پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

درویش رهگذر و مرگ خاقان

درویش رهگذر و مرگ خاقان

همواره زندگی و مرگ پادشاهان با داستان‌هایی توأم بوده است، از جمله در مورد تولّد فتح‌علی‌شاه، ژان گور می‌نویسد: «طالع بینان بعد از این که ساعت تولّد طفل را در نظر گرفتند و حساب کردند که در آن ساعت خورشید و ماه و سیّارات در کدام یک از بروج دوازده‌گانه بوده‌اند چنین نتیجه گرفتند که این پسر عمر دراز خواهد کرد و از نامداران جهان خواهد شد و خداوند آن قدر به او فرزند خواهد داد که نه شکل آن‌ها را در خاطر خواهد داشت و نه اسمشان را و دشمنانش همه مغلوب خواهند شد و فقط یکی از آن‌ها که از راهی دور خواهد آمد چشم زخمی ‌به این پسر خواهد زد. آن چه طالع بینان راجع به آن طفل پیش‌بینی کردند به وقوع پیوست و خان‌ بابا خان پسر حسین‌قلی‌خان که بعد از آقامحمّدخان قاجار پادشاه ایران شد بالنّسبه عمری طولانی کرد و آن قدر پسر و دختر و نوه داشت که نه شکلشان را می‌توانست به خاطر بیاورد و نه اسمشان را به یاد داشت و در دوران سلطنت او قسمتی از سرزمین ایران برای همیشه از آن کشور مجزا شد»[1] آن چه را که طالع بینان پیش‌بینی کردند که خان ‌بابا از نامداران جهان خواهد شد تنها از نظر فساد و شهوترانی و تعداد اولاد نامدار و حتّی شُهره‌ی جهان شد و بقیّه‌ی آن‌ها به وقوع نپیوست و دشمنان او مغلوب نشدند که هیچ، زرخیزترین نواحی ایران را نیز از دست داد. در مورد مرگ او این شایعه‌ی دروغین وجود داشته است که «روزی فتح‌علی‌شاه در حالی که فقط چند تن گماشته همراهش بودند از بازار پرجمعیت تهران می‌گذشت. هنگام عبور از جلو دکّانی برای لحظه‌ای توقّف کرد تا به کالایی که تصادفاً نظرش را جلب کرده بود، بنگرد. در همین موقع که شاه با دقّت به آن کالا می‌نگریست ناگهان درویشی ژنده پوش که در کناری ایستاده بود چشمان خود را به ریش بلند و مشکی تا‌جدار ایرانی که هنوز نشانی از سپیدی در آن دیده نمی‌شد دوخت و پس از کشیدن آهی عمیق فریاد زد افسوس، افسوس! که ریشی چنین فاخر و باشکوه عن‌قریب باید در آتش دوزخ بسوزد! فتح‌علی‌شاه که فوق‌العاده به ریش خود می‌نازید از شنیدن این حرف بدشگون چنان برافروخت که عنان تحمّلش از دست برفت و با عصایی که در دست داشت ضربه‌ای چند به تن آن درویش گستاخ کوبید. درویش مضروب فریاد زد همچنان‌که انتظار داشتم بالاخره شیشه‌ی عمرت را به دست خود شکستی و سرنوشتی را که در انتظارت بود نابخردانه تسریع کردی! اگر این ضربه را به تن من نزده بودی احتمال می‌رفت که سرنوشت موعودت چند گاهی به تأخیر بیفتد، ولی اکنون دیگر امیدی باقی نیست پس بدان که فردا صبح چشمانت برای آخرین بار در این دنیا از هم باز خواهد شد و پیش از آن که شب فرا رسد پیکرت در آن جهان در معرض مکافات و شکنجه‌ی ابدی قرار خواهد گرفت. بنا به روایت گویند شاه از شنیدن این حرف‌ها بی‌نهایت سراسیمه شده بود با شتاب هرچه تمامتر به کاخ سلطنتی برگشت و در آن جا چند ساعتی بعد جان به جان‌آفرین تسلیم کرد.»[2]



[1] - ص 301 - خواجه‌ی تاجدار - جلد اوّل - ژان گور - ترجمه‌ی ذبیح‌الله منصوری

[2] - ص 8 - خاطرات سر آرتور هاردینگ - ترجمه‌ی دکتر جواد شیخ‌الاسلامی ‌1363 

3 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 153

اوضاع اقتصادی در اواخر زمان خاقان

اوضاع اقتصادی در اواخر زمان خاقان

فتح‌علی‌شاه تمام معایب آقامحمّدخان را داشت و باید با تأسف گفت که از محاسنی چون شجاعت و تدبیر او در این موقعیّت حسّاسِ دوران زندگی بی‌ بهره بود. آقامحمّدخان اگرچه پول‌ دوست و لئیم بود ولی مخارج و حقوق سپاهیان خود را به موقع می‌داد، امّا این خصلت در وجود خاقان نبود و یکی از دلایل موجب شکست با روس‌ها گردید و نواحی زیادی از ایران بر اثر عدم مدیریّت او از دست رفت. خاقان گیتی ستان آن قدر خود را در مقابل زن و پول ذلیل کرده بود که از دریافت هدیه از هر کسی و به هر قیمتی ابا نمی‌کرد و حتّی ایراد می‌گرفت که چرا فلان رشوه را مستقیماً به خود من نداده‌اند؟ فتح‌علی‌شاه واقعاً به مرض شهوت‌رانی دچار بوده و جهان‌ بینی او از این محدوده خارج نمی‌شده است. وی در این زمینه استاد مسلّم و بی ‌نظیر بود و از ناهنجاری‌‌ها فقط درآمدهای آن را می‌دید. روایت است که حاضر بود به هر مقدار از سرزمین ایران را بدهد، ولی غرامتی کمتر بپردازد تا مبادا در مخارج گزاف حرمسرایش خللی وارد آید. تنها ناراحتی‌اش با انگلیسی‌ها آن بود که چرا طبق قرار داد درست عمل نکرده و پول را به موقع نپرداخته‌اند.

در میزان خسّت و نادانی و کوته ‌بینی فتح‌علی‌شاه روایت شده است: هنگامی که سر جان ‌ملکم گیاه سیب‌ زمینی را به رسم تحفه به ایران آورد و به حضور پادشاه تقدیم کرد تا با کشت آن یک ماده‌ی غذایی خوب به عمل آید تعاریف زیاد کرد. پادشاه پاسخ داد اگر سیب ‌زمینی را در کشور خود رواج دهم پادشاه تو (انگلستان) به عنوان پاداش به ما چه خواهد داد؟ همچنین ذکر می‌کنند که پس از صلح بین ایران و روسیه چراغ و آینه‌ای از منچیکف در اردوگاه سلطنتی باقی مانده بود و تحویل نمی‌داد و می‌گفت از خودم است و این‌ها را هدیه آورده است. عبّاس‌میرزا نیز به خاطر آن که مبادا صلح بر هم خورد بهای آن را می‌پردازد در چنین وضعی از زیردستان و پسران یاغی و گردن‌کش او چه انتظاری باید داشت؟ آن‌ها خصلت پادشاه و موقعیت زمان را خوب شناخته بودند و دیگر به پادشاه هم اعتنایی نمی‌کردند و کاملاً خود مختار بودند مثلاً: «در اواخر عهد فتح‌علی‌شاه اوضاع مالی ایران پس از جنگ‌های طولانی با روسیه و پرداخت هشت کرور تومان خسارت به آن دولت به موجب عهدنامه‌ی ترکمنچای بی‌نهایت پریشان بود. خزانه‌ی دولتی هیچ قسم نقدینه‌ای در اختیار نداشت و والیان ولایات هم اکثر پسران گردنکش شاه بودند. در دشمنی علنی با کینه‌ی باطنی نسبت به عبّاس‌میرزا، ولیعهد دولت و فتح‌علی‌شاه حامی‌ جدّی عبّاس‌ میرزا به سر می‌کردند و از پرداخت مالیات و وجوه دیوانی خودداری داشتند. به همین جهت چرخ امور به کلّی از کار افتاده و مواجب و حقوق و مستمری‌ها هیچ‌ یک به موقع و به میزان حقیقی به دست ذوی‌الحقوق نمی‌رسید. در همین ایّام چون پسر فتح‌علی‌شاه، حسین‌علی ‌میرزا فرمان‌فرما، والی فارس چهار سال بود که مال دیوانی حوزه‌ی مأموریت خود را نپرداخته و قریب 600 هزار تومان بدهکار دیوان بود و خوانین سرکش بختیاری نیز بین اصفهان و تهران قسمتی از مال خزانه‌ی دولتی را که از اصفهان به پایتخت می‌آوردند به غارت برده بودند. این پادشاه جهت اخذ مالیات‌ها و همچنین تنبیه سرکشان بختیاری عازم جنوب می‌شود و بعد از مسافرت به اصفهان و ملاقات با پسرش نه تنها موفّق به اخذ مالیات‌ها نمی‌شود، بلکه خود وی نیز در آن جا فوت می‌کند و بقایای مالیات‌ها و تنبیه سرکشان به همان شکل باقی می‌ماند.»[1]



[1] - خلاصه ص 177 - میرزا تقی‌خان امیر‌کبیر - عبّاس اقبال آشتیانی

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 152

عباس میرزا و مشکلات او

عبّاس‌میرزا و مشکلات او

یکی از پسران فتح‌علی‌شاه که همواره به نیکی از او یاد کرده‌اند عبّاس‌ میرزا می‌باشد، زیرا او علی‌ رغم توطئه‌ی برادران بی‌شمار خود که همیشه سعی بر نابودی و تحقیر وی داشته‌اند به ایران خیانت نکرد و در حدّ توان خود با دشمن جنگید. در باره‌ی مشکلات او می‌نویسند: «از میان پسران فتح‌علی‌شاه در ایران ‌دوستی و دانایی و بینایی و دلاوری و عزّت نفس حتماً عبّاس‌ میرزا نایب‌السّلطنه بر همه ترجیح داشته است. وی بزرگ‌ترین پسر فتح‌علی‌شاه بود که در چهارشنبه چهارم ذی‌الحجّه 1203 در قصبه‌ی نوا نزدیک دماوند از دختر فتح‌علی‌خان قاجار دوّلو برادر جان‌ محمّد خان ولادت یافت و در سال 1249 درگذشت. معروف است آقامحمّدخان به برادرزاده‌اش فتح‌علی‌شاه وصیّت کرده بود که ولیعهد ایران همواره از پدر و مادر قاجار باشد تا همه‌ی طوایف قاجار پشتیبان سلطنت این خاندان باشند. به همین جهت در سال 1213 فتح‌علی‌شاه در سال دوم سلطنت خود عبّاس‌ میرزا که در آن زمان ده ساله بوده است ولیعهد و جانشین خود کرده و به همین سبب او را نایب‌السّلطنه لقب داده است. عبّاس‌میرزا سه برادر بزرگتر از خود داشت محمّدعلی ‌میرزا دولتشاه که هفت ماه و سه روز ازو مهتر بود و محمّدقلی ‌میرزا ملک‌آرا که سه ماه و دو روز و محمّد ولی میرزا که دو ماه و چهار روز زودتر از وی به جهان آمده بودند، امّا مادران این سه برادر از طوایف قاجار نبودند. در میان عبّاس‌ میرزا و محمّدعلی ‌میرزا نقاری بود وگاهی دشمنی ایشان آشکار می‌شد. عدّه‌ای از برادران دیگر که چند تن از درباریان متنفّذ با ایشان هم ‌دست شده بودند همواره کوشیده‌اند پشتیبانی و یاوری را که عبّاس‌ میرزا در جنگ‌ها با روسیه لازم داشته است به او نرسانند تا او شکست بخورد و سرشکسته بشود و شاید از ولیعهدی بیفتد. زمینه‌ سازی‌های برادران و مخالفان عبّاس‌ میرزا که در دربار پدرش بودند سبب شده بود که گروهی وی را یگانه مسؤول شکست‌های ایران می‌دانستند و ننگ عهدنامه‌ی گلستان را متوجّه او کرده بودند. از سوی دیگر دو برادر عبّاس ‌میرزا که به سال از او مهتر بودند یعنی محمّدعلی‌ میرزا دولتشاه حکمران غرب ایران و محمّدولی ‌میرزا حکمران کرمان آشکارا وی را به ولیعهدی نمی‌شناختند. فتح‌علی‌شاه حکمرانی هر یک از نواحی بزرگ یا کوچک ایران را به یکی از پسران خود داده و برخی از دامادان بر سر کار‌های مهم نشانده بود. هر یک از این پسران در قلمرو خویش لشکریانی مسلّح کرده بود و همه بر عبّاس‌ میرزا رشک می‌بردند. نه تنها بدان سبب که ولیعهد و جانشین پدر بود، تنها بدان سبب که آذربایجان مهمترین و وسیع‌ترین ایالت ایران را به او سپرده بودند. در هر دو جنگ با روسیه هنگامی که قرار می‌شد ایشان سپاهیان خود را به یاری وی بفرستند یا در هزینه جنگ شرکت کنند طفره می‌رفتند و بسیاری از شکست‌های لشکریان هر دو جنگ به واسطه‌ی آن بود که سپاه به یاری وی نمی‌رسید و بی ‌پولی وی را به عقب‌ نشینی وادار می‌کرد. عبّاس‌ میرزا در آذربایجان می‌باید به تنهایی از درآمدهای ایالت آذربایجان مخارج لشکرکشی و جنگ‌ها و نگاهداری لشکریانی را که گاهی شماره‌ی آن‌ها به سی هزار می‌رسید، بپردازد و گاهی نیز هزینه‌ی توپریزی و ساختن اسلحه با او بود و عبّاس‌ میرزا پس از جنگ اوّل گرفتار وضع بسیار دشواری شده بود. از یک سو می‌باید با دسیسه‌هایی که در پای تخت درباریان و برادرانش می‌کردند روبرو شود و از سوی دیگر هم مردم نواحی قفقاز که از دست ایران رفته بود و هم مردم ایران که گروهی از مسلمانان را گرفتار استیلای کافران روس می‌دیدند مسؤولیت را متوجّه او کرده بودند. عبّاس‌ میرزا در پدر نفوذ بسیار داشت، امّا پدرش مردی سست و دهان ‌بین و زود فریب و بسیار دلبسته و دلداده‌ی تملّق و خوش‌آمد گویی بود. دربار وی انباشته از یک گروه سود پرست و نادان و از جهان بی‌خبر بود. پادشاه نیز لئیم و پول ‌پرست بود و کسانی که از غارتگری دارایی‌های سرشار اندوخته بودند و هنگام ضرورت به او وام می‌دادند تا هوی و هوس‌های او را برمی‌آوردند و کاملاً بر وی تسلّط داشتند، پیداست کسی که 158 زن و دو هزار تن فرزند و فرزند زاده داشته باشد زندگی او تا چه اندازه پر خرج خواهد بود.»[1]



[1] - ص 17 - خواندنی‌های تاریخی - جلد اوّل - انتشارات دیبا - محمود مهرداد

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 151

عکس العمل خاقان در شکست مرحله دوم جنگ های ایران و روسیه

عکس‌العمل خاقان در مرحله  دوم شکست ایران از روسیه

گذشته از آن که علل شروع جنگ‌های ایران و روسیه چه بوده و یا آن که دست استعمارگران در ایران چگونه باز شد و با توافق پشت پرده چه بلایی بر مردم و کشور ایران وارد کرده‌اند؛ باید بر عاملان داخلی این نفوذ و جیره خواران وطن فروش نفرین ابدی فرستاد. روایت شده است که سر گوراوزلی وزیر مختار انگلیس پس از معاهده‌ی گلستان در هنگام مراجعت به لندن در سن پطرزبورگ به حضور تزار امپراتور روسیه رفت و او نیز در ازاء خدماتی که در ایران برای روسیه انجام داده است عالی‌ترین نشان امپراتوری را به وی اهدا می‌کند. اهدای این نشان‌ حاوی این پیام می‌باشد که دوره اوّل و دوم این جنگ‌ها بر اساس سیاست استعمارگران طراحی شده و در موقع لزوم با کمک درباریان فاسد و پادشاه نالایق و ناآگاه به شروع و انجام آن‌ها اقدام کرده‌اند. از پادشاهی که بیشتر اوقاتش را به تفریح با زنان می‌گذرانیده و برای مردم و کشورش هیچ ارزشی قائل نبوده است، دیگر نباید انتظار معجزه از او و اطرافیانش داشت. مگر امکان دارد از زمین شوره‌زار سنبل برآید؟ در این ایّام که خسارات زیادی بر مردم و ایران وارد شده بود پادشاه وقت سکندر نشان حرکاتی از خود بروز می‌دهد که از ابله‌ترین افراد نیز بعید به نظر می‌رسد. مثلاً سکّه با نام کشور‌ستان برای خود ضرب می‌کند و یا در بازگشت از سفر تمنّای وصال فلان خانم را دارد! روایت می‌کنند که «...به سلیمان‌ میرزا دست‌ خط شد که تا خمسه به استقبال بیا و (آن شکر خنده که پُرنوش دهانی دارد که دل من نه، دل خلق جهانی دارد) را با خود بیاور! مقصودش نوش‌آفرین ‌خانم دختر بدرخان زند است که شاه شهید خان مزبور را بنا به مصلحتی میل در چشم جهان‌ بینش کشید.»[1]

همچنین در مشورت با دیگران روایت مضحک دیگری از او نقل می‌کنند که چیزی جز لقب احمق‌ترین پادشاه زمان توصیفی دیگر برای او نمی‌توان تصّور کرد. عبدالله مستوفی در این باره می‌نویسد: «گویند در جنگ دوم روس و ایران وقتی قشون روس وارد تبریز شد و مصمّم بود به سمت میانه حرکت کند. دولت ایران خود را در مقابل کار تمام شده‌ای دید ناچار شد شرایط صلحی که دولت روس املا می‌کرد، بپذیرد. فتح‌علی‌شاه برای اعلان ختم جنگ و تصمیم دولت در بستن پیمان آشتی، سلامی‌ خبر کرد. قبلاً به جمعی خاصّان دستوراتی راجع به این که در مقابل هر جمله‌ای از فرمایشات شاه چه جواب‌هایی باید بدهند داده شده بود و همگی نقش خود را روان کرده بودند. شاه بر تخت جلوس کرد و دولتیان سر فرود آوردند. شاه به مخاطب سلام خطاب کرد و فرمود اگر امر دهیم که ایالات جنوب با ایالات شمال همراهی کنند و یک مرتبه بر روس منحوس بتازند و دَمار از روزگار این قوم بی‌ایمان برآورند چه پیش خواهد آمد؟ مخاطب سلام که در این کمدی نقش خود را خوب حفظ کرده بود تعظیم سجود مانندی کرده و گفت: «بدا به حال روس! بدا به حال روس! » شاه مجدداً پرسید اگر فرمان قضا جریان شرف صدور یابد که قشون خراسان با قشون آذربایجان یکی شود و توأماً بر این گروه بی‌دین حمله کنند، چطور؟ جواب عرض کرد «بدا به حال روس! بدا به حال روس! » اعلی‌حضرت پرسشش را تکرار کردند و فرمودند اگر توپچی‌های خمسه را هم به کمک توپچی‌های مراغه بفرستیم و امر دهیم که با توپ‌های خود تمام این دار و دیار این کفّار را با خاک یکسان کنند چه خواهد شد؟ باز جواب داد «بدا به حال روس! بدا به حال روس ! » تکرار شد و خلاصه چندین فقره از این قماش اگرهای دیگر که تماماً به جواب یک ‌نواخت بدا به حال روس مکرّر تأیید می‌شد، رد و بدل گردید. شاه تا این وقت بر روی تخت نشسته پشت خود را به دو عدد متّکای مروارید دوز داده بود. در این موقع دریای غضب ملوکانه به جوش آمد و روی دو کنده زانو بلند شد. شمشیر خود را که بر کمر بسته بود به قدر یک وجبی از غلاف بیرون کشید و این شعر را که البّته زادگاه افکارخودش بود به طور حماسه با صدای بلند خواند:

کِشم شمشیر مینایی که شیر از بیشه بگریزد

زنم بر فرق پسکیویچ[2] که دود از پطر[3] برخیزد

مخاطب سلام با دو نفر که در یمین و یسارش رو به روی او ایستاده بودند خود را به پایه‌ی عرش سایه‌‌ی تخت قبله‌ی عالم رساندند و به خاک افتادند و گفتند: قربان مَکِش! مَکِش ! که عالم زیر و رو خواهد شد. شاه پس از لمحه‌ای سکوت گفت: حالا که این طور صلاح می‌دانید ما هم دستور می‌دهیم با این قوم بی‌دین کار را به مسالمت ختم کنند! باز این چند نفر به خاک افتادند و تشکّرات خود را از طرف تمام بنی‌ نوع انسان که اعلی‌حضرت بر آن‌ها رحم آورده و شمشیر خود را از غلاف نکشیده‌اند. تقدیم پیشگاه قبله‌ی عالم کردند. شاه با کمال تغّیر از جا برخاست و رفت که دستور صلح را به فرزند خود نایب‌السّلطنه بدهد.»[4]



[1] - ص 21 - تاریخ عضدی - به کوشش عبدالحسین نوایی 1376

[2] - نام سرکرده روس، در جنگ دوم روس و ایران

[3] - مقصود پطرزبوغ پایتخت آن روزی روسیه است

[4] - ص 33 تا 35 - جلد اول - تاریخ اجتماعی و اداری ایران - شرح زندگانی من، عبدالله. مستوفی

5 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 149

نقش سید محمَد مجاهد در مرحله دو م جنگ با روسیه

نقش سید محمّد مجاهد در مرحله دوم جنگ‌ با روسیه

مرحله‌ی دوم جنگ‌های ایران و روسیه در اثر ناآگاهی دولتمردان و همچنین نفوذ استعمار و استحمار شروع و به عهدنامه‌ی ترکمنچای ختم گردید و به تبع آن دردی مضاعف بر جسم و روح ایرانیان وارد ساخت که آثار نکبت‌بار آن هیچ ‌گاه از اذهان ایرانیان محو نخواهد شد. مهدی بامداد در باره‌ی یکی از محرّکان این جنگ می‌نویسد: «سید محمّد معروف به مجاهد، متولّد 1180 ه.ق. پسر سید علی طباطبایی مجتهد اصفهانی (متولّد 1231 ق) معروف به صاحب ریاض و خود سیّد محمّد معروف به صاحب مناهل می‌باشد و صاحب المفاتیح‌الاصولیه و المناهل‌الفقیّهیه نیز شهرت دارد. در سال 1241 ه.ق که جنگ روس و ایران را دیگران ایجاد و بر ایران تحمیل کردند و اولیای امور نادان و از همه‌ جا بی‌ خبر ایران را تطمیع کرده و وادار به جنگ کردند. این آقا و جمعی دیگر از علما را از تمام ایالات و ولایات که آن‌ها نیز از اولیای امور دولت علیّه بی‌خبر‌تر و بی‌اطّلاع‌تر از سیاست دنیا بودند از روی جهالت و یا به جهات دیگر آلت دست مقاصد سیاسی آنان شده برای باز پس گرفتن قفقاز و مثلاً گرفتن قسمتی هم از روسیه از بین‌النهرین (عراق) و ایران در 17 ذی‌القعده سال 1241 ه.ق به نزد فتح‌علی‌شاه آمدند و یا بهتر گفته شود آنان را با سلام و صلوات آوردند.»[1]

در این معرکه بلکه مهلکه، رئیس‌العلماء الاعلام سید محمّد بود که از این تاریخ به سید محمّد مجاهد معروف گردید و از طرف شاه، عبدالله ‌خان امین‌الدّوله صدر اعظم سابق به مهمانداری سیّد تعیین گردید. هنگامی که سیّد مجاهد به قزوین وارد شد مردم نادان‌تر از اولیای امور و بی‌اطّلاع‌تر از علمای اعلام را وادار به استقبال شایانی از سیّد و همراهانش کردند و حتّی مردم عوام کالانعام بل هم اضل را وادارکردند که در یکی از روزها که سیّد در حوض مسجد شاه قزوین مشغول به وضو گرفتن بود پس از اتمام وضو تمام آب کثیف حوض بزرگ مسجد که پر از اَخ و تُف مومنین بود محض تبرّک و استشفا به خانه‌های خود بردند.

جنگ اجباری و تحمیلی آغاز گردید. ایشان را بردند به جبهه‌ی جنگ. در آغاز کار ایرانیان بیچاره‌ی آلت دست سیاست خارجی کرّ و فرّی و پیشرفتی کردند، امّا بعد هجوم سپاه روس آغاز گردید و شهر‌های ایران یکی پس از دیگری به جنگ روس‌ها افتاد و از آغاز تا انجام جنگ که مدت 20 ماه طول کشید شاید بیش از یک میلیون نفر تلفات به ایران وارد آمد و سرانجام منتهی به معاهده‌ی کذایی ترکمنچای در تاریخ 5 شعبان 1243 ه.ق برابر با دهم فوریه 1828 میلادی گردید و خسارات و تلفات جبران‌ ناپذیری به واسطه‌ی عدم رشد ملّت و نداشتن زمامداران علاقه‌مند به مملکت و بصیر به اوضاع دنیا به ایران وارد آمد و بسیاری از شهر‌های ایران از دست رفت و به تصرّف روسیه درآمد و ایران به کلّی از هستی ساقط شد و از این تاریخ به بعد به واسطه‌ی عهدنامه‌ی مزبور ایران به تمام معنی به یک مملکت پوشالی بین مستعمرات آسیایی انگلستان و روسیه مبدّل شد و تمام این دوز و کلک‌های سیاسی برای این بود که ایران از هستی ساقط شود و سال‌های متمادی به شکل مملکت پوشالی و دست‌ نشانده‌ی دیگران درآید. نقشه درست بود و خوب هم عملی گردید چون اکثر خانواده‌های ایرانی در این جنگ کشته داده بودند بغض و عداوت شدیدی نسبت به سیّدمحمّد مجاهد که در ظاهر امر از مسببّین و محرکّین این جنگ بود ابراز می‌داشتند تا جایی که اگر حمایت دولت (شاه) از او نبود او را تکّه تکّه و ریز ریز می‌کردند. سیّد در سال 1242 ه.ق در تبریز در سن 62 سالگی به ناخوشی اسهال درگذشت و جنازه‌اش را با عجله‌ی تمام به کربلا برده و در آن جا دفن کردند. روابط سیّد با انگلیس‌ها از این جا پیدا شد که چون سیّد در زمان خود مرجعیّت تامّه داشت از این جهت انگلیس‌ها پول هند را درست به او می‌دادند.[2] پس از فوت سیّد مجاهد فی سبیل‌الله برای تقدیر از خدمات وی و همراهی با اعقابش پول هند سهمی ‌کربلا را که همه ساله مرتباً به توسط نماینده‌ی سیاسی انگلیس پرداخت می‌شد تا میان علمای اعلام و طلاّب مقیم کربلا تقسیم کنند از اولاد و اعقاب او قطع نکردند.»[3]



[1] - اسامی ‌مهم‌ترین علما که به همراه سیّدمحمد مجاهد در زنجان به نزد فتح‌علی‌شاه آمدند، حاج ملاّمحمّد جعفر استرآبادی سیّد نصرالله استرآبادی - حاج سیّد محمّدتقی قزوینی - سیّد عزیزالله طالش - حاج ملاّ عبدالوّهاب قزوینی و ملاّ احمد نراقی و پسرش حاج ملاّ محمد ملقب به «عبد الصاحب» و معروف به «حجه الاسلام بودند.»

[2] - کسانی که می‌خواهند از موضوع پول هند، اطّلاع پیدا کنند به کتاب تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس نوشته محمود محمود جلد ششم ص 1742 مراجعه نمایند.

[3] - ص 283 تا 285 - جلد سوم - شرح حال رجال ایران - مهدی بامداد

4 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 147