پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

تلاش مذهبی روس و انگلیس در زمان محمد شاه

تلاش‌های مذهبی استعمارگران

از زمان محمّد شاه استعمارگران روس و انگلیس در جهت استیلای هرچه بیشتر بر ایران علاوه بر دخالت‌های نظامی و سیاسی و اقتصادی متوسّل به استعمار فرهنگی شده و همواره سعی داشته‌اند پایگاه فکری مردم را که از اسلام و خصوصاّ تشیّع نشأت می‌گرفته است مورد حمله قرار دهند. هدف آنان ایجاد تفرقه در بین مردم و تضعیف قدرت روحانیت بوذه است، زیرا نقش و قدرت مذهب را در انسجام مردم دریافته و می‌دیدند که ایران با آن که از نظر نظامی بسیار ضعیف‌تر از روس و انگلیس و عثمانی است باز هم در مواقع حسّاس در برابر آنان چگونه مقابله می‌کند و مانع جدّی اهداف آن‌ها می‌باشد. از این جهت به طرق مختلف فعالیّت‌هایی را جهت تفرقه در زمینه‌ی فرهنگی فراهم ساختند و در انجام آن روش‌هایی را برای نفوذ در سیستم روحانیت و توده‌ای پیرو دنبال کرده‌اند که انسان دچار حیرت می‌شود. یکی از این افراد کنیاز دالگورکی جاسوس دولت روسیه است که با حمایت مادی و کمک وزارت خارجه به ایران فرستاده می‌شود. او در اجرای برنامه خود در کنار حکمایی چون حکیم احمد گیلانی به تکمیل اسلام ظاهری پرداخت و صاحب زن و فرزند نیز از قشر آنان گردید. وی ضمن فعالیت‌ها و ارسال گزارش‌های روزانه‌ به دولت متبوع خود مقدمات پناهندگی تعدای از شاهزادگان را در روسیه فراهم می‌سازد تا بعداً به عنوان مترسک و ترساندن پادشاه ایران از آنان استفاده کنند. کنیاز دالگورکی علاوه بر این موارد در خاطرات خود ذکر می‌کند که سعی بر رواج این تفکّر داشته است که ورود هر نوع تفکّر علمی ‌را برای ایران کفر قلمداد ‌کرده و سرانجام نیز با مشورت محمد شاه اقدام به قتل قائم ‌مقام و مسموم کردن نمک‌ پرورده‌ی خود حکیم گیلانی می‌کند. روس‌ها نیز چون فعالیت او را موفّق می‌بینند به افزایش مالی او اقدام کرده و میزان آن از 20 به 50 هزار منات افزایش می‌دهند. او در خاطرات خود از دوستان صمیمی‌ یا بهتر بگوییم جاسوسان اصلی خود چون میرزا حسین‌ علی و میرزا یحیی نام می‌برد که چه خدماتی به او کرده‌اند. وی پس از آن که جهت ادامه‌ی تحصیل با نام جعلی شیخ‌ عیسی لنکرانی به عتبات عراق اعزام می‌شود در خاطرات خود می‌گوید برای آن که دکّانی در مقابل شیخیّه باز کنم در محضر درس سیّد کاظم رشتی با سیّد علی‌ محمّد شیرازی آشنا شدم و با زمینه‌ی مساعدی که در وجود وی بوده است به او تلقّین می‌کند که تو حضرت صاحب‌الامری و از او می‌خواهد تا در ایران دست به اقداماتی بزند. وی هرچند در نهایت توسّط امیرکبیر تیرباران می‌شود، ولی دولت‌های روس و انگلیس از پیروان ساختگی او حمایت مادی و معنوی می‌کنند و آن‌ها را در زیر چتر حمایتی خود قرار می‌دهند.[1] انگلیسی‌ها نیز در این زمینه که استاد روس‌ها محسوب می‌شدند به سیّد علی‌ محمّد باب خدماتی را ارائه می‌دهند.

«عمّال زیرک حکومت هندِ انگلیس که در پی بهانه‌ای برای برپا کردن آشوب در ایران بودند. سیّد را وسیله‌ی تبلیغات سیاسی خود قرار داده و تا حدّی که امکان داشت از مردم ساده‌ لوح و طمّاع به عنوان مرید، دور او گرد آوردند و باب، بعضی از مریدان چرب‌ زبان خود را به شیراز فرستاد و شروع به تبلیغات دینی کرد و در آن شهر نیز عمّال انگلیسی در پرده به مقاصد باب کمک کردند.»[2] و مورد دیگر راه نفوذ انگلیسی‌ها اعطای مقرّری موقوفات معبد اوده می‌باشد که کلنل نیو مارچ و هاردینگ سفرای انگلیس اذعان دارند که وجوه مذکور در دست آنان مانند اهرمی ‌بوده که در ایران و بین‌النهرین هر عملی را می‌توانستند با آن انجام دهند و هر بار سنگینی را قادر به حرکت درآوردن آن بوده‌اند. خان ‌ملک ‌ساسانی در باره‌ی این موقوفات می‌نویسد: «به طوری که از طرف خود انگلیسی‌ها شهرت داده می‌شد؛ رقّاصه‌ی‌ زیبای شیرازی‌الاصل و عشوه‌گری که از هفتاد و دو ملّت در طول زمان دل‌ربایی کرده و تموّل بسیار به چنگ آورده بود چون در هندوستان به عنوان یک فرد شیعه و بلا عقب از دنیا رفت دولت انگلیس را وصی قرار داد تا عایدات و دارایی هنگفت او را همه ساله در میان علما و طلاّب شیعه تقسیم کنند.»[3]



[1] - جهت اطّلاعات بیشتر به کتاب حسین‌علی روسی معروف به بهاءالله به ضمیمه خاطرات کینیاز دالگورکی تألیف آقای ص.س.ه. - 1388 مراجعه شود.

[2] - ص 151 - ایران در دوره‌ی سلطنت قاجار - علی‌اصغر شمیم 1370

[3] - ص 103 - دست پنهان سیاست انگلیس در ایران - احمد خان ‌ملک‌ ساسانی

4 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 162

 

مستر لایارد و درویش علی

مستر لایارد و درویش‌ علی

نقش انگلیس در امور دولت قاجاریه بر کسی پوشیده نیست و آنان برای تضعیف این حکومت پوشالی از هیچ خدعه و نیرنگی روی گردان نبودند و در جهت متلاشی کردن ایران تا آن جا که به نفعشان بود و موقعیت رقیب قدرتمند یعنی روسیه اجازه می‌داد، قسمت‌های مهمّی ‌از این سرزمین را جدا کردند و حتّی سعی و تلاش در تجزیه‌ی نواحی دیگر داشته‌اند. انگلیسی‌ها برای پیشبرد اهداف خود از جاسوسان زبردستی استفاده می‌کردند که یکی از افراد فعّال و جاسوس آنان مستر لایارد است. در باره او چنین روایت می‌کنند که: «در میان تمام جاسوسان انگلیس باید اذعان کرد که پشت‌ کار و استقامت لایارد از همه بیشتر بود چون از سال 1252 تا سال 1267 مدّت پانزده سال با لباس بختیاری برای تحریک و راهنمایی محمّدتقی ‌خان چهار لنگ به تجزیه‌ی لرستان و خوزستان از ایران نهایت کوشش را به جای آورد. مثل بختیاری‌ها لباس می‌پوشید و دور کلاه نمدش مثل آن‌ها یک لنگ می‌بست. گویش لری را بسیار خوب حرف می‌زد و به طوری خود را شبیه آن‌ها ساخته بود که در سال 1257 بارون دوبرد، نایب اوّل سفارت روس در تهران که برای تحقیق عملیّات جاسوسان انگلیسی سفری به بختیاری کرد اتّفاقاً با مستر لایارد مصادف شده از او پرسیده بود که شنیده‌ام جاسوسان انگلیسی به بختیاری آمده‌اند. مستر لایارد با گویش لری تکذیب کرده بود. از سال 1246 یک جاسوس یهودی انگلیسی در بختیاری دعوی مسلمانی کرده و اسم خود را درویش ‌علی گزارده، زن بختیاری گرفته بود. بعد از ورود مستر لایارد به آن صفحات مأموریت درویش ‌علی پایان یافت و به لندن احضار گردید. لیدی شِل زن وزیر مختار انگلیس در تهران، در سفر‌نامه‌ی خود بی‌ادبانه نقل می‌کند: درویش ‌علی وقت حرکت از ایران زن بختیاری خودش را با یک الاغ عوض کرد و چند شیلینگ هم از این راه منفعت برد. باری مستر لایارد به قلعه‌ی مالمیر که منزلگاه دایمی‌ محمّدتقی‌ خان بود با لباس بختیاری و گویش لری وارد شد و به زودی منتهای انس و الفت ما بین او و خان چهار لنگ برقرار گردید. در اندرون محمّدتقی خان میان زن‌های خان نقشه‌ی تجزیه‌ی لرستان را از ایران می‌کشید و شب‌ها برای زن‌های خان قصّه می‌گفت. در جنگ‌های محمّدتقی‌ خان بر ضدّ دولت رئیس ستاد بود و با خان به شکار شیر می‌رفت. برای بیمارها طبابت می‌کرد و هر جا چشمه‌ی نفت می‌دید در کتابچه خود یادداشت می‌کرد. نقوش باستانی کوهستان بختیاری را کپیه می‌کرد و افسانه‌های یهود را در مغز مردم آن کوهستان جا می‌داد.

خلاصه همین که غایله‌ی هرات تمام شد. دولت منوچهر خان معتمد‌الدّوله حاکم اصفهان را مأمور گرفتن محمّدتقی ‌خان کرد که در همه آن‌ها مستر لایارد حاضر بود. محمّدتقی‌ خان را دستگیر کرد و به مرکز فرستاد. چندی در میدان توپخانه زندانی بود و در همان جا فوت کرد، امّا مستر لایارد تا سال آخر صدارت میرزا تقی ‌خان امیر نظام به امید تجدید نقشه در کوه‌های بختیاری ماند و پس از مراجعت به انگلستان برای خدماتی که انجام داده بود به مقام لردی رسید و بیست سال بعد سفیر کبیر انگلیس در استانبول گردید.»[1]



[1] - خلاصه‌ی صص 73 تا 78 - پشت پرده - احمد خان‌ملک‌ ساسانی 1372

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 161

توافق روس و انگلیس در انتخاب محمد شاه قاجار

اتّحاد روس و انگلیس در انتخاب محمد شاه

دولتین استعمارگر مذکور بعد از مرگ آقامحمّدخان و زمینه‌ی مساعدی که فتح‌علی‌شاه برای آنان فراهم آورد و همچنین بعد از ضعف و سستی امور حکومتی که خودشان در اثر رشوه و تفرقه افکنی به وجود آورده بودند اقدام به برنامه‌ریزی و جدا سازی نواحی مختلف ایران کردند که نتیجه‌ی آن انعقاد معاهدات ننگین و انحطاط سیاسی و اقتصادی ایران بود و متأسّفانه این روند تا پایان سلسله‌ی قاجاریه ادامه یافت. در ابتدای سلطنت فتح‌علی‌شاه نفوذ استعمارگران تقریباً در حدّ صفر بود و اگر یک خارجی وارد ایران می‌شد پس از رفتنش جای پای او را پاک می‌کردند که به اصطلاح نجس نشوند، ولی بعد در اثر توسعه رشوه و فساد اداری و عمل وطن فروشان داخلی کار آنان به جایی رسید که سر جان‌ ملکم نماینده‌ی انگلستان می‌گوید در دوره‌ی فتح‌علی‌شاه مقدار پیشکش‌ها به دو پنجم بودجه‌ی کلّ کشور می‌رسید و اوضاع اقتصادی به نحوی شد که شاهان قاجار مجبور بودند که کسری پول خود را از راه تقدیمی‌ها و مداخل دیگر جبران کنند. این اعمال اخذ رشوه تا آن جا پیش رفت که بدون هیچ ابا و خجالتی در کشور رواج کامل داشت و ایرانیان کار بدون مداخل را قبول نمی‌کردند و حتی جزء کار نمی‌دانستند و پول انگلیسی به طور معجزه ‌آسا هر مشکلی را حل می‌کرد و موفّقیّت مأموریت‌ها بدان بستگی داشت. در زمان محمّد شاه نیز این روند در ابعاد گسترده‌ای ادامه داشت و سرانجام در انجام کارهای خود چنان فلج شدند که پادشاه و درباریان بدون اذن و اجازه‌ی روس و انگلیس حقّ آب خوردن نیز نداشتند. در همین زمان بود که جهت نفوذ در افکار و فرهنگ مردم به ساخت مذاهب جدید و توسعه‌ی خرافات پرداختند و با اعطای رشوه به موافقان و مخالفان شورش و اغتشاش در نواحی مختلف به وجود ‌آورده تا استعمار فرهنگی آنان نیز طبق برنامه تحقّق یابد. در مورد چگونگی و به توافق رسیدن روس و انگلیس برای سلطنت محمد شاه چنین آمده است: «جلوس محمّد میرزا به سلطنت قاجار ویژگی‌هایی دارد که در طول تاریخ شاهان ایران کم سابقه و شاید بی‌سابقه باشد. دخالت روس و انگلیس و حمایت مشترک آن‌ها با همه‌ی رقابت‌های پیدا و پنهانی که بین این دو قدرت جهانی وجود داشت یکی از جنبه‌های بارز و متمایز دوره‌ی قاجاریه و نیز پادشاهی‌های سده‌ی اخیر محسوب می‌گردد. این دخالت صریح بیگانگان اگرچه تبعات بسیاری برای ایران داشت و سرآغاز اعمال نفوذ در ایران محسوب می‌شود، امّا یکی از عواملی بود که جلوی گسترش جنگ‌های داخلی را گرفت و یا از شدّت آن کاست. روسیه به بهانه‌ی بند هفتم عهدنامه‌ی ترکمنچای خود را در این دخالت محق می‌دانست و با توجّه به این که پس از قتل گریبایدوف امور خارجه ایران به دست عبّاس‌میرزا و قائم‌مقام اداره می‌شد نمایندگان انگلیس نیز مانند روسیه در دربار عبّاس‌میرزا اقامت داشتند و به همین دلیل ارتباط خوبی با وی برقرار کرده بودند. از طرفی انگلیسی‌ها دریافته بودند که موقعیّت محمّد میرزا بهتر از سایر شاهزادگان است. کمپل نماینده‌ی انگلیس چندین بار به دولت خود بر‌تری محمّد میرزا را بر سایر شاهزادگان برای سلطنت گوش‌زد کرده، دولت خود را به پشتیبانی از وی ترغیب کرده بود. همکاری روسیه و انگلیس در حمایت از محمّد میرزا یکی از نکات عجیب این بُرهه از تاریخ قاجار است. آن‌ها حتّی به طور رسمی ‌قراردادی منعقد کرده و تعهّد کردند که در این راه ثابت ‌قدم باشند. بدین ملاحظات در تابستان 1834 پالمرستون وزیر خارجه‌ی انگلیس با سفیر روسیه پرنس لی‌یون در لندن قراردادی منعقد کرده و در آن دولتین روس و انگلیس تعهّد کردند که با همکاری یک‌ دیگر محمّد میرزا را به سلطنت رسانند.»[1]



[1] - ص 39 - قهوه‌ی قجری - محمّد توحیدی چافی 1378

2 0 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 160

محمَد شاه قاجار

محمّد‌ شاه

محمّد ‌شاه سومین پادشاه قاجاریه بر اساس ماده هفتم معاهده‌ی ترکمنچای و توافق کامل روس و انگلیس به پادشاهی می‌رسد و دولت‌های مزبور ضمن رقابت دیرینه در این مورد توافق و همکاری لازم را داشته‌اند، زیرا آنان به این نتیجه رسیده بودند که محمّد میرزا با آن افکار خرافی و ضعف جسمی‌ و روحی بهترین گزینه برای اهداف استعماری خواهد بود. چنان‌ که از روایات برمی‌آید آنان در جهت رفع و نابودی موانع موجود و احتمالی و توسعه‌ی اختلافات داخلی از هیچ اقدامی ‌دریغ نکرده و سرانجام نیز صدر اعظمی مطابق شأن و منزلت محمد شاه بر سر کار آوردند.

محمّد ‌شاه از همان اوایل جوانی تحت تأثیر بیماری ارثی نقرس و توأم با افکار خرافی قرار داشته است. گذشته از این عوامل اگر نقش و نفوذ استعمارگران و بعد القائات حاج میرزا ‌آقاسی را به آن‌ها اضافه کنیم آن وقت است که می‌توان به وجود شخصیّت‌ متضاد و عمق افکار ناب محمد شاه پی برد که چرا نماد اعمال و فعالیّت او کشتن قائم مقام و نحوه‌ی محاصره هرات و پیدایش ستاره‌ی درخشانی چون حاج میرزا آقاسی برای صدر اعظمی است.

تعداد زنان حرمسرای این پادشاه به علّت ناراحتی جسمی ‌از عدد هفت تجاوز نکرد و تعداد پنج پسر و چهار دختر از او باقی ماند. علاوه بر این موارد در توصیف و شرح حال محمد شاه همانند دیگران دیدگاه‌ و نظرات متفاوتی ارائه شده است که در این جا به چند نمونه از آن‌ها اشاره می‌گردد. مهدی بامداد می‌نویسد: «محمّد‌ شاه نوه‌ی فتح‌علی‌شاه و پسر بزرگ و ارشد عبّاس‌ میرزا، نایب‌السّلطنه که در سال 1222 ه.ق تولّد یافت و در سال 1239 در زمان پدر و پدر بزرگ خود به حکومت همدان منصوب شد. پس از درگذشت عبّاس ‌میرزا، نایب‌السّلطنه به تقویت روس‌ها به سمت ولایتعهدی و حکومت خراسان و آذربایجان منصوب و روانه‌ی تبریز گردید. مدّتی نگذشت که فتح‌علی‌شاه پدر بزرگش در سال 1250 ه.ق در اصفهان درگذشت. محمّد میرزا به صلاحدید میرزا ابوالقاسم فراهانی قائم ‌مقام ثانی و موافقت روس و انگلیس در شب یک‌ شنبه هفتم رجب همین سال در سن 28 سالگی در تبریز جلوس کرد و محمد شاه شد. مدّعیان دیگر سلطنت ظاهراً از باطن ماده‌ی هفتم معاهده‌ی ترکمنچای که ولیعهدی ایران را به عبّاس‌میرزا و اعقاب او اختصاص داده بود و دول روس و انگلیس نیز در این باب قبلاً با هم موافقت کرده بودند زیاد اطّلاع نداشتند و نمی‌دانستند که شاه ایران در مورد ولایتعهدی خود اختیار چندانی ندارد و تا آخر زمان حکومت سلسله‌ی قاجاریه ماده‌ی مزبور معاهده به انضمام سایر مواد آن کاملاً اجرا می‌گردید. چنانچه کنت دوگوبینو وزیر مختار فرانسه در گزارش خود می‌نویسد مسأله ولایتعهدی ایران خیلی پیش از این در زمان فتح‌علی‌شاه بین دو دولت لندن و سن پطرزبورگ حل شده است.

محمّد ‌شاه لشکرکشی بدون نتیجه با تحمّل خسارات زیاد به هرات انجام داد چون به واسطه‌ی مخالفت سخت دولت انگلستان انجام گرفته بود آوردن طاعون و وبا به ایران و یا ایجاد شدن آن، راه انداختن شورش و انقلاب در داخل ایران، ایجاد نفاق و دوگانگی سرکردگان اردو، وادار کردن دولت عثمانی که به خرمشهر تجاوز کرده و بعد آن را خراب و ویران کرده و اهالی آن جا را قتل عام کند تماماً حوادث مزبور در ایرانِ آن زمان به واسطه‌ی لشکرکشی محمد شاه به هرات اتّفاق افتاد. محمد شاه اگر عنوانی پیدا کرده بود مدّتی به واسطه‌ی وجود عبّاس‌میرزا پدرش و بعد در آغاز سلطنتش به واسطه‌ی شخص قائم ‌مقام صدر اعظم او بود و پس از کشتن صدر اعظم خود اوضاع به کلّی به هم خورد به این معنی که از یک طرف محمّد‌ شاه به واسطه‌ی علیل و مریض بودن و درویش‌ بازیش و از طرف دیگر تحریکات بیگانه به قدری هرج و مرج در ایران تولید شد که اگر میرزا تقی‌خان امیرکبیر پس از درگذشت محمّد‌ شاه و جلوس ناصرالدّین ‌شاه به اوضاع درهم و برهم ایران سر و صورتی نمی‌داد ایران به طور قطع تجزیه و تقسیم می‌گردید. محمّد‌ شاه پس از 14 سال و سه ماه سلطنت در شب سه‌ شنبه ششم شوّال 1264 ه.ق در قصر محمّدیّه واقع در غرب تجریش درگذشت و نعش او را ابتدا از تجریش به باغ لاله‌زار تهران آوردند و به امانت گذاشتند سپس آن را بعد از ورود ناصرالدّین‌ شاه پس از 66 روز امانت به دستور میرزا تقی‌خان امیر نظام به قم فرستادند و در آن جا به خاک سپردند.»[1]

 و روایت دیگر آن که: «محمّد‌شاه مردی سنگدل بود و در باره‌ی او آورده‌اند که هنگام غذا خوردن که ناصرالدّین ‌میرزا پسرش هم حضور داشت دستور خفه‌ کردن محکومین را می‌داد و در نهایت خونسردی اعدام آنان را می‌نگریست و غذا و نوشابه صرف می‌کرد.»[2] همچنین عبدالله مستوفی با تملّق می‌نویسد: «تاریخ ایران باید در حقّ این پادشاه بنویسد که اگر نقرس او را اسیر بستر و بالین نکرده بود بهترین شاهان سلسله‌ی خود می‌شد، زیرا آن چه از اخلاق برای یک پادشاه خوب لازم است در او بوده است. علاقه‌ی زیادی به واقف‌ کردن اهالی کشور به اوضاع زمان از خود نشان می‌داده. از طمع و خودپسندی و لفّاظی و اسراف و بیهوده ‌کاری به دور و به زیور خدا پرستی و حقّ‌ شناسی و جدیّت و عدالت آراسته بوده است.»[3]

و امّا روایتی دیگر از میان مورّخین دوره‌ی قاجاریه توسط لسان‌الملک سپهر نویسنده‌ی ناسخ‌التواریخ وجود دارد که نگارش کتاب خود را در زمان سلطنت محمد شاه آغاز کرده‌ است. او محمد شاه را فردی جنگجو لقب داده و تملّق را در باره‌ی سوّمین پادشاه سلسله‌ی قاجاریه به حد اعلای خود رسانده و ضمن شرح مفصّلی در مورد وی می‌نویسد: «تا کنون در سلاطین شیعی پادشاهی بدین پاکی طینت و صفای باطن و فضل ‌طبعی و جود جبلّی نخوانده‌ام و نشنیده‌ام.... شجاعت و جلادت که از سلاطین جز آن متوقّع نیست در شخص او کمال ظهور داشت. هرگز دامان ورع و تقوای او به کدورت مناهی و ملاهی آلوده نشد. در لغات عرب و صنعت اهل ادب و تفسیر کلام‌الله مجید و حفظ اشعار طرفه و لبید هنری به کمال داشت و خط نستعلیق را نیکو می‌نگاشت. در پیشه‌ی نقّاشان و فنّ حساب‌ دانان و مهندسان از تمامت باریافتگان درگاه رتبت بر‌تری داشت و با اقتدار مسکنت همی‌ کرد. دلش به سوی درویشان همی‌ رفت و خوی ایشان همی‌ داشت. »[4]

حسن آزاد وی را چنین توصیف کرده است:«...محمّد شاه قلباً رئوف بود و از این لحاظ با سایر اعضاء خانواده‌اش تفاوت داشت. محمّد‌ شاه مایل بود مورد محبّت واقع گردد، ولی اعضای خانواده‌اش این تمایل کودکانه او را ارضا نمی‌کردند. پسرانش از این دربار بی‌اُبهّت و جلال و فاقد نشاط و شَعَف به تنگ آمده بودند. زنان او هم که چندان زیاد نبودند و مخصوصاً مادر ولیعهد ابداً از ملاطفت و خوش‌ فطرتی او همچنین از گذشت و بلند نظری وی قدردانی نمی‌کرد. مخصوصاً محمّد‌ شاه از مباحثه و گفت‌وگو نفرت داشت و نسبت به همه چیز مشکوک و از همه چیز اندوهناک بود و یک نوع حس تمسخری در او وجود داشت که سبب می‌شد همه چیز را بی‌اهمّیّت تلقّی کند. اگر اتّفاقاً با یکی از شاهزاده‌ خانم‌ها صحبت می‌کرد بیشتر مانند کاسب‌ کار‌ها و تجّار بازار از انبار کردن آذوقه و از میوه‌های فصل و در باره‌ی بهترین طریقه‌ی تهیّه‌ی خورش یا لبنیات گفت‌وگو می‌کرد. اگر یکی از خانم‌ها در باره‌ی سلامتی مزاج شاه بیش از اندازه اظهار علاقه می‌کرد محمّد ‌شاه خمیازه می‌کشید و اظهار ناراحتی می‌کرد، زیرا می‌دانست این مهربانی‌ها پیش ‌درآمد خواهش و تقاضایی است. لابد این خانم یک توپِ زری یا یک جواهر یا یک زینت قیمتی دیگر از او تقاضا خواهد کرد. هر قدر این اظهار محبّت شدیدتر می‌شد تبسّمی‌که بر لبانش نقش بسته بود بیشتر ظاهر می‌گشت، زیرا در باطن می‌دانست که این مهربانی برایش گران تمام خواهد شد. محمّد‌ شاه می‌دانست که زنان حرم و سایر متقاضیان به او محبّت واقعی ندارند و فقط برای منافع شخصی اظهار علاقه می‌کنند؛ ولی مع‌ذالک همیشه تقاضای همه را برمی‌آورد مگر این که وزیر مقتدرش حاج میرزا ‌آقاسی با آن مخالفت کند.»[5]

با توجّه به روایات متضادی که ذکر گردید توصیف شخصیّت و چگونگی شرح حال این پادشاه به شما واگذار می‌گردد.



[1] - خلاصه‌ی صص 257 تا 261 - جلد سوم - شرح حال رجال ایران - مهدی بامداد

[2] - ص 187 - قصّه‌های قاجار - خسرو معتضد - 1384

[3] - ص 53 - تاریخ اجتماعی و اداری دوره‌ی قاجاریه - شرح زندگانی من - جلد اوّل - عبدالله مستوفی

[4] - ص 244 - هفت پادشاه - جلد اوّل - محمود طلوعی 1377

[5] - ص 360 - پشت پرده‌های حرمسرا - حسن آزاد

6 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 157

نابودی گنجینه خاقان

نابودی گنجینه‌ی خاقان

از قدیم گفته‌اند که بادآورده را باد خواهد برد و در مورد خاقان تحقق یافت. فتح‌علی‌شاه پس از آن که در اصفهان فوت کرد برای مدّتی کوتاه یکی از پسرانش قدرت را در دست گرفت و در آن زمان کوتاه هر آن چه را که خاقان لئیم و پول‌پرست جمع‌آوری کرده بود بر باد داد و آخرین رمق‌های اقتصادی را هم از ایران گرفت و جالب آن که ملقّب به عادل‌شاه نیز گردید. در مورد او می‌نویسند: «پسر دهم فتح‌علی‌شاه، علی ‌میرزا ملقّب به ظلّ‌السّلطان بود و لقب علی ‌شاه و عادل‌ شاه اختیار کرد و او اوّل کاری که کرد دستبرد به خزانه‌ی خصوصی فتح‌علی‌شاه و بذل و بخشش‌های بی‌جا از آن محل بود چنان‌که در یک وهله 400 هزار تومان زر مسکوک به کسان و فرزندان جماعتی که در رکاب فتح‌علی‌شاه به اصفهان رفته بودند، بخشید و در وهله‌ی دیگر 400 هزار تومان نیز به شاهزادگان و سران سپاهی و میرزا آقاخان وزیر لشکر که از اصفهان به تهران رسیدند، داد و ظاهراً علّت این که ظلّ‌السّلطان را عادل ‌شاه لقب داده‌اند این بوده است که در پراکنده ساختن خزانه‌ی فتح‌علی‌شاه عیناً به معامله‌ی عادل‌شاه برادر نادرشاه نسبت به خزانه‌ی نادری تشبّه ورزیده است. با این حرکت بی‌خردانه ظلّ‌السّلطان خزانه‌ی مخصوص فتح‌علی‌شاه را که بیشتر وجوه نقدی آن از کمک‌ خرجی بود که سابقاً حکومت هندوستان و دولت انگلیس به موجب عهدنامه‌ی مخصوص به ایران پرداخته بودند و فتح‌علی‌شاه اختیار آن را در دست زوجه‌ی محبوبه‌ی خود تاج‌الدّوله (طاووس‌ خانم) گذاشته بود و اندرون آن را با لئامت و امساک خاصّی حفظ می‌کرد در مدّتی قلیل به باد فنا رفت و برای محمّد‌ شاه که با دست تهی و کیسه‌ی خالی به تهران می‌آمد از این محل چیز قابلی نماند.»[1]



[1] - ص 179 - میرزا تقی‌خان امیر‌کبیر - عبّاس اقبال آشتیانی

 2-  آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 155