در زمانی که افاغنه به رهبری محمود سلسله صفوی را منقرض ساختند و در شهر اصفهان مستقر شدند مطالبی در باره اخلاق و رفتار آنان نیز توسط گزارشگران خارجی مقیم اصفهان توصیف گردیده است. اخلاق و رفتاری که بیشتر ناشی از خوی صحرایی و چادرنشینی آنان میباشد؛ چنان که دو سرسو مؤلّف کتاب علل سقوط شاه سلطان حسین در این رابطه مینویسد «بیشتر آنها مانند تاتارها چادرنشین هستند و به سرما و گرما و سختیهای طبیعت خو گرفتهاند. میان آنها ارباب و برده و اسبان و حیوانات دیگر همه با هم در زیر یک چادر زندگی میکنند. این ملت چنان به گند و مردار خو گرفته است که اگر اسبی در کنار آنها بمیرد آنها تا گندیدن لاشهی اسب به آن دست نمیزنند و از خود دورش نمیکنند، گو بوی مردار اصلاً آنها را نمیآزارد. آنها در زندگی مانند همهی شرقیان نه تنها به اندک میسازند؛ بلکه چنان قانعاند که با کمترین چیزی از خوب و یا بد که به دستشان میرسد خشنود میشوند.
هنگام گذر افغان از بیابان برای حمله به اصفهان تنها خوراک آنها از محمود فرماندهی غاصب گرفته تا آخرین فرد سپاه گندم بریان بود. هنگامی که بر شهرک ارمنی نشین جلفای اصفهان چیره شدند در آن جا مقداری صابون به دست آوردند و آن را به جای شیرینی خوردند چون تا آن زمان افغانان کوچکترین آگاهی از صابون نداشتند. لباسشویی آنها به طرز بسیار شگفتی میباشد آنها رخت خود را در آب گِل فرو میبرند و مدتی با پا بر آن لگد میزنند و سپس آب میکشند. طرز خوراک آنها هم بهتر از آن نمیباشد همان گونه که ما کاهوی خام را در سالاد میجویم آنها کلم را به طور خام میخورند. به نصرالله یکی از سرداران افغانی که در خانهی یکی از ارامنه جلفا بود ظرفی پر از میخک نشان دادند نصرالله همه آن را که به چند لیور (حدود نیم کیلو) میرسید به سادگی خورده بود. گرچه این مقدار کافی بود باعث بیماری و مرگ یک انسان گردد در او اصلاً اثری نبخشید. خوان یا سفرهی آنها زمین لخت است و در واقع سفرهی آنها خودِ نان میباشد که به شکل پهن و بزرگ و نازک پخته میشود. نوشیدنی آنها آب است چون نوشابه دیگری نمیشناسند. شراب نزد آنها کاملاً نا شناس میباشد. لباس پوشی آنها به همان سادگی و زمختی خوراکشان است. آنها جامهی درازی به تن میکنند. ساق پاهای آنها همیشه برهنه است. پولدارها هنگام اسب سواری کفش یا دمپاییهایی به پا دارند و یا نوعی پوتین از چرم بسیار سفتی به پا میکنند که هیچ گاه از پایشان بیرون نمیآید به طوری که پس از فرسایش و پوشیدن کامل خود از پا میافتد؛ البته پس از این که آنها بر ایران چیره شدند تا اندازهای از طرز جامه پوشی ایرانیان تقلید میکنند و آن پوشیدن کت است که تا زانو میرسد، ولی در دیگر جامههای آنها تغییری دیده نمیشود. این تقلید آمیزهای است از لباس فاخر و گرانبها با ژنده پوشی که منظرهی بسیار مسخرهای به خود میگیرد. در واقع این آمیختگی کت گرانبها و پر از زردوزی و ملیله دوزی با شلوار چلواری ژنده و کفش بسیار ساده و زمخت جامهی بزرگان افغانیهای اصفهان را تشکیل میدهد. آنها با این کت زر دوز بر روی خاک مینشینند و به گِل آلودگی جامه خود کاملاً بی اعتنا هستند. تنها نشانهی کوچکی از نظافت آنها دستمال درازی است از کرباس که بر گردن دارند و بخش بزرگی از آن بر روی سینه میافتد و این برای جلوگیری از گرد و خاک هوا یا پوشش اسلحه در هنگام باران به کار میرود. موی سر آنها تراشیده است تنها زلف کوچکی بالای هر گوش دارند. سر را با پارچهای میبندند که به طور ساده عمّامه وار چند دور پیچ میخورد و دنبالهی آن بر شانه میافتد. سرِ پارچه مانند تاج خروس بر بالای سر مینشیند و این نشانهی بزرگی و نجابت به شمار میرود. تنها درویشها که نزد آنها مقام روحانی دارند موهای خود را هیچ گاه نمیتراشند و شانه نمیزنند. رنگ پوست تیره و مایل به سیاهی دارند. زیبایی اندام ندارند، ولی بسیار چالاک و نیرومندند. چالاکی آنها در اسب سواری بی همتاست. بدون پیاده شدن از اسب میتوانند با خم شدن هر چیزی را از زمین بردارند. زنان افغانی تقریباً بر خلاف همه زنان مشرق زمین با صورت باز و بدون حجابند. گوشوارههای بسیار درازی از بلورهای شیشهای یا از مادهی دیگر دارند. بخشی از موهای سر را میتراشند و باقیمانده را به دور سر میپیچانند. زنان نیز شلوارهای کرباسی و کفشهایی مانند مردان دارند. پیراهن بسیار درازی میپوشند که با کمر زیر سینه میبندند.»[1]
در توصیف رفتار افاغنه مطالب شبیه یک دیگر است و هر کس به نوعی از آن اشاره دارد. کروسینسکی که خود یکی از شاهدان عینی بوده است درباره نژاد این افاغنه و شیوهی زندگی آنان مینویسد: « طوایف افغان را که امیر تیمور گورکان از طرف شیروان کوچانیده و به قندهار آورد بعضی از آن طایفه به رسم ایلات در مترهات آن جا در کوچ و اقامت بودند و برخی در خرم آباد و قلعهی قندهار سکنی و استراحت جسته و با والی هندوستان آشنا شده و همواره در اطراف به دزدی و چپاول و تطاول و ایذای خلایق پرداخته، با قوت و توانایی گاه پادشاه هند را خدمتگزار و گاهی در سرحدات هند سرحد نگهدار بودند. جنگ و قتال عادت معتادِ افغان است و در میان ایشان سرکرده و ضابط بسیار باشد. در وقت جنگ به ضابطه و نظام صفها میبندند، به زبان خورستان نسقچی و پهلوان دارند. وقتی که تمام آنها گرم جنگ و کارزار میشدند و سرکرده و ضابطشان به عقب آمده، نظاره لشکر و صفوف خود میکنند. کسی از دشمن نمیتواند روی بگرداند. نسقچی در عقب گذاشتهاند هر که از جنگ روی گرداند بی امان به قتلش پردازند. در محاصرهی اصفهان وقتی که افغان جنگ با عجم میکرد من در نزدیکی پل عباس آباد تماشا میکردم. یکی از افاغنه را دیدم که دست راستش را افکنده بودند به عقب صف آمد محافظان صف و نسقچی و ضابطه به مظنّهی این که از جنگ گریخته است، میخواستند او را بکشند. دست افتادهی خود را نمود، باز راضی به برگشتن او نشدند. گفتند که ای نابکار اگر دست تو در کارزار افتاده میبایست با دست چپ جنگ کنی و اگر دست چپ افتاد باید به دهن جنگ کنی و آب دهن بر روی دشمن اندازی تا از خدای خود به مزد بزرگ برسی. این گفتند و او را به معرکه جنگ راندند. ضابطان لشگر مأذون نیستند کشتگان معرکه را دفن نمایند. باید که جسد ایشان در میدان افتاده باشد، اگر شمشیر و خشت و کمان و یا تفنگ و غیر اسلحه ایشان به زمین افتد برای برداشتن آن به زمین نمیآیند. از بس که در روی اسب چابک میباشند از روی اسب خم شده از زمین برمیدارند. تفنگ اندازی نیز میدانستند. چون به اصفهان آمدند برهنه و عریان بودند و چون به دستشان مال بسیار افتاد به قدر مقدور در لباس و آلت جنگ مکمّل شدند و از کثرت مداومت در جنگ مهارتی کامل حاصل داشتند. اگر در میدان صف میبستند به هیأت اجتماع حمله میآوردند و اگر برمیگشتند یک جا با هم برمیگشتند و در گرفتن قلعه و محاصره وقوفی نداشتند. بعضی قلعهها را که به دست میآوردند از بیرون آبِ آن را میبریدند و بسیار مطیع و منقاد سرکردهی خود بودند، به حدّی که هر یک پی کار و بار خود بودند. یک نفر ذاتاً که از جانب سرکردهی ایشان میآمد و میگفت در فلان ساعت، در فلان جا جمعیّت نمایند که با شما کاری است فوراً هر کار که در دست داشتند، ترک کرده. اگر طعام میخوردند، سیر نشده دست میکشیدند و به مکان معهود حاضر میشدند. هر شهری و بلدی را که گرفتند اگر از اهالی آن شهر میدیدند که طبقی از جواهر به سر نهاده میرود از لشگر و توابع ایشان کسی به خاطر نمیگذرانید که ذرّهای به او اذیّت رساند. در وقت جلوس محمود با اشرف نزاعشان شد، لشگر دو دسته شدند. خواهانِ اشرف به گوش اشرف رساندند که اهل اصفهان از خوف تاراج دکّان خود را بستهاند. منادی گذاشت در بازارها جار زدند که مردم دکّان خود را باز نمایند و هر کس به کسب خود مشغول کرد و یک دکّان بسته نشد. همه بر سر دکّانها به کسب و کار خود مشغول بودند، به بیع و شرای اسیر رغبت ندارند. اسیر را تا مدّت معهود خدمت میفرمایند و آزاد کردنِ گرفتار را میپسندند و بسیار کسان را در جنگ گرفتار کردند و برای خود اولاد نمودند و به چشم فرزندی مینگریستند. در اردوها و منازل ایشان بی نظامند، اگر لاشهی حیوانی باشد و بوی بد از او آید متألّم نمیشدند بلکه آن را متحمّل میشدند. از اردوها و منازل دور نمیکنند. انواع طعام را راغب نیستند و به خورش چربی قانعاند و در اکثر سفرها که با محمود بودند با گندم برشته اوقات خود را میگذرانیدند. در امورات توکّل دارند و تن پرور نیستند و عادت به الوان اطعمه و یثاب نکردهاند و رودهی گوسفند پر آب کرده به کمر میپیچنند و در وقت حاجت استعمال میکنند. نقل کردهاند که بعد از فتح جلفا، افغانی برای حاجت به خانهی ارمنی از ارامنه رفته بود یک ظرفی بزرگ از ادویهی حارّه برای او آورده بودند. برای اکرام افغان، در برابر او با قاشق میگذارد. افغان از او خورد و حظ میکرد تا تمام مربّا را به کار برد و اصلاً از آن ضرری به وی نرسید، و در خوردن طعام تکلّفات ندانند و سفره و سینی نشناسند و پنیر و سایر نان خورش هرچه باشد بر روی خاک گذاشته میخورند و غیر از آب مایعی نمیخورند. لباسشان مشابه لباس هیچ ملت نیست. هیأتی عجیب دارند. دامنها چون خرطوم از پیش آویخته، چپ و راست و برهنه زیر جامههای فراخ پوشیدهاند و پوستی در پای خود کشیده، به آن سوار میشدند. اعلی و ادنی شالها و کرباسها رنگارنگ دارند که خود را از تاب آفتاب و اسلحه و باران نگاه میدارد و آن شال رنگارنگ را بر سر میپیچیند و سرهای آن، در پیش روی خود از پیش میآویزند. بعد از غلبه بر عجم طورِ (رفتار) قزلباش قرار گرفتند. قباهای زربفت گلدار پوشیدند امّا باز همان پارچههای زیر جامههاشان فراخ بود. به هر جا که میرسند با هر لباسی که پوشند در میان گرد و خاک حلقه زده مینشینند و زنهای ایشان بی نقاب در هر کوچه میخرامند و بسیار مقبول در میان آنها هست که چون بی حجاب میروند و به شکل و کریه منظر نیز بسیار دارند که حاجت به نقاب ندارند و در گوشهای خود از بلور گوشواره کنند، چنان که بر گردن اسبان عجم پیش از این میآویختند و دمهای اسبان را بریده به جای گیسو بر سر خود میبندند و میآویزند. هر لباسی که میپوشند از زیر پستان است. همیشه پستانهای ایشان باز است و پوشیده نیست و در پای خود کفش عجم میکنند. اگر گِل و باران شد کفش خود را بیرون آورده که در میان گِل و باران ضایع نشود و اگر پاهای گل آلود یا نجس شود یا مجروح گردد باکی نیست. اگر کسی پرسد که چرا چنین میکنند، گویند اگر کفش ضایع شود باید کفش تازهای خریداری کنیم؛ امّا هرچه به پای ما برسد، ضرری ندارد.»[2]
[1] - سقوط شاه سلطان حسین، نوشته ژان آنتوان دوسرسو، ترجمه دکتر ولیالله شادان، انتشارات کتابسرا، 1364، صص 83 و 84
[2] - سفرنامه کروسینسکی، ترجمه عبدالرّزاق دنبلی (مفتون)، با مقدمه و تصحیح و حواشی دکتر مریم میر احمدی، انتشارات توس، چاپ اول، 1363، گزیدهای از صفحات 3 تا 29
3- آینه عیب نما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 1005