاه و درباریان در تهران بودند.

هنگامی که شاه سلطان حسین متوجّه دروغ بودن اخبار توطئه گران گردید سریع دستور داد که اعتمادالدوله را رها سازند و به درمان وی بپردازند. توطئه گران که کامیابی خود را مبهم می‌دیدند متوسّل به اتهاماتی دیگر بر علیه اعتمادااوله شدند که کاملاً بی اساس بود و در یک جلسه‌ی محاکمه به راحتی اعتمادالدوله توانست به آن‌ها پاسخ دهد و در نهایت پادشاه و بقیّه متوجّه بی گناهی اعتمادالدوله گردیدند، ولی کار از کار گذشته بود و آنان برای آن که این توطئه گری‌ها و شاید عکس‌العمل اطرافیان اعتمادالدوله باعث به وجود آمدن مشکلات برای آن‌ها نشود تصمیم به کنترل و نابودی او ادامه دادند. همه‌ی اشخاص حاضر در محاکمه به ویژه شاه، قلباً او را تبرئه کرده بودند ولی چگونه می‌شد او را از گناهان بری داشت و با تبرئه‌ی علنی او، خود را محکوم نکرد؟ پس می‌بایستی که او قربانی یک سیاست نکبت باری شود که بدبختانه در دربارها زیاد دیده می‌شود. از این گذشته چه رفتاری می‌توان با شخصی داشت که همه‌ی اسرار دولت در دست او بود و به رغم اهانت و نا عدالتی که نسبت به او روا شده بود انتظار تلافی و انتقام نداشت؟ چگونه می‌توان مطمئن بود که دسیسه و توطئه‌ی بزرگی برپا نکند؟ به ویژه چنان شخص با استعداد و با چنان هوش و کفایت زیاد، آن هم اگر به حال آزاد گذاشته شود؟ مصلحت دولت در آن بود که او را خیانت کار قلمداد کنند، چون از آغاز او را چنین معرّفی کرده بودند پس در آینده هم می‌باید چنین باشد. با آن که شاه سلطان حسین بر بیگناهی او کاملاً ایمان پیدا کرده بود و می‌دانست با وجود کوری از همه‌ی وزیران دیگر در کارهای دولتی بیناتر است و خواهد توانست در مقام نخست وزیری خدمات ارزنده‌ای بنماید، ولی پس از دستور کور کردن او، از ترس کینه جویی تصمیم گرفت که او را از دربار دور سازد. البته شاه، اعتمادالدوله را نمی‌توانست کاملاً به حال خود آزاد بگذارد، پس او را در کاخی که در شیراز داشت زندانی کرد و برای این که در این زندان نسبتاً آزاد و در آسایش کامل زندگی کند حقوق مکفی برای او تعیین کرد.

لطفعلی خان نیز سرنوشتی بهتر از اعتمادالدوله نداشت، ولی با وجود تحمّل همه‌ی این بی عدالتی‌ها آماده فراموش کردن آن‌ها بود و برای ادامه‌ی خدمت حاضر ‌بود. در زمان محاصره‌ی اصفهان و پیدایش قحطی شدید به لطفعلی خان مأموریت مبارزه و شکستن محاصره را داده بودند؛ ولی او این مأموریت را نپذیرفت. علّت آن کینه ورزی و نا روایی گذشته نبود، بلکه چنان که خود او برای امتناع از مأموریت می‌گفت کمی تعداد سربازان موجود در اصفهان بود چون با این عدّه‌ی کم و بدون آمادگی احتمال شکست بسیار زیاد بود. هرگونه نا کامی در مأموریت می‌توانست محملی برای انتقام شاه و درباریان گردد.[2] هنگام تسلّط محمود بر اصفهان رفتار لطفعلی خان، بزرگ منشی و وفاداری به میهن را به خوبی آشکار کرد. محمود که لیاقت و شایستگی او را به خوبی می‌دانست به هر وسیله‌ای که بود، می‌خواست او را به خدمت خود بگیرد. به گمان خود با بخشش و بزرگداشت او، لطفعلی خان وارد خدمت او می‌شد تا تلافی بد رفتاری‌های شاه سلطان حسین را کرده باشد. محمود از آغاز ورود به اصفهان به او پیغام فرستاد و به او وعده‌ی هرگونه پاداش و مقام داد. در برابر پاسخ‌ منفی لطفعلی خان، محمود پیغام خود را چندین بار تکرار کرد؛ ولی لطفعلی خان وفاداری خود را به خاندان صفوی و شاه سلطان حسین همچنان حفظ کرد. لطفعلی خان که می‌توانست با آسایش زندگی کند همواره منتظر فرصتی بود که بتواند به خاندان صفوی دگربار خدمت نماید. با وجود همه‌ی مراحم و الطاف محمود که در انتظار او بود سرانجام فرصت مناصبی یافت و با وجود خطرات زیادی که در کمین او بود، خواست به خدمت تهماسب میرزا پسر شاه سلطان حسین درآید، به ویژه که یکی از پسران او جزو همراهان تهماسب میرزا بود. تهماسب میرزا به نام شاه تهماسب دوم در بخش کوچکی از ایران با سپاه کمی تنها امید خاندان صفوی بود. بهترین نشانه‌ی قدرت و اهمیّت این سردار همین بس که خبر فرار او از اصفهان باعث نگرانی بسیار سخت محمود گردید. نگرانی محمود هم بی پایه نبود چون با شایستگی و نام آوریی که لطفعلی خان داشت، می‌توانست سپاه کافی فراهم کند و همان گونه که دو سال پیش از آن محمود را از کرمان بیرون کرده بود این بار هم می‌توانست اصفهان را از چنگ او نجات دهد. محمود پس از آگاهی از فرار او دستور داد همه‌ی خانه‌های اصفهان را بازرسی کنند و اگر کسی به او پناهندگی داده باشد تهدید کرد که همه شهر را به تلافی به آتش خواهد کشید. محمود جایزه بسیار هنگفتی برای جوینده‌ی او تعیین کرد. افغانان در همه جا در جستجوی او بودند و سرانجام در بن اصفهان یکی از آبادی‌های نزدیک شهر او را پیدا کردند و نزد محمود بردند. نگرانی فرار او این وحشی را بر آن داشت که به مجرد آوردن لطفعلی خان او را با شمشیر تکه تکه کرد. ترس و وحشتی که فرار لطفعلی خان ایجاد کرده بود از این رفتار به خوبی دیده می‌شود. مردم بن اصفهان هنگام محاصره‌ی اصفهان پایداری زیادی می‌کردند و بارها بر لشکر افغانان حمله آوردند. محمود که خاطره‌ی خوبی از آن جا نداشت پیوسته در صدد انتقام بود؛ ولی تسلیم تنها کسی که می‌توانست پایه‌های سست سلطنت محمود را درهم کوبد، خشم و کینه‌ی محمود را نسبت به ساکنین بن اصفهان به فراموشی سپرد. با این خوش خدمتی که مردم بن اصفهان کرده بودند محمود آن‌ها را از خود پنداشت و دانست که می‌تواند روی آن‌ها حساب کند.»[3]



[1] - بصیرت نامه، عبدالرزاق دنبلی، به کوشش یدالله قائدی، انتشارات آناهیتا، 1369، ص 69

[2] - لکهارت در صفحه 169 کتاب انقراض سلسله صفویه می‌نویسد: «از زمره کسانی که شاه با او در مقام مشاوره برآمد لطفعلی خان داغستانی بود که او را از زندان به قصر برده بودند. او از قرار به شاه توصیه کرده بود که به کلیّه کسانی که در راه وی کمر خدمت می‌‌بندند در کمال جود و سخا تلافی کند و دستور دهد که آذوقه به قدر کافی جمع آوری و به شهر حمل گردد و امر کند که گردن کلیّه سردارانی که در نبرد گلناباد ننگ رسوایی بار آورده‌اند زده شود. هر چند شاه بنا به مصلحت دید وی تا اندازه‌ای در مقام اجرای دو پیشنهاد اولین برآمد؛ امّا در مورد پیشنهاد سومین ابداً گامی برنداشت. علاوه بر این او به جای آزاد ساختن لطفعلی خان وی را به زندان عودت داد تا در گوشه آن به ضعف و ناتوانی به سر برد. شاه بدون شک در این کار بنا بر صواب دید سید عبدالله و حکیم باشی قدم برداشت.»

[3] - سقوط شاه سلطان حسین، نوشته  ژان آنتوان دوسرسو، ترجمه دکتر ولی‌الله شادان، انتشارات کتابسرا، 1364، گزیده‌ای از صفحات 136 تا 154

4- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، 936

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد