پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

جشن‌های 2500 ساله

جشن‌های 2500 ساله

 

در سال 1350 حکومت پهلوی جشنی بزرگ در کنار تخت‌ جمشید برگزار کرد که در نوع خود از نظر هزینه و افراد شرکت‌کننده بی‌نظیر بود. این جشن به مناسبت فتح بابل به دست کورش کبیر که 2500 سال قبل یعنی در 529 ق‌.م انجام گرفته بود برپا گردید. برگزاری این جشن از نظر هزینه و مخارج در مقابل بقیّه‌ی حیف و میل‌ها و مخارج شخصی خانواده پهلوی چندان نبود؛ ولی به دلیل فقر شدیدی که خانواده‌ها و جامعه ایران را فراگرفته بود با انتقادهای شدیدی همراه شد و این انتقادها تا سرنگونی او ادامه یافت. فرح و شاه این مخالفت‌ها را بی‌دلیل می‌دانستند. فرح در این باره می‌گوید: «این انتقادات بی‌مورد بود؛ زیرا اولاً به خاطر انقلاب سفید شاه و مردم، وضع اقتصادی و اجتماعی مردم رشد و ترّقی کرده بود و اوضاع روستاهای ایران به‌ کلّی متحوّل شده بود. ثانیاً درآمدهای نفتی آن قدر زیاد بود که ما حتی به انگلستان و کشورهای غربی عمده مانند فرانسه وام می‌دادیم. بنابراین هزینه ‌کردن 200‌ میلیون دلار برای یک جشن در سطح بین‌الملی اصلاً به چشم نمی‌آمد. یادم هست مطبوعات و وسایل ارتباط جمعی جهان چنان مسحور عظمت این جشن‌ها شده بودند که مجله آمریکایی تایم آن را بزرگ‌ترین جشن تمام تاریخ توصیف کرد. ما برای این که به میهمانان برجسته‌مان حسابی خوش بگذرد و آن‌ها تا پایان عمر خود نتوانند خاطره این جشن و میهمان‌نوازی ما را فراموش کنند، به وسیله مادام ‌کلود، زیباترین دختران سوئیسی، آلمانی و فرانسوی را به ایران آوردیم تا میهمان‌دار رؤسای جمهوری و پادشاهان و وزرا و نخست‌وزیران و میهمانان برجسته باشند. در هر اتاق‌ خواب چند نفر از این دختران فوق‌العاده زیبا منتظر پذیرایی از میهمانان برجسته بودند. تنها کسانی که این دختران زیبا را از خود دور کرده و موجب رنجش آن‌ها شده بودند رهبران سه کشور کمونیستی و با افکار عقب‌افتاده بودند.

در این جشن محمّد رضا سرنگون ‌شدن کیک بزرگ جشن‌ها را به فال بد گرفت و از این حادثه بسیار متأثر شد. او همیشه در خفا به من می‌گفت می‌ترسد که این اتفاق نشانه اضمحلال پادشاهی ایران باشد. کمی بعد این اتفاق افتاد و پادشاهی ایران مضمحل گردید.»[1]

در باره ایده‌ی اولیّه و پیشنهاد دهنده این مراسم فرد مشخصّی معرّفی نشده است؛ ولی نام شجاع‌الدّین شفا بیشتر به چشم می‌خورد. متن سخنرانی شاه را او تهیّه کرده بود که ادّعای وی پس از چند سال باطل شد و سلسله شاهنشاهی سقوط کرد. یکی از کسان دیگری که در تهیّه تدارکات و برگزاری این جشن‌ها نقش محوری داشته است، فرح پهلوی بود. او خودش را در مقابل پادشاه هیچ‌کاره می‌داند؛ ولی این موضوع صحّت ندارد و اغلب اوقات نظرهای خود را به شاه تحمیل می‌کرده است. وی در مصاحبه با خبرنگاری انگلیسی به نام هالینگ ورث،[2] خود را طراح برگزاری این جشن تاریخی معرّفی کرد. فرح به علت علاقه شدید به فرانسه معتقد بود این کشور موطن اصلی وی است و تمام وسایل و لوازمی را که برای این جشن‌ها نیاز داشت از آن‌جا فراهم کرد. در این جشن 22 پادشاه یا شیخ، پنج ملکه، 21  شاهزاده ‌خانم و شاهزاده، شانزده رئیس‌جمهور، سه نخست‌وزیر، چهار معاون نخست‌وزیر و دو وزیر امورخارجه شرکت کردند. نیکسون، ملکه انگلیس و رئیس‌جمهور فرانسه به‌ جای حضور در جشن، نمایندگان خود را فرستادند و این برای شاه گران آمد.

در شرح و توصیف این جشن‌ها آمده است: «جشن‌هایی که در پاییز 1350 به‌ عنوان بزرگداشت تاریخ شاهنشاهی در ایران برگزار شد یکی از پرخرج‌ترین و گران‌ترین همایش‌های تاریخ می‌باشد. این جشن فقط امیال موقتی برگزارکنندگان آن را ارضا نمود؛ وگرنه در کشور فقرزده ایران، چنان آثار منفی گذارد که برای ولخرجی‌های افراطی به‌ صورت یک ضرب‌المثل درآمد و منابع مختلف هزینه آن را از 300 تا 600 میلیون دلار برآورد کرده‌اند. شایان ذکر است که فکر برگزاری این جشن‌ها مانند بسیاری از اندیشه‌های دیگر محمّد رضا شاه یک فکر القایی بود که توسط متملّقان و چاپلوسان و همچنین فرصت‌طلبان دیکته شده بود تا علاوه بر به‌ دست ‌آوردن فرصتی برای تاراج بیت‌المال خود را به شاه و دربار نزدیک‌تر سازند. البتّه خود شاه نیز همیشه در افکار رؤیایی خود و سروری جهان بود و خود را در اوج افتخارات باستانی گذشته تلقّی می‌نمود و فکر می‌کرد که این نمایش بیانگر رشد و عظمت ایران فعلی خواهد بود. مقدّمات این کار از سال‌ها قبل فراهم گردید و حتی فرح نیز که برخی انتقادات به این جشن‌ها نموده بود، خود را تحت رژیم غذایی و عمل زیبایی قرار داد تا بتواند ادای ملکه‌های هخامنشی و ساسانی را درآورد و بتواند مباهات و غرور بیشتر برای ملت ایران کسب کند و بالاخره پس از تشکیل شورای فرهنگی و مخارج زیاد، تاریخ برگزاری این جشن 27 مهرماه 1350 به مدّت هشت روز در سراسر کشور و نمایندگی‌های ایران در خارج اعلام شد. در طی مراسم تعداد میهمانان وسایل پذیرایی و مخارج سفر و بلیط‌های رفت ‌و برگشت تمام بر‌عهده ایران بود و در ضمن کلّیه وسایل و خوراکی‌های مصرفی این جشن، به جز خاویار آن از خارج تهیّه گردید و به هریک از میهمانان نمونه‌ای استوانه‌ای از گِل پخته‌ شده به خط میخی، حاوی فرمان کورش کبیر مبنی ‌بر اعطای آزادی به مردم پس از فتح بابل که اصل آن در موزه بریتانیا نگاهداری می‌شود، تهیّه و به‌ منظور اهدا به مدعوین در نظر گرفته شد. همچنین شبیه به ظروف دوران هخامنشی و ساسانی از مِفرَغ با روکش طلا تهیّه و به عد‌ه‌ای از میهمانان عالی‌رتبه خارجی اهدا گشت.

کلیّه غذا و شیرینی مورد نیاز این جشن از خارج توسط هواپیما آورده می‌شد. به‌ ویژه غذاهای ویژه به‌ صورت گرم از پاریس ارسال می‌شد و از تنها چیزی که خبری نبود، غذاهای اصیل ایرانی و شیرینی‌های مخصوص و سنّتی این مرز و بوم بود. برای تزئینات و چراغانی‌ شهرهای تهران و شیراز بیش از 60 مایل کابل و 20 مایل گل‌های تزئینی کاغذی و 130 هزار لامپ استفاده شده بود و برنامه غذایی شامل تخم بلدرچین که با خاویار پر شده بود، پاته دُم خرچنگ، برّه‌ کباب ‌شده با دنبلان کوهی، طاووس تنوری که درون آن با جگر غاز پر شده بود، همراه با دسری که با هواپیما از فرانسه آورده بودند تا با انجیر شکرسود استفاده شود.

روزنامه فرانسوی تربیون دوناسیون می‌نویسد: حدود 600 میلیون دلار از خزانه کشور صرف جشن‌های شاهنشاهی شد. میهمان‌سرایی به هزینه 30 میلیون دلار در تخت‌جمشید در منطقه کویری بنا گردید و برای تهیّه لباس‌ها، هزاران متر پارچه به فرانسه سفارش داده شد تا جلال و شکوه سربازان آن عصر به نمایش گذارده شود. همراه با خیاطان و گریم‌کاران، هزاران‌ میلیون دلار صرف دستگاه امنیتی شده که نظارت بر جشن و سازمان‌های برگزار کننده را برعهده داشت. این سازمان امنیتی، سازمانی وابسته به سیا بود تا با مجهزترین دستگاه‌های الکترونیکی کشور را محافظت کند. نکته‌ای در سراسر این جشن پرهزینه به چشم می‌خورد و مورد اعتراض بسیاری از مدعوین قرار گرفته بود غربی‌بودن آن بود. جشنی که جلال و شکوه ایران را عنوان می‌کرد از عناصر صددرصد غربی تشکیل شده بود و حتی غذاهای آن در خارج تهیّه می‌شد. بدین ترتیب جشن مزبور به‌ جای آن که آغازی برای ورود به دوره جدید سلطنت پهلوی باشد، آغازگر پایان دودمان پهلوی بود.»[3]

به طور حتم دیدگاه و برداشت افراد متفاوت است. در این زمینه در توصیفی دیگر از هزینه و انجام مراسم جشن‌ها چنین آمده است: «شهرکی از 59 چادر مخصوص میهمانان با تهویه هوای مطبوع، تهیّه ‌شده توسط جنیس پاریس در میان صحرا و در زمینی به مساحت 650 هزار متر مربع بر پا شده بود. چادرها با کریستال و چینی و آستر ابریشم و مخمل سرخ و چلچراغ‌های طلا و نقره تزئین شده بودند. مبلمان لویی پانزدهم و حمام‌های صحرایی از مرمر فرانسوی و شمعدانی‌های چینی لیموگ، کریستال باکارا بود. در کنار کارهای تزئیناتی، مسائل جنبی بر میزان زیاده‌ روی‌ها افزوده بود. الیزابت آردن یک نوع کرم دست و صورت تولید کرد که نام آن را فرح گذاشت تا در جعبه‌های مخصوص به میهمانان هدیه شود. باکارا یک گیلاس پایه‌دار کریستال طراحی کرد. سرالین جایگاه‌های میهمانان را از روی سفال‌های قرن پنجم پیش از میلاد ساخت. رابرت هاویلند فنجان و نعلبکی‌هایی ساخت که فقط یک ‌بار مورد مصرف میهمانان قرار گرفت. پورتو، یکی از بزرگ‌ترین تولیدکنندگان ملافه و رومیزی فرانسه، رومیزی‌های رسمی و ملافه‌های میهمانان را تهیّه کرد. لان ون اونیفورم‌های دربار را تهیّه کرد که نیم‌تنه‌های آن به طرزی شکیل با بیش از یک کیلومتر و نیم نخ طلا دوخته شده بود. دوختن هریک از اونیفورم‌ها نزدیک به پانصد ساعت کار لازم داشت. 165 آشپز، 400 گارسون زن و مرد، 20 خیاط، 25 کارشناس زیبایی زن و مرد، 1800 کلاه‌گیس و 400 جفت مژه مصنوعی برای استفاده با لباس‌های قدیمی، 4000 کیلو گوشت، چهار تن کره و پنیر، نیم تن خامه، شماری لامپ رنگی به مبلغ 840 هزار دلار، فرش برای تمام چادرها، درخت‌کاری منطقه شامل چندین هزار گل و گیاه و چندین هزار دسته‌گل که همگی با هواپیماهای نیروی هوایی ایران از پاریس به ایران آورده شده بود. صورت غذای ضیافت با مرکب سیاه بر روی صفحات پوست آهو نقش شده و با یک ریسمان تابیده طلا به‌ صورت یک کتاب کوچک با جلد ابریشمی آبی و طلایی صحافی شده بود... پس از تخم بلدرچین با مروارید دریای خزر، غذای بعدی پاته دُم خرچنگ با سُس نانتوا بود. غذای اصلی، خوراک پُشتِ مازوی برّه سرخ‌ شده در روغن خودش بود که درون آن را با سبزی‌های خوشبو انباشته بودند. آنگاه خوراک طاووس به سبک شاهنشاهی با سالاد مخلوط، طبق سلیقه الکساندر دوما صرف شد. به‌ عنوان دِسر، بشقاب انجیر حلقه‌ای که درون آن را تمشک با پورتر انباشته بودند، آوردند و در پایان قهوه‌ی موکا. غذاها را رستوران ماکسیم پاریس با کمک چند مؤسسه فرانسوی و سوئسیی طبخ کرده بود و خاویار تنها غذای ایرانی بود. 25 هزار شیشه مشروب که قیمت یک بطری برخی از این نوشیدنی‌ها به صد دلار می‌رسید.»[4]



[1]. احمد پیرانی، دختر یتیم، ج 2، ص 707.

[2]. Hollingworth

[3]. اسکندر دلدم، خاطرات من و فرح، جلد 1. برگزیدۀ صفحات 231 تا 233.

[4]. شهلا بختیاری، مفاسد خاندان پهلوی، ص 141.

5 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 241

 

ناراحتی شاه از تغییر نام بیمارستان

ناراحتی شاه از تغییر نام بیمارستان

 

طی انقلاب سال 57 نیروهای مردمی در حرکتی خودجوش نام بیمارستانی را که به نام مادر شاه بود تغییر دادند که این اقدام موجب ناراحتی شدید شاه شد. احسان نراقی در این زمینه می‌نویسد: «شاه در باره موضوعی که امروز صبح پیش آمده است، گفت: "در حدود نیم‌ ساعت پیش مطلع شدم پزشکان و پرستارهای بیمارستان قلب که مادرم با سرمایه شخصی و هدایای افراد آن را ساخته است و در نتیجه نام وی بر آن می‌باشد طی یک گردهمایی که در بیمارستان تشکیل داده‌اند خواستار تعویض نام آن با نام علی شریعتی شده‌اند." سپس شاه در حالی‌ که با دست محکم بر سینه می‌زد با لحن خشمناکی گفت: "بیمارستانِ مادر من! بیمارستانی که او ساخته است. بگویید، ببینم در این باره نظرتان چیست؟" به آرامی مخالفت کردم. "قربان، انگیزه این شورش و طغیان، احساس مثبتی بر خلع ید کردن است. این مردم همیشه حس کرده‌اند که چیزی ندارند به طوری ‌که حتی اگر مادر شما هم بیمارستان موروثی برای آن‌ها بسازد باز آن را مربوط به خود نمی‌دانند. درست است که خود ملت از وجود بیمارستان بهره‌مند می‌شوند؛ اما هرجا آثار و نشانه‌های خاندان شما را می‌بینند باز برایشان خاطره محرومیت‌ها زنده می‌گردد. به این دلیل اکنون که مردم فرصت نشان‌ دادن عکس‌العملی را یافته‌اند نام بیمارستان را از اسامی افرادی معمولی انتخاب کرده‌اند. مردم می‌خواهند هم به خودشان و هم به دیگران ثابت کنند که وجود دارند. این حرکت نوعی احراز هویت است. اما اعلیحضرت، در نهایت این تغییر نام چیز مهمی نیست. شاید فقط کافی باشد مادر شما به سادگی بگویند من این بیمارستان را برای شما ساخته‌ام. هر نامی که بخواهید اجازه دارید به میل خود بر آن بگذارید. قربان، افراد عادی هم نیاز به این دارند که مورد قدردانی واقع شوند." این تغییر نام ناگهانی بیمارستان عمیقاً شاه را جریحه‌دار کرده بود و اگرچه جملاتی نسبتاً آرام‌بخش به او می‌گفتم، اما بر این باور بودم که جدایی شاه و ملت ایران برای همیشه صورت گرفته است.»[1]



[1]. احسان نراقی، از کاخ شاه تا زندان اوین، ترجمۀ سعید آذری، ص 241.

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 241

 

حزب رستاخیز

حزب رستاخیز

 

محمّدرضا شاه برخلاف پدرش که هیچ اعتقادی به نقش احزاب و گروه‌های سیاسی نداشت او بر مبنای سلیقه و افکارش متمایل به برقراری نوعی از دموکراسی در ایران بود و بر اساس همان تفکّر محدوده‌ی فعالیّت احزاب را مشخصّ می‌نمود. دوران حکومت وی با زمان حکومت ناصرالدّین‌شاه، حداقل از نظر زمانی و تحوّلات فرهنگی و ارتباطی تفاوت زیادی پیدا کرده بود؛ ولی از نظر محتوا همان محدودیت‌ها برای ورود افکار جدید برقرار بود و مروّجان آن با تهمت‌های گوناگون از بین می‌رفتند. در عین ‌حال اگر خواهان تنظیم قانون و تشکیل حزبی بودند آن قدر طبق دستور و تبصره از سر و ته آن می‌زدند که به همان داستان ‌شیر بی‌یال و دُم و اِشکم تبدیل می‌شد. محمّدرضا‌شاهی که تمام ناهنجاری‌های اخلاقی و رفتاری او را ناشی از دوران تحصیلش در سوئیس می‌دانند در مصاحبه‌ای با اوریا فالاچی راجع به حکومت دموکراسی می‌گوید: «من دموکراسی شما را نمی‌خواهم و ارزانی خودتان باد. من با آزادی فکر آن هم با تفکّر کودکان پنج‌ ساله‌ای که اعتصاب می‌کنند، مخالف هستم و این کلمات شما چه مفهومی‌ دارند؟» همچنین شاه در مصاحبه‌ای که در تاریخ 8 آبان 1355 با روزنامه کیهان انجام داده، در باره آزادی و دموکراسی می‌گوید: «دموکراسی اگر وجود داشته باشد غیر از این کار که ما می‌کنیم چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟ راستی معنای دموکراسی چیست؟ برای بعضی‌ها دموکراسی این است که یکی راه بیفتد توی خیابان و در روز روشن، آن هم نه در یک دِه‌ کوره، در یک شهر بزرگ، در یک پایتخت، جلوی مردم به‌ خصوص زن‌ها را بگیرد و بگوید پولت را بده به من و بعد از گرفتن پول، چاقویش را در شکم طرف فروکند... این دموکراسی است؟»[1] شاه این دیدگاه را به مطبوعات و رسانه‌های گروهی نیز تعمیم داده و مایل بود بدین نحو مردم را سرگرم تفکّرات واهی کند و آن‌ها را از اندیشیدن باز دارد. شاه برخلاف هویدا که ترجیح می‌داد با روزنامه‌نگاران کنار بیاید یا آن‌ها را بخرد، خواستار تنبیه آن‌ها می‌شد یا بدون دلیل و بی‌قاعده دستور توقیف رسانه‌های مطبوعاتی وابسته به حکومت را می‌داد؛ چنان که: «در زمان وزارت جهانگیر تفضّلی، شاه در یکی از مراسم سلام عید سال 1342 بعد از عبور از صف مدیران جراید خطاب به عَلَم می‌گوید: "این صف خیلی طولانی شده است." ظاهراً بعد از سلام جهانگیر تفضّلی ضمن تأیید فرمایشات ملوکانه اجازه کوتاه‌کردن صف مدیران جراید را دریافت می‌دارد و بدون هیچ‌گونه مجوز قانونی به چاپخانه‌ها دستور می‌دهد از چاپ بیش از پنجاه روزنامه و مجلّه خودداری نمایند.»[2]

با توجه ‌به این مطالب، ای کاش شاه عمر طولانی‌تری می‌داشت تا علاوه ‌بر تداوم آوارگی و حقارت متوجّه این واقعیت شود که نقش دموکراسی و تفکیک قوا در پایداری و اصلاح حکومت‌ها چقدر است و موجب شادابی و امید به آینده در مردم جامعه خواهد شد. عیب بزرگ محمّد رضا آن بود که اجرای دموکراسی را به سبک خودش دوست می‌داشت تا مبادا از ابهّت و غرورش قدری کاسته شود. بر همین اساس وی خواهان رنگ و لعابی از دموکراسی بود و هم‌زمان با اجرای این عقیده‌ی متزلزل از گروه و احزاب لمپن حمایت می‌کرد. شاه قدر و ارزش این احزاب نمایشی را به‌ خصوص پس از کودتای 28 مرداد دو چندان کرد و به حفظ این گروه‌ها و حمایت از آن‌ها در سیستم حکومتی پرداخت. شاه از این گردن‌کلفت‌ها از طریق مؤسّسات ورزشی و سازمان تربیت‌بدنی حمایت می‌کرد که مشهورترین آن‌ها شعبان بی‌مخ است. شاه از آن‌ها در اجرای مراسم و سیاهی لشکر و برای چرخش حرکت‌های سیاسی استفاده می‌کرد. حسین فردوست در این خصوص می‌گوید: «یکی دیگر از اقداماتی که محمّد رضا برای تحکیم موقعیت خود و تمرکز قدرت در دست خود انجام داد، تشکیل احزاب و دستجات شبه‌ نظامی بود که در جامعه و ارتش، ریشه دوانیده و عناصر آن بعدها اصلی‌ترین اجزای رژیم او شدند. یکی از این احزاب که محمّد رضا هزینه آن را تأمین می‌کرد حزب سومکا بود که توسط داوود منشی‌زاده راه انداخته شد و در آن افرادی مثل داریوش همایون شرکت داشتند.[3] اعضای این حزب با مخالفین محمّد رضا مبارزه می‌کردند حتی مبارزات خیابانی سخت. آن‌ها برای حمله به مخالفین چماق‌های مخصوص دست‌کوتاه داشتند. به هزینه محمّد رضا آن‌ها خانه‌ای اجاره کرده بودند و وسایل خانه هم توسط دربار تأمین شد. در این خانه آن‌ها جلسات سخنرانی منظم داشتند و حملات خیابانی را طرّاحی می‌کردند. آن‌ها خود را به‌ شدّت شاه‌پرست می‌خواندند.»[4]

محمّدرضا شاه در اجرای اهداف خود به فکر آن افتاد که مثل دولت آمریکا حزب اکثریت و اقلیّت داشته باشد. به همین دلیل دستور می‌دهد حزب ایران نوین در نقش اکثریت باشد و حزب مردم نقش اقلیت را بازی کند و به نقل قول از مصاحبه شاه می‌نویسند:«"در مملکت ما هم باید عدد حکومت کند و هر حزب که بیشتر توانست در دل مردم و در میان افکار عمومی رسوخ یابد، البته باید دولت را در دست گیرد." روی همین گفته‌ها بعضی از اعضای حزب مردم نزدیک انتخابات دور افتادند و حزب ایران نوین را به انحصارطلبی متهم کرده و به باد انتقاد گرفتند و پیداست که خیلی زود هم چوبِ این خوش‌باوری را خوردند. یکی از این آدم‌های خوش‌باور، عامری بود که مدت قلیلی سمت دبیرکلی حزب مردم را داشت و در طی چند سخنرانی که علیه حزب ایران نوین انجام داد، شاه می‌گوید: "به این مردک بگویید مگر مال این مملکت نیست؟ مگر نمی‌داند ما حزب ایران نوین را به ‌عنوان پاسدار انقلاب مفتخر کرده‌ایم و هرگونه ایرادگیری و تخطئه این حزب به انقلاب لطمه می‌زند؟" زمانی که عامری برای فعالیّت انتخاباتی عازم شمال می‌شود در یک حادثه مشکوک به قتل می‌رسد و می‌گویند در اثر برخورد اتومبیلش با یک گاو سرگردان در جاده هراز کشته شده است. زمانی که نمایندگان حزبی وارد مجلس می‌شوند به دو دسته تقسیم شدند. یکی وابسته به حزب حاکم بودند که تکلیفشان در ارتباط‌ داشتن با هیأت حاکمه مشخصّ بود و در جهت تأیید و تصویب لوایح کوشا بودند. دسته دیگر حزب اقلیت بود. شاه دایره‌ی مخالفت این حزب را به ‌منظور انجام مخالفت آرام تأسیس کرده بود و رأی‌دادن نمایندگان نیز تابع نظر شاه بود. او در انتقاد به این شیوه می‌گوید: موضوع بر سر تعداد نمایندگان نیست؛ زیرا سه نفر می‌توانند به اندازه پنجاه نفر سر و صدا راه بیندازند. مقصود من سر و صدا راه‌ انداختن است.»[5]

از آن‌جاکه افکار شاه دارای ثبات نبود و تحت تأثیر دیدگاه دیگران دچار تغییر عقیده می‌شد در 11 اسفند 1353 تأسیس حزب رستاخیز را اعلام کرد و بلافاصله فعالیّت دیگر احزاب ممنوع شد. اسکندر دلدم اندیشه شاه برای تأسیس حزب رستاخیز را تحت تأثیر تفکّر جعفریان، قائم‌مقام رادیو و تلویزیون و پرویز نیکخواه می‌داند که هر دو دارای افکار مارکسیستی بودند و می‌خواستند طبق حزب واحد شوروی، کشوری تک‌ حزبی بسازند و همه باید از آن پیروی می‌کردند. اختیارات این حزب متمرکز در دستان شاه بود و در باره شرکت مردم در حزب گفت کسی که وارد حزب جدید نشود وابسته به یک سازمان غیرقانونی و خائن است و دو راه در پیش دارد. این فرد جایش در یکی از زندان‌های ایران است یا اگر مایل باشد، می‌تواند همین فردا کشور را ترک کند بی‌آن که عوارض خروج بدهد. اما حسن خطیبی، نایب ‌رئیس مجلس شورای ملی در باره پیدایش این حزب می‌گوید: «یک روز به ما خبر دادند که شاه هیأت‌ رئیسه مجلس و هیأت مرکزی حزب ایران نوین و مردم را احضار کرده است. بدون این که بدانیم موضوع چیست، رفتیم. حتی هویدا هم که نخست‌وزیر بود از موضوع جلسه اطّلاعی نداشت. شاه آمد و بی‌مقدمه گفت: این که ما دو حزب داشته باشیم چه فایده دارد؟ چون حزب اقلیت به پیشرفت‌های اجتماعی کشور ایرادی ندارد که بگیرد. به ‌علاوه حزب اکثریت هم همه پُست‌ها و مشاغل را در انحصار خود می‌گیرد و برای اقلیّت میدانی نیست. بهتر است یک حزب داشته باشیم به نام حزب رستاخیز ملت ایران که همه با قبول سه اصل نظام شاهنشاهی، قانون اساسی و انقلاب شاه و ملت در آن عضو باشند. اگر کسی این سه اصل را قبول ندارد، گذرنامه خود را بگیرد و برود. منتهی برای این که جای بحث و مناظره وجود داشته باشد، دو جناح به نام پیشرو و سازنده باید وجود داشته باشد. یکی به ریاست جمشید آموزگار و یکی به ریاست هوشنگ انصاری که جمشید آموزگار پس از احراز سمت نخست‌وزیری جای خود را به دکتر عبدالمجید مجیدی داد. بعد با لحنی ستایش‌گونه گفت: "هویدا هرچند مسؤولیت سنگینی دارد بار دبیرکلی حزب هم به او واگذار می‌کنیم." به این ترتیب حزب رستاخیز تشکیل شد.»[6]



[1]. علی شجاعی صائین، چکمه‌های پدرم، ص 73.

[2]. همان، ص 116.

[3]. حزب سومکا مخفف «سوسیالیسم ملی کارگران ایران» است. این حزب را فردی به نام منشی‌زاده که مدتی در آلمان بود، تحت تأثیر افکار فاشیستی به وجود آورد. اعضای آن متشکل از چند صد نفر از افراد چاقوکش و چماق‌دار بودند که یونیفورم سیاه و چکمه می‌پوشیدند و بیشتر به میتینگ‌های حزب توده حمله می‌کردند.

[4]. همان، ص 78.

[5]. همان، ص 85.

[6]. همان، ص 88.

7- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 236

 

نامه احمد رشیدی مطلق

نامه احمد رشیدی مطلق

 

زمانی که این نامه توهین‌آمیز خطاب به آیت‌الله خمینی انتشار یافت رژیم پهلوی بدون توجه به فضای جامعه و تنها بر اساس تخیّلات پوچ و تنها در فکر آن که همانند سال 42 موفّق خواهد شد به انتشار این نامه به رهبر انقلاب پرداخت؛ اما غافل از آن بودند که انتشار این مطالب باعث آگاهی بیشتر مردم در باره آیت‌الله خمینی خواهد شد و انبوهی از سؤالات بی‌شمار را در باره شخصیّت و ایدئولوژی ایشان برخواهد انگیخت. مردم پس از آگاه‌ شدن از بعضی واقعیت‌ها در مبارزه با رژیم شور و شوق مضاعفی یافتند و در همان بازار داغ شایعات اطمینان یافتند که رژیم پهلوی دست به هر کاری خواهد زد و این اقدامات نیز توطئه‌ای بیش نمی‌باشد.

هنگامی که این اقدام ناپخته نتایج منفی برای رژیم به بار آورد و تپّه‌های خفته را به آتشفشان تبدیل نمود و امواج خروشان مردم را به خیابان‌ها کشاند هر یک از درباریان دیگری را متّهم به توصیه و انتشار این نامه می‌کردند. شجاع‌الدّین شفا شخص شاه را مسؤول تدارک این نامه به هویدا می‌داند. بعضی ساواک را تهیّه کننده و شاه را تصحیح کننده‌ی آن دانسته‌اند. ظاهرا‍ً پیش‌نویس این مقاله را خود شاه و یا هویدا تهیّه کرده و سپس فرهاد و به روایتی دیگر پرویز نیکخواه در آن دخل و تصرّف‌هایی انجام داده و به اصطلاح نمک آن را زیادتر کرده‌اند. فرح پهلوی در این باره می‌گوید: «این نامه شوم که مانند کبریتی در انبار باروت بود توسط امیرعباس هویدا و دار و دسته‌ او تهیّه شد و از رقابت و حسادت او نسبت به جمشید آموزگار نشأت می‌گرفت. مایلم تأکید کنم همه داستان‌هایی که در مورد دستور محمّد رضا در مورد تهیه این نامه تا به حال گفته شده، کذب محض است.»[1]

منبعی دیگر نیز عامل اصلی و دستور دهنده را شخص هویدا می‌داند و می‌نویسد: «هویدا بر اساس نوشته‌ها و گفت‌وگوهای دولتمردان دوران شاه با خبرنگاران و پژوهشگران و نویسندگان رسانه‌ها و غیره، علی‌رغم این که سیزده سال در پُست نخست‌وزیری، طولانی‌ترین دوره‌ی صدارت را در تاریخ بعد از مشروطیت ایران داشت، مع‌هذا هرگز از درِ آشتی واقعی با رقبای سیاسی و متنفّذین درون حاکمیت که با او قطع همکاری و رابطه کرده بودند، برنیامد و ظاهراً حتی از توطئه علیه دولت آموزگار نیز خودداری نمی‌کرد. همان‌گونه که داریوش همایون، وزیر اطّلاعات و جهانگردی کابینه دکتر آموزگار در مورد چاپ مقاله‌ای که زیر نام ارتجاع سیاه به قلم شخصی به نام احمد رشیدی مطلق که از همان آغاز مشخص بود که نام مستعار است موجبات خشم مردم و روشن‌ شدن آتش انقلاب را فراهم آورد. صراحتاً در کتاب خود دیروز، فردا، می‌نویسد: "در کنگره فوق‌العاده حزب رستاخیز در 14 دی‌ماه 1356 پاکتی سربسته از سوی دربار به وی تسلیم می‌شود که مطالب آن می‌بایست همان هنگام در روزنامه‌ها چاپ شود. او نیز پاکت را بدون آن که باز کند مستقیماً به روزنامه کیهان و اطّلاعات می‌فرستد. کیهان از چاپ آن خودداری می‌کند؛ اما روزنامه اطّلاعات مقاله را منتشر کرده بود که نتیجه آن را تقریباً تمامی مردم ایران می‌دانند."

در پرس ‌و جویی‌هایی که پس از انقلاب و احتمالاً پس از چاپ مقاله در روزنامه اطّلاعات به عمل می‌آید مشخص می‌شود که این مقاله توسط فرهاد نیکخواه که در گذشته نویسنده روزنامه اطّلاعات هفتگی رادیو و نشریات دیگر که بعدها به معاونت وزارت اطّلاعات نیز رسیده بود، بوده است و معلوم شد که این مقاله صرفاً دست‌پختِ دفتر مطبوعاتی هویدا بوده که به عقیده محمود طلوعی نوشتن این مقاله و چاپ آن در روزنامه اطّلاعات در حقیقت به نیّت ضربه‌زدن به دولت آموزگار بود که در آن هنگام هویدا و افراد وابسته به او دارای آن چنان جهان‌بینی و درک مستقیم از شرایط جامعه نبودند که متوجّه تبعات و عوارض آن شوند.»[2]

احمدعلی مسعود انصاری نیز در خاطرات خود بدون توجه به این که منشاء تمام بدبختی‌هایشان فساد درباریان و شاه بوده و خانه از پای‌بست ویران است در باره انتشار این نامه می‌گوید: «خلعتبری، وزیر امور خارجه از سفارت ایران در عراق گزارشی دریافت می‌کند مبنی‌ بر این که آیت‌الله خمینی ضمن مسأله‌ای از مسائل رساله علمیه خود سلطنت را غیر شرعی اعلام کرده و این نظرِ تازه در چاپ جدیدی از توضیح‌المسائل ایشان چاپ و نشر شده است. خلعتبری این گزارش را در شرفیابی معمول خود به عرض می‌رساند و شاه فقید که از دریافت چنین گزارشی سخت عصبانی شده بود به وزیر دربار دستور می‌دهد که در رد و ذم آیت‌الله مطلبی نوشته و به روزنامه‌ها داده شود. پیش از این در زمان علم، رسم و سنّت این بود که این‌گونه اوامر را وزیر دربار به دولت ابلاغ می‌کرد و وزارت اطّلاعات برحسب وظیفه ترتیب کار را می‌داد؛ اما این بار وزیر دربار احیاناً به دلیل همان درگیری که با آموزگار داشت، خواست که از بالای سر دولت عمل کند و تصمیم گرفت که حداقل تهیّه متن را دفتر مطبوعاتی خودش انجام دهد و آن نامه مرموز بدین ترتیب در خود دربار نوشته شد. این که نویسنده آن چه کسی بود و چرا آن لحن تند و توهین‌آمیز به کار گرفته شد خود داستان دیگری است. بدون تردید آن نامه به دستور هویدا و به وسیله نیکخواه و بدون اطّلاع دولت و وزارت اطّلاعات تهیّه شد و چون سابقه نداشت که دربار مستقیماً مطلبی را برای چاپ به روزنامه‌ها بدهد برای چاپ آن از طریق روزنامه اطّلاعات اقدام شد. این درست مقارن ایّامی بود که کنگره حزب رستاخیز در سالن دوازده‌ هزار نفری استادیوم آزادی تشکیل شده بود و آموزگار با انتخاب مجدّد دبیرکلّی حزب و در اختیار گرفتن هر دو سمت دبیرکلّی و نخست‌وزیری خود را پیروز صحنه می‌دانست. درست مقارن احساس پیروزی آموزگار، هویدا مشت خود را که همان نامه کذا باشد به طرف او پرتاب کرد و این نامه دربسته را فرستاده دربار و در زمانی که وزیر اطّلاعات و جهانگردی کابینه آموزگار یعنی داریوش همایون در کمیسیون قانون اساسی کنگره شرکت داشت به وی تسلیم کرد. او که از همه‌جا بی‌خبر بود و تصوّر می‌کرد دستور از بالاست و او باید مجری منویات باشد آن پاکت دربسته را که آرم دربار هم داشت به خبرنگار اطّلاعات که در کنگره حضور داشت سپرد و با تأکید بر این امر که باید در اولین فرصت به چاپ سپرده شود، آن نامه پس از یکی دو روز معطّلی در اطّلاعات در صفحات داخلی روزنامه به چاپ رسید و آن چه نباید بشود، شد. در آن زمان هویدا که می‌خواست دولت را با مشکل رو به‌ رو کند شاید خودش هم نمی‌دانست که چه آشوبی برپا می‌شود؛ آشوبی که حتی سر خود او را به باد خواهد داد.»[3]

 



[1]. احمد پیرانی، دختر یتیم، ج 2، ص 721.

[2]. جهانگیر آموزگار، فراز و فرود دودمان پهلوی، ترجمۀ اردشیر لطفعلیان، ص 526.

[3]. احمدعلی‌ مسعود انصاری، من و خاندان پهلوی،

4- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 233

پیام عبرت انگیز و تاریخی محمد رضا شاه

پیام عبرت‌انگیز و تاریخی شاه

 

در اواخر رژیم پهلوی که دیگر کاری از دولت‌های آموزگار و شریف‌امامی برنیامد و دول غربی نیز فقط وعده‌های توخالی می‌دادند شاه طی یک سخنرانی مطالبی را عنوان کرد که نشان از استیصال و ناتوانی وی در حفظ و کنترل حرکت‌های انقلابی مردم می‌باشد. این سخنرانی هیچ تأثیری بر افکار مردم نداشت و حتی موجب انسجام و مصمم‌تر شدن مردم گردید. پس از مدتی محمّد رضا شاه از این اقدام خود اظهار پشیمانی کرده و با شِکوه می‌گوید که مرا در عمل انجام‌ شده قرار داده‌اند و قبل از سخنرانی و قرائت از متنی که در اختیارم گذارده بودند هیچ اطّلاعی نداشتم. گذشته از ابهامی که در این گفتار شاه وجود دارد، ممکن است وی به علّت پشیمانی این‌گونه عمل خود را توجیه کرده باشد.

در این خصوص احمدعلی مسعود انصاری، فرح و همراهان او را عامل این توطئه می‌داند؛ زیرا آن‌ها در فکر کودتایی خزنده علیه شاه بوده‌اند. وی می‌گوید: «... به وسیله فرح و در درباری که یکسره زیر نفوذ آدم‌های او قرار گرفته بود، افرادی که به ‌ظاهر نظر مشورتی خود را به شاه می‌دادند، اما هدف خودشان را دنبال می‌کردند، گرد آمدند که در رأس آن‌ها رضا قطبی قرار داشت و گروهی دیگر که همان راه را می‌رفتند؛ از جمله دکتر حسین نصر، رئیس پیشین دفتر فرح؛ دکتر هوشنگ نهاوندی، رئیس دفتر فرح دکتر احسان نراقی نویسنده و جامعه‌شناس و جوادی و غلامرضا افخمی و... و همین‌ها بودند که در آن روزها به‌ عنوان مشیر و مشاور عمل می‌کردند. نمونه کار و طرز عمل این مشاوران را باید تهیه متن نطق معروف "من صدای انقلاب شما را شنیدم" دانست. بعدها که رژیم سقوط کرد و شاه در تبعید و از این کشور به آن کشور رانده شد خود من بارها شاهد درگیری شاه و فرح بر سر این نطق و مجموعه مسائل و عملکرد اطرافیان فرح و مخصوصاً گروهی که در اواخر تشکیل شده بود، بودم. این نطق را در آن زمان دکترحسین نصر و رضا قطبی تهیّه کردند و تا لحظات آخری که قرار بود که شاه آن را بخواند با آن سرگیجی و هیجان و حالت روحی پریشان و بی‌آن که فرصت داشته باشد در مورد محتوای آن فکر کند و یا با کسان دیگری مشورت کند و در میان بگذارد، خواند.»[1]

این پیام شاه در روز 15 آبان1357 از طریق رادیو و تلویزیون پخش شد. او ضمن خبرِ تشکیل دولت نظامی به اشتباهات گذشته خود اعتراف کرد و گفت که پیام انقلاب مردم ایران را شنیده است و سوگند یاد کرد که دیگر خطاهای گذشته تکرار نمی‌شود. قسمتی از پیام بدین شرح است: «در فضای باز سیاسی که از دو سال پیش به‌ تدریج ایجاد شد شما ملت ایران علیه ظلم و فساد به پا خاستید. انقلاب ملت ایران نمی‌تواند مورد تأیید من به عنوان پادشاه ایران و به‌ عنوان یک فرد ایرانی نباشد. متأسفانه در کنار این انقلاب دسیسه و سوء استفاده دیگران از احساسات و خشم شما آشوب و هرج‌ و مرج و شورش نیز به بار آورد. موج اعتصاب‌ها نیز که بسیاری از آن‌ها برحق بوده، اخیراً تغییر ماهیّت و جهت یافت تا چرخ‌های اقتصاد مملکت و زندگی روزمرّه مردم تلف شود و حتی جریان نفت که زندگی مردم مملکت به آن بستگی دارد قطع گردد تا عبور و مرور و تأمین مایحتاج زندگی مردم نیز تعطیل شود. نا امنی اغتشاش و کشتار در بسیاری از نقاط میهنمان به جایی رسیده است که استقلال مملکت را در خطر انداخته است. وقایع اسف‌باری که پایتخت را دیروز به آتش کشیده برای مردم و مملکت دیگر قابل ادامه و تحمل نیست. در پی استعفای دولت برای جلوگیری از اضمحلال مملکت و از بین ‌رفتن وحدت ملی برای جلوگیری از سقوط در هرج‌ و مرج و آشوب و کشتار و به ‌منظور برقراری حکومت قانون و ایجاد نظم و آرامش، تمام کوشش خود را در تشکیل یک دولت ائتلافی مبذول داشتم و فقط هنگامی که معلوم شد که امکان انجام این ائتلاف نیست به‌ ناچار یک دولت موقّت تعیین کردیم. من آگاهم که به نام جلوگیری از آشوب و هرج ‌و مرج این امکان وجود دارد که اشتباهات گذشته و فشار و اختناق تکرار شود. من آگاهم که ممکن است بعضی احساس کنند که به نام مصالح ملی و پیشرفت مملکت و با ایجاد فشار این خطر وجود دارد که سازش نامقدس ملی و سیاسی تکرار شود؛ اما من به نام پادشاه شما که سوگند خورده‌ام که تمامیّت ارضی مملکت، وحدت ملی و مذهب اثنی‌عشری را حفظ کنم، بار دیگر در برابر ملت ایران سوگند خود را تکرار می‌کنم و متعهد می‌شوم که خطاهای گذشته و بی‌قانونی و ظلم و فساد دیگر تکرار نشود؛ بلکه خطاها از هر جهت جبران نیز گردد. متعهد می‌شوم که پس از برقراری نظم و در اسرع وقت، یک دولت ملی برای آزادی‌های اساسی و انجام انتخابات آزاد تعیین شود تا قانون اساسی که خون‌بهای انقلاب مشروطیت است به‌ صورت کامل به مرحله اجرا درآید. من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم. من حافظ سلطنت مشروطه که موهبتی است الهی که از طرف ملّت به پادشاه تفویض شده است، هستم وآن چه را که شما برای به ‌دست‌ آوردنش قربانی داده‌اید تضمین می‌کنم که حکومت ایران در آینده بر اساس قانون اساسی، عدالت اجتماعی و اراده ملی و به دور از استبداد و ظلم و فساد خواهد بود و... .»[2]

در انتقاد از این پیام آمده است که: «آن چه در این پیام کاملاً محسوس و ملموس است جدای از لحن تفرعن‌آمیز و انفعالی که از سخنان شاه پیداست اولاً امیدواری وی به این است که با طرح مسأله تمامیّت ارضی کشور در حقیقت زنگ خطری را به صدا درآورد که فرضاً در نبود او، این تمامیّت مورد تجاوز قرار خواهد گرفت. ثانیاً در تاریخ ایران به عنوان یک سنّت شاهانه، اساس و عرف بر این بوده که همواره پادشاهان از ضمیر جمع کلمه "ما" استفاده کنند؛ در حالی ‌که برای نخستین بار، شاه که می‌خواهد در اذهان مردم القاء کننده دگرگونی شرایط اجتماعی ‌سیاسی و به قول انقلابیون فرانسه برای شاه و گدا باشد از ضمیر "من" استفاده می‌کند. ثالثاً با این که خود بر این واقعیت وقوف کامل دارد که حرکت انقلاب ایران را حتی بیش از ملیّون و گروه‌های چپ، شبکه گسترده روحانیون و رهبران مذهبی در دست دارند و حاضر به پذیرفتن این نکته که فرضاً کار سیاست را به سیاستمداران واگذارند، نیستند؛ مع‌هذا باز هم از آن‌ها می‌خواهد تا با دعوت مردم و جوانان به آرامش برای حفظ تنها کشور شیعه جهان بکوشند. به‌ علاوه، فراموش هم نمی‌کند که به نیروهای مسلح کشور تفهیم کند که وظیفه اصلی آن‌ها جدای از برقراری نظم و آرامش، پایبند بودن و وفادار ماندن به سوگندی است که یاد کرده‌اند؛ سوگندی که طی آن افراد نظامی و ارتشیان از پایین‌ترین تا بالاترین رده آن‌ها مقیّد به حفظ تاج و تخت شاهنشاهی ایران بودند.»[3]



[1]. احمدعلی ‌مسعود انصاری، من و خاندان پهلوی، ص 129.

 

[2]. جهانگیر آموزگار، فراز و فرود دودمان پهلوی، ترجمۀ اردشیر لطفعلیان، ص 541 .

[3]. همان، ص 543.

4 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 230