پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

حرمسرا ی ناصری از نظر تاج السلطنه

حرمسرای ناصری از نظر تاج‌السّلطنه

«در مورد نمای ساختمان آن عمارت، اطراف تقسیم شده بود. در میان خانم‌ها که منسوب به سلطان بودند و بعضی حیاط‌های داخل و خارج هم داشت که در آن‌ها منزل دارند. تقریباً اعلیحضرت پدر تاجدار من هشتاد زن و کنیز داشت. هر کدام ده الی بیست کلفت و مستخدم داشته، عدّه‌ی زن‌های حرمسرا به پانصد نفر؛ بلکه ششصد می‌رسید و همه روزه هم خانم‌ها با کلفت‌ها و خدمه از اقوام و عشایر خود جماعتی را می‌پذیرفتند و هر روز بالاستمرار در حرمسرا تقریباً هشتصد- نهصد زن موجود بود و تمام این خانم‌ها منازل و حقوق و اتباع از کلفت و نوکر و تمام لوازم زندگانی در بیرون اندرون به اجرا داشته و خیلی کمتر دیده می‌شد دو خانم با هم یک منزل داشته باشند. مگر زن‌های تازه که از دهات و اطراف اختیار می‌کردند و به دست خانم‌ها می‌سپردند که یک قدری آداب و رسوم را بفهمند بعد منزل جداگانه به ایشان می‌دادند. از میان تمام این خانم‌ها فقط هفت الی هشت نفر بودند که اولاد داشته و مابقی بدون اولاد بودند. کنیزهای سلطنتی در تحت اختیار یک نفر رئیس در یک حیاط جداگانه منزل می‌کردند و این کنیزها تمام ترکمن و کرد بودند که در واقعه ترکمان اسیر آورده بودند؛ لیکن تمام خوش‌ چهره و قشنگ بودند و به اضافه‌ی کنیزی صیغه هم بودند و رئیس این‌ها هم ترکمان (اقل ‌بگه‌ خانم[1]) اسم داشت و همچنین در باره‌ی تفریحات زنان اندرونی همه قسم تفریحات در مدّت شبانه روز به اقسام مختلف برای این خانم‌ها موجود بود و هیچ تصّور نمی‌توان کرد در عالم خیال چنین زندگانی آسوده و شیرینی برای نوع بشر جز آن‌ها هیچ کدورتی هیچ زحمتی هیچ درد و عقده‌ای در تمام سال به ملاقات آن‌ها نمی‌رفت و من یقین دارم اگر کسی از آن‌ها می‌پرسید زحمت چیست؟ با یک تعجّب فوق‌العاده خیره نگاه کرده، در جواب بی ‌حرکت مانده، نمی‌فهمید، چیست و همین قسم وقتی که ستاره‌ی اقبالشان غروب کرد و پس از قتل سلطان از سرای خارج شدند در مدّت اندکی تمام مردند. خیلی کم و به ندرت از آن‌ها باقی ماند. سرگرمی این خانم‌ها دو سه نفر با یک‌ دیگر دوست و رفیق بودند. اغلب روزها را به مهمانی و بازی لاسکنه[2] که صورت‌های مختلف الوان مضحک است که از مقوّا درست می‌کنند و صحبت‌ها و خنده‌ها به شام می‌رسانیدند و تمام مذهبی و مقیّد به روزه و نماز بودند. همیشه میل داشتند در تزئین لباس بر یک ‌دیگر سبقت داشته و خود را فوق‌العاده جلوه داده، نظر شاهانه را جلب بکنند. عصرها هر روزه و بالاستمرار دو سه ساعتی را مشغول توالت و لباس‌های رنگارنگ الوان بوده، خود را مثل رب‌النّوع‌ها[3] می‌ساختند و به حضور حضرت سلطان می‌رفتند.»[4]  دکتر فووریه نیز در باره‌ی حرمسرا می‌نویسدکه «آرزوی تمام زن‌های اندرونی این است که از پادشاه بچه‌ای بیاورند و این آرزو چنان در ایشان شدید است که هر وقت به طبیب می‌رسند عمده‌ی صحبتشان با او در همین باب است و بسیار اتّفاق می‌افتد که یک عدّه‌ی حقّه‌باز هم ایشان را در دام خود می‌اندازند و از ایشان استفاده‌های هنگفت می‌بردند.»[5]



[1] - اقل‌ بگه یا اغول ‌بگه کنیز شاه بود. بنا به قول اعتمادالسّلطنه در اوایل امینه‌ی اقدس مباشر خوابگاه بود و سپس اقل‌ بگه جانشین او شد و صیغه‌ی شاه نیز شد. «مؤلّف»

[2] - باید همان بال‌ ماسکه باشد، رقص با ماسک. ویراستار

[3] - رب‌النّوع . [ رَب ْ بُن ْ ن َ ] (ع اِ مرکب ) فرشته‌ای که حق تعالی برای پرورش و حفاظت هر نوع نباتات و حیوانات و جمادات مقرر فرموده چنان که برای پرورش هر نوع ، فرشته‌ای علی‌حده است .(آنندراج ). ج ، ارباب انواع .(یادداشت مرحوم دهخدا). در فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی آمده است: اشراقیان می‌گویند هر نوعی از افلاک و کواکب و بسایط عنصری و مرکبات و اشباح مجرد ربی دارند که عقل مدبر آن نوع است و اوست غاذی و منمی و مولد، و رب اشجار را «مرداد» و رب آتش را «اردیبهشت » و رب ارض را «اسفندارمذ» می‌نامند. ملا صدرا گوید: کلمه‌ی رب‌النّوع را حکمای قدیم مانند انباذقلس و هرمس و فیثاغورس به کار برده‌اند و رب صنم هم نامیده شده است. مولّف پس از شرح عقاید سقراط و افلاطون و ابوعلی سینا و یونانیان قدیم گوید: ماحصل کلام آن که فلاسفه هر یک با اختلاف خاصی که در تعبیرات خود دارند، گفته‌اند که برای هر نوعی از انواع موجودات مادی جهان هستی فردی است عقلانی و نورانی و روحانی که حافظ نوع خود می‌باشد و در معرض تحولات و تغییرات و کون و فساد نیست و افراد مادی تابع و مقهور پرتوی از آن‌ها می‌باشد و آن‌ها را به نام ارباب انواع و غیره خوانده‌اند. رجوع به فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی سجادی و فهرست حکمت اشراق وایران باستان صص 2500 و 249 و 2679 و ربةالنوع شود.

- رب‌النّوع آتش؛ اردیبهشت. رجوع به فرهنگ اصطلاحات فلسفی سجادی شود.

- رب‌النّوع آفتاب؛ یونانی‌ها آن را آپولون می‌نامیدند و از روی افسانه‌ای، نسب سلوکوس اوّل را به این رب‌النّوع می‌رسانیدند. مرحوم پیرنیا گوید: آن تیوخوس، شبی در خواب دید که آپولون [ رب‌النّوع آفتاب به عقیده‌ی یونانی‌ها] با زن او همبستر گردید و پس از این که نطفه بسته شد، او حلقه‌ای به زن داد که دارای نشان لنگر کشتی بود و به او گفت که این حلقه را به پسری که می‌بایست متولّد شود بدهد. این خواب را به معجزه تصوّر کردند، زیرا روز دیگر در بستر لائودیس حلقه‌ای با نشان مذکور یافتند و سلوکوس وقتی به دنیا آمد بر رانش نیز چنین نشانی داشت. بعد وقتی که اسکندر به آسیا می‌رفت لائودیس حلقه را به پسرش داد و نژاد او را روشن ساخت. اعقاب او این نشان را در را نشان داشتند و آن را علامت خانواده‌یشان می‌دانستند.(از ایران باستان ج 3 ص 2053).

- رب‌النّوع اشجار، رب‌النّوع درخت؛ مرداد. رجوع به ماده‌ی رب‌النّوع در فرهنگ اصطلاحات فلسفی سجادی شود.

- رب‌النّوع زمین ، رب طلسم ارض؛ حکمای فرس آن را به نام اسفندارمذ نامیده‌اند. اسفند. رجوع به فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی سجادی شود.

- رب‌النّوع ماه؛ یکی از ارباب انواع یونانیان بود. رجوع به رب‌النّوع شود. (لغت نامه دهخدا، ویراستار)

[4] - صص 14 و 19 - خاطرات تاج‌السّلطنه - به کوشش منصوره اتحادیّه

[5] - ص 222 - خاطرات دکتر فووریه - ترجمه‌ی عبّاس اقبال آشتیانی - به کوشش همایون شهیدی

6 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 300

اسامی برخی زنان ناصرالدین شاه

اسامی ‌برخی از زنان شاه

ناصرالدّین‌شاه دارای زنان متعدّد بود و اعتماد‌السّلطنه در روزنامه‌ی خاطرات خود اسامی ‌برخی را چنین آورده است:

1-    گلین‌ خانم زن اوّل شاه که در زمان ولیعهدی او را به عقد خود درآورد.

2-    لیلی یوشی از اهالی مازندران

3-    ماه ‌رخسار خانم

4-    ماه ‌نسا‌ء خانم

5-    معصومه ‌خانم

6-    نجم‌السّحر

7-    نوش ‌آفرین ‌خانم

8-    هما خانم کردستانی مشهور به والی‌زاده

9-    جمال خانم

10-خانم شاه‌زاده (مادر تاج‌السّلطنه)

11-خاور سلطان

12-زینت‌السّلطنه دختر سالار معروف که چند سال با شاه جنگید. این زن پسری داشت به نام سالار‌السّلطنه که بعد‌ها به فرنگستان رفت و در همان جا زیست.

13-زهرا سلطان

14-سکینه ‌چیذری

15-صغرا خانم شاه‌ عبدالعظیمی ‌مادر اخترالدّوله نامزد ملیجک ثانی

16-صفیّه نوری دختر ملاّیی از اهل نور مازندران

17-عفّت‌السّلطنه از زنان صیغه‌ای شاه که دو فرزند آورد. یکی سلطان مسعود میرزای ظلّ‌السّلطان پسر ارشد شاه و دیگری بانو عظمی ‌که به عقد صارم‌الدّوله درآمد.

18-عالیه ‌خانم

19-عایشه‌ خانم یوشی

20-غنچه کنیز ترکمان ‌شاه که حامله بوده، امّا شاه انکار کرده و او را بیرون کرد، امّا می‌گفتند محض خاطر امینه‌ اقدس او را بیرون کرده و به خانه‌ی نایب‌السّلطنه فرستاد و انکار بچّه فرمود. و....

اسامی ‌برخی از زنان صیغه‌ای:

1-    مرجان‌ خانم از زنان صیغه‌ای شاه بود که دو فرزند آورد به نام‌های یمین‌الدّوله و فرح‌السّلطنه

2-    توران‌السّلطنه، زن صیغه‌ای شاه بود و او نیز دو فرزند برای شاه آورد به نام‌های: عضدالسّلطنه و تاج‌السّلطنه.

3-    حرمت‌السّلطنه، زن صیغه‌ای دختری آورد به نام افتخارالسّلطنه.

4-    محبوب‌السّلطنه که مادر عزّالسّلطنه و عزیزالسّلطنه بود.

5-    وقار السّلطنه از شاه صاحب فرزندی به نام شرف‌السّلطنه شد.

6-    فاطمه یکی دیگر از زنان صیغه‌ای شاه بود که وظیفه‌ی عمده‌اش نگهداری مازادِ پولِ انعام‌هایی بود که شاه هر روز در حمّام پخش می‌کرد. این زن اضافه‌ی پول‌ها را جمع می‌کرد و یک جا به خزانه می‌فرستاد.

7-    منیرالسّلطنه که صاحب پسری از ناصرالدین شاه شد موسوم به کامران ‌میرزا که نایب‌السّلطنه و وزیر جنگ بود.

8-    ندیم السّلطنه مادر ضیاءالسّلطنه بود. این دختر را شاه به سیّد زین‌العابدین امام‌ جمعه به زنی داد.

9-    روشنک دختر دهقانی بود که شاه به طور عبور در سفر دماوند او را دید و پسندید و شاطر باشی را در آن جا گذاشت تا این دختر را به شهرستانک ببرد و جزء حرمسرا گرداند. این نام را ناصرالدین شاه برای آن دختر انتخاب کرد.

10-شمس الدّوله دختر عضدالدّوله پسر فتح ‌علی ‌شاه که برادرهایش عین‌الدّوله صدر اعظم مظفّرالدّین ‌شاه و وجیه‌الدّوله میرزای سپهسالار بودند. شمس‌الدّوله هم از جمله زنانی بود که از شاه فرزندی نیاورد.»[1] و [2]



[1] - صص 387 و 388 - پشت پرده‌های حرمسرا - تألیف حسن آزاد

[2] - پادشاهان قاجار در زمینه‌ی عیّاشی و خوشگذرانی هیچ نقص و کمبودی نداشته‌اند و آن‌هایی هم که در انجام آن تعلّلی ورزیده‌اند به علّت ضعف و ناتوانی جسمی‌آن‌ها بوده است و شاهانی چون ناصرالدین شاه نمی‌دانستند که باز هم دست بالای دست بسیار است و باید تأسّف بخورند که چرا بی‌رقیب نبوده‌اند؛ زیرا پادشاهی از روس گوی سبقت را از همه ربوده بود و حسن آزاد در صفحه 108 کتاب پشت پرده‌های حرمسرا می‌نویسد: «...تخت او بزرگ و با جواهر گرانبها آرایش یافته، پهلوی وی چهل کنیز برای هم‌خوابی با او روی تخت نشینند. او گاهی هم در حضور همراهانش با یکی از ایشان جماع می‌کند. او از تخت خویش پایین نمی‌آمد و اگر بخواهد قضای حاجت بکند در تشت انجام می‌دهد و هر وقت بخواهد سوار شود. اسب او را نزدیک تخت می‌آورند و از روی تخت سوار آن می‌شود و چون قصد پیاده شدن را بکند اسب خود را نزدیک می‌برد تا روی تخت پیاده شود.»

3- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 298

آغا نوری خواجه کیست؟

آغا نوری خواجه کیست

آغا نوری‌ یکی از خواجگان حرمسرای ناصرالدین شاه است که کلیّه‌ی ورود و خروج زنان بدون اجازه وی غیر ممکن بود. او مردی مستبد و سخت‌گیر بوده و همه‌ی زنان از وی حساب می‌بردند. تاج‌السّلطنه در خاطرات خود از او چنین یاد می‌کند «سن او تقریباً چهل، چهره‌ی زرد رنگ، خیلی کریه و بد صورت، با صوتی ناهنجار، مخصوصاً در مواقعی که به اصطلاح قرق می‌کرد صدای او را از مسافت خیلی دور می‌شد استماع کرد. همیشه شال سفیدی به روی لباس آبی ‌رنگ چرک و کثیفش بسته و دسته‌ی کلّید خیلی بزرگی را به آن آویزان کرده، چوب‌ دستِ بسیار ضخیمی ‌هم در دست داشت و خیلی سفّاک و بی‌ باک و با عموم به یک رسمیّت فوق‌العاده رفتار می‌کرد و مخصوصاً در اندرون به این خواجه سپرده شده بود و با کمال دقّت مواظب عابرین بود و هر کس به حرمسرای داخل یا خارج می‌گشت به اجازه‌ی او بود، حتّی خانم‌ها پس از تحصیل مرخّصی از اعلیحضرت سلطان باید از آغا نوری ‌خان هم اجازه گرفته، اگر اصلاح نمی‌دید مرخّصی نمی‌کرد. تقریباً سی چهل خواجه‌ای که در حرمسرای مستخدم بودند تمام از طرف اعتمادالحرم به او سپرده شده بود و در جای دیگر می‌گوید مثلاً اگر کسی در حال نزع بود و طبیب لازم می‌شد اگر بر حسب اتّفاق آغا نوری حمّام بود آن مریض باید بمیرد. بدون طبیب امکان نداشت مردی داخل حرمسرا شود جز به همراهی او، باری این بود کلّید دار و نایب مناب کلّ در حرمسرای و عمارت»[1]



[1] - ص 14 - خاطرات تاج‌السّلطنه - به کوشش منصوره اتحادیّه - سیروس سعدوندیان

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 297

حرمسرای ناصرالدین شاه

حرمسرای ناصری

حرمسرای ناصرالدین شاه از نظر گستردگی و بزرگی در رتبه‌ی دوم شاهان قاجار قرار دارد و همانند دوران فتح علی شاه بر عکس امور مملکتی قوانین ویژه و سختی حکمفرما بود. ذر آن جا نظم و انضباطی خاص برقرار بوده و زنان نسبت به موقعیّت و تقرّبی که داشتند از جایگاه و حقوق متفاوت برخوردار بودند. ناصرالدین شاه روزی که کشته شد 85 زن و بالغ بر 90 صیغه و خواجه سرا داشت. از بین این افراد تنها زن‌های درجه اول و دوم او از امتیاز همراهی خواجه سرایان برخوردار بودند و به همین نسبت حقوق ماهیانه 100 و 200 و 500 و 750 تومان به آن‌ها پرداخت می‌شد. در مورد تعداد زنان و مواجب ‌بگیران وابسته به این حرمسرای گسترده روایات متفاوت نقل شده است. اعتماد‌السّلطنه در باره‌ی میزان این مواجب به عدد هشتاد هزار و کسری اشاره می‌نماید که باعث تعجّب پادشاه شده بود و در رابطه با تعداد افراد اندرونی شاه به تاریخ چهارشنبه 13 شعبان 1305 ه.ق. می‌گوید: «...من صبح که به منزل اعتمادالحرم رفته بودم، می‌گفت 700 زن مدخوله و غیر مدخوله و کنیز و کلفت در اندرون شاه است و 750 نفر نوکرهای در اندرون است. غیر از اقوام خانم‌ها و 37 خواجه است.»[1]

کاسا کوفسکی در خاطرات خود از توصیف حرمسرا می‌نویسد: «جمعیّت اندرون هیچ وقت از 1600 نفر کمتر نمی‌شد. یک ارتش 500 هزار نفری را آسان‌تر می‌توان تحت فرمان نگه داشت تا 1500 نفر زن را، آن هم چه فرمانی، همین قدر که رئیس خواجگان ندا در می‌داد و می‌گفت شاه آمد سکوت مطلق برقرار می‌شد و همچنین شاه تمام زن‌ها را احضار می‌کرد. همه برای سان بیرون می‌ریختند. هرگز بهانه‌ای دیده نمی‌شد که آن یکی مریض است، آن دیگری ناراحتی است و آن سومی ‌اعصابش ناراخت است یا ناز می‌کند. مانند سواران جنگی تعلیم یافته به شیپور حاضرباش زن‌ها صف می‌بستند. هر یک از زنان زیباتر هر یک از دیگری سر و قدتر.... در این هنگام برای شاه فرقی نداشت که از زنان خود یا مهمانی باشد که برای چند دقیقه دیدار از خویشاوند یا دوست خود آمده است. در این مواقع او هم به دیگران ملحق و جزء زنان حرم قرار می‌گرفت.»[2] این زنان از طبقات مختلف شهری و روستایی بودند به همین دلیل در زمان ناصرالدین شاه هیچ استان یا شهرستان و ایل و طایفه‌ی مهمّی‌نبود که مشهورترین زیبا رویان آن‌ها در اجتماع و حرمسرای ناصری وجود نداشته باشند و برای آن که متوجّه باشیم که پادشاه علاوه بر سفارشی‌ها چگونه زن اختیار می‌کرد باید گفت که دو شرط زیبایی و جوانی کافی بوده است و مهدی بامداد به نقل از اعتماد‌السّلطنه می‌نویسد «در ده جابان (روستایی در حومه‌ی دماوند) شاه دختری را دید در نهایت وجاهت مجدالدّوله را فرستادند، رفت معلوم کند، کیست؟ معلوم شد پدرش از اکراد شادلو بوده و فوت شده مادرش ترکمان است. قاطرِ سواری مرا که یدک بود، گرفته او را سوار کرده به اردو آوردند تا چه در بیاید.»[3] و امّا در مورد این که چرا حرمسرای شاه روز به روز گسترده‌تر می‌شد یکی از دلایل اصلی آن وجود اشتهای سیری ناپذیر خود شاهنشاه قدر قدرت بوده است و همچنین بسیار مایل بودند که در مورد حرمسرا و زندگی خصوصی فتح ‌علی ‌شاه نیز اطّلاعاتی به دست آورند تا مبادا در این زمینه از جدّش عقب مانده باشد و با این کار خود اعتقاد داشت که عمل خیر نیز انجام داده و با هر ازدواج تعداد زیادی به نان و نوا هم می‌رسند، از طرف دیگر پزشکان دربار نیز با این که آثار ضعف و پیری در شاه هویدا شده بود باز هم جهت بهبودی مزاج بو و نفس دختران جوان را به او سفارش می‌کردند. به همین دلیل تعداد آن‌ها آن قدر شده بود که دیگر پادشاه نام و تعداد بچّه‌ها خود را نیز نمی‌دانست. هر چند که تعداد فرزندان خصوصاً پسران بسیار کم بوده است؛ زیرا در اثر رقابت و حسادت زنان اندرونی به طرق گوناگون مسموم و از بستر بیماری جان سالم به در نمی‌بردند. در مجموع زندگی زنان حرمسرا در چند چیز خلاصه می‌شده است. خوردن، خوابیدن، رشک و حسد و توطئه علیه رقبا. این زنان از ابتدایی‌ترین مسائل زناشویی نیز محروم بودند و اگر ترفندی دیگر به کار نمی‌بردند چه بسا که در آن جا بیش از یک یا دو بار روی هم‌بستری را به خود نمی‌دیدند و گاه می‌شد که توسّط رشوه و پول جوانانی به شکل و سیمای زنانه در آورده و یا به اجبار با مطربان و نوازندگان ارتباطی برقرار می‌کرده‌اند و اگر زنی نمی‌توانست علّت حامله ‌شدنش را بیان کند به وضع فجیعی سر از تنش جدا می‌شد؛ ولی این‌ها نیز نمی‌توانست جلو خواست غریزی زن‌ها را بگیرد. گاهی در حرمسرا بیماری‌های واگیردار می‌آمد و پادشاه از این امر خشنود نیز می‌شد که می‌تواند تعدادی دیگر را جایگزین آن‌ها بکند. اندرون مقرّرات بسیار سنگینی داشته و گاه به دلیل عقده و رقابت توسّط خواجه ‌سرایان پای جلاّد و میرغضب به اندرون باز می‌شده است.

سرانجام زنان حرمسرا بنا به روایت تاج‌السّلطنه چنین بوده است: «...پس از یک هفته، اعلان از طرف سلطان شد که تمام خانم‌ها هرچه دارند مال خودشان و از اندرون خارج بشوند؛ جز خانم‌هایی که اولاد دارند و آن‌ها را بفرستند به حیاط سروستان که منزل منیرالسّلطنه مادر نایب‌السّلطنه بود. منیرالسّلطنه منزل را تخلیه و به منزل برادرم نایب‌السّلطنه رفته بود. این زن‌های بد‌بخت بی شوهر با هزاران داد و اندوه از محل استراحت خود کناره کرده، تمام خارج شدند. خانم‌هایی که دارای اولاد بودند چند نفری بیشتر نبودند. مادر من بود، مادر یمین‌الدّوله، مادر عزّالسّلطنه، مادر قدرت‌السّلطنه، مادر شرف السّلطنه بود. بزرگترین ما سیزده سال نداشت و دو برادر کوچک هم داشتیم. حیاط سروستان را تقسیم، ما را مانند اسیر و محبوس به آن حیاط‌ها منزل دادند.»[4]



[1] - ص 102 - روزنامه‌ی خاطرات - محمّدحسن‌خان اعتمادالسّلطنه

[2] - ص 349 - شرح حال رجال ایران - جلد چهارم - مهدی بامداد

[3] - ص 351 - شرح حال رجال ایران - جلد چهارم - مهدی بامداد

[4] - ص 66 - خاطرات تاج‌السّلطنه - به کوشش منصوره اتحادیّه - سیروس سعدوندیان

5 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 295

ناصرالدین شاه و بازی چراغ خاموش کنی

ناصرالدین شاه و بازی چراغ خاموش کنی

تاج‌السّلطنه می‌گوید:«یکی از تفریحات پدرم بازی چراغ خاموش‌کنی بود که پدرم از آن دو هدف داشت: اوّلاً می‌خواست از داخل حرمسرا کاملاً مستحضر و مسبوق باشد دیگر این که می‌خواست بداند کدام خانم‌ها با هم دشمن و کدام دوست هستند و این بهترین وسیله برای فهم این کار بود و خانم‌ها ابداً مقصود او را نفهمیدند و شرح حال این بازی بدین گونه بود. این بازی عبارت بود از خاموش کردن چراغ در تاریکی، حکم قطعی در آزادی داشته، همدیگر را ببوسند، کتک بزنند، گاز بگیرند، سر بشکنند، دست بشکنند مختار بودند. تمام این خانم‌ها در اوّل شروع به بازی در میدان تالار می‌نشستند. مشغول صحبت بودند. پدرم در روی صندلی پهلوی دگمه‌ی چراغ می‌نشست. همین طورکه این‌ها مشغول صحبت بودند چراغ را خاموش می‌کرد. یک مرتبه هرج و مرج غریبی ظاهر صداهای فریاد استغاثه و فحش و ناسزا بلند و فغان بر پا، هر کسی مشغول کاری اگر با اخلاق بود فوراً به گوشه‌ای خزیده خود را زیر نیمکت و یا میز یا صندلی مخفی کرده جانی به سلامت در می‌برد. اگر وحشی بود کتک می‌زد و کتک می‌خورد و البّته می‌دانید در همه‌ جا اکثریت با اشخاص شریر است. پس در همین بین‌ها که صدای هیاهو شیون می‌کرد و تاریکی مطلق بر عظمت آن‌ها می‌افزود و یک محضر غریبی به حاضرین می‌نمود. مثل یکی از زاویه‌های جهنم که انسان منتظر هزاران خطر است. ناگاه چراغ روشن و هر کس به هر حالتی بود دیده می‌شد. اغلب لباس‌های پاره پاره، گونه‌ها و صورت‌ها خون‌آلود، عریان و مکشوف‌العوره که از شدّت کتک خوردن قطعه‌ی بزرگ لباسشان فقط یک ربع متر بود. صورت‌ها موحش، موها پریشان، چشم‌ها سرخ و غضبناک، اغلب آن‌هایی که با احتیاط‌تر بوده در زیر میزها و صندلی‌ها پنهان و پاها و دست‌ها بیرون، هیکل عجیب غریبی و تعجّب در این است که به محض روشن شدن چراغ تمام مشغول خنده شده دوباره این کار شروع می‌شد و پس از این که تقریباً دو سه ساعت این بازی امتداد داشت بالاخره مجروحین مورد الطاف و اشخاصی که لباس‌هاشان پاره و بی‌ مصرف شده بود به اعطای پول لباس سر افراز. پس از ختم مجلس بیچاره‌ها پراکنده شده تا صبح در منازل خود مشغول اصلاح خود بودند و من تعجّب می‌کنم که در موقع شروع دوباره حاضر شده و با یک مسرّتی خود را به مشت و لگد عرضه می‌کردند.

من در این شب‌ها در پشت سر پدرم می‌ایستادم و به کلّی از حمله‌ی اشرار محفوظ بودم تا این که در یک شبی، همین طورکه مطمئن ایستاده بودم یک مرتبه از عقب سر دست قوی از گیس‌های من گرفت و مرا با جدیّت فوق‌العاده به روی زمین انداخت. شروع به کشیدن کرده و گیس را دور گردن من پیچید و با فشار سختی صدای مرا که بی ‌اختیار فریاد می‌زدم خاموش کرد. چیزی نمانده بود خفه شده، بمیرم که یک مرتبه چراغ روشن شد و مرا به حال نیمه ‌جان دیدند و مرتکب این کار خیلی به سرعت فرار کرده بود، لیکن کشف شد این کنیز کُردی بود از کنیزهای پدرم و از کسان خواهر من که زن عزیز کرده بود و تطمیع و تحریص شده پولی گرفته بود که به من اذیّت کند. آن هم خواسته بود یک مرتبه هم مرا و هم آن‌ها را از زحمت خلاص کند.»[1]



[1] - صص 53 و 54 - خاطرات تاج‌السّلطنه - به کوشش منصوره اتحادیّه - سیروس سعدوندیان

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 294