بر خلاف تعهد سران متّفقین در کنفرانس تهران که پس از پایان جنگ، به نواحی اشغال شدهی ایران پایان خواهند داد، نیروهای شوروی در آرزوی آن بودند که برنامه خود را همانند اروپای شرقی از طریق تسلّط نظامی و فرهنگی در ایران نیز به اجرا درآورند. بر همین اساس آنها از انجام تعهدات قبلی خودداری کرده و به بهانههای مختلف از تخلیهی مناطق آذری امتناع مینمودند. در این ایّام حکومت مقتدری در ایران وجود نداشت و محمّد رضا شاه جوان نیز بیتجربهتر از آن بود که قاطعیّت سیاسی مناسبی از خود نشان بدهد، و متأسّفانه این خصلت او را در مواقع بحرانی دیگر نیز مشاهده میکنیم. در چنین مواقعی است که خواهرش اشرف به کمک برادر میشتابد و برمبنای تفکّرات خود در مسائل سیاسی دخالت میکند.
جنگ دوم جهانی قدرت استعمارگر پیر را رو به افول برده بود؛ ولی باز هم توانایی اعمال نفوذ در مناطق مستعمراتی خود را حفظ کرده و به این آسانیها حاضر به تضعیف موقعیت خود نبود و هیچ گاه حاضز نمیشد ایرانی را که از نظر استراتژیک، نظامی و اقتصادی اهمیّت فراوانی داشت، تسلیم روسهایی نماید که در طی یک قرن اخیر رقیب اصلی آنها در ایران و منطقه خاورمیانه بودهاند به فراموشی سپارد و موقعیت برتر را به آنان بدهد.
مجموعهی این عوامل و نقشی که آمریکا در پیروزی متّفقین ایفا کرده بود، دولت انگلیس را بر آن داشت که با تجربه و دیپلماسی خود این مشکل را به شیوهای مناسب برطرف سازد؛ لذا یکی از یاران صدیق و مطمئن خود یعنی احمد قوام را به کمک طلبید و او نیز به شیوهای جالب برنامه و نقش خود را اجرا کرد. در این راستا احمد قوام اقدامات و فعالیّتهای خود را برای نجات آذربایجان آغاز نمود. گذشته از آن که چه مقدار از این فعالیّتها از جانب خودش و یا با حمایت آمریکا و انگلیس انجام گرفته باشد، وی خدمتی بزرگ را به ایران انجام داده و به نام خود و تبارش احترامی دیگر بخشیده است. البتّه پیروزی به دست آمده نشانهی ضعف و سادگی شوروی نبود؛ زیرا اقدام آنها به منزله تیری در تاریکی بود که شاید به هدف بخورد؛ وگرنه در اعلامیهای مشترک، معترف به ترک ایران شده بودند و نقش ایران را به منزلهی پل پیروزی در جنگ نمیتوانستند انکار نمایند و از همه مهمتر توانایی رقابت با آمریکای تازه نفس و دارندهی قدرت اتمی را نداشتند. در هر صورت، نتیجهی کسب شده به نفع ایران تمام گردید.
در این زمینه شاهپور غلامرضا که خود شاهد و ناظر این ایّام پرالتهاب بوده و اتّهام جاسوسی برای روسها نیز در پروندهاش نهفته است، میگوید: «شورویها تلویحاً خروج خود از ایران را منوط به دریافت امتیاز نفت شمال کرده بودند و استدلال آنها این بود که آنها در جنگ، شریک آمریکا و انگلستان بوده و بیست میلیون نفر شهید دادهاند. اگر انگلستان حق دارد نفت جنوب ایران را کاملاً در اختیار داشته باشد، شوروی هم حق دارد امتیاز نفت شمال را بگیرد و بدین ترتیب شورویها حرف آخر را زدند و از بیرون رفتن از ایران امتناع کردند.
در این زمان سیّد حسن تقیزاده که نمایندهی ایران در سازمان تازه تأسیس سازمان ملل بود طی نطقی در جلسه شورای امنیت، شوروی را به شدّت مورد حمله قرار میدهد؛ ولی با همراهی سیاسی آمریکا و انگلستان باز هم راه به جایی نبرد تا این که احمد قوام به نخستوزیری رسید. او شخصاً به مسکو رفته و بعد از ملاقات با استالین به نحوی وانمود کرد که شخصاً مایل به اعطای امتیاز نفت شمال به روسها میباشد و بعد از مراجعت به ایران خواهد کوشید تا مجلس شورای ملی را با دولت همراه و همعقیده نماید. پس از مراجعت به ایران، قوامالسلطنه برای نشان دادن حُسن نیت خود به روسها کابینه ائتلافی تشکیل داد و سه نفر تودهای طرفدار شوروی را هم وارد کابینه کرد. قوام پیشهوری را هم به تهران دعوت کرد. آقای پیشهوری به تهران آمد و با همراهانش در باغ جوادیه اطراق نمود.
قوامالسّلطنه حرفهایی به پیشهوری میزد که میدانست فوراً به گوش روسها میرسد و اعتماد روسها را به او دو چندان میکند. مثلاً دکترکریم سنجابی و مهندس پریور را به ملاقات و مذاکره با پیشهوری فرستاده و در مورد ارتش صحبت کنند و آذربایجان اگرچه تحت امر پیشهوری قرار میگرفت، اما از نظر سازمانی باید وابسته به ارتش کلّ ایران باشد. این حرفها پیشهوری و روسها را مطمئن میساخت که قوامالسّلطنه دارد به نفع آنها کار میکند. قوامالسّلطنه در عرض مدت کوتاهی توانست اعتماد روسها را جلب کند به طوری که رادیو مسکو در برنامههای شبانگاهی خود از او حمایت مستقیم و علنی میکرد و او را سیاستمدار واقعبین و چه و چه مینامید.
این اقدامات سوء ظن محمّد رضا شاه را شدید نموده بود و زمانی که نزد سفیر انگلیس از اقدامات قوامالسّلطنه گلایه کرد، سفیر انگلستان حرفهای محمّد رضا را میشنید و فقط لبخند میزد و به محمّد رضا گفت: "شما اصلاً نگران نباشید و مطمئن باشید که حتّی اوضاع در مسکو هم تحت کنترل ما میباشد." در واقع قوامالسّلطنه با اطّلاع انگلستان و آمریکا و شاید حتی با نقشه آنها سرگرم رُل بازی کردن بود و ما نمیدانستیم و انگلیسیها وحشت داشتند که اگر ایران امتیاز نفت به روسها بدهد، سلطه بلامنازع آنها در ایران نقض شود در حالی که روسها به دولت ائتلافی قوام دل بسته بودند، خود قوام موجبات سقوط دولت خود را فراهم آورد. روسها به قوام فشار میآوردند تا سریعاً لایحه نفت شمال را به مجلس ببرد؛ اما قوام چماقدارانی را مأمور حمله به احزاب و دفاتر گروههای سیاسی کرد و در مدت چند روز تهران را به اغتشاش کشید و در یک اقدام نمایشی استعفا داد و کنار رفت. دولت قوام دولت مستعجل بود و دو ماه و چهار روز بیشتر عمر نکرد و این بار، قوام دولت جدید خود را با وعده انتخابات آزاد تشکیل داد و به روسها هم گفت که قشون شما باید آذربایجان را ترک کند تا من بتوانم قشون ایران را به آذربایجان بفرستم و جلوی اغتشاشات خوزستان و فارس را هم بگیرم و بعد انتخابات برگزار و وکلای همراه با خود را به مجلس ببرم و در آنجا خواستههای شما را از تصویب قانونی بگذرانم و امتیاز نفت شمال را به شوروی بدهم. استالین که یک آدم ساده روستایی بود و از طرفی تحت فشار آمریکا قرار داشت گول بازی سیاسی قوام را خورد و تسلیم شد. به محض آن که نیروهای شوروی از آذربایجان بیرون رفتند، قوامالسّلطنه نزد برادرم آمد و به او گفت: "حالا موقع آن است که خودت را به عنوان یک پادشاه واقعی مطرح کنی و برای مردم نمایش قدرت بدهی!" محمّد رضا پرسید چطور و چگونه؟ احمد قوام گفت: "شما فرمانده ارتش هستید و به عنوان فرمانده کلّ قوا، هدایت نیروهای نظامی به سوی آذربایجان را به عهده بگیرید! دولت هم تبلیغ میکند که آذربایجان تحت فرماندهی شما آزاد شده است." واقعیت این بود که قوای شوروی، آذربایجان را ترک کرده و پیشهوری و اعضای حزب دمکرات آذربایجان هم به باکو گریخته بودند. محمّد رضا عدّه زیادی از فرماندهان ارتش را خواست و آنها برنامه حرکت به طرف آذربایجان را تنظیم کردند و قوای ایران به طرف آذربایجان حرکت کردند. از جمله فرماندهانی که نیروهای ارتش را به طرف آذربایجان میبردند یکی هم سرهنگ تیمور بختیار بود. بختیار در طول مسیر حرکت عدّه زیادی از مردم عادی را مقتول ساخته و میگفت اینها دمکرات و از افراد پیشهوری بودهاند! ذوالفقاریها و سایر فئودالها هم از موقعیت سوءاستفاده کرده و روستاییان زیادی را به خاطر تصاحب زمینهایشان کشته و ادعاهای مشابهی را مطرح کرده و میگفتند دمکرات کشتهاند!
من چون همراه ارتش بودم و با این اعمال مخالفت جدّی میکردم، متّهم به طرفداری از دمکراتها شدم و چند تن از فرماندهان ارتش نزد برادرم سعایت مرا کرده و گفته بودند که فلانی کمونیست است. بدین ترتیب بساط حکومتهای دمکرات آذربایجان و کردستان برچیده شد و مجلس پانزدهم هم که تشکیل شد برخلاف پیشبینی و خواسته شورویها عمل کرد و امتیاز نفت شمال را به آنها نداد و روسها فهمیدند که از انگلیسیهای مکّار و حیلهگر رودست بدی خوردهاند.»[1]
با توجه به مطالب گفتهشده، محمّد رضا شاه این پیروزی را به نام خود تمام کرد و در حالت رجزخوانی میگوید: «... در این موقع به پیروی از ندای وجدان دستور دادم که نیرویی به آذربایجان اعزام شود و شورشیان را بدون درنگ منکوب سازند. در همان موقع نیز شخصاً بر فراز استحکامات شورشیان پرواز نمودم تا میزان نیروی آنها را به دست آورم. در این موقع روسها هم به کلّی از یاری دولت دست نشانده خود دست کشیدند و روز 21 آذر 1325 نیروی ما فاتحانه وارد تبریز شد و حکومت شورشیان سرنگون گردید و سران یاغی و گردانندگان آن بساط نیز به کشور روسیه فرار کردند. من در نزد خود اندیشیدم که اگر در آن موقع حمله نکنم، مسلّماً نیروی تجزیهطلب نیرومندتر شده و به ما حمله خواهد کرد. در آن موقع امید موفقیّت چندان زیاد نبود و نمیدانستم عاقبت کار به کجا میکشد؛ ولی با خود گفتم مرگ با شرف و افتخار بهتر از نابودی استقلال زاد و بوم است و بار دیگر خداوند بزرگ به یاری من برخاست!»[2]
در این باره شاهنشاه تنها نبودند و نویسندگان داخلی و خارجی که به تملّق از او مشغول بودند این حادثه را همانند ملّی شدن صنعت نفت که با زحمات و ایثار دیگران به دست آمده بود، به نام شاه ثبت کردهاند. نویسندهای خارجی در همین رابطه مینویسد: «جدایی آذربایجان تمامیّت و استقلال ایران را به مخاطره انداخته بود و بیم اضمحلال این کشور کهنسال میرفت و تنها کسی که در مقابل تمام مخاطرات و حوادث ایستادگی و مقاومت میکرد شاهنشاه ایران بود که بالاخره بر اثر شهامت و شجاعت غیر قابل انکار ایشان و به دستور معظمٌ له، ارتش شاهنشاهی به طرف آذربایجان حرکت و آن صفحات را از مزاحمت و جور خائنین خلاصی بخشید.»[3]
[1]. احمد پیرانی، خاطرات شاهپورغلامرضا پهلوی، برگزیدهای از صفحات 117 تا 249.
[2]. محمّد رضا شاه پهلوی، مجموعه تألیفات، جلد1، ص 235.
[3]. ال. پی. اِلوِل ساتن، رضا شاه کبیر یا ایران نو، ترجمه و تألیف عبدالعظیم صبوری، ص 211.
4 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 223
سپهبد رزمآرا در 10 فروردین 1280 در تهران به دنیا آمد. پدرش افسر بریگاد قزّاقخانه و همسرش انورالملوک هدایت، خواهر صادق هدایت میباشد. او در 25 تیر 1329 که تحولات سیاسی و مسأله ملی شدن صنعت نفت فضای سیاسی مجلس و دولت را فرا گرفته بود به نخستوزیری منصوب شد. از همان ابتدا به جز حمایت طرفداران آمریکا و انگلیس جناحی دیگر از وی پشتیبانی نمیکرد. مهمترین مخالف او دکترمحمّد مصدّق بود که به محض ورودش به مجلس فریاد زد این قزّاق را از مجلس بیرون کنید و کریمپور شیرازی یقهی رزمآرا را گرفته و از مجلس بیرونش کرد. از دیگر مخالفان علنی او بعضی اعضای مجلس سنا بودند.
اصولاً مرگ هر فرد در نحوهی قضاوت ما ایرانیها تأثیرگذار است و همواره بعد از فوت با حالت ترحّم به او مینگریم و به سرعت از خطاهایش چشمپوشی میکنیم؛ امّا این نکته در باره رزمآرا تحقق نیافت و از شنیدن خبر ترور او مردم ناراحت نشدند حتّی سیاستمداران زمان نیز شادمان گردیدند و هر یک سعی بر آن داشتند که ترور وی را به خود منتسب نمایند. ناصر نجمی در این خصوص مینویسد: «در روز 16 اسفند کمیسیون مخصوص نفت مشغول کار خود بود که ناگهان یکی از نمایندگان اقلیّت وارد اتاق شد و با هیجان و سراسیمه خود را به مصدّق نزدیک کرد و خیلی آهسته مطلبی را به دکتر مصدّق گفت و دکتر مصدّق نیز با صدای بلند در جواب گفت: "میخواست آن نطق را نکند" و سرانجام خسرو قشقایی با صدای بلند اعلام کرد الآن در مسجد شاه به رزمآرا حمله شده و تیر خورده است که حائریزاده گفت: "به جهنم. باید جواب آن نطق، گلوله باشد." در این حالت تعدادی از اعضای کمیسیون دچار تردید و تزلزل گشته بودند، گفتند: "این مملکت نمیشود. برای کسی دیگر تأمین نگذاشتهاند." محمّد رضا شاه نیز از این اقدام ناراضی نبود؛ زیرا اسدالله علم، وزیر کار کابینه رزمآرا، رزمآرا را به مسجد شاه (قتلگاهش) برای شرکت در مراسم ختم آیتالله فیض برد. پس از قتل رزمآرا به عجله و شتاب خود را به شاه رساند و در حضور سیّد ضیاءالدین طباطبایی با خوشحالی و به بانگ بلند ندا درداد که کشتندش و راحت شدیم! شاه گویا پرسیده بود: "رزمآرا کارش تمام شد؟" و وزیر دربارش گفت: "بله قربان." به قراری که بعضی از افراد آگاه همان موقع اظهار نظر میکردند گویا به دستور دربار در همان روز، یک درجهدار نیز مأموریت داشته که با سلاح کمری کار رزمآرا را بسازد؛ اما خلیل طهماسبی زودتر از او دست به کار شده بود و با این کار خود، دیگران هم از این رخداد مهم سود بردند.
پس از ترور رزمآرا، آیتالله کاشانی نظر خود را در این باره چنین اظهار داشت: نخستوزیر مقتول در زمان حیات خود از منافع شرکت نفت جنوب و سیاست استعماری انگلستان به شدّت حمایت میکرد. چون عموم طبقات ایران با تصمیم قطعی و خللناپذیری برای کوتاهکردن دست طمع سیاست استعماری نفت جنوب قیام کرده بودند، پافشاری رزمآرا برای مقاومت در مقابل افکار عمومی ملّت ایران و حمایت از شرکت نفت باعث خشم شدید عمومی مردم ایران شد و جوانی غیور و وطنپرست و متدیّن از میان مردم برخاست و نخستوزیر بیگانهپرست را به جزای اعمال خود رسانید.»[1]
علاوه بر مطالب فوق در روایتی آمده است که علیرضا و اشرف پهلوی نیز سعی بر آن داشتهاند که قتل رزمآرا را به خود منتسب نمایند تا دیگران از آنها حساب ببرند و به دشمنان خود اعلام نمایند که آنها در هر زمانی قادرند مخالفان خود را از پیش رو بردارند.
ترور رزمآرا نیز همانند ترور امینالسلطان در پارهای از ابهامات فرو رفته است. با آن که پزشک قانونی اعلام مینماید که رزمآرا با دو گلوله متفاوت کشته شده و یکی از آنها گلوله ارتش بوده باز آن چه مسلّم است، این است که ترور را خلیل طهماسبی از مبارزان فدائیان اسلام انجام داده است. مهمترین عاملی که رزمآرا را در اوج بدبینی از سوی دیگران قرار داده بود سخنرانی او در اسفند 1329 در مجلس میباشد که موجب عکسالعمل شدید گردید و دیگر فرصت اجرای نقشههای شوم را مثل تفرقه در نهضت ملی و ترور اقلیّت مجلس مانند آیتالله کاشانی به او نداد. ناصر نجمی در باره سخنرانی وی مینویسد: «در روز شنبه 12 اسفند ماه، سی و چهارمین جلسه کمیسیون نفت ساعت 30/6 بعد از ظهر در مجلس تشکیل شد و رزمآرا، نخستوزیر، نامه توهینآمیز معروف خود را که در آن از عدم لیاقت ملت ایران در امر بهرهبرداری و نگاهداری تأسیسات نفت جنوب سخن رفته بود، قرائت کرد. نخستوزیر نظامی در این جلسهی تاریخی در کار جسارت و اهانت به مردم ایران خیلی تند رفته بود. او مدّعی بود که قضات و مهندسان و اقتصاددانان هم در این قضیه با او همعقیده میباشند! ادّعاهای او سخت مورد اعتراض قرار گرفت و اسباب عصبانیّت اعضای کمیسیون نفت گردید. نامه اهانتآمیز ژنرال عصبانی و اظهارات او وقتی از طریق جراید و رسانههای گروهی به اطّلاع مردم رسید عکسالعمل شدیدی همچون صاعقه و رعد در چهارگوشه کشور ایجاد کرد. برنامه خاص و تاکتیک رزمآرا در این راستا چه بود و او برای خوشایند دول بیگانه که چشم به لایحه الحاقی دوخته بودند تا بار دیگر بر بالای امواج خروشان نهضت ملّی ایران قرار گرفته و با تصویب لایحه به غارتگریهای خود در نفت جنوب ادامه دهند.»[2]
پس از آن که رضا خان با عنوان سردارسپه توانست بر سران و خوانین غلبه یابد نشان داد میل زیادی به جمعآوری منابع مالی و دارایی دارد. او علاوه بر تصاحب زمینهای خوانین، گنجینهی جواهرات و اشیای عتیقه و نفیس بسیاری از افراد چون سردار معزّز بجنوردی، شیخ خزعل، خانهای لرستان و کردستان و... تصاحب کرد. رضا شاه در زمان پادشاهی نیز این خصلت خود را حفظ کرده و رسم انتقال داراییها به خارج را پایهگذاری کرد. او سالانه حدود شصت میلیون تومان معادل 25 میلیون دلار به خارج ارسال میکرد. او سپردهای در حدود 300 میلیون تومان در بانکهای خارج داشت. خود شخص رضا شاه اظهار داشته بود که هفت هزار میلیون تومان جمع کردم و این مبلغ معادل 5400 خروار طلای مثقالی 20 تومان آن روز بود و میزان موجودی رضا شاه در بانکهای انگلستان را 56 میلیون پوند گفتهاند.
خانواده پهلوی با پشتوانه و حمایت انگلیس از قدرت سیاسی برخوردار شده بودند؛ ولی با دستیابی به این اموال هنگفت موقعیت اقتصادی آنها نیز بسیار تقویت گردید. در نتیجه آنان با استفاده از این دو بازوی قدرتمند توانستند چنان عرصه را بر فعالیّتهای اقتصادی محدود نمایند که دیگر توانایی هر نوع رقابت را از دیگران سلب نموده و ایران به کشوری تک بعدی و مصرفی تبدیل کردند. در این ایّام شاه با خواهران و برادرانش در هر فعالیّت اقتصادی که بویی از منفعت در آن به مشام میرسید، حضور یافتند و یا به صورت غیر مستقیم، وجود و نفوذ آنان قابل مشاهده میباشد. آنان برای تحکیم و حفظ منافع خود از شعارهای عامهپسند مانند اعطای بورس تحصیلی، کمک به مستمندان، پوششدادن کر و لالها، دادن لباس به نیازمندان و یتیمان، دادن افطاری و... استفاده میکردند و نشریات حکومتی نیز به تأیید اقدامات آنها میپرداختند.
توانایی و نفوذ پهلویها به قدری گسترده بود که هر سرمایهگذار داخلی و خارجی که قصد تأسیس شرکت یا کارخانهای را داشت ابتدا میبایست رضایت یکی از اعضای این خانواده را جلب سازد و اگر کسی این قاعده را رعایت نمیکرد سرمایهاش را از دست میداد. در بین این خانواده اشرف پهلوی نمونهی بارز و عامل اصلی چنین اقداماتی میباشد و ایشان برای رسیدن به هدف خود حتّی از مجازات اشخاص نیز نمیگذشت و یا شاه را تحت فشار قرار میداد. در این میان سخنان شاه که میگوید خانواده پهلوی نیز همانند دیگران به فعالیّتهای اقتصادی پرداخته و مسأله رانت خواری مطرح نیست سخنی گزاف و زهی بیشرمی است که تحمّل هیچ نقد و انتقادی را ندارند و مدارک مستند را تهمت میشمارند.
محمّدرضا شاه علاوه بر درآمدهای املاک و اموال متصرفی و ارثی خود هرساله سهمی از درآمد نفت را نیز به حساب شخصیاش واریز میکرد. مثلاً در ترازنامه سال مالی 1355 درآمدهای ارزی شرکت ملی نفت 14/3 میلیارد دلار ذکر شده درحالیکه مبلغ واقعی آن 6/4 میلیارد دلار بوده است و در حدود یک میلیارد دلار (حدوداً هفت میلیارد تومان) کمتر قید شده است. همچنین در سال 1341 مبلغ دوازده میلیون دلار (84 میلیون تومان) از طرف شرکت ملی نفت ایران به حساب بنیاد پهلوی واریز گردید. او افزون بر این درآمدها از سرمایهگذاریهای خارجی نیز سودهای هنگفتی میگرفت و نمونه آن در مهر 1337 بود که شاه چکی به مبلغ 20 میلیون تومان به سرلشکرکیا داد تا با عزیمت به لندن آن را نقد کند. این مبلغ حاصل منافع یک شرکت ایتالیایی بود که شاه در آن مشارکت داشت.
یکی از مراکز ثقل قدرت اقتصادی شاه و اطرافیان او تأسیس بنیاد پهلوی است که به وسیلهی آن سعی داشتند علاوه بر کسب ثروت وجهه و اعتباری نیز برای خود کسب نمایند. در باره چگونگی تأسیس و شکلگیری این بنیاد، نویسنده کتاب مفاسد خاندان پهلوی میگوید: «شاه برای به جریان انداختن پولهای حاصل از فروش املاک سلطنتی به دهقانان و درآمدهای ناشی از اجاره مستغلات و تأسیسات وابسته و درآمد محصولات کشاورزی به تأسیس دفتر املاک اختصاصی اقدام کرد. این املاک 8130 دهکده با مساحتی معادل 2500 هزار هکتار را تشکیل میداد که رضا خان به مدّت بیست سال به زور تملّک کرده بود. شاه به دنبال افزایش درآمدهای نفتی و فعالیّتهای تجاری و کشاورزی تصمیم گرفت محلّی برای تمرکز سرمایه خود در آن به منظور قانونیکردن ثروت بیحساب خود و کاستن از فشار سخنانی مبنی برغصبی بودن داراییهای خود تأسیس کند. بر این اساس، بنیاد پهلوی در سال 1337ش به جای دفتر املاک اختصاصی ایجاد شد. این بنیاد در ظاهر یک سازمان خیریه بود که از ثروت شخصی شاه تغذیه میکرد. در سال 1340 با توجه به حساسیّت در مورد ثروت شخصی شاه، او داراییهای عمده خود را به بنیاد منتقل کرد که ارزش آن بالغ بر 135 میلیون دلار بود و اسدالله علم در 6 مهرماه همان سال به مدیر عاملی آن برگزیده شد. شخصیّت اوّل بنیاد شاه بود و 5/2 درصد درآمد خالص بنیاد متعلق به او بود. بعد از او، ده نفر از اعضای برجسته بنیاد هرکدام 5/2 درصد از درآمد خالص را بهرهمند میشدند. پنج نفر از این افراد از مقامهای حکومتی یعنی نخستوزیر، وزیر دربار، رئیس مجلس و رئیس دیوان عالی کشور بودند و پنج نفر بعدی را شاه مستقیماً برمیگزید. 17 بانک و شرکت بیمه، 25 کارخانه صنعتی، 8 شرکت استخراج معدن، 10 کارخانه مصالح ساختمانی، 45 شرکت مقاطعهکاری راه و ساختمان و بسیاری مؤسّسات دیگر در ایران، به بنیاد پهلوی و اعضای خانواده شاه تعلّق داشت. روی هم رفته، بنیاد در 207 شرکت مهم سهم داشت.
شاه که در جمعآوری مال حرص بیحد داشته، وامهای اعطایی آمریکا و پول نفت و از سازمانهای دولتی دیگر درصد قابل توجّه را به بنیاد پهلوی منتقل میکرده است و مسلّم است با حجم این ثروت عظیم و امکانات گسترده اهداف نهایی خود را در جامعه و فرهنگ تحمیل و تزریق مینمودهاند. شاه در سال 1341 طبق کمیسیون تحقیق سنای آمریکا، مبلغ 055/241/855/56 دلار پاداش به سردمداران خارجی و داخلی کودتای 28 مرداد 1332 پرداخت نمود که اسامی شانزده نفر خارجی و هفده نفر از اعضای خانواده و نوکران شاه در لیست گیرندگان پاداش آمده است. این پاداشها از محل وامهای پرداختی دولت آمریکا به سازمان برنامه و بانک مرکزی ایران و همچنین از حساب شرکت ملی نفت ایران و سازمان برنامه که به حساب بنیاد پهلوی منتقل شده بود پرداخت میگردد و این امر نشان میدهد که شاه حتی پاداش نوکران خود را از خزانه دولت و بیتالمال و با اخذ وام از خارج و به قیمت بدهکار شدن ملت پرداخت میکرد. در ضمن مطابق تبصره 2 ماده 182 مالیاتها، فعالیّتهای مستقیم بنیاد پهلوی و تمام مؤسساتی که به آن تعلق داشت از دادن مالیات معاف بودند. بنیادی که سالانه چهل میلیون دلار کمک مالی دریافت میکرد و به محل مناسب و امنی برای فرار از مالیات و زد و بند برخی از اعضای خانواده پهلوی تبدیل شده بود از کسبه جزء نیز نمیگذشت و به عنوان مثال در سال 1337، کیوسکهای چوبی کسبه جزء در تهران زیر فشار بنیاد، توسط شهرداری به بهانه زیبایی شهر جمع شد و به جای آن در دویست نقطه تهران، اقدام به دایرکردن دکههای کوچک برای فروش شیر پاستوریزه و دوغ آبعلی کردند و بنیاد با واگذاری سرقفلی آن، بالغ بر ده میلیون تومان درآمد کسب کرد. در صورتیکه میزان داراییهای بنیاد را میان دو میلیارد و هشتصد میلیون تا سه میلیارد و دویست میلیون دلار تخمین زدهاند که این، رقمِ بدهیها و قیمت دائمالتغیر زمینها را شامل نمیشود. چند نمونه از سرمایهگذاریهای بنیاد در داخل عبارت بود از: کل بانک عمران، 15 درصد سهام بانکهای تجاری 30 درصد سهام بانک ایرانشهر و سهام کمتری در بانک ایران و انگلیس و 6/1 درصد سهام بانک توسعه صنعتی ایران بیش از 80 درصد بیمه ملی ایران و هتلها و کارخانهها و... بود و در سرمایهگذاری خارجی، خرید ساختمان دپینا در نیویورک به ارزش 5/14 میلیون دلار بوده است.»[1]
[1]. مطالب بالا برگرفته از کتاب مفاسد خاندان پهلوی است و برای کسب اطّلاعات تکمیلی، به صفحات 45 تا 57 این کتاب مراجعه شود.
2- آینه عیبنما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 223
همانگونه که در مقدار و میزان ثروت خانواده پهلوی باید به چند روایت محدود استناد نمود در زمینه حجم جواهرات و انتقال آنها به خارج نیز مدرک معتبری وجود ندارد و تنها میتوان به خاطرات اشخاص و یا اختلافات آنها در هنگام تقسیم اموال اشاره کرد. فرزندان رضا شاه با توجّه به آن که صاحب و وارث اموال بسیار زیادی شده بودند در دوران حاکمیت نیز به تجمّع ثروت و ریخت و پاشهای بیتالمال در ابعاد گسترده فعالیّت داشتهاند. از آنجا که هیچگاه وضعیت دزدان نگرفته معلوم نخواهد شد این ابهامات شامل خاندان پهلوی و امثال آن نیز خواهد بود. هنگامی که اعضای خاندان پهلوی و اطرافیان آنها بر اثر امواج خروشان مردم جایگاه خود را متزلزل یافتند به انتقال ثروت، چه به صورت جواهرات و یا تبدیل ارز به خارج از کشور سرعت بیشتری دادند. برای ایجاد انگیزه و پاسخ دادن به بعضی از ابهامات به دو مورد مستند اشاره میگردد:
«پس از پیروزی انقلاب اسلامی روزنامه نیویورکتایمز به نقل از منابع بانکی جهان ارزش اوراق بهادار متعلق به شاه را بیش از یک میلیارد دلار اعلام کرد و نوشت مبلغی بین دو تا چهار میلیارد دلار تنها در طول سالهای 56 و 57 از سوی خانواده سلطنتی از ایران به آمریکا منتقل شده است. یکی از حسابهای بانکی شاه در سوئیس دو میلیارد دلار سپرده داشت. سایر اعضای خاندان سلطنتی نیز به تدریج داراییهای غیر نقدی خویش را به دوست و یا دیگران فروختند و سرمایههای خود را به خارج انتقال دادند. در سالهای عادی هر سال دو میلیارد دلار از ثروت کشور به صورت ارز خارج میشد؛ ولی وقتی اوضاع ایران نا آرامی یافت، بین 21 اکتبر تا 21 نوامبر 1978 30 مهر تا اول آذر 1356 دو میلیارد و چهارصد میلیون دلار ارز از کشور خارج شد.»[1]
میزان جواهراتی که خاندان پهلوی از کشور خارج نمودند هنگفت بود و به دلیل عدم اطّلاعات کافی به همان ظاهر جعبههای منتقل شده اشاره میگردد. یکی از اقوام نزدیکشان در این زمینه میگوید: «موقع ترک وطن، شاه و خانوادهاش مقدار زیادی از جواهرات خود را به همراه آوردند. از جمله شاه به همراه اثاث خود چهار جعبه جواهرات آورد. استوار شهبازی که همراه خانم دیبا، مادر فرح، جواهرات را برای امانت سپردن به بانک سوئیس برده بود به من گفت که جواهرات در چهار جعبه بزرگ، هر یک به اندازه نیم قد انسان بود. البته این جواهرات خود شاه و فرح بود[2]؛ و الا سایر افراد خانواده جواهرات خود را به طور جداگانه آورده بودند به ویژه اشرف. همانگونه که پیشتر ذکر شد پیش از اوجگیری انقلاب از ایران خارج شده بود و به همین سبب هم سر فرصت عمدهی جواهرات خود را از ایران خارج کرده بود. همچنین ملکه مادر هم که چندین ماه قبل از انقلاب به لندن آمده بود بیشتر جواهرات خود را در همان زمان همراه آورده بود؛ اما شمس پس از خروج از ایران از وضع مالی خود گلایه داشت هرچند این گلایههای مالی عادت دیرینه او بود. به هر حال شمس پیش مادر رفته بود و از ناداری گلایه کرده بود. ملکه مادر هم مقداری جواهر به او داده بود. زمانی که شاه در باهاما بود شمس جواهرات را نزد برادر آورده و به مبلغ ده میلیون دلار فروخته بود. شاه هم هفت میلیون دلار به او نقد داده بود و سه میلیون دلار بقیه را حواله به فروش جواهرات کرده بود. برای فروش جواهرات به دستور شاه یک شرکت به نام "ستاره سنگی" در مجمعالجزایر آنتیلیس از مستعمرات کشور هلند تأسیس شده بود، دادند؛ زیرا شرکتهای آنجا دو مزیّت داشتند: یکی آن که سهام آن بینام بود و دیگری آن که از پرداخت مالیات معاف بودند. در فروش جواهرات که بعد از مرگ شاه بود، فردی هندی به نام جاوری دلال این کار بود. مقداری از آنها معدوم گردید.»[3]
[1]. شهلا بختیاری، مفاسد خاندان پهلوی، ص 78.
[2]. بر اساس خبری که در روزنامۀ «حریت» ترکیه در مورخ 17/11/1990 یعنی 15/8/1369 چاپ شد، فرح از فروش جواهرات به ساجده حسین، همسر صدام حسین، مبلغ 350 میلیون لیر استرلینگ، معادل 1950000000 لیر ترک به دست آورد.
[3]. احمدعلی مسعود انصاری، من و خاندان پهلوی، صص 308 و 309.
4- آینه عیبنما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 218
خاندان پهلوی تمام اموالشان را نتیجهی تلاش و زحمات خود میدانند و معتقدند مردم از روی حسادت و برای این که به آنها تهمت بزنند این مطالب را علیه ایشان مطرح مینمایند. محمّد رضا شاه در رفع این اتهامات میگوید که خانواده پهلوی نیز همانند بقیّه حق کارکردن برای امرار معاش داشتهاند و درآمدهای آنان فساد محسوب نمیشود. در همین باره شاهپور غلامرضا نیز در توجیه مفاسد اقتصادی خواهران و برادرانش متوسّل به میهمان ناخوانده خانواده فرح دیبا میشود و این مسأله را ناشی از عملکرد بد آنها میداند و با تمجید از عدالت برادرش میگوید: «اصولاً ما نیازی به فساد مالی و انجام معاملات غیرقانونی و یا سوء استفاده از قدرت و رانتخواری نداشتیم. همه ما به حمدالله از وضعیت مالی مطلوبی برخوردار بودیم و بیشتر سرمایهگذاریهای ما در خارج از کشور بود. در اینجا میپرسم، آیا شهرکسازی و ساختن خانههای ارزان قیمت برای مردم فرودست جامعه جرم است؟ البتّه باید بگویم یک عدّه افراد مغرض و کوتهبین و حسود هم بودند که خیال میکردند هرکس پُست و مقامی دارد مشغول دزدی است و فساد اقتصادی و مالی مملکت را در برگرفته است. افرادی که سوء استفاده میکردند همانهایی بودند که بر اثر اتّفاق و بازی روزگار از پایین به بالا آمده و ناگهان از فقر و نداری مواجه با ثروت شده بودند. بیشتر آنها از خانواده دیبا بودند که پس از ازدواج غیر مترقّبه خانم فرح به تهران سرازیر شدند. سردسته دزدهای آنان دایی فرح، آقای محمّدعلی قطبی بود. آن وقت همین خانم به جان محمّد رضا نِق میزد که جلوی فعالیتهای اقتصادی خواهران و برادرانش را بگیرد. از درستکاری برادرم بگویم که محمّد رضا آدم دست و دلباز و بسیار چشم و دلسیر بود و با ثروتی که پدرمان برایش به ارث گذاشته بود، زندگی میکرد. همه میدانند که پدرم ثروت قابل توجهی به ارث گذاشته بود که محمّد رضا این پول را در خارج سرمایهگذاری کرده بود و اداره و مدیریت آن با خارجیها بود که مبادا ثروت و پول مملکت با آنها تداخل پیدا نکند! حتّی در مخارج دربار دقت زیادی میکرد که خرج کارهای مملکت بشود. مثلاً اگر خودش یک میهمانی خصوصی میداد پول آن را از حساب خودش میپرداخت!! محمّد رضا در جواب اعتراض دیگران میگفت: آیا خانواده پهلوی گناه کردهاند که منتسب به این خانواده شدهاند؟ این را بگویم که سرمایه اعضای خانواده پهلوی چندان زیاد نبود و مردم اغراق میگویند. سرمایه ما هرگز به پای سرمایه افرادی چون ثابت پاسال و حبیب ایلقانیان و غیره نمیرسید.[1] مثلاً اگر این افراد نبودند اسرائیل در جنگ شش روزه دچار مشکل اقتصادی میشد. آنها بودند که در آن روزهای بحرانی نیازهای اقتصادی اسرائیل را تأمین میکردند. آقای خیّامی در شب عروسی دخترش تونلی از گلهای ارکیده درست کرده بود که با هواپیما از فرانسه آورده بودند و میگفت فقط یک میلیون تومان پول گلها را داده است. به همین دلیل به فرح گفتم: اصلاً من نمیفهمم، شما چه خصومتی با ما دارید؟ همه در این مملکت دارند، میبرند. آن وقت شما فقط ما را میبینید؟ فرح در اواخر که دیگر امیدی به بقای سلطنت نداشت چهره واقعی خود را که زنی بیعاطفه و لجوج و عصبی بود، نشان داده و عمداً به ما تندی میکرد.»[2]
اکثر افراد خود را محق دانسته و دیگران را عامل انحراف و خطاها میشمارند. نزدیکان و اطرافیان محمّد رضا نیز از این مسأله مستثنی نبوده و در توجیه اعمال و ثروتهای به غارت برده شده سخن دیگران را افترا دانسته و تمام آن ثروتها را حاصل زحمات و حقّ قانونی خود میدانند.آن چه مسلّم است دستاندازی خانواده پهلوی در مفاسد اقتصادی ایران بسیار گسترده بوده است و قضاوت افکار مردم و اسناد محقّقان را نمیشود بیاساس پنداشت. مسؤولیّت تمام انحرافات خانواده پهلوی با شاهنشاه است و در هنگام بیماری خود از نزدیکانش گِله مینماید و میگوید همه آنها از جانب من به ثروتهای هنگفت رسیدند و در این وضعیت و بیماری از اطراف من پراکنده شدهاند. بنابراین باید خود شخص محمّد رضا شاه را عامل اصلی فساد قلمداد نمود. دکتر حسین ابوترابیان، مترجم کتاب پاسخ به تاریخ نیز در مقدمه این کتاب دلایل گناهکار بودن شاه را اینگونه بیان مینماید:
- به فرهنگ و اعتقادات مردم با ایمان ایران دهنکجی کرد.
- دست خانواده و دوستان و نزدیکانش را در غارتگری و دزدی باز گذارد.
- به امور دولت و توجه به وضعیت معاش نیروهای مسلح بیاعتنا ماند.
- با کمپانیهای چند ملیّتی و مؤسّسات بزرگ تجارتی جهان به معاملهگری شخصی پرداخت.
- به نقش یک دلال نفتی در آمد و با کمپانیهای بزرگ نفتی بر سر معاملات حاشیهای به چانهزدن پرداخت.
- دست آمریکاییها و انگلیسیها و بعضی از دولتهای غربی را برای هرگونه تاخت و تاز و چپاول در ایران باز گذارد.
- رشد سرطانی تفریحات فاسد شبانه و مراکز فساد و لذّت طلبی را تشویق کرد.
- به دژخیمان ساواک برای سرکوب و شکنجه آزادیخواهان و حقطلبان آزادی عمل داد.
- مطبوعات را خفه کرد و مانع از انتشار کتابهای سیاسی و اجتماعی و دینی اصیل شد.
- با پدید آوردن جوّ ارعاب، جلو هرگونه اظهارنظر مردم در مورد مسائل رژیم را گرفت.[3]
[1]. در صفحۀ 461 خاطرات شاهپور غلامرضا دربارۀ حبیب ثابت چنین آمده است: «حبیب ثابت در دوران جنگ یک ماشینشوی ساده و بعداً یک کمک راننده بود که به رانندگی ترقی مییابد. رانندگان قدیمی میدان توپخانۀ آن زمان، هنوز او را به یاد دارند. او یکی از عمده سرمایهداران ایرانی است که در تغذیۀ مالی اسرائیل نقش اساسی ایفا کرده است و به همین دلیل در تلآویو یک خیابان را به نام او اسمگذاری نمودهاند. حبیب پاسال پسر یک بزاز بود که اولین سرمایهاش را یک تاکسی کهنه تشکیل میداد. این کلّیمی سوداگر بعداً یک کارگاه مبل و صندلیسازی تأسیس کرد و سرانجام نمایندۀ فروش اتومبیلهای دوج در تهران شد. در سال 1949 برای مدتی به امریکا رفت و فعالیتهای تجاری خود را در ایالات متحده ادامه داد. در مراجعت به ایران، نخستین ایستگاههای تلویزیونی را تأسیس نمود که بعداً دولت فرستندههای تلویزیونی او را خریداری نمود. ثابت در 41 کارخانه و مؤسسۀ عظیم سرمایه داشت و پس از شاه ثروتمندترین فرد ایران بود. ثابت چنان سرمایه و ثروتی به هم زد که مثلاً در سال 1971، فقط برای خرید یک میز عتیقه 441 هزار دلار پول داد و میگفت: "این میز از هر چیز دیگری بیشتر به من لذّت میدهد؛ زیرا کارم را با ساختن میز و صندلی و در آشپزخانه برای خانوادهام شروع کردم و حالا میتوانم گرانبهاترین قطعۀ مبلمان جهان را خریداری کنم."»
[2]. احمد پیرانی، شاهپورغلامرضا پهلوی، صفحات 334 تا 336.
[3]. محمّد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ترجمۀ حسین ابوترابیان، ص 20.
4- آینه عیبنما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 215