پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

ملیجک از نظر لرد کروزن

ملیجک از نظر لرد کروزن

لرد کروزن سیاستمدار معروف انگلستان که در سال 1307 ه.ق. (1889 م.) با سمت مخبری روزنامه‌ی تایمز لندن به عنوان سیاحت به ایران آمده و در روز سلام عید در تهران حضور داشته است در جلد اوّل صفحه 324 کتاب ایران و موضوع ایران راجع به عزیزالسّلطان چنین می‌نویسد: «...دیگر از اشخاص برجسته‌ی آن روز نایب‌السّلطنه و وزیر جنگ پسر سوم شاه بود که فرماندهی کلّ قوای ایران هم می‌باشد. پهلوی وزیر، پیر مردی در لباس فیلد مارشال و پهلوی پیر مرد یک پسر بچه به لباس فیلدمارشالی ایستاده بود. شخص اخیر همان عزیزالسّلطان غلام‌ بچّه‌ی محبوب ناصرالدین شاه است که در سفر‌های فرنگ هم با شاه ایران همراه بود. زیر دست این بچّه فیلد مارشال (ارتشبد) افسران رنگارنگ ایران صف کشیده بودند که لباس هر یک از آنان نمونه‌ای از لباس‌های نظامی ‌یک یا چند کشور اروپایی می‌باشد. همچنین در صفحه 400 و 410 مجلّد اوّل کتاب مزبور چنین گوید: غلام ‌علی ‌خان ملقّب به عزیزالسّلطان یک کرد بچّه‌ی یازده یا دوازده ساله از کسانی است که همیشه بیش از گربه‌ها و شیرها و آهوها، مورد علاقه‌ی پادشاه می‌باشد و حتّی از فرزندان بلاواسطه‌ی شاه هم محترم‌تر و محبوب‌تر است. عمّه‌ی غلام ‌علی‌ خان که کنیزک کردی بیش نبوده اکنون یکی از بانوان جلیل حرمسرای سلطنتی و خزانه‌دار خاص پادشاهی است و به همان جهت شاه او را امین اقدس می‌گوید. برادر امین اقدس یعنی پدر غلام ‌علی ‌خان عزیزالسّلطان همراه شاه به لندن آمده بود. من او را آن جا دیدم ظاهراً و باطناً جز یک مرد دهاتی چیز دیگری نبود؛ امّا چه شد که وی و پسرش این قسم طرف شدند البّته جهت ندارد. کسانی که از اوضاع دربار‌های شرق آگاهند از این پیش‌ آمدها تعجّب نمی‌کنند. چه که توجّه یا عدم توجّه یک پادشاه نسبت به یک نفر کافی است که خانواده‌ای، بلکه شهرستانی آباد و یا بر باد برود. شرقی‌ها به این طرز کار‌ها معتادند و آن را جزء مقدّرات حتمی‌الاجرا و سرنوشت تغییر ناپذیر فرض می‌کنند. باری توجّه شاه به عزیزالسّلطان تا حدّی است که اگر او ناخوش بشود شاه دست از کار می‌کشد و امور کشور مختل می‌ماند. چه بسا که پادشاه، عزیزالسّلطان را برای اظهار لطف به اعیان و اشراف به جای خود به منزل آنان می‌فرستد و حتّی در دید و بازدیدهای دیپلوماسی و خارجی هم این موضوع سابقه دارد و بیش از چند بار همین عزیزالسّلطان به سفارت انگلیس آمده و از طرف شاهِ ایران به وزیر مختار شادباش و یا تسلیت گفت. عزیزالسّلطان با آن که یازده سال بیش ندارد به درجه‌ی عالی فیلد مارشالی (ارتشبدی) ایران ارتقا یافته و از کلّیه‌ی مزایا و افتخارات این منصب خطیر استفاده می‌کند. تصویر بزرگی از ناصرالدین شاه مکلّل به انواع جواهرهای گرانبها با زنجیرهای طلا به گردن عزیزالسّلطان آویخته و شمشیر و حمایل فیلد مارشالی در بردارد. تا آن جا که من تحقیق کرده و می‌دانم کلّیه‌ی شایعات اروپاییان در باره‌ی اساس و عشق شاه به عزیزالسّلطان خالی از حقیقت می‌باشد و این یکی از هوسرانی‌های ساده‌ی معمولی پادشاه شرق است که نسبت به کسی بدون سبب این قسم تا پایبند می‌شوند. غیر از این هر تصّور دیگری شود باطل و بی‌ اساس خواهد بود.» [1]



[1] - ص 48 و 49 - شرح حال رجال ایران - جلد سوم - مهدی بامداد

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 308

ملیجک کیست

ملیجک کیست؟

نام ملیجک در اذهان عمومی ‌و محاورات کلمه‌ای آشنا و حتّی در گفتار مردم به صورت ضرب‌المثل و مترادف با نام ناصرالدین شاه به کار برده می‌شود و برداشت اوّلیّه‌ی اغلب کسانی که این مطلب را می‌شنوند ملیجک را چون یکی از زنان سوگلی شاه می‌دادنند؛ در صورتی که این گونه نیست. در این جا صحبت از علاقه‌ی افراطی توأم با جهالت ناصرالدین شاه به این فرد و خاندان ملیجک می‌باشد و تعجّب در این جاست ملیجکی که هیچ گونه خصایل مثبت نه از نظر جمال و کمال داشته چگونه پادشاه منور‌الفکر  تا این حد به او علاقه‌مند بوده و همه چیز را فدای او می‌کرده است. بعضی علّت آن توجه را تحقیر دیگران از طرف شاه دانسته‌اند و اگر این فرضیه صحیح باشد، علت همراه بردن ملیجک در مسافرت‌ها به اروپا چه بوده است؟ و مورد تمسخر قرار گرفتن پادشاه را به دلیل رفتارهای نامناسب ملیجک که بارها مورد تمسخر روزنامه‌ها و محافل قرار گرفته بود را بر چه اساسی می‌توان توجیه نمود؟ چنان‌که در مطالب بعد می‌آید متوجه خواهیم شد که هیچ کدام از راویان ملیجک به نکته‌ی مثبتی از زندگی وی اشاره نکرده‌اند. مهمترین منابع اوّلیّه در باره‌ی شرح ملیجک همان خاطرات اعتماد‌السّلطنه و تاج‌السّلطنه و بعضی از خارجی‌ها می‌باشد و به دلیل آن که اکثر راویان هنگام توصیف شرح حال ملیجک به آن منابع استناد کرده‌اند، در نتیجه، در نقل مطالب تشابه زیادی به وجود آمده است. هر کس بنا به سلیقه‌ی خود به گوشه‌ای از زندگی ملیجک اشاره کرده است؛ ولی در مورد فساد و بی بند و باری او اشتراک نظر دارند و همه متّفق‌القول می‌گویند که تمام آن‌ اعمال ناشی از رفتار ناهنجار ملیجک و ضعف و مسخرگی این سلطان منور‌الفکر و تو خالی می‌باشد. البته باید توجه داشت که نوشتن شرح حال ملیجک به خاطر خود او نبوده و هدف اصلی انتقاد بر ناصرالدین شاه بوده است. شرح حال ملیجک خود حاوی یک سری اطلاعات از اوضاع اجتماعی سیاسی دربار و سلطنت آن دوره می‌باشد و مطالعه‌ی آن به شخص خواننده می‌فهماند که اوضاع مملکت چگونه بی سر و سامان بوده و چرا کسی قارد به اصلاح آن نبوده است؟

ملیجک کودکی است که در مسیری نا خودآگاه قرار گرفته و پرورش یافته است و توصیف زندگی او بیانگر یکی از ابعاد شخصیت ناصرالدین شاه می‌باشد و زمانی که در عمق مطالب دقّت و تأمّل گردد، دیگر نباید انتظار داشته باشیم که چرا وضع مملکت بدان گونه بوده و مقصّر کیست؟ و چگونه باید جواب پاسخ‌های بی پایان را یافت. در این جا شاید مطالب تکراری و تشابهات زیادی وجود داشته باشد؛ ولی هدف اصلی به دلیل اهمیّت و بیانگر انگشت اتّهام به سوی شخص عامل باشد که این قدر شیفته و دلباخته‌ی او بوده است که خود می‌تواند مشت نمونه خروار باشد و بلکه بتواند در تجزیه و تحلیل فکری ما تأثیر بیشتری داشته باشد تا عمق فاجعه را دریابیم و بدانیم که علت بدبختی مردم و مملکت از کجا نشأت گرفته است. آن چه که در این قسمت ذکر شده است مربوط به ملیجک ثانی یعنی عزیز‌السلطان می‌باشد که از کودکی دارای دَم و دستگاهی خاص و دارای القابی چون سردار محترم و منصب امیر تومانی با شمشیر مرصع بوده است. پس از کشته شدن ناصرالدین شاه این مقام‌های پوشالی تبخیر می‌شوند و میان او و همسرش دختر پادشاه نیز متارکه به وجود می‌آید و سرانجام در شهریور 1318 ش. یا به روایت دیگر زمستان 1319 شمسی در حال فلاکت در تهران زندگانی را بدرود می‌گوید. گویند او در سن 61 سالگی هنگام عبور از کوچه‌ای بر روی توده کاهگلی می‌افتد و در همان جا بر اثر سرما زدگی از بین می‌رود و جالب این که از اوّلین کسانی که به خانواده‌اش تسلیت می‌گوید سفیر وقت انگلیس است که برای استرداد نشان و حمایل عالی‌ترین مدال امپراتوری بریتانیا می‌رود که ملکه در سفر سوم ناصرالدین شاه به فرنگ به او و ملیجک داده بود و در این زمان تاریخ مصرفش به اتمام رسیده بود.

مهدی بامداد در صفحه 22 جلد سوم کتاب شرح حال رجال ایران در مورد خاندان ملیجک می‌نویسد: «میرزا محمّدخان ملیجک اوّل ملقّب به امین‌خاقان و پدر عزیزالسّلطان، غلام علی ‌خان ملیجک دوم، همان عزیزالسّلطان و غلامحسین‌ خان ملیجک سوم، سیّد ابوالقاسم بزّاز جدّ مادری عزیزالسّلطان، جوجوق دده‌ی ملیجک و امینه‌ اقدس زن ناصرالدین شاه عمّه‌ی عزیزالسّلطان، مردک دایی عزیزالسّلطان که مردک پسر سیّد ابوالقاسم پیشخدمت شاه بود و گاهی هم پای شاه را می‌مالید.»

1 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 307

ناصرالدین شاه و چند روایت پراکنده

ناصرالدین شاه و چند روایات پراکنده

«ناصرالدّین ‌شاه آدمی‌ بود خیلی پاک‌دل و بی‌اندازه صورت‌ پرست. از زن‌های خوشگل فقط به تماشای آن‌ها قانع بود و بی‌اندازه حسود بود. در مسأله‌ی زن به درجه‌ای که در مجالس و در تئاتر اگر یک زن خوشگلی را می‌دید و از او خوشش می‌آمد اگر یکی از ملتزمین هم نگاه می‌کرد به آن زن خیلی بدش می‌آمد.»[1]

«السّلطان ناصرالدین شاه بن السّلطان محمد شاه بن الولی ‌عهدالاعظم عبّاس‌میرزا بن فتح‌ علی ‌شاه بن حسینقلی ‌خان الشّهیر به جهان‌سوز شاه بن السّلطان محمّد حسن ‌خان بن الامیر فتح ‌علی ‌خان بن الامیر شاهقلی ‌خان بن محمّد ولی‌خان بن مهدی‌ خان بن محمّد قلی آقای قاجار از طایفه‌ی اشاقه ‌باش از تیره‌ی قوانلو.»[2]

«یکشنبه 17 شعبان 1305 ه.ق. ...چهار به غروب مانده منزل ایلچی روس وعده داشتم. آن جا رفتم. دو ساعت آن جا بودم. خیلی صحبت شد. من‌ جمله‌ی محرمانه از او پرسیدم. حقیقتاً این ترکمن‌ها را که در استرآباد تنبیه کرده‌اند و جمعی را کشته و برخی را مجروح و اسیر کرده و اموال ایشان را غارت کردند به ایران یاغی بودند؟ قسم خورد که تمام ایل‌ها مطیع و منقاد دولت ایران بودند. شما رعیّت خودتان را خراب و چپو می‌کنید و در این کار هم خوشحال هستید. خیلی اسباب حیّرت من شد. معلوم است وقتی که آقا وجیه سیف‌الملک حاکم می‌شود و میرزا عبدالله ‌خان برادر دو زن شاه سردار قشون می‌شود که روی هم رفته حاکم و سردار را همه می‌شناسند، البّته این طور می‌شود. خدا شاه را حفظ کند. عصر شاه باغ شاه تشریف بردند. من هم منزل ایلچی‌خانه آمدم.

چهارشنبه 11 رمضان 1305 ه.ق. صبح درخانه رفتم. شاه در نارنجستان ناهار میل فرمودند. قدری درس خواندند. من خانه آمدم. عصر شاه باغ اسب‌ دوانی تشریف بردند، شنیدم حرم هم رفته بودند. خر دَوانی کردند. من شب افطار پارک امین‌الدّوله بودم بعد خانه آمدم.

چهارشنبه 22 صفر1310 ه.ق. در ششم صفر که عید مولود همایون بود. هر چند نظام‌الملک که وزیر تهران شده فرستاده بودند که مردم شهر را چراغان کنند. احدی اعتنا نکرده بود، بلکه بد هم گفته بودند.»[3]

«ناهار شاه در وقت ظهر داده می‌شود و پیشخدمتان خاصّه با کمال ملایمت و سکوت قاب‌های غذاهای لذیذ که قریب بر پنجاه بودند بر سر سفره می‌گذاشتند و پس از اتمام صرف ناهار هنگامی که شاه با آفتابه ‌لگن طلا دهان و دست مبارکشان را می‌شستند باقیمانده‌ی ناهار به شاهزادگان و بعد عمله ‌جات و آخرالامر به فرّاشان می‌رسید که احتمالاً چیزی ته بشقاب نخواهد بود.»[4]



[1] - ص 269 - ایران دیروز یا خاطرات پرنس ارفع- ارفع‌الدّوله

[2] - ص 31- سفر‌نامه‌ی فرهادمیرزا معتمد‌الدّوله- به اهتمام اسماعیل نواب صفا

[3] روزنامه‌ی خاطرات- محمّدحسن‌خان اعتماد‌الدّوله

[4] تاریخ اجتماعی ایران در عهد قاجاریه- اثر جیمز ویلس- ترجمه جمشید دو دانگه و مهرداد نیکنام

5 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 305

انیس الدوله کیست؟

انیس‌الدّوله کیست؟

انیس‌الدّوله یکی از زنان مشهور ناصرالدین شاه بوده که حتّی به عنوان شهبانویی و ملکه‌ی ایران رسید. در باره‌ی علّت توجّه و محبّت ناصرالدین شاه به وی و انتخابش به عنوان بانوی اوّل حرم روایتی این چنین ذکر شده است، هنگامی که پادشاه از سفری برمی‌گردد و زنانش پس از دیدار دیدار او می‌گویند: برایمان چه هدیه آورده‌ای؟ شاه شپشی را که داخل قوطی کوچکی گذاشته بود به آن‌ها نشان می‌دهد و می‌گوید این شپش خودم است و سوغات آورده‌ام. تنها انیس‌الدّوله آن را می‌پذیرد و دیگران ناراحت شده و از گرفتن آن امتناع می‌کنند. انیس‌الدّوله دور آن را جواهر گرفته و به صورت سنجاق بر سرش می‌زند که بعد از آن مورد محبّت شاه قرار می‌گیرد.

درباره‌ی شرح حال و چگونگی آشنایی پادشاه با وی و حضورش در حرمسرا روایات متفاونی وجود دارد. از جمله انیس‌الدّوله نامش فاطمه و از اهالی عمامه و عاقل‌ترین و متشخّص‌ترین زنان ناصرالدین شاه و عنوانش ملکه‌ی ایران بوده و ناصرالدین شاه خیلی از وی حرف‌ شنوی داشته و گاهی نیز طرف شور او واقع می‌شده است. در سال1290 ه.ق. سفر اوّل ناصرالدین شاه به اروپا او را به عنوان ملکه به همراه خود تا مسکو برد و چون موضوع حجاب در میان بود و به آن شکل و شمایل در اروپا بد جلوه می‌کرد بنا به گفته و رأی حاج میرزا حسین‌خان مشیرالدّوله صدر اعظم شاه او را از مسکو به تهران برگرداند. محمّدحسن‌خان اعتماد‌السّلطنه راجع به وی در یادداشت‌های روزانه خود چنین می‌نگارد: «28 شوّال 1298 انیس‌الدّوله یا فاطمه ‌سلطان خانمِ حرمِ محترم ِپادشاه که سوگلی است. از اهل عمامه است. از قرار تقریر یکی از اهالی قریه‌ی پدر این خاتون محترم نور محمّد نام از طایفه‌ی گرجی است. اگرچه دو نفر دیگر می‌گفتند آملی از اهل مازندران بوده است؛ ولکن گمانم این است بر فرض هم آملی بوده شاید از طایفه‌ی گرجی بوده است که صفویه کوچانیده و در مازندران سکنی داده‌اند. در هر صورت نور محمّد رعیّت بیچاره و بی‌بضاعت و بی‌مایه‌ای بود. مرد سه اولاد از او باقی ماند حبیب‌الله و محمّدحسن و این دختر والده‌ی این‌ها به یکی از سادات ناصرآبادی شوهر کرد. دختر را عمّه‌ی او که زوجه‌ی فتح‌الله نامی ‌بود نزد خود برد و نگاه داشت. مابین اهل عمامه و فتح‌الله نزاعی شد. فتح‌الله از عمّامه قهر کرد. عیال خود را برداشت و به دولاب تهران رفت. نبات ‌خانم صبیّه‌ی مصطفی یک لواسانی که سمت للگی به شاه داشت و در حرم‌خانه بود به جهت پسر خود دختری خواست که وجیه باشد. این دختر را یافت. خواستگاری شد. شوهر عمّه و عموی او که کربلایی مهدی باشد، نداد. فوراً عمّه را دیده نقد و جنس تعارف به او داد دختر را آوردند. همین که وارد حرم‌خانه گردید جیران‌ خانم فروغ‌السّلطنه دختر محمّد علی تجریشی که آن وقت سوگلی بود این دختر را به خدمت خود نگه داشت. کم‌کم در خدمت شاه طرف میل شد. حالا یکی از نسوان بزرگ عالم است. بسیار مقدّسه و محترمه است و غالباً غضب پادشاه را فرو می‌نشاند و توسّط از بیچارگان می‌کند.»[1] و در ادامه لرد کرزون در جلد اوّل صفحه‌ی 409 کتاب «ایران و موضوع ایرانی» تألیف خود راجع به انیس‌الدّوله چنین می‌گوید:

«انیس‌الدّوله دختر یک آسیابان شمیرانی که در یک روز به موکب همایونی برخورد و شاه را دلباخته خود کرد و اکنون فرمانروای حرمسرا می‌باشد. همین انیس الدّوله بود که از میان تمام زنان شاه برای مسافرت فرنگستان انتخاب شد و تا مسکو همراه رفت. سپس از مسکو به ایران باز آمد.»[2] و دکتر فووریه که او را از نزدیک دیده در باره‌ی او می‌نویسد:«انیس‌الدّوله خانمی‌است. به سنی قریب به پنجاه، قدری سمین با صورت گوشت آلود و پهن؛ امّا متناسب و با این قیافه پیش ایرانیان نمونه‌ی کامل زیبایی محسوب می‌شود؛ می‌گویند زنی خیر خواه و زیرک است. به هر حال در لطف و خوش صحبتی او حرفی نمی‌رود و همه وقت متبسّم و خوش احوال است. تنها موقعی که به یاد او می‌آید که به این سن رسیده و هنوز فرزندی نیاورده است بسیار مغموم می‌شود و درد بچه داشتن درد عمومی ‌اندرون شاهی است.»[3]  همچنین تاج‌السّلطنه در باره‌ی او می‌نویسد: «این خانم دهقان‌زاده و از بلوکات عمّامه بود. در یک سالی که پدرش به آن طرف‌ها مسافرت می‌کند این دختر را در صحرا دیده از او بعضی سؤالات می‌کند و آن دختر تمام را جواب‌های دلکش و مطبوع می‌دهد و طرف مهر پدرم واقع او را به حرم می‌آورد و به دست همان جیرانی که در پیش مذاکره‌اش را کردم می‌سپارد. پس از مرگ جیران خانه و اثاثیه‌ی او را به این دختر داده و به جای او خیلی محترم و مطبوع بود. به قدری این زن عاقله و با اخلاق بود که با وجود نداشتن صورت خوبی برای سیرت خوب اوّل زن و اوّل محترم بود. درین تاریخ که من مذاکره می‌کنم او تقریباً سی ‌ساله، قدّی متوسّط، خیلی ساده و آرام با وقار، سبزه با صورت معمول؛ بلکه یک قدری هم زشت لیکن خیلی با اقتدار. تمام زن‌های سفرا خارجه به منزل او پذیرفته شده، در اعیاد و مواقع رسمی ‌به حضور می‌رفتند و این خانم بزرگ و محترم اولاد نداشت و مرا برای خود اولاد خطاب می‌کرده. مِهر مخصوصی نسبت به من داشت و همین قسم جمیع خانواده‌های محترم و نجیب و زن‌های وزرا و امرا به منزل او پذیرفته می‌شدند و تمام عرایض اغلب به توسّط او انجام می‌گرفته در حضور سلطان عرض و قبول می‌شد.»[4]

امّا سرانجامش چنین بود که گریگوری پتروویچ مأمور روس در تهران در باره‌ی مرگ انیس‌الدّوله می‌گوید معتبر‌ترین زن درباری هم که انیس‌الدّوله نام داشت به علّت بیماری یرقان شدید که از تنبلی و پرخوری ناشی می‌شد، مرد. امّا درباری‌ها شایع کردند او از غصّه‌ی شاه شهید فوت کرد و علّت فوت این بود که وقتی می‌خواستند حقوق‌های زنان حرم را بدهند برای او هم تعدادی اسکناس بانک شاهی بردند. وقتی که آن اسکناس‌ها و عکس شاه را بر روی آن دید دچار سکته شد و درگذشت چه دروغ شیرینی! »[5]



[1] - پاورقی ص 317 - جلد سوم - شرح حال رجال ایران - مهدی بامداد

[2] - ص 269 - جلد چهارم - شرح حال رجال ایران - مهدی بامداد

[3] - ص 246 - خاطرات دکتر فووریه - ترجمه‌ی عبّاس اقبال آشتیانی - به کوشش همایون شهیدی

[4] - ص 25 - خاطرات تاج‌السّلطنه - به کوشش منصوره اتحادیّه و سیروس سعدوندیان

[5] - ص 184 - آخرین پادشاه قاجار - خسرو معتضد

6 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 303

جیران خانم کیست؟

جیران خانم کیست؟

ناصرالدّین ‌شاه دارای زنان متعدّدی بود؛ ولی تعداد کمی ‌از آن‌ها از شهرت و اعتبار و نفوذ برخوردار بودند که بتوانند در پشت پرده هدایتگر و تأثیرگذار در امور سیاسی و داخلی باشند. یکی از آنان جیران یا فروغ‌السّلطنه می‌باشد که در باره‌ی او چنین روایت شده است: «از زنان دیگر که در تحوّلات سیاسی و نفوذ شخص پادشاه تأثیر به سزا داشته است جیران تجریشی ملقّب به فروغ‌السّلطنه می‌باشد و شاید خود مهد علیا نیز که جیران تجریشی را پیش چشم شاه می‌نمایاند هیچ ‌گاه تصّور نمی‌کرد که او به زودی به بزرگترین کانون قدرتی بدل شود که اقتدار او را در حرمسرا زیر سؤال ببرد؛ زیرا این روستا زاده که ظاهراً برای فراگیری رقص به حرم شاه آورده شده بود به خاطر هوش و استعداد و دلربایی خاص خود از حد یک معشوقه‌ی زودگذر بیرون آمد و از حالت صیغه، علی ‌رغم مخالفت مهد علیا به عقد دائم شاه بدل گردید و یکی از پر نفوذترین زنان حرمسرای شاهی شد. جیران در علاقه به طبیعت و شکار با شاه نقطه مشترک داشت و این ویژگی در پیش چشمان شاه دیگرگونه جلوه می‌داد. قدرت جیران غیر از نفوذ بر شاه دوستان قدرتمندی را نیز برایش در بیرون حرمسرا به وجود آورده بود. قدرت جیران با تولّد فرزندانش رو به فزونی نهاد و به قول پزشک شاه رقّاصه‌‌ی پیشین دیگر به ذُروَه‌ی (بلندی و اوج) قدرت رسیده بود. نفوذ وی در تمام مملکت عیان بود. شاه دیگر فقط به خاطر او و پسرش قاسم‌ خان زندگی می‌کرد. شاه پسر دوم جیران را که هنوز در گهواره بود امیر توپخانه کرد و در عین حال به فرزندان دیگر بی‌ اعتنا شد. در معامله‌ی پنهانی بین نوری و جیران قرار بر آن شده بود که با کمک صدر اعظم امیر قاسم ‌خان با کنار زدن مظفّرالدّین‌میرزا ولیعهد ایران گردد و جیران نیز در تقصیر نامه‌ای که دشمنان نوری شبیه آن چه که امیرکبیر را معزول ساخته بود نقش حمایتی از او را ایفا کند؛ امّا با مرگ ناگهانی امیر قاسم ‌خان ولیعهد نه تنها اتّحاد نوری با زن سوگلی شاه گسست؛ بلکه جیران او را عامل مرگ پسرش نیز می‌دانست. (به روایتی عامل قتل مهد علیا بوده است و قبل از آن نیز سعی در کور کردن وی کرده بود.) چون نوری با اقدامی ‌به موقع رقبا را کنار زده بود و کار را به جایی رسانده بود که با استفاده از نفوذ جیران و عشق شاه به امیر قاسم و قبولاندن کفالت سلطنتِ امیر قاسم به شاه قرار بود که حکم صدارت بلا عزل را از دست همایونی بگیرد که ناگهان با این بحران بزرگ رو به رو شد و مهد علیا پس از مرگ امیر قاسم و تشکیل جبهه‌ی ضد نوری مجدّداً به عرصه‌ی سیاسی باز گشته بود و جیران نیز احتمالاً مورد سوء استفاده قرار گرفته بود. چون شاه در دست‌ خطی به جیران وعده‌ی سقوط نوری را به سوگلیش داده بود. امین اقدس و انیس‌الدّوله نیز از زنان بسیار با نفوذ حرمسرای ناصرالدین شاه بودند؛ ولی هرگز به مقام دو زن قدرتمند یعنی مهد علیا و جیران تجریشی دست نیافتند و نتوانستند همانند آنان در حوادث کلان و سیاست‌گذاری نقش معادل و هم ‌سنگ آنان ایفا کنند.»[1] [2]



[1] - خلاصه‌ی صص 112 تا 126 - قهوه‌ی قجری - محمّد توحیدی چافی 1378

[2] - مهدی بامداد در پاورقی صفحه 323 جلد چهارم شرح حال رجال ایران در باره جیران جیران ملقّب به فروغ‌السّلطنه دختر محمّد علی تجریشی است، می‌نویسد ابتدا این زن رقّاصه بود و شاه او را در خانه‌ی مهد علیا مادر خود دید و مورد توجّه واقع شد. نامبرده از محبوب‌ترین زوجات در نزد ناصرالدین شاه بوده و چون چشمان وی به آهو شباهت داشت از این جهت به جیران که به ترکی آهو است نامیده شد.»

3 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 302