پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

اقدامات محمود افغان در زمان محاصره اصفهان

اقدامات محمود افغان در زمان محاصره اصفهان

 

پس از شکست مسخره آمیز سپاهیان شاه سلطان حسین در نبرد گلناباد نیروهای سپاه صفوی با رهبران خائن و خرافاتی خود به شهر اصفهان عقب نشینی کردند تا آخرین نفس‌های خاندان صفوی را با ذلت و خواری به نمایش بگذارند. شاه سلطان حسین را باید جزو بدبخت‌ترین پادشاهان صفوی شمرد زیرا علاوه بر آن که تحت سلطه و نفوذ دیگران قرار داشت، شاهد خاموش شدن آخرین شعله‌های سلسله صفوی نیز بود و از روی ناچاری تاج پادشاهی را به دست خود بر سر دشمن گذارد. گویا دست تقدیر چنان بود که محمود افغان با قتل شاهزادگان و تقسیم شاهزاده خانم‌ها و کشتار درباریان صفوی فریاد مظلومیت و دادخواهی زنان و مردان تبریزی را که به دست شاه اسماعیل اول به قتل رسیدند این گونه به نمایش بگذارد و تلافی آن را بر سر شاه سلطان حسین آورد. محاصره‌ی اصفهان توسط افاغنه از اوایل سال 1135 ه.ق شروع شد و مدت 6 تا 7 ماه طول کشید که محمود وارد شهر اصفهان گردد. در آن زمان رودخانه‌ی پر آب زاینده رود مانع اصلی ورود و اهداف دشمن برای تصرف شهر بوده است و برای آن که آذوقه و مواد غذایی به مردم شهر نرسد از طرف محمود دستور صادر شد که تمام محصولات اطراف شهر را به آتش بکشند.

محمود افغان بعد از سه روز پیروزی در گلون آباد به مدت 8 روز به اصفهان حمله کرد و چون نتیجه نگرفت در حوالی آن شهر مستقر شد و دیگر حمله‌ای انجام نداد. محمود افغان در اولین اقدام خود منطقه‌ی جلفای اصفهان را که محل زندگی ارامنه بود تصرف کرد و فرح آباد را مرکز فرماندهی خویش قرار داد. یکی از منابعی که درباره چگونگی برخورد محمود با ارامنه جلفا وجود دارد خاطرات پطرس سرکیس گیلان‌تز می‌باشد. لازم به ذکر است که گیلان‌تز در رشت زندگی می‌کرده و اطلاعات وی تنها مربوط به وقایع سال 1722 م و یا 1135 هجری است. ایشان اطلاعات خود را براساس اخباری که به او رسیده تنظیم کرده‌اند و سپس آن‌ها را به سرتیپ لواشف فرمانده روس ارائه می‌داده است. سرکیس گیلان‌تز در باره برخورد محمود با ارمنیان جلفا می‌نویسد: «پس از این که محمود جلفا را اشغال کرد اهالی آن جا تا چهار روز برای اظهار اطاعت و انقیاد به نزد محمود نیامدند. وی مردانی را به احضار کلانتر و بزرگان جلفا فرستاد و جلفائیان به نزدیک او آمدند. رئیس دیوان عدالت که قاضی بزرگ دربار محمود که نامش محمّد نشان بود نزد ارمنیان جلفا آمد و گفت اینک چهار روز است که ما بدین جا آمده‌ایم؛ چرا شما برای پای بوسی محمود حضور نیافته‌اید؟ وی بر شما خشمناک شده است و ما را فرمان داده است تا همه‌ی ارمنیان را قتل عام نمائیم. ارمنیان پاسخ دادند فرمان محمود راست؛ ولی ما را هیچ گناهی سزاوار قتل عام باشد به گردن نیست. شما چگونه دست خود را به خون ما بی گناهان می‌آلایید؟ ما رعایای وفادار شاه خویش هستیم و نیمی از هم مسکنان ما در جلفا از مرد و زن و بچّه به شهر اصفهان فرستاده شده‌اند. اگر بی احضار شما به پای بوسی محمود می‌آمدیم و این خبر به گوش شاه یا سرداران او می‌رسید بی شبهه نیمی از ما مردم جلفا را که در شهر هستند از دم شمشیر می‌گذرانیدند. این است علت و سبب این که از سرِ خویش به نزد شما نیامدیم. حالی خواستار عنایت و التفات محمود می‌باشیم. وقتی ارمنیان چنین پاسخ دادند واسطه‌ی آنان که قاضی یا مفتی بود سخت در پیشگاه محمود به ضراعت و الحاح بکوشید تا عذر بی گناهی آنان مقبول افتد. محمود جواب داد از خون ارمنیان در گذشتم؛ ولی آنان را 120000 تومان جریمه می‌کنم. باید فوراً فرمان به کار بندند و آن را تأدیه نمایند و ارمنیان را مرخص کرد. ارمنیان چون رخصت بازگشت یافتند به نزد محمّد نشان رفتند و خود را به پای او انداختند و با ناله و گریه و فریاد به او متوسّل شدند و گفتند ما از کجا چنین مبلغی را می‌توانیم فراهم آوریم که به شما بدهیم. بیایید تا کلید خانه‌های خویش را به شما تسلیم داریم، بروید و هرچه در آن‌ها است برگیرید تا از آن شما باشد. ارمنیان چون تضرّع و زاری بسیار می‌کردند محمّد نشان نزدیک محمود خان رفت، در بازگشت خویش مدت درازی با ارمنیان گفتگو کرد و سرانجام آنان را وا داشت که با پرداخت هفتاد هزار تومان موافقت نمایند. ارمنیان به محمود سند سپردند و مأموری برای جمع آوری هفتاد هزار تومان از جلفا تعیین گردید. مأمور محمود و کلانتر و بزرگان جلفا به دور خانه‌ها راه افتادند و از هر خانه هر آن چه جواهر، مروارید، طلا و نقره و پارچه‌های زری بود، بگرفتند و همه را در جایی جمع آوردند. پارچه‌های زری را که با تارهای سیم و زر بافته شده بود به ربع قیمت واقعی به حساب آوردند. جواهرات، مرواریدها، طلا هر چه بود همه را با ترازوی علّافی که با آن جو می‌کشند وزن نمودند و هر مثقال را برابر یک هزار تومان برای آن ارزش قائل شدند. پس آن گاه ارمنیان گفتند اکنون دیگر بیش از این نمی‌توانیم چیزی بپردازیم. باقی را وقتی که راه‌های شهر اصفهان باز شد بر عهده خواهیم گرفت. آنان همچنان 62 دختر از جلفا ببردند و پس از این که مدتی آن‌ها را نگاه داشتند پنجاه تن از آن‌ها را باز آوردند و 12 تن دیگر را به عنوان زن‌های خویش نگاه داشتند. علاوه بر این‌ها 5000 جامه‌ی بلند ابریشمی، پنبه‌ای، پارچه‌های پُر پهنا و شال‌های پشمی نیز از ارمنیان بگرفتند و به سربازان خود دادند که تن پوش خویش سازند. آنان همچنان تعداد زیادی لحاف، تشک و بالش همه از پارچه‌های زری حریر، قلمکار پنبه‌ای بگرفتند. نه بهای جامه‌ها و نه رخت‌های پنبه‌ای را هیچ کدام به حساب بخشی از جرمانه محسوب نداشتند. از این‌ها گذشته زیورهای کلیساها را دزدیدند و در برخی از خانه‌ها داخل شدند و آن‌ها را غارت کردند و برخی را ویران ساختند.»[1]

در ایامی که محمود در فرح آباد مستقر بود شاه سلطان حسین پیامی فرستاد که با پیشنهاد وی از محاصره‌ی شهر منصرف گردد.[2] در این پیام «شاه فرستاده‌ی خویش را به نزد محمود گسیل داشت و پیام داد پنجاه- شصت تا صد هزار تومان پول نقد، ایالات کرمان و خراسان را به شما می‌دهم و دخترم را هم به عنوان عروس نزد تو می‌فرستم، بیا با هم صلح کنیم و چون پدر و فرزند باشیم. تنها تو باید که از سر این شهر برخیزی و برکنار روی. فرستاده به نزد محمود رفت و از هر آن چه شاه گفته بود وی را بیاگاهانید و محمود قبول نکرد. محمود به شاه این پیام را داد که صد هزار تومان و ایالاتی که به من پیشکش می‌کنی هم اکنون از آن من است. پول و کشور مرا داری به من می‌دهی. دیگر آن که دختر خود را به من می‌دهی. دختر تو مرا به چه کار می‌آید؟ دختران و کسانت را همه به بندگان خویش خواهم داد. آن چه را که اندیشیده‌ای همه بر معیار عقل نادرست است. من دست از اصفهان برنخواهم داشت.»[3]

در ایام مبارزه و تسلط محمود افغان بر اصفهان رفتار شاه سلطان حسین و درباریانش با ارامنه‌ی جلفا بسیار بد بود و از آنان هیچ حمایتی صورت نگرفت و حتی از جانب عوامل فاسد داخلی موانعی نیز بر علیه آنان به وجود آمد. لکهارت در این باره می‌نویسد: «ارامنه‌ی جلفا به احتمال حمله‌ی قریب الوقوع افاغنه از اصفهان کمک عاجل خواستند. آنان در واقع در مضیقه‌ای سخت قرار داشتند زیرا ایرانیان با حماقتی باور نکردنی آنان را از بیم متحد شدن با افاغنه از داشتن اسلحه محروم ساخته بودند. به موجب تقاضای ایرانیان، کلانتر و معتمدان جلفا پیش از جنگ گلناباد 300 نفر از جوانان خود را برای محافظت شاه در غیاب مستحفظین سلطنتی به اصفهان فرستاده بودند. ایرانیان پس از ورود این جوانان ارمنی سلاح آنان را گرفته ایشان را به جلفا باز گردانیده اظهار کردند آنان را در صورت حاجت احضار خواهند کرد.

در زمان حمله‌ی‌ محمود به جلفا در جواب استمداد این ارامنه‌ی نگون بخت هیچ گونه پیام از سوی حکومت نرسید و چون افاغنه شب میان 16 و 17 مارس دست به حمله‌ی مورد انتظار گذاشتند، یک نفر از ایرانیان به یاری ایشان برنخاست با این همه قصد یاری در میان وجود داشت. صفی میرزا شاهزاده‌ی جوان در رأس عدّه‌ای سوار قرار گرفته در شرف عزیمت به جانب جلفا بود که والی عربستان به بهانه آن که وارث تاج و تخت خلاف مصلحت است خود را بدین نحو در معرض خطر قرار دهد وی را متوقّف ساخته، باز گردانید. ارامنه با وجود آن که ایرانیان آنان را تنها گذاشته و با آن که سلاح کافی برای مقابله نداشتند با عزمی راسخ مقاومت کرده یک دیگر را با نام‌های فارسی می‌خواندند تا افاغنه خیال کنند سربازان ایرانی در صف آنان وجود دارد، امّا این تلاش نامتناسب و غیر مساوی فقط می‌توانست یک نتیجه در بر داشته باشد و آن این بود که افاغنه پس از اندکی حومه را به تصرّف خویش درآوردند. محمود بدین سان توانست فرح آباد را بدون شلیک گلوله‌ای متصرف گردد و چون این محل به نحوی شگفت انگیز رفع نیازمندی‌های وی را می‌کرد. او بلا درنگ آن جا را مرکز فرماندهی خویش ساخت. در این اثنا مردم جلفا گرفتار جور و ستم افاغنه شدند. با آن که کسی از آنان به قتل نرسید اما خانه‌های ایشان مورد هجوم قرار گرفته و غارت شد. در حالی که محمود هفتاد هزار تومان خراج به عهده‌ی این قصبه گذاشت قسمتی از این مبلغ گزاف قرار شد فوراً و بقیّه بعداً پرداخته شود. هر فردی که در تأدیه خراج سهمی خود سستی نشان می‌داد زیر چوب و فلک انداخته می‌شد. ربودن پنجاه دوشیزه‌ی ارمنی به دست محمود تألّم انگیزترین ضربات بود. او زیباترین آنان را برای خود نگاه داشته بقیه را در اختیار صاحب منصبان خویش گذاشت. سرگذشت این دوشیزگان نگون بخت و پریش احوالی پدران و مادران ایشان طوری غم انگیز بود که حتی سنگ دلان افغانی را بر آنان رحم آمده بسیاری از ایشان را به خانه‌های خویش عودت دادند.»[4]



[1] - سقوط اصفهان، پطرس دی سرکیس گیلان‌تز، ترجمه محمّد مهریار، چاپ دوّم، 1371، ص 63

[2] قبل از آن که شاه سلطان حسین متوسل به ارسال چنین پیامی شود روایاتی وجود دارد که محمود به هنگام نبرد گلناباد و یا بعد از آن خواهان سازش بوده است که عوامل متعصّب داخلی آن را توهین قلمداد کرده بودند و این پیام جدید پادشاه باید از روی اجبار و پایان کار وی باشد. لکهارت در صفحه 181 درباره یکی از درخواست‌های محمود افغان می‌نویسد: «محمود در همین موقع یا مقارن آن یکی از صاحب منصبان عالی رتبه‌ی خود را به منظور مذاکره در اطراف صلح با پرچم متارکه به اصفهان فرستاد. گویند محمود پیشنهاد کرد که اگر شاه دست یکی از دخترانش را با جهیزیّه‌ای معادل 50000 تومان در دست وی گذارد و او را فرمانروایی قندهار و کرمان و خراسان شناسد از محاصره دست کشیده به قندهار باز خواهد گشت، امّا شاه این پیشنهاد را نپذیرفته و مخاصمه از نو آغاز گردید.»

[3] - سقوط اصفهان، پطرس دی سرکیس گیلان‌تز، ترجمه محمّد مهریار، چاپ دوّم، 1371، ص 69

[4] - انقراض سلسله صفویه و ایّام استیلای افاغنه در ایران، تألیف لارنس لکهارت، ترجمه مصطفی قلی عماد، انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1368، ص 176

5- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 963

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد