پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

سوزاندن کریم‌پور شیرازی

 

آن که دائم هوس سوختن ما می‌کرد          کاش می‌آمد و از دور تماشا می‌کرد

                                                                                                                                حافظ

سوزاندن کریم‌پور شیرازی

 

امیرمختار کریم‌پور، مشهور به کریم‌پور شیرازی، در تاریخ 4 بهمن 1299 در روستایی از توابع شهرستان استهبان فارس دیده به جهان گشود. پدر و مادرش به نام‌های قدمعلی و گل‌صنم بودند که در شش‌ ماهگی امیرمختار از هم جدا می‌شوند. این پسر بچّه بعد از ازدواج مجدّد پدرش تحت سرپرستی نامادری خود بزرگ شد. در سن ده یا دوازده‌ سالگی به دیدار مادرش می‌رود که در پی این رفت ‌و آمدها علاقه شدیدی به مادرش پیدا می‌کند و سرانجام در کنار خواهران و برادران ناتنی خود زندگی جدید خود را شروع می‌نماید. امیر مختار دوران تحصیل ابتدایی خود را با سختی و فقر فراوان گذراند؛ ولی هیچ‌گاه از تلاش و کوشش برای یادگیری دست برنداشت. او به دلیل نبودن دبیرستان و علاقه شدید به یادگیری برای ادامه تحصیل به شیراز رفت و چون برای اقامت جایی نداشت شب‌ها را در مساجد بیتوته می‌کرد. در همین ایام با فریدون تولّلی هم‌کلاس خود آشنا می‌شود و به دلیل سابقه پدرش که از رعایای آن‌ها بوده به خانه آن‌ها راه می‌یابد و دو سالی را در آن‌جا می‌گذراند. سپس بر اثر مسافرتی که بدون اطّلاع خانواده با فریدون به دیار مادری‌اش انجام می‌دهند او را از خانه اخراج می‌نمایند؛ ولی این اقدام ایام نوجوانی موجب نشد که وقفه‌ای در ادامه تحصیل امیرمختار به وجود آید. او توانست با همان مشکلات سابق مدرک سیکل اول دبیرستان را از آموزشگاه زینب شیراز بگیرد. سرانجام برای رهایی از فقر و مشکلات موجود برای ادامه تحصیل در سال 1319 وارد دبیرستان نظام تهران شد که به دلیل روحیه انقلابی وی را اخراج کردند. در هر صورت موفّق به اخذ دیپلم شد و به استخدام اداره دارایی و بیمه درآمد. امیرمختار که شیفته یادگیری بود در سال 1326 وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران شد. در آن‌جا وارد مبارزات سیاسی علیه خاندان پهلوی شد و زمانی که محمّد مسعود، مدیر روزنامه «مرد امروز» ترور شد در مجلس ترحیم او روی پله‌های منبر رفت و با صدای بلند فریاد زد که محمّد مسعود را علیرضای پهلوی، توله‌ سگ رضا شاه ترور کرده است. کریم‌پور در طی اتّفاقات آن سال‌ها جزو یاران صدیق دکترمحمّد مصدّق شد. او در سال 1329 نخستین شماره هفته‌نامه «شورش» را منتشر کرد و با انتشار مقاله و اشعار و کاریکاتور به مبارزه با شاه شدّت بخشید. در همین ایّام، اشعاری با تخلص «شورش» می‌سرود و در هفته‌نامه خود به چاپ می‌‌رسانید که مردم به شدّت از آن‌ها استقبال می‌کردند و گاه به صد برابر قیمت واقعی‌اش دست ‌به ‌دست می‌گردید. در همان شماره نخست کاریکاتوری کشید که بیلی در دست رزم‌آرا و کلنگی در دست دکتر طاهری بود و نوشت که اگر شما به دست خودتان گورتان را نکَنید ملّت شما را به دیار عدم خواهند فرستاد. هفته‌نامه شورش بارها توقیف شد؛ ولی با اسامی دیگر انتشار یافت. کریم‌پور در راهی قدم گذاشته بود که میرزاده عشقی و دکترحسین فاطمی و... قبلاً در آن قدم گذارده بودند. او قبل و بعد از کودتای 28 مرداد به زندان محکوم شد و متحمّل توهین‌ها‌ و شکنجه‌ها شد. بارها پالان خر بر او نهادند و از او سواری گرفتند و به‌ جای آب به او ادرار سربازان را خوراندند. یکی از دوستان نزدیک و از همبندیان وی از زبان کریم‌پور می‌نویسد: «همان شب، در حالی‌ که چهل درجه تب داشتم مرا با ماشین به اینجا آوردند. وقتی از اتومبیل پیاده شدم عدّه‌ای سرباز و گروهبان را دیدم که در دو طرف صف کشیده‌اند و با فحش و عربده و سنگ‌پرانی از من استقبال کردند. یکی از گروهبان‌ها پالان الاغی را آورد و روی دوش من گذاشت و مرا چند بار دور محوّطه به دنبال خودش کشاند. وقتی به محوّطه زندان رسیدم از شدّت تشنگی می‌سوختم. از گروهبان آب خواستم و او رفت و کمی بعد با یک آفتابه به سراغم آمد. آفتابه را به دهانم گذاشت و گفت بخور. لبم که به محتویات آفتابه رسید فهمیدم که آب نیست؛ بلکه ادرار آن سربازان است.»[1]

کریم‌پور چندین بار تهدید و ترور شد؛ ولی او گفت: "چقدر احمقید که فکر می‌کنید با کشتن کریم‌پور نهضت ملی خاموش خواهد شد و مطمئن باشید که ریختن خون پاک من به قیمت نابودی خاندان پهلوی خواهد بود."

پس از کودتای 28 مرداد او متواری و مجبور به زندگی مخفیانه می‌شود و در طی این مدت نیز با تغییر لباس سخنرانی‌هایی انجام می‌دهد. سرانجام در تاریخ 26 مرداد 1332 توسط پزشکی که برای درمان به او مراجعه کرده بود، لُو رفته و دستگیر می‌شود. او را به پادگان لشکر دو زرهی بردند و در ساختمانی که دکتر شایگان و مهندس ‌رضوی کرمانی از یاران نزدیک دکتر مصدّق زندانی بودند محبوس کردند و زیر شکنجه‌های هولناک از وی خواستند که دولت مصدّق را مقصر قلمداد کند؛ اما او شجاعانه پاسخ داد: "من مسؤول نوشته‌های خود هستم" و این بیت شعر فرخی یزدی را خواند:

همین بس است ز آزادگی نشانه ما                        که زیر بار فلک هم نرفت شانه ما

همان‌‌گونه که در خصوص دستگیری وی روایات یکسانی وجود ندارد در نحوه به ‌آتش ‌کشیدن او نیز سخن‌ها متفاوت است: «عدّه‌ای می‌گویند به دست علیرضا پهلوی کشته شد و برای رد گُم‌کردن، چراغ سلولش را واژگون کردند تا بنمایانند که کریم‌پور از زندگی سیر بوده و خودسوزی کرده است. برخی بر این باورند که اشرف به زندان زرهی رفت و سرهنگ‌زیبایی و گروهبان ساقی در دفتر زندان با او بودند. کریم‌پور را با لباس ژولیده زندان به نزد آن خانم عطر زده و شیک بردند. او وقتی سیلی محکمی از اشرف دریافت کرد زبانش باز شد و معارضه کرد و هر آن چه را که خانم و خاندانش لایقش بودند، نثارشان کرد. آن‌ها او را آتش زدند و مستحق گلوله و دار ندانستند.

زندانیان سیاسی می‌گویند: گروهبان ساقی از اهالی اهر بود و تقریباً با هیچ ‌یک از زندانیان مقاوم بدرفتاری نمی‌کرد. عده‌ای دیگر معتقدند که در شب چهارشنبه‌ ‌سوری سال 32 او را از لشکر 2 زرهی به پادگان قصر بردند. مجلس ضیافتی برپا شده بود و اعضای خاندان سلطنت و نزدیکان دربار حضور داشتند. ساعت یک بعد از نیمه‌شب، در‌ حالی ‌که زنجیری بر گردن کریم‌پور انداخته بودند او را برای مسخره‌کردن وارد مجلس کردند. کریم‌پور فریاد آزادی‌خواهی‌اش را سر داد؛ ولی آن‌ها که تحمل او را نداشتند به رویش بنزین ریختند و آتشش زدند. زنجیرش به دست سرهنگ زیبایی دژخیم بود. همچنان که دور استخر می‌دوید، فریاد می‌کشید و می‌گفت: "زنده‌ باد دکتر محمّد مصدّق، پیشوای نهضت ملی ایران! پیروز باد مبارزه قهرمانانه ملت ایران! مرگ بر دیکتاتوری و دستگاه فاسد پهلوی!"

روز سه‌شنبه 25 اسفند 1332، خبر درگذشت او این ‌گونه در روزنامه کیهان انتشار یافت: "امروز، مقامات انتظامی اطّلاع دادند که دیشب کریم‌پور شیرازی که در لشکر مجاور زندان آقای دکترمحمّد مصدّق بازداشت بود قصد فرار داشت و خود را آتش زد." به هر صورت در ساعت 4 و 30 دقیقه پسین 25 اسفند 32 کریم‌پور که در آتش اشرف شعله‌ور شده بود صدایش خاموش گردید و استخوان‌های سوخته‌اش را در گوشه‌ای از باغ پادگان قصر دفن کردند.»[2]

امیرمختار کریم‌پور شیرازی در هنگام شهادت 33 ساله بود. از آن‌جاکه در نظام دیکتاتوری مردم جامعه هر نوع شایعه‌ای را می‌پذیرند. نحوه‌ی شهادت این آزادی‌خواه نیز پنهان شد؛ اما زندگی و مرگ این افراد هرگز فراموش نخواهد شد و مردم برای فداکاری این بلند قامتان تاریخ ارزش و اعتبار قائل خواهند بود.آن چه مسلّم است کریم‌پور را به آتش کشیده‌اند و او ققنوس‌وار خواهد زیست و فریادش همچنان باقی خواهد ماند و قاتلانش اقرار به عمل ننگین خود خواهند نمود. شخصی که در آتش ‌کشیدن او شرکت داشته بعد از انقلاب اسلامی ایران می‌گوید: «من فردی بودم که در حالی ‌که چند نفر شیرازی را گرفته بودند نفت بر سر و بدن او ریختم. چون لباس‌های خودم نیز نفتی شده بود، نمی‌توانستم او را آتش بزنم چون ممکن بود لباس‌های خودم هم آتش بگیرد. یکی از مأمورین زندان کهنه‌ای را آتش زد و به طرف او پرتاب کرد. ما نیز به سرعت از سلول او دور شدیم.»[3] در نتیجه این شایعه که اشرف و علیرضا پهلوی او را آتش زده‌اند، حقیقت می‌یابد.



[1]  محمّد رضا آل ‌ابراهیم، شورش، زندگی و مبارزات کریم‌پور شیرازی، ص 26.

[2]. همان، ص 32.

[3]. علی شجاعی صائین، چکمه‌های پدرم، ص 190

4- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 212

 

سرنوشت شوم معلم تبریزی در زمان محمد رضا شاه

سرنوشت شوم معلم تبریزی

 

محمّدرضا شاه کوچک‌ترین انتقاد از نزدیکان خود را تحمّل نمی‌کرد تا چه رسد به فعّالان سیاسی که آشکارا علیه او اقداماتی می‌نمودند. شیوه برخورد با آنان علاوه بر زندان و شکنجه‌های وحشتناک در مواقعی نیز سوزاندن یا تکه ‌پاره ‌شدن توسّط حیوانات بوده است. یکی از این نمونه‌ها سرنوشت یک معلم تبریزی است که منصور رفیع‌زاده، رئیس شعبه ساواک در آمریکا می‌گوید: «... در بین فعّالان بی‌شماری که شدیداً ضد شاه بودند یک معلم تبریزی وجود داشت که در صحبت‌های عمومی خود مکرراً القاب بسیار زشت به شاه نسبت می‌داد. به همین خاطر توسط ساواک بازداشت شد. او حتی بعد از ضرب و جرح‌های شدید کوتاه نیامد؛ لذا ساواک وی را به زندان اوین منتقل نمود. با وجود شکنجه‌شدن در اوین وی به نطق‌های آتشین خود علیه شاه ادامه داد. هنگامی‌ که جریان این مرد به گوش شاه رسید، او خیلی ساده گفت: "به ‌جای الاغ باید این فرد را جلوی شیرها انداخت." یک هفته بعد شاه و نزدیکانش به باغ ‌وحش خصوصی او رفتند. تیمسار نصیری حاضر بود. به ‌محض آن که مرد زندانی را از اوین آوردند و چشم او به شاه افتاد، فریاد زد: "خون‌ آشام، مستبد، قصّاب!" ناظرین که شوکه شده بودند، گوش‌های خودشان را گرفتند تا حرف‌های بد مرد زندانی را نشنوند؛ امّا شاه خندید و به نگهبانان گفت کاری نداشته باشند. در این موقع عَلَم برای خود شیرینی گفت: "باید دهان این مرد را با سرب گداخته پُر کنیم." بقیه افراد حاضر با علامت سر این نظر را تأیید کردند. در حالی‌ که مرد خشمگین همچنان به فحّاشی‌های خود ادامه می‌داد، شاه به نگهبانان اشاره کرد و در یک چشم برهم‌زدن، آن‌ها مرد را به داخل قفس شیرها پرتاب کردند. شیرهای گرسنه بلافاصله بر سر مرد فرود آمدند. شاه فریاد زد: "تو بودی که جرأت می‌کردی به ما فحش بدهی!" در حالی ‌که چشم‌‌های شاه از هیجان برق می‌زد به حصار قفس شیرها نزدیک شد و با ذوق و شوق تکّه ‌تکّه‌ شدن مرد و خورده ‌شدنش توسط شیرها را نظاره کرد. هنگامی که شاه به اندازه کافی حظّ بصری برد، در حال رفتن رو به نصیری کرد و خیلی راحت گفت: "حالا دیگر یک آدم خاطی کمتر دارید." هنگامی که در سال 1976 به تهران بازگشتم، نصیری تأیید کرد که هنگام کشته‌ شدن آن مرد، وی نیز در باغ ‌وحش سلطنتی حاضر بود. من باور نمی‌کردم آن‌ها دست به چنین کاری بزنند. وقتی که آن‌ها او را جلوی شیرها انداختند، من روی خودم را برگرداندم؛ چون نمی‌توانستم آن صحنه را تماشا کنم. البتّه من این حرف تیمسار را باور نکردم.»[1]

 ثریّا اسفندیاری نیز در خاطرات خود از لذّت ‌بردن شاه از چنین صحنه‌هایی همانند تماشای فیلم کشتار مردم در 28 مرداد 32 می‌نویسد: «... با وحشت نمایش فیلمی را به یاد دارم که گروهی از افسران به کاخ اختصاصی آوردند تا شاه آن را ببیند. موضوع فیلم مربوط به غیرنظامیانی بود که به دار آویخته می‌شدند یا نظامیانی که زیر رگبار شلیک اسلحه جوخه اعدام به زمین می‌افتادند. نفرت و رسوایی موجب شد تا از اتاق نمایش بگریزم. فردایش از شاه پرسیدم چگونه او توانست بنشیند و این همه دیو سیرتی را تماشا کند. پاسخ داد: "این محکومان خطرهایی برای حکومت بودند و لازم بود عبرتی برای سایرین بشوند و لازم بود به افسرانی که فیلم را آوردند و به دیگران این فیلم نشان داده می‌شد تا بفهمند که شاه نمونه‌ای است از قاطعیت و جسارت!"»[2]



[1]. علی شجاعی صائین، چکمه‌های پدرم، ص 197.

[2]. احمد پیرانی، برادران شاه، ‌‌ص 175.

3- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 209

 

آمار کشته شدگان زمان محمد رضا شاه

کشته‌ شدگان زمان شاه

 

زمانی پویایی و تحرّک جامعه ادامه می‌یابد که تمام ارکان آن زنجیروار به هم متصل و به ‌درستی کار خود را انجام داده باشند و هر نقصانی به طور مسلّم تأثیر مستقیمی بر عملکرد سایر اعضا خواهد داشت. یکی از دانه‌های زنجیرِ انسجام هر جامعه که برخلاف چهره نامرئی‌اش اهمیّت بسیار دارد و حیاتی است وجود سازمان اطّلاعات می‌باشد. نقش این سازمان در جلوگیری از گزند و آسیب‌های احتمالی بر هیچ‌ کس پوشیده نیست و گذشت ایّام از اهمیّت آن نکاسته است و تنها حوزه و نحوه فعالیت‌هایش تغییر یافته و پیچیده‌تر شده است. در زمان محمّد رضا شاه این نقش را ساواک بر عهده داشت و تا قبل از آن اداره اطّلاعات شهربانی مسؤولیت برقراری امنیت کشور را عهده‌دار بود. پس از کودتای 32 و تسلّط آمریکا و انگلیس بر ارکان حکومت ایران، این دو کشور برای حفاظت از دستاوردهای خود در سال 1336 تأسیس سازمان اطّلاعات و امنیت کشور (ساواک) را در دستور کار خود قرار دادند تا رقیبی مناسب در برابر کا.گ.ب شوروی باشد. ساواک در دوران فعالیّت خود دارای چهار رئیس به نام‌های تیمور بختیار، سرلشکر حسن پاکروان، ارتشبد نعمت‌الله نصیری و سپهبد ناصر مقدّم بود. از نظر قانونی ریاست آن را معاونت نخست‌وزیری بر عهده داشت؛ ولی از آن‌جا که شاه فردی قدرت ‌طلب بود شخصاً مسؤول آن را انتخاب می‌کرد و گزارش‌هایش را پس از جمع‌بندی دریافت می‌نمود. چون خصلت چاپلوسی و تملّق در پادشاه زیاد بود و برخلاف پدرش سخنان دروغ و سیاه‌نمایی را بر همه چیز ترجیح می‌داد مأموران ساواک نیز گزارش‌های گزینشی برای او انتخاب کرده و به اخبار مفسده ‌انگیز اطرافیان شاهنشاه مانند اشرف و هویدا و... اهمیّت نمی‌دادند.

ساواک به دلیل برخوردهای نامناسب و متناقضی که انجام می‌داد به نفرت‌انگیزترین و مخوف‌ترین نهاد حکومتی در بین مردم تبدیل گردید. محمّد رضا شاه هم که همیشه از بالا به وسیله هلیکوپتر نظاره‌گر مردم بود هیچ‌گاه نتوانست واقعیت‌های جامعه را درک کند. بنابراین پس از سرنگونی حکومتش نیز پاسخی برای عکس‌العمل مردم نیافت.

ساواک دارای ارکان و اداره‌های مختلفی بود و به طور مشخص اداره سوم آن به ‌عنوان عامل شکنجه و قتل و سرکوب عناصر ضد سلطنتی فعالیت گسترده‌ای داشت. ریاست این اداره را پرویز ثابتی و حسین‌زاده و عضدی تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی بر عهده داشتند.

در باره تعداد قتل‌هایی که ساواک انجام داده، گزارش مستندی ارائه نشده است و تنها به نقل ‌قول‌ها اشاره کرده‌اند. شاه اکثر زندانیان سیاسی را مارکسیست اسلامی و ثمره‌ی اتّحاد نامقدس سرخ و سیاه می‌نامید. در روایتی آمده است که در بین سال‌های 1350 تا 1355، تعداد 368 تن از چریک‌های مسلّح ضد حکومت در درگیری‌ها و حدود صد نفر به ‌عنوان زندانی سیاسی به قتل رسیده‌اند. ویلیام شوکراس در کتاب آخرین سفر شاه در این خصوص می‌نویسد: «هنوز در باره شمار کسانی که از بدکاری‌های پلیس مخفی شاه زجر کشیده‌اند اختلاف نظر وجود دارد. آیت‌الله خمینی چندین بار اظهار داشت که شاه تا 350000 نفر را به ‌عنوان زندانی سیاسی نگاه داشته بود و بیش از 100000 تن از مخالفان را کشته است. خود شاه اذعان داشت که تعداد زندانیان سیاسی در سال 1976 سه‌ هزار نفر بوده است. طبق اظهار سازمان عفو بین‌المللی در فاصله سال‌های 1972 تا 1976 رژیم به 62 فقره اعدام اعتراف کرده است. عفو بین‌الملل شمار اعدام‌ها را بیش از سیصد فقره می‌دانست. کمیسیون بین‌المللی حقوق‌دانان اعلام کرد که در فاصله 1971 و 1976 تعداد 424 نفر به اتهام اقدام علیه امنیت کشور بازداشت و زندانی شده‌اند. از این عدّه 75 نفر به اعدام و 55 نفر به زندان ابد و 33 نفر به حبس‌هایی بین 10 تا 15 سال محکوم شده و سایر متهمان محکومیت‌های کمتری یافته‌اند. پنجاه تن دیگر در زد و خورد با مأموران پلیس و نه نفر ظاهراً در هنگام فرار از زندان و 16 نفر طبق اظهار روزنامه‌های در تبعید زیر شکنجه به قتل رسیده‌اند. هنگامی که پژوهشگران دیوید فراست، گزارشگر تلویزیون بریتانیا در 1979 کوشیدند تعداد قربانیان ساواک را محاسبه کنند تعداد مقتولین سیاسی را در فاصله 1963 و 1977 تا پانصد نفر شمارش کردند.»[1]

پرویز راجی به تاریخ چهارشنبه 23 اوت 1978 (شهریور 1357) در طی نشستی که با مصطفی فاتح داشته است، می‌گوید: «فاتح در قسمتی دیگر از صحبتش افزود: "بعضی از اعضای حزب توده اخیراً پس از بررسی‌های فراوان به دو نکته جالب توجه دست یافته‌اند که یکی از آن‌ها کشته‌شدن 18000 تن از زندانیان سیاسی در طول دوره حکومت شاه است و دیگری، برآورد رقم قطعی ثروت اوست که به یک‌ میلیارد دلار می‌رسد."»[2]



[1]. ویلیام شوکراس، آخرین سفر شاه، ص 256.

[2]. پرویز راجی، خدمتگزاران تخت طاووس، ترجمۀ ح.ا. مهران، ص 246. 

3- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 208