پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

اولین اقدامات محمود افغان در اصفهان

محمود افغان و اولین اقدامات او در اصفهان

 

قبل از آن که به حکومت محمود افغان و اولین اقدامات وی در اصفهان اشاره شود توصیف سیمای این فرد که به راحتی توانست سلسله‌ی صفویه را منقرض سازد خالی از لطف نیست. لکهارت به نقل از فادر کروسینسکی که چندین بار فرصت دیدار با محمود را داشته است، می‌نویسد: «او متوسط القامه و نسبتاً کوتاه و فربه بود. صورتش تخت، بینی‌اش پهن، چشمانش آبی و کمی پیچیده و نگاهش درنده بود. در قیافه‌ی وی اثری از خشونت و زنندگی ذاتی حاکی از شقاوتی نهان در نهاد وی وجود داشت. گردن او طوری وحشت انگیز کوتاه بود که گویی سرش از شانه‌هایش رسته بود. او را نمی‌توان گفت که اصلاً ریش داشت ولی آن چه داشت زردِ نارنج فام بود. چشمان وی هماره حزن انگیز بود و به نظر می‌آمد که پیوسته در اندیشه غوطه ور است. او هر بامداد نیم ساعت با بعضی از زورمندترین صاحب منصبان خود کشتی می‌گرفت و بقیّه‌ی روز را به ورزش‌هایی که بالاخصّ به جسم وی سختی و قوّت می‌بخشید، می‌پرداخت. روزانه پنج گوسفند با پای بسته برای وی حاضر می‌کردند تا او آن‌ها را با شمشیر خود دو نیم کند. او در پرتاب کردن نیزه‌های کوچک که آن را به فارسی «گیرید» گویند بسیار ماهر بود و هرگز هدفی را که نشانه می‌گرفت خطا نمی‌کرد. او در موقع سوار شدن بر اسب آن چنان چُست و چالاک بود که بدون رکاب با دست چپ یال اسب را می‌گرفت و همین که دست راست را به پشت اسب می‌گذاشت در خانه‌ی زین سوار بود. او بسیار کم می‌خوابید و هرگز هنگام لشکرکشی بر بستر نمی‌آرمید. او شب هنگام به اتّفاق یاران معتمدش نه فقط در اردو؛ بلکه در اصفهان برای سرکشی به نگهبانان گشت می‌رفت. در غذا و باده نوشی بسیار میانه رو بود و به هرچه دست می‌یافت قناعت داشت. او بر اثر این میانه روی آن چنان خوددار بود که جز با زوجه‌ی خود دختر شاه حسین که از وی یک پسر داشت با هیچ زنی همبستر نمی‌شد. بدین سان فرمانروای جدید از حیث ظاهر با سلف خویش فرقی نداشته؛ امّا از لحاظ سجایا و روش زندگی به کلّی با شاه مخلوع متفاوت بود. محمود بر خلاف شاه مخلوع که تن آسا و عیّاش و مهربان بود، فعّال و پر طاقت بوده و در رویّه و رفتار همچنان که با قتل عموی خود نشان داد کاملاً سختگیر و بی بند و بار و سفّاک بود. او به علت نا تراشیدگی و عدم تهذیب بیشتر شایستگی داشت بر قبیله‌ای گمنام سر کرده باشد تا مالک اورنگ ایران گردد. به هر حال محمود ظرف چند ماه اول سلطنتش میل خود را به خونریزی دقیقاً مکتوم داشت و تا حدی با میانه روی و کفایت که خود مایه‌ی اعجاب است، فرمانروایی کرد. او به آن اندازه از عقل سلیم برخوردار بود که نا آزمودگی غلزایی‌ها را در فن مملکتداری و ناتوانی آنان را در قبضه کردن امور دستگاه بس معضل و پیچیده‌ی صفوی تشخیص دهد. او از این روی وزیران و مأموران عالی رتبه‌ی سلف خود را در مقامات آنان ایفا کرد لیکن یکی از افراد قبیله خود را به همکاری هر یک از آنان گماشت. در پس این تدابیر برای افاغنه مجال فرا گرفتن فن حکومت فراهم گردید و آنان در برابر همکاران ایرانی خود همچون سدّی قرار گرفته، مانع از ادامه‌ی اعمال مفسدت بار ایشان شدند. بالنّتیجه ایران ظرف ماه‌های اولیّه‌ی سلطنت محمود از حکومتی برتر از آن چه در نیم قرن قبل داشت برخوردار گردید. یکی از کارهای نخستین محمود در مسند پادشاهی عمل انسانی وی در حمل آذوقه برای مردم گرسنگی کشیده‌ی اصفهان بود. او نیز با توقیف و قتل ایرانیانی که هنگام محاصره نسبت به وطن خویش راه خیانت پیشه ساختند اثری نیکو گذاشت. با این همه او در مورد سید عبدالله استثنا قائل شد که شاید علت آن نسب و همچنین پیروی از تسنّن بوده است. او فقط وی را به زندان افکنده دارایی او را ضبط نمود.[1]

بنا به گفته کروسینسکی محمود علناً می‌گفت از کسانی که نسبت به پادشاه خویش راه خیانت گرفته‌اند چشم نیکی نمی‌توان داشت و آنان در صورت اقتضای فرصت در مورد وی نیز راه خیانت پیش خواهند گرفت. محمود کلیّه شاهزادگان خانواده سلطنت را از لحاظ اطمینان خاطر به زندان افکند. عمل محمود به حال این مردم نگون بخت جز تغییر زندانیان اثری دیگر نداشت، چه همه‌ی آن‌ها به غیر از محمود میرزا و صفی میرزا که شاه سلطان حسین آنان را چند صباحی در ایام محاصره از حرم خارج ساخته و اختیاراتی به ایشان سپرد همواره باقی عمر را در زندان به سر برده بودند. محمود، شاه مخلوع را نیز در زندان نگاه داشت لیکن بالنّسبه جانب احترام وی را مرعی می‌داشت و حتی گاه از اوقات با او به مشورت می‌پرداخت.[2] از طرف دیگر وی را از کلیّه زنان حرم جز زوجات شرعی و تنی چند کنیز محروم ساخت. او بقیّه زنان را مابین صاحب منصبان خود تقسیم کرد. در حالی که او خود همچنان که سبقِ ذکر یافت با یکی از دختران خانواده‌ی سلطنت ازدواج نمود. یکی از اقدامات اولیّه محمود تصاحب باقیمانده‌ی خزانه سلطنتی بود و در ضمن خراجی سنگین بر مردم اصفهان وضع نمود و اموال کلیّه اشخاصی را که جان سپرده و یا گریخته بودند غارت کرد و از رحیم خان حکیم باشی مبلغ 20000 تومان گرفت.[3] وضع محمود در اوایل سلطنت وی بس متزلزل بود و او فقط بر حوالی اصفهان و قسمت‌هایی از کرمان و سیستان سلطه کامل داشت و در اصفهان با توجّه به نسبت جمعیّت در اقلیّت قرار داشت؛ لیکن بر این مردم آن چنان ضربه‌ای وارد شده بود که تا مدتی از جانب ایشان فکر مزاحمت نمی‌رفت. از آن جا که هنوز در ولایات افراد بسیاری به خاندان صفوی وفادار بودند و تهماسب می‌توانست نقش هماهنگ کننده را عهده دار شود بسیار نگران بود؛ زیرا تهماسب پس از اطلاع از سقوط اصفهان و کناره گیری پدرش خود را شاه خوانده و به نام خویش در قزوین سکّه زد و جلوس خود را با صدور ارقام به اکناف و جوانب مملکت اعلام کرد. این عمل تهماسب دعوتی بود به جنگ که محمود نمی‌توانست آن را نادیده انگارد. او خوب می‌دانست که تهماسب با نسب شاهانه و دعوی سلطنت در وضعی قرار دارد که می‌تواند برای متشکّل ساختن کلیّه دستجات پراکنده‌ی هواخواهان سلطنت رکن اصلی در سراسر مملکت محسوب شود. پس محمود بدون کمترین فتور امان الله را به قصد حمله به وی، به قزوین فرستاد. امان الله با 3000 غلزایی و 100 قزلباش آهنگ قزوین کرد. اشرف پسر عموی محمود از جمله سرکردگانی بود که در این جنگ زیر دست امان الله قرار داشت. چون افاغنه تحت فرمان امان الله به قزوین نزدیک شدند تهماسب و اطرافیان بی لیاقت وی که فقط به عیاشی و لهو و لعب فکر می‌کردند با شتابی خفّت بار به زنجان و از آن جا به تبریز فرار کردند. چون تهماسب قزوین را ترک گفت، مردم بدون جنگ سر تسلیم نزد افاغنه پیش آوردند. امان الله فارغ از بیم ایشان عدّه‌ای از سواران خود را به تعقیب تهماسب فرستاد و بقیّه را برای تصرّف تهران بدان صوب راهی ساخت. امان الله که مردی بی نهایت طمّاع بود در قزوین بنای اخّاذی گذاشت، در حالی که سوارانش نسبت به مردم از هیچ گونه سبعیّت دریغ نکردند. مردم قزوین خشمگین از رفتار خشونت بار افاغنه مصمّم به قیام علیه این ستمگران شده و موعد آن را شب ژانویه 1723 معیّن کردند. اهالی بعد از ظهر آن روز متوجّه اقدامات احتیاط آمیز خلاف معمول افاغنه شده از بیم آن که مبادا اسرار آنان فاش گشته باشد در انتظار شب نمانده تصمیم خود را به موقع عمل گذاشتند. آنان فوراً به سراغ آن عدّه از افاغنه‌ای که در شهر در محل‌های سکونت خویش اقامت داشتند، رفته آنان را به قتل رسانیدند در حالی که جمع کثیری از مردم به باقیمانده‌ی افاغنه‌ که در معابر شهر بوده حمله‌ای سخت بردند. افاغنه کاملاً غافلگیر شده بودند. امان الله از ناحیه کتف زخمی شده بود و در نهایت آنان طوری قزوین را به شتاب ترک گفتند که به ناچار بار و اسباب و آن چه پول و نفایسی که از مردم به عنف گرفته بودند جا گذاشتند. علاوه بر این تعداد کثیری از ایرانیان که به اسارت درآمده بودند به آزادی خویش نایل شدند. تعداد کشتگان افغانی در این قیام موفقیّت آمیز به 1200 تن تخمین شده است.

امان الله به محض رهایی از شرّ قزوینی‌ها پیکی پیشاپیش به اصفهان فرستاد تا محمود را از فاجعه‌ای که بر آنان رفته بود آگاه سازد. اشرف پیش از ورود امان الله خان به پایتخت با عدّه‌ای از سواران خود به قندهار گریخت. چون پیک امان الله، محمود را از فاجعه‌ی قزوین آگاه ساخت او به وحشت افتاد که مبادا این اخبار در صورت آفتابی شدن موجب دلیری مردم اصفهان گشته و آنان را همچون شیردلان قزوینی به قیام برانگیزاند؛ او از این روی خبری بی اساس مبنی بر پیروزی عظیم امان الله بر تهماسب و دستگیری وی منتشر ساخت. سپس به دستور او بساط جشن برپا شده، شهر چراغان گردید. چون امان الله و بقیّه افراد وحشت زده‌ی وی ظهر روز ژانویه وارد اصفهان شدند کاملاً عیان گردید که شکست به جای پیروزی نصیب آنان بوده و بنابراین سخت بیم قیام عمومی می‌رفت.[4] محمود به منظور جلوگیری از وقوع چنین حادثه‌ای بر آن شد که بر دل‌ها رعب و وحشت افکند. پس او عصر همان روز وزیران و اعیان را به بهانه‌ی مشاوره درباره‌ی صلح با تهماسب احضار نمود. آنان خالی از هر گونه ظن و گمان مسؤول وی را اجابت گفته، بالنّتیجه جز محمّد قلی خان اعتمادالدوله جملگی به قتل رسیدند.[5] راهب الکساندر از اهالی مالابار که در موقع این کشتار دسته جمعی در تجارتخانه هلندی‌ها واقع در نیم میلی شمال قصر حضور داشته در این باره می‌نویسد همهمه‌ی وحشتناک و ناله‌های جگر خراشی به گوشم خورد. اتفاقاً با هلندی‌ها در باغ تجارتخانه بودیم که این هیاهو را شنیدیم. نزدیک بود کر بشویم. نمی‌دانستیم چه اتّفاقی رخ داده است؛ زیرا این چنین ضجّه‌ها غالباً شب هنگام به علّت آن که افاغنه گاه و بی گاه به خانه‌های مردم ریخته و آنان را به قتل می‌رسانیدند به گوش می‌خورد. صبح روز بعد رجال و جان نثاران مقتول شاه در جلوخانِ قصر برهنه بر پشت افتاده بودند تا بر همگان معلوم گردد که محمود ستمگر چه انتقام خونینی گرفته است. محمود که از این کشتار ارضای نفس نکرده بود دستور قتل پسران قربانیان این واقعه و تقریباً سه هزار قزلباش را صادر کرد. بر اثر این اقدام وحشتناک آن چنان چشم ترسی از اهالی گرفته شد که تا مدتی هیچ کس جرأت ظهور در معابر شهر را نداشت. اکنون این کشور گشا چهره‌ی اصلی خود را عریان کرده بود و کاملاً عیان گردید که او برای حفظ سریر سلطنت به هرگونه اقدام و از هر اندازه مهیب و وحشتناک توسّل خواهد جست. برای محمود درد جگر سوزی بود که خود را شاه و فرمانروای اصفهان بداند و نقاط مجاور از قبیل گز و بن اصفهان و قمشه هنوز در برابرش پایداری کنند. سرانجام محمود توانست اهالی این مناطق را به علت حمایت نشدن وادار به تسلیم سازد. محمود هنوز هم از مردم اصفهان متوهّم بود و به قصد تقلیل جمعیت اصفهان با صدور اعلامیه‌ای به مردم اجازه داد که هر کس در صورت تمایل قادر به ترک شهر می‌باشد. از این روی عدّه‌ای اصفهان را ترک گفتند. علاوه بر این محمود کس به قندهار به دنبال خانواده‌های بسیاری از صاحب منصبان و سربازان خود فرستاد تا به اصفهان آمده و در آن جا سکنی گزینند. از جمله کسانی که قندهار را ترک گفت مادر محمود بود. او هنگام ورود به اصفهان بر شتری سوار بود که نسبت به شترهای دیگر جز جل سرخ فام ما به‌الامتیازی دیگر نداشت. هیچ زن یا صاحب منصب یا خدمتکاری موقع عبور وی از میدان در مصاحبت وی نبود و او با آن البسه‌ی ژنده‌ای که بر تن داشت نیمه عریان به دروازه‌ی قصر شاه رسید. او تُربی در دست داشت که آن را حریصانه گاز می‌زد و به ساحره‌ای بیشتر می‌مانست تا به مادر پادشاهی عظیم‌الشأن. غرض محمود از انتقال خانواده‌های سربازان خویش از قندهار به اصفهان نه فقط تجدید جمعیّت شهر با عناصری مطمئن‌تر بود؛ بلکه می‌خواست به این ترتیب از فرار سربازان خود ممانعت به عمل آورده باشد، چه عدّه‌ای کثیر به بهانه پیوستن به زن و فرزند به قندهار گریختند. هرچه ایّام سپری می‌گردید محمود در تهیّه سرباز جدید از موطن خویش بیشتر دچار مضیقه می‌شد، چه در آن جا شایعاتی وجود داشت که وی بر اثر حرص و آز بهترین مردم خویش را به دست فراموشی سپرده است.

امان الله در اواخر 1723 که متوجّه نقص عهد در باب تقسیم سلطنت از طرف محمود شد ناگهان اصفهان را به ظاهر به قصد قندهار ترک گفت و افسر پادشاهی را نیز با خود برد. او پس از ترک اصفهان از قرار به عزم الحاق به تهماسب عنان به جانب شمال برتافت. محمود پس از وقوف بر این واقعه طوری به وحشت افتاد که خود در پی امان الله شتافت و پس از گفت و شنود بسیار وی را راضی به بازگشت به پایتخت ساخت امّا با وجود حصول سازش میان آن دو خللی در ارکان مودّت آنان باقی ماند و از آن پس اعتماد و اطمینان از میان ایشان رخت بربست. محمود که در طی نبردهای یزد و نواحی دیگر به قدر و منزلت اشرف نزد لشکریانش پی برده بود بر خلاف رضای باطن کس به دنبال وی فرستاد و بدین سان با ورود اشرف به اصفهان محمود از دو افغانی عالی مقام، یعنی اشرف و امان الله متنفّر و اندیشناک بود و آن دو نیز به نوبه‌ی خود نسبت به وی سرِ کین داشتند. نگرانی‌های خاطر آن چنان بر محمود چیره گردید که وی نسبت به کلیّه اطرافیان خاصه اشرف بدگمان شد. با آن که او هنگام ورود پسر عموی خود به ظاهر اظهار تحیّت صمیمانه به وی نمود امّا فوراً از بیم آن که مبادا اشرف در رأس سربازان ناراضی قرار گرفته و علیه وی قیامی صورت دهد، مصلحت در آن دید که وی را در قصر سلطنتی محبوس سازد.

ایرانیان یک روز که هیجان سودا بر محمود غالب شده و یأس سراپای وجودش را مسخّر کرده بود به وی شاید خالی از سوء نیّت خبر دادند که صفی میرزا دومیّن پسر شاه مخلوع از چنگ مستحفظین خود گریخته و به بختیاری رفته است. او بدون تعمّق در صحّت و سقم این خبر ( که یقیناً بی اساس بود ) آناً به حال جنون افتاد و به قتل کلیّه شاهزادگان محبوس صفویه جز شخص سلطان حسین مصمّم گردید. این تصمیم وحشتناک بعد از ظهر 7 یا 8 فوریه سال 1725 به موقع عمل قرار گرفت. محمود دستور داد کلیّه‌ی شاهزادگان به یکی از حیاط‌های قصر برده شوند و دست‌های آنان در آن جا با کمربندهای خودشان به پشت بسته شود. بعد او و دو تن از یارانش آنان را با شمشیرهای خود قطعه قطعه ساختند. همین که وارد حیاط شد دو شاهزاده‌ی خرد سالی که باقی مانده بودند به آغوش پدر پناه بردند. محمود با شمشیر آخته به قصد فرود آوردن ضربه‌ای در پی آنان دوید. او که نزدیک گردید سلطان حسین برای دفع ضربه وی و حفظ اطفال خویش دستش را حائل کرد؛ ولی خود مجروح شد. مشاهده‌ی خون شاه مخلوع اندکی از شعور ناچیز محمود را به جا آورد و او دیگر از خونریزی دست کشید. تعداد شاهزادگان مقتول در این واقعه‌ی هولناک را نمی‌توان به طور قطع و یقین معیّن نمود. چه مآخذ مختلف میزان آن از 18 تا 180 ضبط کرده‌اند. رحیم خان، حکیم باشیِ شاه مخلوع به اعتبار قولِ شرکت هند شرقی انگلیس جزو مقتولین این واقعه بود. یقیناً هیچ کس از قتل وی دریغ نخورد.

اثر این عمل مخوف بر شخص محمود وحشتناک بود، چه این واقعه آخرین علایم سلامت عقل را از وی زدود. کروسینسکی که در این موقع در اصفهان به سر می‌برد حکایت می‌کند که برای اعاده‌ی سلامتِ عقل وی اقداماتی شگرف صورت گرفت. بهبود وضع عقلانی محمود به طول نینجامید و پس از اندک زمان از آلام وحشتناک جسمانی معذّب گردید. او کسی را که جرأت نزدیک شدن به وی داشت به باد دشنام می‌گرفت و گوشت تن خویش را هنگام طغیانِ الم با دندان می‌گزید. تعیین ماهیّت اصلی بیماری وی مشکل است، چه پاره‌ای او را مبتلا به جذام دانسته در حالی که عدّه‌ای معتقدند که او فالج شده بود. به هر حال و به هر نوع بیماری که وی مبتلا شده بود دیگر امیدی به بهبودش نمی‌رفت. در این اثنا به اصفهان خبر رسید که تهماسب گروهی از لشکریان افغانی تحت فرمان سیدال خان را نزدیک قم در هم شکسته است. چون محمود دیگر قادر به ادامه‌ی فرمانروایی بالاخصّ در چنین موقعی خطیر نبود، سران افاغنه مصمّم به تعیین شخص دیگری به جای وی شدند. چون در نظر آنان روشن بود که آوردن حسین از قندهار و نشانیدن وی بر تخت به طول می‌انجامد، لذا بر آن شدند که اشرف را از زندان نجات داده و افسر پادشاهی را تسلیم وی کنند. بالنتیجه امان الله و یکی دیگر از سران لشکری اشرف را بعد از ظهر روز آوریل از بند رها ساخته، سپس در رأس عدّه‌ای میان 700 تا 800 نفر راهی میدان شاه شده بود. آنان به مجرّد ورود به میدان به قصر سلطنتی که حفظ مدخل آن به عهده‌ی مستحفظین شخصی محمود محوّل بود، حمله بردند. زد و خورد ناشیه به علت نامتساوی بودن قوای طرفین به طول نینجامید و اشرف فوراً قصر را به تصرّف خویش درآورد. محمود بعد از سه روز یا بر اثر بیماری یا وقوع سوء قصدی درگذشت. سلطنت اشرف، روز بعد از مرگ محمود اعلام گردید. بدین سان دوره‌ی حکومت کوتاه، ولی خونین اوّلین غاصب افغانی که در آغاز زندگی یعنی 26 سالگی به مرگ طبیعی درگذشت یا به قتل رسید، پایان یافت.»[6]


 



[1] - استثنا شدن سید عبدالله که فرماندهی کل سپاه شاه سلطان حسین را بر عهده داشت به احتمال زیاد در رابطه با همان خدماتی است که وی با خیانت خود به نفع محمود در هنگام محاصره اصفهان انجام داده بود، می‌باشد. او را در زمان اشرف و به سال 1727 به حکومت کرمان منصوب کردند.

[2] - در مورد اولین اقدامات محمود افغان سرکیس گیلان‌تز در صفحه 73 کتاب خود می‌نویسد: «محمود فرمان داد که شاه حسین را به قندهار ببرند تا وضع آن جا را ببیند. هنگامی که او به گلون آباد رسید بیمار شد و گفت من پیر و سالخورده‌ام مرا به کجا می برید. محمود دستور بازگشت او را به شهر داد و همه دختران و زنان حرم را بین سپاهیان خود تقسیم کرد . محمود بعد از تصرف اصفهان در سه مرحله مال و ثروت و غنایم به قندهار فرستاد چون می‌خواست به آن‌ها بگوید که اصفهان را تصرف کرده و در ضمن خانواده‌های بیشتری را از افاغنه به اصفهان بیاورد. افاغنه هیچ اطلاعی از مردم و کشور روسیه نداشتند وقتی امان الله خان از یکی از ارمنیان سؤال می‌کند که این روسیان چه کسانی هستند، می‌گوید فرنگی هستند و کشوری بزرگ در آن سوی گیلان دارند که بسیار بزرگ است.»

[3] - دکتر احمد تاجبخش در صفحه 454 کتاب تاریخ صفویه در مورد برخورد محمود افغان با اروپائیان و تجار می‌نویسد: «پس از تصرف اصفهان محمود از ارامنه و اروپایی‌ها مبالغی به عنوان جریمه گرفت. از هندی‌های ساکن اصفهان که بیشتر به شغل صرافی اشتغال داشتند علاوه بر طلاها و نقره‌ها و جواهرات آن‌‌ها مبلغ بیست و پنج هزار تومان نیز گرفت به طوری که عده‌ای از آن‌ها از غصه سکته کردند یا خود را مسموم نمودند. افغان‌ها دکان‌های فراریان و کشته شدگان را نیز غارت کردند. محمود از حکیم باشی دربار هم مبلغ بیست هزار تومان جریمه گرفت و دستور داد که از نماینده انگلیسی مبلغ چهار هزار تومان نقد و پنجاه صندوق پارچه‌های ابریشمی بگیرند، به طوری که مجموع جرایمی که محمود از مردم اصفهان گرفت بالغ بر صد و هشتاد هزار تومان بود.

محمود مالیات‌های زیادی بر کسبه اصفهان و صنعت گران تحمیل کرد و از هر نفر پنجاه تا صد تومان گرفت و علاوه بر مالیات نقدی میزان دوهزار توپ پارچه زربفت و دویست توپ دیبای نقره نشان تجار اصفهان را ضبط کرد. محمود افغان همه این جریمه‌ها را که به صورت جواهر و طلا و نقره بود در سه مرحله به قندهار فرستاد. محمود افغان پس از استقرار کامل در اصفهان سکه به نام خود زد و طبق گزارشی که در بایگانی وزارت خارجه فرانسه وجود دارد شعر زیر روی سکه او نقش گردیده است:

سکه شاه حسین نابود شد                      شاه ایران عاقبت محمود شد»

[4] - ترس محمود ار قیام مردم بی دلیل نیز نبود، زیرا یکی از موارد آن مبارزات قریه بن اصفهان می‌باشد. لکهارت در صفحه 191 کتاب خود در این رابطه می‌نویسد: «با آن که اکثر دهات اطراف اصفهان یکی پس از دیگری به سهولت تحت سلطه افاغنه قرار می‌گرفت، امّا اهالی بن اصفهان، دهی واقع در پنج میلی مغرب و شمال غربی شهر به کمک عدّه‌ای از پناهندگان شیردل سایر دهات مجاور کلیّه مساعی محمود را که می‌خواست آنان را به انقیاد آورد، عقیم گذاشتند. دهاقین دلاور علی رغم وضع ناگوار اصفهان روحیّه‌ خود را حفظ کرده در 13 اوت یکی از حملات سنگین افاغنه را دفع نمودند و 300 نفر از مهاجمان را به خاک هلاک انداخته و از آنان تعدادی اسیر گرفتند. پاره‌ای از اسیران از سرشناسان افغانی و عدّه‌ای از آنان از کسان محمود بودند. چون افاغنه عدّه‌ی کثیری از دهاقین بی گناه را وحشیانه از دم شمشیر گذرانده بودند مردم بن اصفهان به قصد انتقامجویی در صدد قتل اسیران افغانی برآمدند. محمود چون از این تصمیم آگاه شد کس نزد شاه سلطان حسین فرستاد تقاضا کرد تا با وساطت خود مانع قتل اسیران شود. شاه به خواسته وی عمل کرد، ولی قاصد او وقتی به بن اصفهان رسید که تمامی اسیران به قتل رسیده بودند. چنان چه اهالی اصفهان نیز نظیر مردم بن اصفهان ملهم به چنین روحیه دلاورانه‌ای شده بودند، یقیناً داستان محاصره رنگ دیگری به خود گرفته بود.»

[5] - مؤلف بصیرت نامه در صفحه 101 در مورد قتل قزلباشان توسط محمود می‌نویسد «اهالی اصفهان هر که بود از استماع این حکایت جانگداز قطع طمع از حیات خود نموده، دانستند که برای خلق بعد از این از افغان اطمینان نخواهد بود. همان دم محمود قاعده‌ی ضیافت پیش گرفته، بقیة‌السیف والقحط را از رجال و اعیان و اهل منصب و کار از پیر و جوان به ضیافت دعوت کرده سه هزار نفر از قزلباشیه در مهمانی حاضر و مانند گوسفند تمامت را سر از تن جدا کردند حتی میرزا رستم دوازده ساله که یکی از بزرگان او را به فرزندی برداشته بود. در آن مجلس بود هرچه افاغنه شفاعت کردند به جایی نرسید و طعمه‌ی شمشیر آبدار شد و لاشه‌های قزلباش را در میدان پیش روی شاه بر روی هم ریختند و به آن نیز قناعت نکرده به خانه‌های قزلباشیه رفته و اولاد آن‌ها را که دستشان هنوز قدرت حربه گرفتن نداشت به قتل آوردند و در اندرون شاه دویست نفر از خانزادگان بودند رخصت دادند که به هر طرف خواهند روند. چون از شهر بیرون رفتند از عقب، افاغنه تعیین شد و ایشان را هر جا که یافتند به قتل آوردند. چهار پنج روز افاغنه در شهر می‌گشتند و هر که را از قزلباش می‌یافتند، می‌کشتند و از رجال قزلباش بیست و پنج نفر زیاده نگذاشتند.»

[6] - انقراض سلسله صفویه و ایام استیلای افاغنه در ایران، تألیف لارنس لکهارت، ترجمه مصطفی قلی عماد، انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1368، گزیده‌ای از صفحات 219 تا 243

7- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 989

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد