پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

شاهد بازی فتح علی شاه

شاهد بازی فتح‌علی شاه

خان ‌بابا همان گونه که در شیراز علاقه‌ی خود را به کفشگر نشان داده بود پس از رسیدن به حکومت نیز با آن همه زنان و حرمسرای گسترده، تمایلی به جوانان خوب‌ روی داشت و معتقد بود که هر گلی بویی دارد و شاهزاده‌ی قاجار عضدالدّوله می‌نویسد: «فتح‌علی ‌شاه علاوه بر زنان بی‌شمار که داشت از مردان زیبا روی نیز امتناع نمی‌کرد. ...دیگر از جوانان خوش‌ سیمای طرف توجّه خاقان، علی‌محمّد قرقی تخلّص از اهل خوانسار، بسیار صاحب جمال و داخلِ چند نفر از پیشخدمتان مخصوص بود. این شعر از اوست:

حسن اگر دادی دگر ریشم چه بود       ریش چون دادی ز حد بیشم چه بود

دیگر از جوانان خوش‌ سیما که نامزد خدمات مخصوص خاقان بودند محمود خان شیرازی بود که گذشته از حسن صورت و طنّازی محسنّات معنوی داشت و خاقان این دو شعر را در باره‌ی او فرموده‌اند:[1]

ناز از بت دلنواز خوش‌تر              وز خسته ‌دلان نیاز خوش‌تر

خوش بود اگر ایاز محمود                        محمود من از ایاز  خوش‌تر

باری همین که اروپاییان فهمیدند که حضرت خاقان به جوانان خوش‌ سیمای طنّاز محبّتی مخصوص دارند و در خلوت مورد توجّه واقع می‌شوند بی‌کار ننشسته و دست به کار شدند که مرحوم معتمد‌الدّوله میرزا عبدالوهّاب نشاط، غزلی در باره‌ی یکی از آنان ساخته که:

صبا برو به فرنگ و بگو که یوسف گرجی

شکست رونق بازار حُسن مِستِر جی

لهو و لعب و خوش‌گذرانی خاقان مغفور حتّی در ماه‌های مبارک نیز متوقّف نمی‌شد. در شب‌های غیر عزاداری دسته‌ی بازیگران، مرکّب از مینا خانم، زن مصطفی ‌خان عمو با مهراب ارمنی اصفهانی و زهره‌ خانم، زوجه‌ی صفر قلی ‌خان عمو با رستم یهودی شیرازی و چالانچی[2]خان، هم‌ پیاله می‌شدند و تا صبح برای فتح‌علی ‌شاه می‌زدند و می‌رقصیدند. روز که می‌شد خیرنسا خانم، مادر حیدر قلی ‌میرزا، دختر مرتضی‌ خان، برادر زاده‌ی آقامحمّد ‌شاه، بالای منبر می‌رفت و اشعار سینه ‌زنی می‌خواند و تمام اهل حرم در پای منبر سینه می‌زدند.»[3]



[1] - محمودخان شیرازی درعین جوانی وتقرّب، متّهم به این شد که قصد جان پادشاه را داشته و میل به چشمش کشیدند( ص 154 تاریخ عضدی)

[2] - [تر. ]( ص نسب .) سازنده ، نوازنده ، ساززن .(فرهنگ فارسی معین، ویراستار)

[3] - ص 15 و 16 - پشت پرده - احمد خان‌ملک‌ ساسانی 1376

4 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 115

شهوترانی خاقان در زمان ولیعهدی

 

 

شهوت‌رانی فتح علی شاه در زمان ولیعهدی

فتح‌علی ‌شاه از همان اوایل جوانی در زمینه‌ی شهوترانی لیاقت و شایستگی خود را نشان داده بود و به زنانی که آقامحمّدخان از سن 11 سالگی به بعد برای او در نظر گرفته بود قانع نمی‌شد و این موارد جزیی نمی‌توانست آمال این جوان مستعد را ارضا کند. برای او زیبا رویان مذّکر و مؤنّث تفاوتی نداشته‌اند. ماجرای عشق و علاقه‌ای که در زمان ولیعهدی به نوجوان شیرازی می‌یابد، مشتی از خروار خواهد بود: «در زمان شاه شهید، حضرت خاقان به منصب ولایت و لقب جهان‌ بانی مفتخر و در شیراز حکومت داشتند. روزی از بازار کفشگران عبور فرموده، جوان خوش سیمایی را دیده، قلب مبارک به صورت او مایل گردید. خواستند در دستگاه خلوت حکومت باشد. چون کمال واهمه را از شاه شهید داشتند که مبادا کسان پسر به نوکری او تن درندهند و شکایتی به عرض پادشاه برسانند حصول مقصود را به عقده‌ی اشکال دید. با ملاّ عبّاس وصف شمایل بچّه کفش‌دوز و میل خاطر خودشان و واهمه از آوردن او را به لباس نوکری شرح می‌دادند. ...آتش اندر پنبه، کی پنهان شود؟ بالاخره فرمودند: اگر تدبیری می‌شد و من طرف محبت را به قدر ساعتی از نزدیک می‌دیدم و صحبتی می‌کردم منتهای آمال بود. ملاّ عبّاس عرض کرد اگر این خدمت را به طوری که احدی نداند مقصود چه و میل باطنی جهان‌ بانی چیست صورت بدهم چه التفات خواهد شد؟ فرمود صد تومان نقد و یک طاقه‌ی شال می‌دهم. ملاّ عبّاس رفت و پسر را دید و شناخت و پای خود را برای اندازه به ایشان داد که یک جفت کفش برای او بدوزد پس از چند روز رفته، کفش را گرفت و پوشید و یک هفته آن کفش را مستعمل کرده پس از هفته به در دکّان آمده کفش را به تغیّر پیش آن طفل انداخت و گفت: این اندازه‌ی پاهای من نیست پول مرا پس بده! جوان تظّلم کرد که اگر اندازه نبود روز اوّل می‌بایست نپوشی! حالا که نیمدار شده کفش را می‌دهی و مطالبه‌ی پول می‌کنی؟ دون مروّت است! آخوند، سیلی به روی طفل زد و از دکّانش به زیر آورد. کفّاشان طفل را برداشتند و به دار‌الحکومه آمدند فریادکنان که همچو حرکتی از دستگاه حکومت عادلانه‌ی جهان‌ بانی و مثل آقامحمّد ‌شاهِ پادشاهی، خیلی بعید است. تا به عرض ما نرسید و ملاّ عبّاس را کیفری به سزا ندهید ساکت نمی‌شویم و عرض حال به دربار معدلت ‌مدار خواهد شد. مأمور حکومت برای احضار ملاّ عبّاس رفت. ملاّ عبّاس به جهت آن که خدمت مرجوعه‌ی خود را کاملاً صورت داده باشد دو سه ساعت از آمدن طفره زده که جهان‌ بانی عارض را به دقّت تماشا کرده باشد. جهان بان هم پسر را در پای تالار نگاه داشته مشغول نظر بازی بودند.

دیده را فایده آن است که دلبر بیند       ور نبیند نبود فایده بینایی را

در این بین ملاّ عبّاس نعره ‌زنان آمد که صنف کفش‌دوز سرا‌پای مرا شکسته‌اند و می‌باید حکومت آن‌ها را تأدیب کند. دار‌الحکومه مملّو از اجماع شد که ببینند حکومت با کمال تقرّبی که ملاّ عبّاس دارد چه حکم خواهد فرمود.‌ به قدر دو ساعت و نیم جهان‌ بانی مشغول استنطاق و ضمناً مشغول نظر ‌بازی شدند بعد فرمودند چوب بیاورید. چوب آوردند به فرّاشان غضب امر شد ملاّ عبّاس را به چوب بندند. ملاّ عبّاس از بابت اطمینانی که داشت تبسّم می‌کرد و این حکم را شوخی می‌شمرد حضرت جهان‌ بانی ابداً به روی او نگاه نمی‌فرمودند که دیده از دیدار جانان برگرفتن مشکل است. ملاّ عبّاس به چوب بسته شد. جهان‌ بانی فرمودند که به چه جرأت همچو بی‌حسابی را به رعیّت پادشاه کرده؟ می‌باید به سزای خود برسی! ملاّ عبّاس بعد از چوب خوردن زیاد از زیر فلک فریاد کرد: نه پول می‌خواهم نه شال! اگر جهان‌ بانی چیزی هم، دستی می‌خواهد بندگی می‌کنم. او را رها کردند و فرمودند این جوان کفش‌دوز طفل محجوبی است باشماقچی[1] حکومت باشد.»[2]



[1] - (باشماقچی) ترکی، ص مرکب، اِ مرکب ) کفشدار.(ناظم الاطباء). باشمقدار. باشماغچی . و رجوع به باشماغچی شود.( (لغت نامه دهخدا، ویراستار محمّد مستقیمی (راهی)

[2] - ص 151 و 152ـ تاریخ عضدی - دکتر عبدالحسین نوایی 1376

3 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 114

سرنوشت شوم حاج ابراهیم کلانتر

سرنوشت شوم حاج‌ ابراهیم کلانتر

در بخش مربوط به آقامحمّدخان از چگونگی پیوستن و تقرّب حاج ‌ابراهیم کلانتر شمّه‌ای بیان گردید و خواجه‌ی قاجار نیز از او حداکثر استفاده را برد؛ امّا چون او را مردی حیله‌گر و مکّار یافته بود و از او خوف داشت به جانشین خود وصیت کرد که نگذارد حاج‌ ابراهیم سرِ راحت بر زمین بگذارد. شاید اگر خودش هم زنده می‌بود انجام این کار را به تعویق نمی‌انداخت. همین که فتح‌علی‌ شاه به پادشاهی رسید در سال 1215 ه.ق. تمام خاندان او را از دَم تیغ گذرانید و بنا به روایتی خود او را ابتدا کور و سپس در دیگ آب جوش سوزاندند. در مورد علّت این که چرا فتح‌علی ‌شاه مصمّم به اجرای وصیت آقامحمّدخان شد دیدگاه یکسانی وجود ندارد. بعضی بر اثر طغیان و اعتراض حرمسرایان می‌دانند؛ ولی اغلب معتقدند که اقتدار و تسلّط خاندان حاج‌ ابراهیم به کلّیه‌ی نواحی ایران موجب ترس و وحشت پادشاه شد. نویسنده‌ی تاریخ عضدی ضمن تمجید از اعتبار و نقش حاج‌ ابراهیم از زبان فتح‌علی‌شاه می‌گوید: «حاجی ‌ابراهیم ‌خان در وقار و مکانت، اوّل شخص روزگار خود بود. میرزا شفیع و صدر و دیگران نمی‌توانستند در خدمت او دَم بزنند. میرزا بزرگ قائم‌ مقام محرّر اعتمادالدّوله بوده، از این معلوم می‌شود که چه درجه و مرتبه‌ی بزرگی داشته! وقتی یکی از مقرّبان حضرت خاقان عرض کرده بود که محرمانه مطلبی می‌خواهم به عرض برسانم شاهنشاه فرموده بودند: بگو! عرض کرده بود وزیری بهتر از حاجی ‌ابراهیم‌ خان نمی‌شد و کسی بهتر از او خدمت نمی‌کرد چرا مستوجب عزل شد؟ فرمودند حاجی ‌ابراهیم‌ خانِ صدر اعظم خوب وزیری بود؛ امّا برای سلطنت آقامحمّد ‌شاه. مثل او صدر اعظمی برای سلطنت من فرع زیاده بر اصل بود. این سرا تنگ بود و مرد بزرگ، منتهای تمجید است که چنین پادشاه بزرگی در حقّ او همچو فرمایشی بفرماید.»[1]

روایتی نیز آمده که قتل و نابودی خاندان حاج ‌ابراهیم را کار انگلیسی‌ها می‌دانند و شاید این تفّکر برگرفته از میزان دخالت انگلیسی‌ها در امور ایران باشد. محمود طلوعی می‌نویسد:«...سقوط حاج‌ ابراهیم را هم کار انگلیسی‌ها می‌دانند و از آن جمله محمود محمود در تاریخ روابط ایران و انگلیس در قرن 19 حاج ‌ابراهیم را اوّلین قربانی سیاست استعماری انگلیس در ایران می‌داند و این ادّعا کاملاً بی‌ربط و دور از واقعیّت است.»[2]

در پایان بی‌مناسبت نیست که شرح حال مختصری از زبان خود حاج ‌ابراهیم کلانتر و علّت بریدنش از خاندان زند نقل شود:«...و این بنده از امرای دولت زندیه بودند و به آن دوره خدمت می‌کردند. اصل و نسب عالی نداشتند. چه به قولی پدرانم کیش موسوی گذاشته و دین محمّدی (ص) اختیار کرده؛ لیکن خود با فهم و فراست خلق شده و با رشد و کیاست و با کمال صداقت به اولیای نعم خود خدمت می‌کردم و راه خیانت نمی‌سپردم؛ جز این که در آخر کار معلوم شد آفتاب دولت زند رو به زوال است و قاجاریه را نوبت سعادت و اقبال، چه اوقاتی که آقامحمّدخان در شیراز محبوس بود از حالات او خبردار شده، دانستنم که جوهر لیاقت است و درّه‌ی درایت و بعد از آن او را مدّعی سلطنت ایران دیدم. یقینم شد که عنقریب طومار استقرار زندیه پیچیده می‌شود و بساط حشمت قاجاریه گسترده و باز و دست شوکت این سلسله‌ی جلیله دراز می‌گردد. اختلاف امرای زندیه و تفریق کلمه‌ی ایشان مؤّید این عقیده بود و قراین دیگر نیز تقویت این خیال می‌کرد. در این صورت صلاح خود را در این دیدم که از زندیه دست کشم و به آقامحمّدخان پیوندم. چنین کردم اگر این کار از مقوله‌ی خیانت به شمار آید به گناه خود اقرار می‌کنم.»[3]

 



[1] - ص 113 - تاریخ عضدی - به کوشش دکتر عبدالحسین نوایی 1376

[2] - ص 138 - هفت پادشاه - جلد اوّل - محمود طلوعی 1377

[3] - ص 365 - ‌سرنوشت انسان در تاریخ ایران - فؤاد فاروقی

 4- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 112

فتح علی شاه نیز چشم در می آورد

اثبات یادگیری بابا خان از خواجه

هنگامی که فتح‌علی‌شاه به تخت سلطنت نشست با آن که وی همواره فقط به امور اندرونی توجّه خاص مبذول می‌داشت در بعضی مواقع نیز با اعمال خود ثابت می‌کرد که عمل کور کردن و مردم‌ آزاری را از استاد خود خواجه‌ی قاجار به خوبی آموخته و فراموش نکرده است و ژنرال تره زل در خاطرات خود می‌نویسد: «...در ملاقاتی که با شاه به عمل آمد و از سواره‌ نظام نمایشی داده شد. یک عدّه از رؤسای قسمت‌های مختلف سوار با یک ‌دیگر بر سر جا و نزدیک‌تر نشستن به تختگاه فتح‌علی‌شاه نزاع کردند. شاه در تمام مدّت جلوس این مطلب را به روی خود نیاورد؛ ولی وقتی که گردان رفت به دست‌گیری یازده تن از این خوانین دستور داد و امر کرد. ایشان را بر زمین انداختند و با تیرهایی که یساولان حضور همراه دارند به پشت آن‌ها زدند .بعد از هر کدام امر داد یک چشم بکنند و فقط یکی را از هر دو چشم عاری کردند و ترتیب در آوردن چشم، پیش ایرانی‌ها به این شکل است که با نوک چاقوی منحنی که هر ایرانی یکی از آن‌ها را به کمر خود می‌آویزد گوشه‌ی حلقه‌ی چشم را سوراخ می‌کنند. بعد به یک حرکت، چشم را از کاسه بیرون می‌آورند و مهارت ایشان به عینه مثل مهارتی است که مردم بعضی از ولایات ما در بیرون آوردن حلزون پخته از غلاف آن دارند.»[1]

 



[1] - ص 368 - سرنوشت انسان در تاریخ ایران - فؤاد فاروقی

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 112

روزی از زندگی فتح علی شاه

روزی از زندگی فتح‌علی‌شاه

«صبح که خاقان از بستر بیرون می‌آمد حاجی میرزا ‌صمدالله را که در علم تعبیر خواب بی‌نظیر بود احضار می‌فرمودند و مشار‌الیه خواب‌های حضرت خاقان را تعبیر می‌کرد، سپس فتایی‌ خانم و مروارید خانم و غنچه ‌دهن ‌خانم، گلاب و نبات و قهوه و دارچین و قلیان می‌آوردند. بعد از صرف گلاب و نبات نوبت سلطان حقّی می‌رسید. سلطان‌حقّی، وجهی بود که خاقان مرحوم هر وقت با یکی از محرم‌ها مضاجعت می‌فرمودند برای زوجات و بنات و بنین سلطنت می‌فرستادند و هرگاه از پیراهن خاقان کک و شپشی گرفته می‌شد؛ می‌فرمودند فلان کنیز قهوه ‌خانه ببرد به فلان شاهزاده بدهد و فلان مبلغ را بگیرد و آن شاهزادگان آن کک یا شپش را می‌کشتند که چرا به بدن مبارک اذیّت وارد آورده بود!

بعد موقع ناهار می‌شد. خانم‌کوچک، دختر تقی‌ خان و نبیره‌ی کریم‌ خان وکیل نظارت خانه‌ی اندرونی خاقان مرحوم را داشت در حضور خانم‌ کوچک شام و ناهار کشیده می‌شد و سایر خانم‌ها دست به سینه برابرش می‌ایستادند. آن وقت آلاکوز خانم قراباغی با غنچه‌ دهن ‌باجی شب، یک نفر و روز یک نفر بعد از چیدن سفره می‌آمدند و سَری فرود می‌آوردند تا معلوم شود که شام یا ناهار حاضر است. یکی از آن‌ها به حضور شاه می‌آمد و دیگری به حضور شاهزادگان می‌رفت. وضع نشستن در سر سفره‌ی خاقان این بود که در سه سمت سفره، شاهزادگان می‌نشستند. یک طرف طول و دو طرف عرض جای آن‌ها بود. علی ‌شاه ظلّ‌السّلطان، روبه‌روی حضرت خاقان می‌نشست. سایرین به ترتیب سن خود در طرفین ظلّ‌السّلطان می‌نشستند. بعد از ناهار و شام موقع قمار بود، جز شب جمعه که تمام شاهزادگان در حضور خاقان می‌نشستند و ظلّ‌السّلطان دعای کمیل بلند می‌خواند و همگی بلند با او می‌خواندند. به هر کنیزی تقریباً از انعام‌های قمار سالی 15 هزار تومان؛ بلکه متجاوز می‌رسید و گاهی اوقات حضرت خاقان با بچّه‌های هفت هشت ساله‌ی خود، قاپ بازی می‌کردند و هنگامی که شب می‌شد استاد مینا و استاد زهره که هر دو در علم موسیقی بی‌نظیر بودند و تمام بازیگران دیگر که به حسب تعداد آن‌ها پنجاه یا بیشتر بود سپرده به این دو استاد بودند که شامل سنّتور زن و چینی‌ زن و ضرب‌گیر و خواننده و رقّاص و اسباب طرب از تار و سه ‌تار و غیره بودند که تمام آن‌ها دارای مواجب و نوکر و خواجه و خدمه‌ی خاص و ... بودند که در سال کلّی مواجب و مخارج آن‌ها بود.

پس از عیش و نوش موقع خواب می‌رسید و حضرت خاقان وارد رختخواب می‌شدند و گستردن رختخواب و لوازم راحت خاقان بر عهده‌ی بیگم‌ جان ‌خانم قزوینی بود که سه پسر ازخاقان داشت. هر شب شش نفر زن از زنان حرم در سر خدمت کشیک به نوبت می‌آمدند. دو نفر در طرفین شاه قرار می‌گرفتند و هر دو نفر هم به نوبت پای شاه را می‌مالیدند یک نفر نَقل و قصه می‌گفت یک نفر هم برای خدمت بیرون رفتن و انجام‌ دادن فرمایشات در همان اتاق به سر می‌برد. هیژده نفر از خانم‌های حرم در سه دسته این طور کشیک می‌دادند و سه نفر سرکشیک داشتند. در میان آن‌ها یک نفر زن جُهود به اسم مریم ‌خانم و یک زن ارمنی به نام گل‌ پیرهن ‌خانم بود که خویشاوندان اوّلی با انگلیسی‌ها و دومی ‌با روس‌ها مربوط بودند!»[1]

 



[1] - خلاصه‌ی صص 4 تا 8 - پشت پرده - احمد خان‌ملک‌ ساسانی 1372

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 111