مطالبی که در باره وضع ناگوار و حزن انگیز مردم اصفهان در ایام محاصره شهر توسط افاغنه وجود دارد تقریباً مشابه هم میباشد. علت این امر نیز ناشی از وقوع یک حادثه مشترک و کمبود مواد غذایی بوده است و هر موجود زنده برای ادامه حیات خود متوسل به هر اقدامی خواهد شد. منشاء تمام این وقایع و قتل عام مردم بی گناه را باید در فساد گستردهی هر حکومت جستجو کرد، هرچند که فقر فقرا و ننگ اغنیا در تاریخ صدا ندارد. جان فوران به نقل قول از ماههای اواخر محاصره مینویسد: «همهی خیابانها و باغها از اجساد پوشیده شده بود به طوری که انسان در حین راه رفتن مدام به دو یا سه جسد برخورد میکرد که دچار عفونت شده بودند. در پایان سپتامبر (مهر) اسبان، الاغها، سگها، گربهها، موشها و هر چیز قابل خوردن با قیمتهای بسیار بالا به فروش میرفت امّا وقتی اینها همه نیز خورده شدند نوبت به اجساد انسانها رسید. چون دیگر چیزی برای خوردن وجود نداشت گوشت آدمی را بدون ذکر نام در بازار میفروختند. شمشیر گرسنگی آن چنان آخته است که نه فقط چون کسی جان میدهد همان دم دو یا سه نفر گوشت گرم جسد را بریده و بدون ادویه با لذّتی تمام میبلعند، بلکه اطفال خرد سال را نیز به قصد اطفای آتش گرسنگی ربوده به قتل میرسانند. این ضیافت اندوهبار تا ماه اکتبر (مهر و آبان) ادامه یافت و آن چنان وضع دهشتناکی پیش آمد که توصیف آن بدون فرو ریختن سرشک غم امکان ندارد. کفش کهنه، پوست درخت، برگ درخت، چوب و هیزم پوسیده و تاپالهی حیوانات طعم گوارای عسل را میداد. آه! که چه وحشتناک بود که به چشم خود دیدم. مردم با خوردن مدفوع خشک شدهی انسانها سدّ جوع میکردند. قحطی، بیماری، تلاش عبث در عبور از خط محاصرهی افغانها و دامنهی محدود نبردها موجب شد جمعیت اصفهان به اندازهی یکصد هزار نفر کاهش یابد. محاصره، اصفهان را کاملاً از پای درآورد. هنگامی که تقریباً یک قرن بعد جیمز موریه از اصفهان دیدار کرد، مینویسد خانهها، بازارها، مساجد، قصرها و تمامی خیابانها یکسره متروکاند. من فرسنگها در میان خرابهها پیش راندم و یک موجود زنده ندیدم.»[1]
اصفهان در نتیجه اعمال شاه سلطان حسین و درباریان فاسدش به چنین روزهایی گرفتار شده بود و جالب آن است که پادشاه سید عبدالله را که منشاء تفرقه و نا امنی در شهر بود و بعد از تسلط افاغنه بر شهر به حکومت کرمان فرستاده میشود را به فرماندهی کل انتخاب میکند. این شهر باشکوه بعد از محاصرهی افاغنه هیچ وقت جایگاه خود را نیافت و حوادث تغییر و تحولات بعد نیز بر ویرانی آن افزود؛ چنان که لکهارت به نقل از محمّد رشید افندی که بعد از شش سال از جانب دولت عثمانی برای صحّهی قرارداد به اصفهان آمده بود در مورد وضع بد مردم اصفهان مینویسد: «عدّهی کثیری از مردم اصفهان در وحشت به سر میبردند تا مبادا از خانه و کاشانهی خویش رانده شده و به قتل رسند، از گرسنگی جان میدادند. یک علتی که به وی و ملازمانش اجازه داده نشد تا به شهر رفته، موافق دلخواه در آن جا به تفرّج پردازد از آن جهت بود که وضع غم انگیز مردم مستور بماند.»[2] نکتهای که در این جا توضح آن لازم به نظر میرسد باید گفت که این توصیفهای حزن انگیز در زمان محاصره اصفهان توسط محمود افغان اتفاق افتاده است وگرنه منطقه جلفا که در اشغال دشمنان بود در تهیه مواد غذایی دچار مشکل نبودهاند. سرکیس گیلانتز در این رابطه مینویسد: «.....دیگر در شهر گوسفند، گاو، اسب و شتر باقی نماند که به مصرف خوراک رسد. از این رو آنان به خوردن گوشت خر ناگزیر شدند که هر من آن دو تومان قیمت داشت. سایر خوردنیها نیز همچنین سخت کمیاب و به غایت گران بود. در نتیجه از شدّت گرسنگی مردم شهر به خوردن گوشت سگان، گربهها و پوست و فضولات جانوران و کفشهای کهنه و حیوانی که میتوانستند بگیرند، ناچار شدند. گرسنگی چندان بود که جوانی پستانهای خواهر مردهی خویش را برید و بسیاری از مردم فرزندان خود را جوشانیده و یا کباب کردند و خوردند. چنین بود قحطی و گرانی در شهر اصفهان ولی خداوند به ارمنیان رحمت عنایت فرموده بود. چه در جلفا خوراکیها چندان فراوان بود که نان هر من صد دینار و یک گوسفند به 150 تا 200 دینار ارزش داشت و سایر خوراکیها به همین نسبت ارزان و فراوان بود.»[3]
[1] - مقاومت شکننده، تاریخ تحولات اجتماعی ایران، جان فوران، ترجمه احمد تدیّن، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، چاپ دوم، 1378، ص 126
[2] - انقراض سلسله صفویه و ایّام استیلای افاغنه در ایران، تألیف لارنس لکهارت، ترجمه مصطفی قلی عماد، انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1368، ص 338
[3] - سقوط اصفهان، پطرس دی سرکیس گیلانتز، ترجمه محمّد مهریار، چاپ دوّم، 1371، ص 68
4- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 982