پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

حکومت اشرف افغان در اصفهان

حکومت اشرف افغان

 

اشرف پسر ارشد عبدالعزیز در 26 آوریل 1725 به پادشاهی ایران رسید. تاریخ تولد او معلوم نیست و به احتمال زیاد هم سن و سال محمود افغان می‌باشد. او بر خلاف محمود خیلی سفّاک نبود و به همین دلیل سپاهیان وی را بیشتر دوست داشتند و در جنگ‌ها هم نیرنگ را بر مبارزه ترجیح می‌داد. اشرف بعد از مرگ و یا قتل محمود به حکومت رسید و سپس توسط نادر قلع و قمع گردید.[1] اوضاع حکومت نوپای اشرف در اصفهان نا مطمئن بود و به دلیل مرگ محمود نیز امیدی از جانب مردم قندهار وجود نداشت و از طرف دیگر بر وی مسلّم بود که با ترک‌های عثمانی رو به رو خواهد گردید. اشرف به هنگام جلوس قسمت اعظم عراقِ ایران و فارس و کرمان و سیستان و قومس و قسمت غربی خراسان را در ید تصرّف داشت؛ لیکن تسلّط وی حتی در این مساحت بالنّسبه کوچک هم اساسا‍ً به شهرها و خطوط ارتباطی منحصر بود. از تعداد قیام‌های مسلحانه‌ای که اکثراً به دست مدّعیان سلطنت صفویه رهبری می‌شد پیدا بود که نفوذ وی در نقاط دور دست نیز اساس و مایه ندارد. اوّلین گام اشرف بر اورنگ پادشاهی آن بود که کلیّه‌ی مستحفظان و نیز وزیران و درباریان محمود و افراد دیگری که محل اعتماد وی قرار داشتند و احتمال انتقام جویی از آنان می‌رفت به قتل آورد. الماس قوللر آقاسی محمود از میان کلیّه‌ی هواخواهان محمود وفادارترین آنان بود. وی هیچ گاه جان خود را از جانب اشرف در امان نمی‌دید و برای نجات خویش فرار کرد؛ لیکن مورد تعاقب قرار گرفته و دستگیر گردید. هرچند او به مال و مکنت به دیده‌ی حقارت می‌نگریست و همواره از پذیرفتن هدایایی که علی‌الرّسم به هر کس در مقام وی اهدا می‌گردید امتناع داشت، امّا مظنون به اندوختن ثروت شد و برای افشای محل اختفای آن زیر شکنجه افتاد. او که چیزی برای افشا نداشت زجر و عذاب را مردانه تاب آورده بود و چون شکنجه‌اش پایان یافت زوجه‌ی خود را به قتل رسانیده بعد به زندگی خویش خاتمه بخشید. از آن جا که وی نفوذ فراوان بر محمود داشت و آن را به قصد جلوگیری از اعمال وحشیانه‌ی او به کار می‌بست سرگذشت غم انگیزش موجب اندوه عمومی حتی در میان افاغنه گردید. اروپائیان ساکن ایران بنا بر شواهدی خاص بر مرگ وی دریغ خوردند، چه او برای حفظ و حمایت آنان همیشه کمال سعی را مبذول می‌داشت.

اشرف اندکی پس از جلوس به عزم ملاقات شاه مخلوع به زندان رفت. او از کرده‌ی محمود اظهار ندامت کرد و اورنگ سلطنت را به سلطان حسین تکلیف داشت و گفت: قانوناً هیچ کس جز وی حق بالا رفتن از آن را ندارد. سلطان حسین با همه‌ی زودباوری به ماهیّت ظاهر فریب این تعارف پی برده و از قبول آن سر باز زد و گفت آرامشی را که از آن برخوردار است به کلیّه‌ی درخشندگی‌های واقعی افسر پادشاهی مرجّع می‌شمارد. کناره جویی وی از سلطنت خواست پروردگار بوده، از آن وقت هرگز کمترین هوس نسبت به سلطنت در دل نداشته و او خیال می‌کند که اگر چنین هوسی را در سر بپروراند یا حتی حاضر به شنیدن آن شود بر خلاف مشیّت الهی گام برداشته. با این همه وی از مظالم و ستمکاری محمود نسبت به فرزندان و خانواده‌ی خود و توجّه نا چیز محمود در مورد حوائج خویش به وجهی مؤثر شِکوه کرده، افزود که اکنون از مروّت اشرف انتظار بهبود در وضع خود دارد تا شاید روزهای پسین را به آرامش بگذراند. او در خاتمه‌ی مقال وی را دعوت به تزویج با یکی از دختران خویش کرد. اشرف پس از استماع این گفتار خود را ناگزیر از قبول شاهی دانسته به تزویج با دختر شاه مخلوع رضا داد. او با افزایش کمک خرج سلطان حسین به چهار برابر و تعیین وی به سرپرستی کلیّه امور ساختمانی در داخل قصر حس همدردی خود را نسبت به وی ابراز داشت. او علاوه بر اظهار ندامت نسبت به اعمال وحشیانه‌ی سلف خود دستور داد تا اجساد شاهزادگان نگون بخت که به دست محمود به قتل رسیده و هنوز در قصر به رسم امانت قرار داشتند با احترام و تجلیل فراوان به وسیله‌ی کاروان به قم حمل گردیده و در آرامگاه سلطنتی به خاک سپرده شوند.

این اعمال بالطّبع موجب ترضیّه‌ی خاطر ایرانیان می‌گردید و آنان را تا اندازه‌ای به رژیم جدید امیدوار می‌ساخت. چون اشرف پاره‌ای از افاغنه را که در رسانیدن وی به سلطنت دست داشتند به قتل رسانید بر مسرّت آنان افزوده شده، چه از دست عدّه‌ای از توطئه کنندگان نسبت به ایرانیان مظالم بسیار رخ داده بود. اشرف از کشتن این افراد به اندازه‌ای که می‌خواست خود را از شرّ رقیبان و مخالفان احتمالی برهاند، چنان که میل به جلب رضایت ایرانیان نداشت. امان الله که دعاوی وی نسبت به اورنگ پادشاهی آن همه زحمت برای محمود ایجاد کرده بود در زمره‌ی این قربانیان قرار داشت. ثمره‌ی دیگر این کشتار که اشرف از آن متمتّع گردید آن بود که وی توانست به مال و مکنتی که این افراد در ایّام سلطنت محمود اندوخته بودند دست یابد. امان الله طوری متمکّن شده بود که از قرار اندوخته وی با ثروت محمود برابری داشت. حرص و طمع اشرف در جمع مال و مکنت آن چنان بود که وی کلیّه تموّل میانجیو پیر و مرشد سابق محمود را ضبط کرد. میانجیو در توطئه علیه محمود شرکت نداشت و شاید به همین علت بود که اشرف از کشتن وی چشم پوشید. اشرف او را پس از آن که از هستی ساقط کرد به هندوستان باز گردانید. برادر اشرف که کروسینسکی وی را جوانی نورس و شاداب خوانده از جمله کسانی بود که به عقوبت تغییر رژیم گرفتار آمدند. اشرف به تقلید از روش زیانبار صفویه برادر را کور نموده در حرم محصور ساخت تا برای همیشه خاطر را از جانب وی آسوده دارد. در میان صاحب منصبان عالی رتبه افغانی فقط زبر دست خان فاتح شیراز و محمّد سیدال خان و محمّد نشان، چماقداران سابق محمود از مرگ یا کینه توزی جان به در بردند.

بار دیگر خاطر نشان می‌گردد که اشرف هنگام توقّف در زندان با تهماسب محرمانه ارتباط داشت و متعهد شده بود که به وی در تحصیل تاج و تخت مدد رساند. مرگ محمود و نجات و جلوس اشرف بالطّبع وضع را به کلّی دگرگون ساخت لیکن با این همه اشرف مصمّم شد موضوع را دنبال کند تا شاید به خدعه و نیرنگ بتواند بر تهماسب دست یابد. او پس رسولانی نزد تهماسب فرستاده تقاضا کرد که یک دیگر را در محلی میان تهران و قم ملاقات کنند. او از تهماسب خواست تا همچون وی با عدّه‌ای معدود به میعاد گاه آید. بیست و پنج تن از بزرگان ایران که سابقاً سمت واسطه میان اشرف و تهماسب را به عهده داشتند به وسائلی حاقّ مطلب را فهمیده نامه‌ای به وسیله‌ی پیکی تیزپای برای شاهزاده فرستاده او را از مقصود اشرف بر حذر داشتند. از بخت نا مساعد قاصدی که حامل نامه بود به دست سیدال خان که پس از شکست از هواخواهان تهماسب به طرف جنوب عقب نشینی می‌کرد گرفتار شد. نامه کشف شده بود و سیدال خان به مجرّد ورود به اصفهان آن را به نظر اشرف رسانید. اشرف خشمگین از این عمل این افراد وطن پرست آنان را به ظاهر برای تفرّج و شکار به فرح آباد دعوت نمود. آنان هم بدون اندک مایه‌ی توهّم به فرح آباد رفته و در آن جا بلادرنگ به قتل رسیدند. اشرف پس از آن که در رأس قوای کثیری آهنگ میعادگاه کرد. چون تهماسب و متابعان وی به محل معهود نزدیک شدند خوشبختانه یکی از دیده بانانش خبر آورد که اشرف با عدّه نیرومندی در شرف نزدیک شدن است و بالنّتیجه تهماسب و همراهان او موفّق به فرار از دام شدند. در همه‌ی احوال قوای اشرف و تهماسب در دسامبر 1725 نزدیک شاه عبدالعظیم با یکدیگر مصاف دادند. نیروی تهماسب در نتیجه بی احتیاطی غافلگیر شده شکستی سخت خوردند و سرکرده‌ی آنان اسیر شد. تهماسب با عدّه معدودی از اعوان خود از عرصه‌ی کارزار گریخت.

اشرف طی نامه‌ای که به حاکم عثمانی نوشت خواهان ارتباط و رسمیت شناختن وی و همچنین مدّعی سرزمین‌های از دست رفته ایران شد. این تقاضاها موجب جنگ بین قوای عثمانی و اشرف گردید. چون در اواخر پاییز 1726 به اشرف خبر رسید که احمد پاشا در رأس لشکریان عظیم از طریق خرم آباد آهنگ اصفهان کرده است وی با قوای قلیل خود به عزم مقابله با او رهسپار گردید. قوای اشرف حد اکثر مرّکب از 17000 افغانی و درگزینی و عدّه‌ای ایرانی بود. او دارای چند زنبورک و توپخانه‌ای نداشت. احمد پاشا بالعکس میان 70000 تا 80000 سپاهی تحت فرمان داشت. قسمت اعظم آنان سربازان ترک بودند؛ لیکن گروهی بالنّسبه کثیر بنیچه‌ی کرد جزو ایشان وجود داشت. تفوّق احمد پاشا از لحاظ توپخانه غیر قابل قیاس بود. احمد پاشا بلافاصله پس از عزیمت از همدان پیامی سراپا اهانت حاکی از آن که افاغنه قومی بی سر و پا و بی ارزش بوده و پادشاهی قانونی را از سلطنت محروم ساخته‌اند برای اشرف فرستاده، گفت: او به قصد آن می‌آید که فرمانروایی مذکور را دوباره به تخت نشاند. این پیام آن سان بر اشرف گران آمد که وی فرهاد مهتر خود را (زمان شاه سلطان نیز این سمت را بر عهده داشت ) با دو افغانی مأمور قتل شاه مخلوع کرده به اصفهان فرستاد. فرهاد و دو همدست افغانی وی به مجرّد ورود به اصفهان سر سلطان حسین نگون بخت را از تنش جدا ساخته نزد اشرف آوردند. امیر افغانی بی‌درنگ سر خون آلود را با پیامی مبنی بر آن که جوابش را با دم شمشیر خواهد داد نزد احمد پاشا فرستاد. احمد پاشا که از این عمل وحشیانه و پیام موهن به غایت تکان خورده و به خشم آمده بود مصمّم‌تر از پیش به راه خویش ادامه داد. سرانجام لشکریان ترک و افغان رو در روی هم قرار گرفتند. در یک مرحله پیشقراولان عثمانی در محاصره افاغنه قرار گرفتند و تمام آن‌ها کشته شدند و در مرحله‌ی دیگر که احمد پاشا قصد حمله داشت بر اثر تفرقه‌ای که اشرف توسط پول به سران کرد داده و همچنین نقش چهار افغانی که از نظر اعتقادی بین سربازان ترک تفرقه به وجود آورده بودند قوای عثمانی شکست سختی را متحمّل شدند و انتشار این خبر باعث تعجّب و حیرت دربار عثمانی گردید. در اواخر تابستان 1727 احمد پاشا با 60000 سربازی که در اختیار داشت به قصد جنگ مجدّد با افاغنه برخاست اما اشرف که می‌دانست صلح بیش از جنگ منافع عاید وی خواهد کرد و بخشیدن سرزمین‌های ایران برای وی اهمیّتی نداشت شخصی به نام اسماعیل را به نزد آنان فرستاد تا از برخورد مسلحانه جلوگیری به عمل آید. مذاکرات اسماعیل و احمد پاشا و عبیدالله افندی مدت ده روز طول کشید و طبق عهدنامه به توافقاتی دست یافتند. قرار داد بر روی هم حاوی دوازده ماده بود. سلطان ترکیه رسماً پیشوای عالم اسلام شناخته شد و کرمانشاه و همدان و نواحی سنندج و اردلان و نهاوند و خرم آباد و لرستان و مکری و مراغه و خوی و تبریز و قسمتی از آذربایجان و گنجه و قراباغ و ایروان و اردوباد و نخجوان و تفلیس و کلیّه ایالات گرجستان و ناحیه شماخی و هویزه و همچنین پاره‌ای از نقاط دیگر همچون ابهر و طارم که ترک‌ها آن‌‌ها را سال قبل به تصرف آورده بودند برای همیشه به ترکیه تعلّق یافت. اشرف هم رسماً شاه ایران شناخته شد و حق ذکر نام در خطبه و سکّه را واجد گردید. علاوه بر این به او اجازه داده شد که همه ساله کاروانی از حجّاج به مکه فرستاده، خود امیرالحاج آن را معیّن کند. این قرارداد که هر چند راه حل مصالحه آمیزی بود بی شک از نظر اشرف کمال مطلوب به شمار می‌رفت. توفیق وی علی‌الاصول معلول کمال سیاستمداری و هوشیاری او بود. محمّد رشید افندی در اوت 1728 به اصفهان فرستاده شد تا از جانب ترکیه قرارداد را به صحّه رساند.»[2]


 



[1] - مؤلف بصیرت نامه در بار چگونگی انتخاب اشرف به جای محمود در صفحه 113 می‌نویسد «افاغنه خواستند که برادر بزرگ محمود را از قندهار بیاورند و چون زمستان بود و راه درو، مناسب ندانستند. اشرف سلطان پسر عبدالله را که عم‌زاده محمود بود به جای محمود نشانیدند. چون پدر اشرف را محمود کشته بود به افاغنه خطاب کرد تا به قصاص خون پدرم، محمود کشته نشود قدم بر تخت سلطنت نخواهم گذاشت. پس افاغنه سر محمود را بریده و در برابر او گذاشتند.»

[2] - انقراض سلسله صفویه و ایام استیلای افاغنه در ایران، تألیف لارنس لکهارت، ترجمه مصطفی قلی عماد، انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1368، گزیده‌ای از صفحات 328 تا 338

3- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 1013

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد