پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

اقدامات شاه سلطان حسین صفوی در زمان محاصره اصفهان

اقدامات شاه سلطان حسین در زمان محاصره اصفهان

 

همان گونه که در قسمت خیانتکاران زمان محاصره اصفهان نیز ذکر گردید شاه سلطان حسین همواره تحت تأثیر گفتار و رفتار دیگران قرار داشته است. شاه سلطان حسین علاوه بر محاصره‌ی سپاهیان محمود افغان، در محاصره و نفوذ گروه‌های فاسد داخلی گیر افتاده بود که به مراتب هزاران بار خطرناکتر از دشمن خارجی عمل می‌کردند و در حقیقت آنان را باید از عاملان اصلی سقوط اصفهان شمرد. این گروه متشکل از قشرهای خواجه سرایان، منجّمان و رمّالان، دولتمردان خائن و ملا باشی و حکیم باشی بودند. در مبحث قبلی درباره ملا باشی و حکیم باشی مطالبی بیان گردید ولی باید اذعان کرد که اکثر اطرافیان شاه سلطان حسین همانند یک ریشه‌ی‌ سرطانی در تضعیف دولت صوفی عمل کرده‌اند و حتی حضور محمود افغان در پشت دیوارهای اصفهان نیز آنان را از خواب بیدار نساخت و سرانجام باعث نابودی خود و دیگران شدند. در فضای آشفته‌ی شهر اصفهان، چه در زمان قبل و یا بعد از نبرد گلناباد هر یک از گروه‌ها خود را برتر از دیگری می‌پنداشتند و در عالم رؤیا با خرافات و تسخیر اجنّه خواهان غلبه بر دشمن بودند. در مورد مجمع شورای مشورتی شاه سلطان حسین چنین آمده است: «شورای مشورتی تشکیل می‌شد از ملّا محمّد حسین ملّا باشی، رحیم ‌خان حکیم‌ باشی، سید عبدالله خان (خان حویزه)، احمد آقا خواجه ‌باشی و چند منجّم اسطرلاب به دست. بعد از ملّا محمّد باقر مجلسی، نوه‌اش محمّد حسین که ابداً بویی از روحانیت نبرده بود و فقط لباس آن را در برداشت همه‌کاره دربار گردید. ملّا محمّد حسین با تعصّب کورِ خود جامعه‌ی اهل سنّت را که در بیشتر مناطق مرزی ایران ساکن بودند به شدّت تحت فشار گذاشت و از هر نوع تجاوز و قتل و غارت نسبت به آن‌ها پشتیبانی می‌کرد. وی یکی از عوامل اصلی قیام غلزائیان سنّی‌ مذهب و سقوط سلسله صفوی بوده است.»[1] ناصر نجمی درباره نتایج و تراوشات افکار این شورا قبل از نبرد گلناباد می‌نویسد: «جاسوسان محمود پس از رسیدن به اصفهان با دقّت و هوشیاری بسیار کار خود را آغاز کردند و در اطراف دربار سلطان حسین به تفحصّ پرداختند تا این که روزی رفت و آمد غیرعادّیِ جماعتی در آن حوالی که پیدا بود از درباریان نیستند توجّه آنان را جلب کرد و چون فکر می‌کردند که آن‌ها برای شور و مصلحت‌گذاری در باره‌ی جنگ به حضور شاه می‌روند با تردستی با آنان همراه شده و بدین ترتیب به داخل دربار راه یافتند؛ امّا پس از مدّتی که به دقّت به گفت‌وگوهای آن جماعت گوش سپردند با کمال شگفتی دریافتند که موضوع به چگونگی آمادگی‌های جنگی و یا تشکیل ستاد خاصّی در این باره هیچ ارتباطی ندارد بلکه آنان به دربار آمده‌اند تا در یک جلسه‌ی احضار ارواح شرکت کنند که البتّه آگاهی از این امر در زمانی چنان سخت و دشوار که دشمن تجاوزگر در آستانه خانه‌ی آنان قرار داشت باعث حیرت و تعجّب آنان گردید. به ویژه این که به عیان می‌دیدند درباریان و جماعتی که درباره‌ی بقای روحی با هم سخن می‌گفتند در باره‌ی آن امر به مشاجره و جدال لفظی نیز می‌پردازند! جاسوسان پس از خارج شدن از دربار به سرعت آن ‌چه را که باید و شاید به اطّلاع محمود که مشغول جابجا کردن سپاهیانش در نزدیکی اصفهان بود، رسانیدند و بدین‌گونه به ناگهان حمله‌ی محمود به اصفهان آغاز شد.»[2]

نقش شورای مشورتی شاه سلطان حسین تا پایان محاصره‌ی اصفهان و ورود محمود به شهر کاملاً مشهود است و همواره پادشاه را آلت دست آنان می‌بینیم. در ایّام محاصره‌ی اصفهان آن گونه نبود که از داخل شهر تهاجماتی بر علیه افاغنه صورت نگیرد؛ بلکه از جانب خارج اصفهان نیز حمایت‌هایی صورت می‌گرفت امّا به دلیل وجود همان افراد کلیدی و مزدور تمام زحمات آنان از بین می‌رفت. درباره حوادث این ایّام منابع گوناگون مطالبی را ثبت کرده‌اند که تقریباً مشابه یک دیگر می‌باشد و در این جا به گزیده‌ای از روایات دکتر لارنس لکهارت در مورد مبارزات مردمی و چگونگی انتخاب ولیعهد اشاره می‌گردد:

ـــ «هرچه ماه آوریل سپری می‌گردید نارضایتی عمومی نسبت به روش دفاع که از روی جبن و بی حمیّتی پیش گرفته شده بود افزایش می‌یافت. فراریان دهات مجاور که دل و زهره‌ی آنان از مردم اصفهان زیادتر بود روز 27 آوریل بار دیگر در میدان شاه دست به تظاهر گذاشته تهدید کردند که چنان چه از داخل شهر حمله به افاغنه صورت نگیرد آنان به دشمن خواهند پیوست. شاه مشوّش و مضطرب درهای قصر را بسته دستور حمله به دشمن را داد. بالنّتیجه روز 30 آوریل قوایی مرکب از ایرانیان و اعراب تحت فرمان احمد آغا دروازه‌ی طوقچی را ترک گفته تا به مواضعی که افاغنه در شمال شهر برای جلوگیری از ورود به شهر و خروج از آن ایجاد کرده بودند حمله بردند. دشمن همان موقع قوای خویش را در آن محل پنهان و از نظر ایرانیان تقویت کرده بود لیکن اگر اکثر سواران عرب میدان را ترک نمی‌کردند احتمال می‌رفت که حمله به موفقیّت انجامد. وظیفه نا شناسی این افراد بقیّه‌ی قوای احمد آغا را به بی نظمی انداخته وی را مجبور به عقب نشینی ساخت امّا او حین عقب نشینی عدّه‌ای از اعراب فراری را به خاک هلاک انداخت. بقیّه اعراب پس از ورود به شهر نزد سید عبدالله و شاه شکایت بردند و بالنتیجه احمد آغای درست پیمان متّهم به برانداختن والی شده، ملخّص کلام مبغوض گردیده برکنار شد. با آن که مقام سابق بعداً به وی محوّل گردید؛ امّا او دیگر نتوانست بر اثر هتک حیثیّت و شهرتش کمر راست کند.

در اوایل ماه مه نیروی کمکی عظیمی از جانب شمال اصفهان نزدیک شد لیکن آنان نزدیک دهِ گز واقع در نُه میلی شمال شمال شرقی شهر مورد حمله افاغنه قرار گرفتند و تار و مار شدند. چند روز بعد خبر رسید که علیمردان خان والی لرستان بر رأس نیروی کمکی به گلپایگان واقع در 140 میلی شمال غربی پایتخت وارد شده که این خبر مدافعان را جانی تازه بخشید. در 13 مه نامه‌ای از علیمردان خان به شاه رسید که او در آن از رفتار والی عربستان شکایت نموده مدّعی شد که وی مدتی است برای خود مداخل گزاف درست کرده، حال آن که کاری از پیش نبرده است. علیمردان خان سپس تقاضا نمود که به جای والی به فرماندهی منصوب گردد. شاه سلطان حسین که پیوسته رأی خطا را به صواب مرجّع می‌نمود نظر میرزا رحیم حکیم باشی یار غار و همدست والی عربستان را در این باب مورد توجه قرار داد. بالنّتیجه وی از قبول تقاضای علیمردان خان سرپیچیده به والی فرصت داد تا همچنان به اعمال خیانت بار خود ادامه دهد.»[3]

ـــ «چون ماه رمضان در 15 ژوئیه خاتمه یافت مردم برای این که علیه دشمن اقداماتی صورت گیرد دست به فریاد اعتراضی گذاشتند؛ بالنّتیجه اولیای امور به رعایت جانب مردم به والی عربستان دستور دادند تا سواران خود را به مصاف افاغنه هدایت کند. هرچند سید عبدالله سواران خود را چند بار از شهر خارج برد امّا هماره در پی فرصت بود که آنان را بدون اخذ تماس با دشمن به شهر باز گرداند. احمد آغای دلاور یک بار به دشمن حمله برد که اگر در آن لحظه خطیر والی به حمایت وی برمی‌خاست احتمال داشت از این حمله نتیجه‌ای عاید گردد. الکساندر از راهبان فرقه کرَمَلی در این باره می‌نویسد عبدالله تبهکار با اعمال خویش باعث شد که مردم بیشتری بر اثر قحطی هلاک شوند تا به شمشیر محمود. این متمرّد به زر یا به زور مانع از ورود ارزاق به شهر شد. راهب مزبور می‌افزاید که محمود به والی وعده داده بود که در صورت پادشاهی تلافی بسیار کند.»[4]

ـــ «جاسوسان محمود و سایر خبرچینان در اصفهان وی را چنان که باید از وجود نفاق در میان سرداران و مشاوران شاه مستحضر می‌داشتند. به موجب دفتر ثبت وقایع روزانه شرکت هند شرقی هلند وی در این موقع باید با شیخعلی خان قورچی باشی و والی عربستان مکاتبه داشت. او به اولین نوشته بود که چشمداشت ایرانیان از اعراب در رسانیدن کمک به آنان برای دفاع از شهر نابخردانه است. وی چنان که مورد انتظار بود با بیانی کاملاً مغایر به والی نوشته بود که دلیل خدمتگزاری او به ملا حسین بر وی پوشیده است. از آن جا خود پیرو تسنّن می‌باشد باید به سلطنت رسیدن یکی از هم‌کیشانش بیشتر ملایم طبعش قرار داشته باشد.»[5]

ـــ «شاه عصر روز 12 مارس محمود میرزا را به حرم دعوت داد. آن چه رسماً در این باب انتشار یافت عبارت از آن بود که چون شاهزاده‌ی جوان به انزوای مطلق حرم خو گرفته است از مشاهده انبوه حضّار در مجلس به وحشت افتاده، خود تقاضا کرده است به وی اجازه‌ی بازگشت به حرم داده شود امّا چنین تصّور می‌رود که سخنان درشت وی نسبت به ملّا باشی و حکیم باشی و تقاضای او از شاه برای طرد آنان از شورای دولتی علت اصلی تغییر او از این سمت باشد. او نیز چنان که گویند نسبت به بزرگانی که از ابراز شخصیت خویش در گلناباد فرو ماندند رویّه‌ای عتاب آمیز پیش گرفته بود. بالنّتیجه کلیّه‌ی کسانی که شاهزاده بدین سان با آنان به خصومت برخاسته بود با آن که با یکدیگر مخالف بودند علیه وی صفی واحد تشکیل دادند. آنان نزد شاه رفته وی را مستحضر ساختند که چون محمود میرزا سری پر شور دارد هر آینه در رأس سپاهیان قرار گیرد تاج و تخت را از وی منتزع خواهد ساخت. اگر شاه نادان به جای اعتنا به اتّهامات بی اساس ملّا باشی و سایر مشاوران شریر خویش به حرف فرزندش عمل کرده بود رهایی وی از آن مخمصه هنوز برای او امکان پذیر بود امّا بر ناصیه‌ی شاه سلطان حسین بنا بر رقم تقدیر چنین رفته بود که هماره راه خطا پیش گیرد.»[6]

با توجه به مطالب ذکر شده که حاکی از حماقت پادشاه و خودخواهی و خرافات اطرافیان وی می‌باشد شاه سلطان حسین تسلیم محمود افغان می‌گردد و تاج پادشاهی را بر سر وی می‌گذارد. سرکیس گیلان‌تز در این باره می‌نویسد: «شاه سلطان حسین سوار اسب جهت دیدار با محمود تا پای کوه صفه رفت. از آن جا کسی را نزد محمود فرستادند که شاه خواهان دیدار با محمود می‌باشد. به او گفتند که محمود خواب است و از روی عمد به فرستاده او چنین پاسخ دادند. آنان شاه را بر پشت اسب نیم ساعتی پای کوه صفه در آفتاب نگاه داشتند و سپس نزد محمود بردند. شاه سلطان حسین گفت: فرزند، به موجب گناهان من، خداوند مرا بیش از این لایق سلطنت نمی‌داند. اینک حق تعالی سلطنت مرا به تو می‌دهد. این است علامت و نشان پادشاهی که من بر سر تو گذاردم. سلطنت تو طولانی باد.»[7]



[1] - نادرشاه (آخرین کشورگشای آسیا)، پدید آورندگان دکتر لارنس لاکهارت و دکتر غلامرضا افشار نادری و دکتر اسماعیل افشار نادری، مترجم دکتر اسماعیل افشار نادری، ص 36

[2] - نادرشاه افشار (نادرشاه قهرمان شرق)، نوشته ناصر نجمی، 1376، ص 52

[3] - انقراض سلسله صفویه و ایّام استیلای افاغنه در ایران، تألیف لارنس لکهارت، ترجمه مصطفی قلی عماد، انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1368، ص 184

[4] - همان ص 89

[5] - همان ص 180

[6] - همان ص 170

[7] - سقوط اصفهان، پطرس دی سرکیس گیلان‌تز، ترجمه محمّد مهریار، چاپ دوّم، 1371، ص 72

8- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 968

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد