پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

رفتار مضحک خاقان با سردار خود

رفتار مضحک خاقان با سردار خود

ذوالفقارخان یکی از سرداران معروف و محترم فتح‌علی‌شاه و از تقّرب خاصّی در نزد وی برخوردار بوده است. در جنگی که با پیروزی به پایان رسانده بود جهت تفّقد به تهران فراخوانده می‌شود، ولی در اثر سعایت اطرافیان به بهانه‌ای بسیار ناچیز و مضحک و احمقانه شاه دستور قتل وی را صادر می‌کند.[1] تاریخ عضدی در باره‌ی این سردار می‌نویسد: «گویند وقتی خاقان مغفور به میرزا شفیع صدر اعظم فرموده بودند، نمی‌دانم در طبقه‌ی نوکر کسی باشد که بعد از من مثل صادق ‌خان شقاقی که پس از شاه شهید با من روبرو شد و به خیال خودسری و سودای سلطنت افتاد، او هم با ولیعهد من این معامله را به میان آورد؟ صدر اعظم عرض کرده بود که سردارهای سمنان و دامغان مدّتی می‌شود که در تدارک این کار هستند و از شدّت اعتبار آن‌ها کسی جرأت عرض ندارد. خیال ملوکانه به قدری از این حرف پریشان شد که در چلّه‌ی زمستان به خیال سفر دامغان افتاد. اعتبار عیسی‌ خان و ذوالفقار خان و مطلب ‌خان و طایفه‌ی آن‌ها به مرتبه‌ای رسیده بود که شبی خاقان مرحوم یکی از خواجه ‌سرایان را برای مطلبی نزد ذوالفقار خان فرستاده بودند، بعد از مراجعت پرسیدند سردار چه می‌کرد؟ عرض کرد تنها نشسته بود و مشغول خوردن شراب بود. فرمودند چهار نفر از زنانی را که جزء عمله‌ی طَرَب هستند الآن مطلّقه کردم با تمام جواهرآلاتی که دارند خودت پیش ذوالفقار خان برده، بگو شاهنشاه فرمود روا نمی‌دارم بر تو بد بگذرد. این چهار زن مطربه به تو بخشیده شد که شب‌ها اسباب و لوازم عیشت مهیّا باشد. اندکی نگذشت که اردوی فتحی ‌خان سر از افغانستان به در کرده جمعی از لشکریان مأمور به دفع او شدند از جمله ذوالفقار خان بود که در آن جنگ مثل نهنگ حرکت کرد و جمع کثیری را از مردم فتحی ‌خان با سپاه بسیار قلیل خود شکست فاحش داد. آن‌ها فرار کردند و کشته شدند و دولت گزافی به دست لشکریان افتاد. پس از چندی که باز بعضی فقرات از حضرات گوشزد و معروض پیشگاه شهریاری افتاد. ستاره‌ی اقبال آن‌ها به زوال نهاد. روزی ذوالفقار خان را به یکی از درختان دیوان‌خانه بسته و امر شد او را با درخت با ارّه دو نیمه کنند. حضرت خاقان بالمشافهه عطایای خودشان را با خطایای سردار مزبور تعدادی فرمودند. از آن جمله فرمودند بدره‌های شال عظیم‌ خانی گرانبها که هر طاقه زیاده بر سیصد تومان خریداری می‌شد از غنایم جنگ فتح‌ خان به دستت افتاد و یک طاقه‌ی آن را به حضور من نیاوردی! ذوالفقار خان عرض کرد فتح ‌خان را از من خواستی شال عظیم ‌خانی نخواستی! اگر شال عظیم ‌خانی می‌خواستی در نهایت سهولت از دکّان یک بازرگانی می‌خریدم و می‌دادم. پادشاه فوراً به قتل او اغماض فرموده مبلغی جریمه‌ی سردار را به همین عرض صادقانه چاکرانه ببخشود و ضمناً پادشاه توسّط دختر دادن به سرداران خیال خود را از طرف آن‌ها آسوده می‌کرد.»[2]



[1] - ص 121 - درکتاب قصّه‌های قاجار نوشته خسرو معتضد، روایت ذوالفقارخان با توضیحات مفصل آمده است. از جمله که ذوالفقارخانی که تا چند هفته قبل با چه اعتبار و استقبالی به تهران آمده بود؛ در اثر سعایت حوران و سخن‌چینان، پادشاه دستور به قتل او می‌دهد زیرا به پادشاه تفهیم کرده بودند که ذوالفقارخان خیانت کرده و سربازان دشمن بر اثر سردی هوا خودشان متواری می‌شدند و احتیاج به لشکرکشی نبوده است.

[2] - ص 159 و 160 - تاریخ عضدی - به کوشش دکتر عبدالحسین نوایی 1376

3 - آینه عیب نما, نگاهی به دوران قاجاریه, علی جلال پور, 1394, ص 146

قتل گریبایدوف یا قتل میرزا یعقوب

قتل گریبایدوف یا میرزا یعقوب

میرزا یعقوب‌ خان ارمنی را پس از اسارت در گرجستان به تهران آورده و سرانجام در حرمسرای خاقان به کار می‌گمارند. وی در مدّت طولانی کار خود از اسرار و فساد درونی دربار اطّلاعات زیادی به دست آورده بود. در این زمان ماجرای گریبایدوف و استرداد ارامنه به زادگاه خودشان مطرح می‌گردد. در آن موقع که ضعف سیاسی و اقتصادی و نفوذ اجانب و وابستگی افرادی چون آصف‌الدّوله و پناهندگی میرزا یعقوب‌ خان به سفارت روس پیش آمده بود، تمام سعی دربار بر آن قرار گرفت که میرزا یعقوب را به قتل برسانند. در مورد این که چه کسانی در پَس پرده‌ حوادث نقش داشته‌اند چیز دقیقی معلوم نیست، ولی دست پنهان انگلیس و نماینده‌اش آصف‌الدّوله را نباید نادیده گرفت. از آن گذشته خود فتح‌علی‌شاه نیز از وضع پش آمده ناراضی نبود و خواهان آن شد که صندوقچه‌ی اسرارش از بین ببرند، زیرا او در جهت حفظ اسرار حرم‌خانه‌اش نمی‌توانست بی‌تفاوت باشد و یکی از مأموریت‌های محرّکان مردم آن بود که میرزا یعقوب را به خیل اسرار مگویان بفرستند. در شرح حال میرزا یعقوب چنین آمده است: «میرزا یعقوب یا آغا یعقوب از ارامنه‌ی گرجستان بود که بیست سی سال قبل از آن او را به اسارت به تهران آورده و پس از اخته کردن جزء خواجه‌های حرمسرا درآورده بودند. آغا یعقوب از وجوه سپرده به دستش چهل- پنجاه هزار تومان کسر آورده بود. وقتی می‌خواستند به حساب‌هایش رسیدگی کنند به عنوان آن که گرجستانی و از اتباع روسیه می‌باشد به نزد گریبایدوف رفت و متحصّن شد و درخواست کرد او را به روسیه بفرستند. آغا یعقوب به واسطه‌ی اطّلاعاتی که از داخل حرمسرای دربار فتح‌علی‌شاه داشت و همچنین چون با شاهزادگان و رجال و معروفین آشنایی به هم رسانده بود و به اندرون رفت ‌و آمد می‌کرد صورتی از زنان گرجی تهیّه کرد و به گریبایدوف داد. از جمله اسامی ‌دو نفر زنان ارمنی که در خانه‌ی الله ‌یار خان آصف‌الدّوله بودند جزء این صورت بود. گریبایدوف به آصف‌الدّوله و اشخاص دیگری که طبق آن صورت، زنان گرجی در خانه‌ی آن‌ها بودند پیغام فرستاد و خواست زن‌ها را برای استعلام و بازجویی از این که مایل به رفتن هستند یا نه! نزد او بفرستند. در این میان اصرار گریبایدوف در مراجعت دو نفر از زنان ارمنی خانه‌ی آصف‌الدّوله بیشتر بود. پافشاری او در مراجعت این زنان از آن جهت بود که الله ‌یار خان برادر زن فتح ‌علی ‌شاه و دایی عبّاس‌ میرزا نایب‌السّلطنه و از همه مهم‌تر طرفدار علنی انگلیسی‌ها بود. گریبایدوف برای این که با خانواده‌ی سلطنتی ایران و به خصوص مُهره‌ی قوی سیاست انگلیس در ایران مبارزه کند اصرار در بازگشت این دو زن گرجی داشت و خلاصه کار به جایی کشید که مردم در اثر فتوی و اجازه‌ی مذهبیون به سفارت‌خانه‌ روس ریختند و گریبایدوف نیز آغا یعقوب را بیرون فرستاد و مردم غضب‌ آلود او را در جلوی در سفارت‌خانه با خنجر و شمشیر پاره پاره ساختند و عاقبت خود گریبایدوف نیز جان خود را بر سر این ماجرا گذاشت.»[1]

تاریخ عضدی نیز در باره‌ی او می‌نویسد: «آغا یعقوب که در هنگامه‌ی قتل ایلچی، خود را به روس‌ها بَست و اهل اسلام در آن بلوای عام او را قطعه قطعه کردند یکی از خواجه‌هایی بود که رسیدگی به اسباب اطاق حضرت خاقان می‌کرد و با آغا علی ‌عسکر و چند نفر دیگر در حقیقت داخل اداره‌ی جَدّه‌ی ایلخانی بودند. زمانی که مقتول شد سی هزار تومان نقد و جنس متروکات داشت.»[2]



[1] - ص 331 - پشت پرده‌های حرمسرا - تألیف حسن آزاد

[2] - ص 67 - تاریخ عضدی - به کوشش عبدالحسین نوایی 1376

3 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 144

عکس العمل مضحک خاقان نسبت به قتل سفیر

عکس‌العمل خاقان نسبت به قتل سفیر

دولت بریتانیا که بر اثر حوادث و رقابت‌های استعماری متوجّه آسیای میانه و خاورمیانه گردیده بود پس از تسلّط بر هندوستان در جهت حفظ منافع خود پیچیده‌ترین سیاست‌ها را به کار می‌بندد و به دنبال آن خواهان نفوذ در ایران می‌شود و تشکیل یک دولت پوشالی و بی‌خاصّیت را در برنامه‌ی خود می‌گنجاند و مقدّمات این کار را با فرستادگانی به دربار فتح‌علی‌شاه آغاز می‌کند. پادشاه ایران نیز در جهت کسب اطّلاعات جدید در باب وعده‌های داده شده حاج‌ خلیل ‌خان را به هندوستان می‌فرستد و با اتّفاقی که می‌افتد و عکس‌العملی که شاه قَدر قُدرت نشان می‌دهد انگلیسی‌ها تا آخر خط را می‌خوانند و موقعیت را برای رسیدن به اهداف خود بسیار مناسب می‌یابند. محمود طلوعی در این باره می‌نویسد: «فتح‌علی‌شاه، حاج ‌خلیل ‌خان را که همچنان منتظر کسب اجازه از شاه برای سفر به هندوستان بود برای مذاکره با لرد ولزلی و انجام وعده‌های تو خالی مالکوم به هندوستان فرستاد، ولی حاجی ‌خلیل ‌خان بعد از ورود به بمبئی در نتیجه‌ی نزاعی که ظاهراً بر سر شکار پرندگان بین همراهان خلیل‌ خان و سربازان هندی اسکورت او روی داد به قتل رسید. قتل فرستاده‌ی فتح‌علی‌شاه به هندوستان تصادفی و بر اثر اصابت گلوله‌ی یکی از سربازان هندی که به طرف یکی از همراهان حاجی ‌خلیل ‌خان تیراندازی می‌کرد اتّفاق افتاد. با وجود این لرد ولزلی فرماندار کلّ هندوستان که از عواقب این واقعه و به خطر افتادن امتیازاتی که نصیب انگلیسی‌ها شده بود نگران بود. بی‌درنگ هیأتی را به عنوان عذر خواهی به تهران فرستاد و با پرداخت مبلغ گزافی به عنوان خونبهای سفیر مقتول رضایت خاطر فتح‌علی‌شاه را جلب کرد. در باره‌ی چگونگی قتل حاجی ‌خلیل ‌خان و عکس‌العمل فتح‌علی‌شاه در مقابل آن سر پرسی سایکس هم به نکات جالبی اشاره کرده و از آن جمله می‌گوید: فتح‌علی‌شاه وقتی از مبلغ خونبها و مواجبی که فرماندار کلّ هندوستان برای ورثه‌ی حاجی و خانواده مقتولین تعیین کرده بود مطّلع شد با لبخند رضایت‌آمیزی گفت: اگر بدین بها جبران می‌کنند سفرای دیگر هم می‌توانیم، بفرستیم!»[1]



[1] - ص 133 - هفت پادشاه - جلد اوّل - محمود طلوعی 1377

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص  143

آزمایش شگفت انگیز خاقان

آزمایش شگفت ‌انگیز

فتح‌علی‌شاه نسبت به مقرّرات حرمسرای خویش بسیار متعصّب بود و اگر فردی از خواجه‌سراها مورد عناد قرار می‌گرفت برای این که اسرار اندرونی را افشا نکند دستور قتل او را می‌داد و پادشاه نسبت به کوچکترین تخلّفات در امور حرمسرا شدیدترین کیفرها را اعمال می‌کرد. زنان حرمسرا غالباً شب‌ها به سیاحت می‌رفتند و در روزها نیز در هنگام عبور سواران مردمی ‌را که مقرّرات را رعایت نمی‌کردند و روی خود را برنمی‌گرداندند همان دم قطعه قطعه می‌کردند. روایت شده است که: «شاه ایران با وجود تعصّب شدید دو- سه تن از یاران صمیمی ‌خود را در حرمسرا به حضور می‌پذیرد. یکی از اینان به نام اسماعیل‌ خان فرمانده گارد شاهی است که به لقب اسماعیل قزل ملقّب است. این مرد روزی در این زمینه از آزمایش بسیار شگفت‌آوری روسفید بیرون آمد. شاه متعصّب برای این که به میزان درستی و درست‌ کاری اسماعیل ‌خان پی ببرد روزی پیغام داد تا نام‌ برده ساعت یک بعد از ظهر در حرمسرا به حضور بیاید. اسماعیل‌ خان سر ساعت مقرّر به حرمسرا رفت، ولی جز از زنان شاه کسی را ندید و از زبان آنان شنید که شاه در خواب است و باید تا هنگام بیدار شدن وی منتظر بماند. اسماعیل‌ خان قصد مراجعت کرد، ولی زنان دور و بر او را گرفتند و شروع به غمّازی و عشوه کردند حتّی برخی از آنان تظاهر به عشق‌ ورزی کرده و پیشنهادهای سهل و مثبتی به وی دادند. کار به جایی رسید که سرانجام بر آن شدند تا بر گردنش آویزند. می‌گویند اسماعیل ‌خان پس از اخطار ملایمت‌آمیز، تذّکر داد که این رفتار آن‌ها به کلّی دور از نزاکت است آن‌ها را تهدید کرد که اگر دست از سرش برندارند همه‌ی قضایا را برای شاه گزارش خواهد کرد. سرانجام چون تهدیدهای خود را بی‌ثمر دید دست به قبضه شمشیر برد و سوگند خورد که هر یک از زنان دست از پا خطا کند گردنش را خواهد زد، امّا فتح‌علی‌شاه که در پشت پرده ناظر این صحنه بود و صحنه‌ سازی زنان شاه نیز به دستور خود او انجام گرفته بود ناگهان از نهانگاه خارج شد و اسماعیل‌ خان عزیز خود را در آغوش گرفت و دوازده تن از زنانی را که مأمور صحنه ‌سازی بودند به پاس وفاداریش به وی بخشید.»[1]



[1] - ص 115 - قصّه‌های قاجار - خسرو معتضد 1384

2- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 143

آصف الدوله

 

آصف‌الدّوله

شخص نام ‌برده در اضمحلال و تضعیف سلسله‌ی قاجاریه نقش اساسی داشته است، ولی فتح‌علی‌شاه به دلیل هم ‌نژادی و خودی ‌بودن و بالاتر از همه متأثّر از جنس مؤنّث هرگز حاضر نشد که دستش را از نعمت باد آورده کوتاه سازد. او در جریان جنگ‌های ایران و روسیه و توطئه‌ی قتل گریبایدوف و ... ماهیت و شایستگی خود را به خوبی نشان داده بود؟! وی به دلیل آن که یکی از افراد شاخص و فاسد دربار خاقان می‌باشد شرح حال کوتاهی از او خالی از فایده نیست. مهدی بامداد در باره‌ی وی می‌نویسد: «الله ‌یار خان آصف‌الدّوله پسر بزرگ رکن‌الدّوله، میرزا محمّد خان بیگلربیگی دولّو قاجار مشهور به تاج‌بخش می‌باشد. آصف‌الدّوله از بزرگان و محترمین قاجاریه و برادر زن عبّاس‌ میرزا نایب‌السّلطنه و دایی محمّد‌شاه قاجار بوده و مدّتی نیز خوان ‌سالار فتح‌علی‌شاه و همچنین داماد او بود (شوهر مریم ‌خانم دختر پنجم فتح‌علی‌شاه) صدارت اوّلیّه‌ی آصف‌الدّوله سه سال و اندی طول کشید و قبلاً در حکومت‌های گیلان و مازندران و استرآباد و بروجرد و خراسان املاک و اموال زیادی برای خود و کس و کارش فراهم آورده و در زمان حیات و قبل از طغیان و قیام پسرش حسن‌ خان سالار از ملاّکین و متموّلین درجه یک ایران محسوب می‌شد، لکن پس از شورش سالار و اعدام‌ شدن او با پسر و برادرش تمام املاک و اموال این خانواده از طرف دولت مصادره و ضبط گردید و در این رابطه انگلیسی‌ها از در مخالفت برآمده و از او جانبداری کردند. آصف‌الدّوله مردی بوده خود‌خواه و خیلی جاه ‌طلب و به مقامی ‌که داشته هیچ وقت از آن راضی نبوده و همیشه طالب مقامات بالاتری بود و در مخیّله‌ی خود چنین افکاری را می‌پرورانده است. معروف است که آصف‌الدّوله به طمع سلطنت خراسان و افغانستان با انگلیسی‌ها در پنهانی سازش داشته و چون جنگ‌های اوّل و دوم روس و ایران برای تضعیف ایران و به تحریک انگلیسی‌ها بود آصف‌الدّوله هم در این میانه آلت دست آنان بوده است و در جنگ دوم، آصف‌الدّوله برای جنگ با روس‌ها جلو افتاده و به تحریک مردم می‌پرداخت، ولی در جنگی که خودسرانه شروع کرد هنرنمایی از او دیده نشد و فرار کرد و قائم‌ مقام ثانی موضوع فرار او را در قصیده‌ای چنین بیان کرده است:

بگریز به‌ هنگام که هنگام گریز است

رو در پی جان باش که جان سخت عزیز است

ای خائن نان و نمک شاه و ولیعهد!

حق نمک شاه و ولیعهد           گریز  است؟

آن صلح به هم بر زن و از جنگ به در زن

نه  مرد نبرد است،  زنی قحبه و    هیز است

گوید که    غلام در شاهنشهم   امّا

با این که غلام است اگر هست کنیز است

برگشته به صد خواری و بی‌عاری و اینک

باز از پی اخذ و طمع دانگ و قفیز است

حاشا که توان  آهن و  پولاد      بریدن

با دشنه‌ی چوبین که نه تند است و نه تیز است

زمانی که در جنگ دوم، روس‌ها تبریز را به تصرّف درآوردند آصف‌الدّوله در خانه‌ی یکی از رعایا پنهان شد و لرد کرزن می‌نویسد: «روس‌ها به شهر تبریز حمله کردند و مردمان تبریز که از حاکم رنجیده ‌خاطر بودند وی را کَت‌ بسته به روس‌ها تسلیم کردند و قشون امپراتوری بدون کوچکترین مقاومتی شهر را گشودند و روس‌ها پس از انعقاد قرارداد ترکمنچای او را آزاد کردند.

شاهکار دیگر آصف‌الدّوله در زمان قتل گریبایدوف است که می‌گویند: آصف‌الدّوله در این کار دست داشته است و به تحریک و اغوای او میرزا مسیح استرآبادی حکم به استرداد زنان مسلمه که سفیر روس به زور آن‌ها را به سفارت برده بود، می‌دهد که روس‌ها به دلیل مشکلاتی که داشتند و به کُنه قضایا پی برده و از دسیسه و تحریکات خارجی واقف گردیدند بر خلاف رویّه‌ی همیشگی عاقلانه برخورد کردند و سرانجام فتح‌علی‌شاه به واسطه‌ی خیانت‌های مکرّر دستور داد که او را تنبیه کنند و آصف‌الدّوله را به میدان درخانه‌ی پادشاهی در بالای سکوّیی که توپ بزرگی گذاشته شده بود برده و چوب یاسا بر پای او زدند تا من‌ بعد خدمتکاران بزرگ این جور تهاون را در امور دولتی سست نشمارند.

در زمان محمّد‌شاه نیز سعی و کوشش زیاد به عمل آورد که صدارت را به دست آورد، ولی موفّق نشد و شاه برای این که او را از تهران به دور بدارد به حکومت خراسان فرستاد که ظاهراً طبق سیاست انگلیسی‌ها انجام گرفته، چون از نظر آنان جامع جمیع جهات بود و وزیر مختار انگلیس در گزارش به لندن می‌نویسد: «آصف‌الدّوله خود و تمام افراد خانواده‌اش همیشه کاملاً در اختیار دولت انگلستان بوده‌اند و منتظر فرصتم که در یک ملاقات خصوصی شاه را وادار کنم به او مقام وزارت اعطا کند»[1]

در مورد این که چرا فتح‌علی‌شاه به او ارادت داشته و با او مماشات می‌کرده است دلایلی بدین گونه ارائه شده است:

1- الله ‌یار خان، پسر ارشد محمّدخان قاجار دوّلو بود و این محمّد خان از اکابر قوم قجر به شمار می‌رفت و موقعی که آغامحمّدخان دو قبیله‌ی قوانلو و دوّلو را با هم متحّد ساخته بود تا به سلطنت ایران دست یابند بزرگان و ریش‌ سفیدان ایل اکثراً بر این باور بودند که تاج سلطنت برای سر آقامحمّدخان قاجار دوّلو برازنده‌تر از سر آغامحمّدخان قاجار قوانلوست، ولی خود آقامحمّدخان دوّلو تاج سلطنت آینده را به آغامحمّدخان قوانلو تعارف کرد و اخته ‌خان ردّ احسان را جایز ندانست (ظاهراً شاخه‌ای از اعقاب همین محمّدخان دوّلو بعد‌ها به مناسبت آن گذشت و ایثار بود که نام فامیلی تاج‌بخش را برای خود انتخاب کرد).

2- خواهر الله ‌یار خان گوهر تاج‌ خانم از زنان عقدی فتح‌علی‌شاه بود و فتح‌علی‌شاه خاطر خواهر او را خیلی می‌خواست.

3-دختر فتح‌علی‌شاه مریم‌ خانم به زوجیّت الله ‌یار خان درآمده بود و به این ترتیب شاه و صدر اعظمش هر دو داماد یک ‌دیگر محسوب می‌شدند.

4-یکی دیگر از خواهران الله ‌یار خان زن عبّاس‌میرزا نایب‌السّلطنه بوده و بنابراین فتح‌علی‌شاه با پسرش با جناق شده بود. الله ‌یار خان آصف‌الدّوله به خاطر همین امتیازات بود که همواره خمیازه‌ی صدارت می‌کشید و سرانجام موقعی که به سفارت رسیده بود از اسباب صدارت جز انتساب با خانواده‌ی سلطنتی چیزی فراهم نداشت با این همه او نیز به نوبه‌ی خود در ایّام صدارت پوزه‌ی اعوان و انصار را به توبره‌ی دولت بند کرد، ولی چون از قضا موقع، موقعی حسّاس بود و ایران با روسیه می‌جنگید و وجود یک صدر اعظم ناشی در آن موقع کار‌ها را خراب‌تر می‌کرد. پس از مدّتی فتح‌علی‌شاه خواه ناخواه برادر گوهر تاج ‌خانم را از صدارت برداشت.»[2]



[1] - خلاصه‌ی صص 154 تا 158 - شرح حال رجال ایران - جلد اوّل - مهدی بامداد

[2] - ص 62 و 63 - 1000 فامیل - علی شعبانی

 3 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 140