پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

علل توجه شاعباس اول به شهر مشهد

 

 

علل توجه شاه عباس به شهر مشهد

 

در مورد گرایش و علاقه‌ی شاه عباس و پیاده رفتن وی به شهر مشهد نه تنها از سوی منابع اولیه؛ بلکه از جانب مورّخان و جهانگردان بعدی نیز علت خاصّی ذکر نشده و به همان ادای دین و نذر و توجه اقتصادی بسنده کرده‌اند. برای نمونه به سفرنامه‌ی سانسون و یا کمپفر می‌توان اشاره کرد که از رفتار شاه عباس تنها به سیاست اقتصادی و ممنوع کردن مسافرت به مکّه تمرکز کرده و هر دو تأکید دارند که او برای جلب نظر مردم به بازسازی ابنیه و توسعه‌ی آن و یا گسترش اخبار و شایعات شفا یافتن و معجزات بیماران در اثر توسّل به امام رضا (ع ) اقدام کرده است و حتی توسعه و جمع آوری گنجینه‌ها محرکی برای ازبکان بود که علاوه بر تسلط منطقه خواهان دستیابی به این اموال و غارت آن‌ها بودند. بر مبنای شواهد موجود که او فردی مذهبی و متعصّب بوده و ظواهر شرعی را تا حدود زیادی رعایت می‌کرده است شکی نیست ولی عواملی چون تولد در هرات و همچنین جان به سلامت بردن از حوادث زندگی که تمام آن‌ها را مدیون مرهون وجود بارگاه امام رضا (ع) در مشهد بداند در افکارش بی تأثیر نمی‌باشد. بیشترین روایتی که از توجه شاه عباس به مشهد نقل شده مربوط به نذر و استعانت وی از امام رضا (ع) برای غلبه بر دشمنان داخلی و خارجی بوده است و پس از رسیدن به این امیال است که به صورت پیاده از اصفهان به مشهد اقدام می‌کند.

دکتر منوچهر پارسا دوست در باره انگیزه‌ و علاقه شاه عباس به مشهد به مواردی دیگر نیز اشاره دارد و می‌نویسد: «شاه عباس پادشاهی حسابگر و در حفظ منافع و رعایت مصالح خود دقیق و کوشا بود. او افزون بر ایفای نذر از پیاده روی به مشهد، انگیزه‌های شخصی، دودمانی، اقتصادی و سیاسی داشت. از لحاظ شخصی بی تردید او به امام هشتم شیعیان ارادت خاص می‌ورزید و در هر فرصت ممکن با شوق قلبی به زیارت آن حضرت می‌شتافت. او ضمن احساس خشنودی از زیارت آن حضرت، از ایشان برای انجام هدف‌هایی که در نظر داشت تقاضای کمک می‌نمود. شاه پیش از حمله به عثمانی به زیارت آن حضرت رفت و از ایشان برای غلبه بر عثمانی مدد خواست. از لحاظ دودمانی، شاه اسماعیل اول گاه گاه و شاه تهماسب اول به گونه‌ی مبرم خود را منسوب خاندان امامت شیعیان اعلام می‌داشتند. شاه عباس نیز همواره به این انتساب تأکید می‌نمود. آنان شهرت دادند که از اعقاب امامزاده حمزه برادر امام رضا (ع) و فرزند امام موسی (ع) می‌باشند و بدین ترتیب زیارت شاه عباس از امام رضا (ع) زیارت از شخصیّت مقدّس خویشاوند او تلقی می‌گردید. این امر در تقویت باور عمومی در منسوب بودن او به آن امام نقش مهّم داشت و به شاه مقام شبهه مقدّس می‌داد. چنین مقامی، کسان زیادی از قزلباشان و ایرانیان را از مخالفت با او باز می‌داشت. علاقه، عدّه‌ی کثیری از آنان را به وی جلب می‌نمود و در سیاست خارجی نیز به او یاری می‌رساند. از لحاظ اقتصادی شاه عباس از پادشاهان کم نظیری بود که به اقتصاد اهمیّت وافر می‌داد. او مانند یک بازرگان سودجو به تجارت می‌پرداخت. او رفتن ایرانیان را به مکّه که در تصرّف عثمانی بود مخالف مصالح ایران و به سود عثمانی می‌دانست. شاه عباس برای جلوگیری از رفتن زائران ایرانی به مکه که مستلزم خروج سکّه‌های طلا از کشور و موجب تقویت قدرت مالی حکومت عثمانی و کمک به آن برای تجهیز سپاهیان بود - ضروری می‌دانست، شرایطی به وجود آورد که ایرانیان به جای رفتن به مکّه، روانه‌ی مشهد شوند و سکه‌های طلای خود را در داخل ایران خرج نمایند. پیاده رفتن او به مشهد با توجه به این امر که شاه صفوی با تبلیغاتی که به عمل آمده بود، از نظر مردم ایران از اعقاب امامان شیعه و یک فرد شیعه‌ی مقدس بود، در اندیشه و احساس مردم ایران اثر عمیق گذاشت و با رواج حدیث نقل شده از پیامبر اسلام که ثواب یک طواف آرامگاه امام رضا (ع) برابر با ثواب هفتاد بار رفتن به مکه است، شوق مردم برای رفتن به مشهد افزون گردید.[1] با پیاده روی شاه عباس به مشهد، برای امام هشتم شیعیان معجزه‌های گوناگونی در افواه انتشار یافت. بسیاری افراد کور و کسانی که قادر به راه رفتن نبودند اعلام داشتند که با زیارت آن حضرت شفا یافته‌اند و می‌توانند، ببینند و راه بروند. کمپفر که در زمان شاه سلیمان به ایران آمده می‌نویسد زیارت امام رضا (ع) رایجترین زیارت در ایران است. اسم این امام دائم ورد زبان بیماران است و آنان گمان دارند که با توسّل به او شفا خواهند یافت. از آن هنگام که شاه عباس اول، مشهد مدفن امام رضا را از چنگ ازبکان تاتار خارج کرد این مزار در اثر وقوع معجزه‌های مکرّر سخت مشهور شده است. بیشتر این شُهرت در اثر این است که تعدادی از نابینایان شُهرت داده‌اند بر اثر زیارت و توسّل به امام رضا بار دیگر نور چشمان خود را باز یافته‌اند. مقداری از تعداد کثیر زایران مشهد طالب شفا یافتن هستند. اغلب چهار یا پنج معجزه فقط در یک ماه اتّفاق می‌افتد؛ گویا اوّلین کسی که کار معجزه را رایج کرد شاه عباس کبیر بود. وی برای این که پول رعایای خود را که تا به حال در زیارت کربلا خرج می‌کردند در مملکت نگاه دارد، کوشید تا بر شّهرت مراد امام رضا بیفزاید و این امر نیز با وجود زود باوری مردم سخت آسان بود. بزرگان و رجال مملکت همه‌ی پیش بینی‌ها را می‌کنند که پس از مرگ کالبد آنان را در جوار قبر امام رضا (ع) دفن کنند.

برخی از خادمان آرامگاه امام هشتم با توجه به اعتقاد عمیق شیعیان ایران به آن حضرت و زود باوری اکثر ایرانیان آن زمان مرتکب اموری می‌گردیدند که اعتقاد مردم ایران را به شفا یافتن یا توسل به آن حضرت تقویت کنند. کمپفر پس از ذکر زائران پر شماری که به سوی مشهد می‌شتافتند، می‌نویسد اینان می‌پندارند که نابینایان می‌توانند با توسل به او روشنی دیدگان خود را باز یابند. خیلی شده است که برای تقویت اعتقاد زائران خادمان حرم کسی را وادار کرده‌اند که خود را به نابینایی بزند. هنگامی که این مرد در اثر توسّل به امام رضا ظاهراً بینایی خود را باز یافت خدّام گروهی از تحسین کنندگان را فراهم می‌آورند که این شفا یافته را به نشان اجلال و اکرام شفا دهنده‌ی مقدّس با طبل و نقّاره در کوچه‌های مشهد مشایعت کنند. در حین حرکتِ دسته‌، هر زائری برای حفظ خاطره‌ی این معجزه بزرگ قطعه‌ای از لباس این کلاهبردار مقدّس را می‌کند و با خود می‌برد. هنگامی که این نمایش به پایان رسید بازیگر اصلی از متولّیان لباس نوی می‌گیرد و در حالی که هدیه‌های بسیار به چنگ آورده پی کار خود می‌رود. از این نمایش‌ها آن قدر زیاد ترتیب می‌دهند که اهالی محل به جای آن که به معجزه احترام بگذارند از دیدن این نمایش‌ها به خنده می‌افتند.[2]

شاه عباس هنگام اقامت در مشهد در تزیین و توسعه‌ی بنا و محوّطه‌ی آرامگاه کوشش بسیار نمود. او در سمت جنوبی آرامگاه درِ دیگری گشود و آن را به جواهر گران قیمت آراست، چون از بسیاری شمع‌ها و پیه سوزها فضای آرامگاه تیره می‌گردید. در گنبد آرامگاه دو روزن ایجاد کرد و درون گنبد را نیز نقاشی نمود و دور بیرون گنبد را با خشت طلا پوشانید. شاه با توجّه به کثرت تعداد زائران و کوچک بودن صحن آرامگاه محدوده‌ی خانه‌ها و بازار متصّل به صحن را ضمیمه‌ی آن نمود و صحن را وسیع‌تر کرد. در وسط صحن نیز حوض مربع شکلِ ده در ده ذرعِ شرعی بنا کرد و فواره‌ای در آن تعبیه نمود. او برای انجام آن برنامه‌ها از جمیع بلاد از همه قسم استادان که در این امر ضرور بود در مشهد حاضر ساخت.»[3]


 



[1] - ژان آنتوان دوسرسو در صفحه 93 کتاب سقوط شاه سلطان حسین در این رابطه می‌نویسد: «سیاست اقتصادی شاه عباس بزرگ بر این بود که ایرانیان را از این آئین دینی برگرداند. شاه عباس دانست که فریضه‌ی حج باعث خروج مبالغ هنگفتی از کشور و باجگیری‌های دولت عثمانی و اعراب میان راه خواهد شد. برای جلوگیری از این زیان مالی و برای خنثی کردن احساسات شدید دینی که واکنش معکوسی را نشان خواهد داد، شاه عباس در صدد تعویض هدف شد و مردم را به سوی مراسم دینی جلب کرد. برای این منظور شاه عباس شهر مقدّس مشهد را برگزید و در این شهر بارگاه بسیار بزرگ و زیبایی ساخت و می‌دانست که تقوای مردم مجذوب بزرگی و شکوه نماسازی‌ها می‌گردد، پس در این راه از سنگینی هزینه‌ی ساختمان روگردان نبود. حتّی گنبد آن را طلا پوش کرد. افزون بر آن ثروت بزرگی وقف آستانه کرد تا درآمد آن خرج روحانیون آن جا گردد. از آن جا که رفتار شاه همیشه اثر ژرفی بر مردم دارد و آن‌ها به تقلید از او می‌پردازند، شاه عباس نیز با همه‌ی درباریان با شکوه و جلال تمام به زیارت مشهد رفته بود. درباریان دریافتند که برای نزدیک‌تر شدن به شاه می‌باید سیاست او را در بالا بردن اعتبار آستانه‌ی مشهد و نشان دادن برتری آن بر مکه در پیش گیرند. لذا پس از زیارت، در باره‌ی معجزات آن سر و صدای زیادی راه انداختند. این روش مورد استقبال مردم گردید و به جای مکّه، مردم رو به مشهد نهادند. جانشینان شاه عباس هم همین سیاست سود آور را برای دولت دنبال کردند و سفر حج تحمّل ناپذیر بود. گرچه در زمان شاه سلطان حسین در برابر همه سیاست‌ها و کردارهای پیشینیان گسستگی زیادی پدید آمده بود، ولی حج همچنان به کنار گذاشته شد و کمتر کسی بدان مبادرت می‌نمود.»

 

[2] - محمود حکیمی در صفحه 48 جلد هفتم کتاب تاریخ تمدن جهان در مورد اعمال شاه عباس در مشهد می‌نویسد: «شاه عباس در مشهد گاه به جاروکشی می‌پرداخت و نیز شمع‌های نذر شده برای امام رضا (ع) را به دست می‌گرفت و اشک می‌ریخت. شاعران چاپلوس این پادشاه سفّاک از این سفر شعرها سرودند و صله‌ها گرفتند. اسکندر بیگ منشی مخصوص او این شعر را سرود:

غلام    شاه   مردان    شاه عباس                        شه  والاگهر       خاقان   امجد

به طوف   مرقد       شاه خراسان                        پیاده رفت با اخلاص     بی حد

چو صدقش بود رهبر یافت  توفیق که فایز شد بدان فرخنده  مقصد

چو از ملک صفاهان روبه ره کرد            بدان مطلب رسید از بخت سرمد

دبیر عقل بهر            نیک نامی                        نوشت این نکته بر طاق زبرجد

پیاده رفت و شد        تاریخ رفتن             ز اصفاهان پیاده تا     به مشهد

که حروف نیم بیت آخر به حساب ابجد 1009 است.»

[3] - شاه عباس اول، پادشاهی با درس‌هایی که باید فراگرفت، جلد اول، دکتر منوچهر پارسا دوست، شرکت سهامی انتشار، چاپ اول، 1388، برگرفته از صفحات 525 تا 528

4- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401

سیاست مذهبی شاه عباس اول صفوی

 

 

سیاست مذهبی شاه عباس

 

قضاوت در باره سیاست مذهبی شاه عباس کاری مشکل است و اعمال وی را باید بر مبنای موقعیّت آن زمان مورد بررسی قرار داد. وی نسبت به پادشاهان دیگر صفوی از تعصب کمتری برخوردار بوده و رفتاری بهتری با پیروان ادیان دیگر داشته است.[1] شاه عباس در ادامه‌ی سیاست داخلی خود برای تسلط بر قدرت مذهبی اقداماتی انجام داد که نتیجه‌ی آن برتری نهاد سیاسی بر نهاد مذهبی شد. دکتر مریم میر احمدی در یک جمعبندی کلی نسبت به عقیده‌ی مذهبی شاه عباس و رفتار وی با پیروان دیگر می‌نویسد: «سیاست عباس یکم در زمینه‌ی مذهب تا حدّی متعادل‌تر از اسلافش بود. وی به طور کلی از خود تعصّب کمتری نسبت به مذاهب نشان می‌داد، امّا با علاقه‌ی کافی نیز به ترویج و تقویت تشیّع پرداخت. رفتار ملایمت آمیز وی نسبت به پیروان سایر مذاهب وجهه‌ی ویژه‌ای به دربار شاه عباس از نظر سیاست خارجی آن بخشیده بود. او به اقلیّت‌های مذهبی توجّه بسیار می‌کرد و در دوره او فرمان‌هایی جهت بهبود اوضاع آنان صادر شد و حتی زمانی که مسیحیان مورد ایذاء دولت عثمانی قرار گرفتند از آنان حمایت کرد. امّا این حمایت شامل سران صاحب نفوذ قزلباش که به خودسری برآمده بودند و حکومت‌های محلی که در گوشه و کنار ایران مانند فارس، کرمان و خراسان سعی در استقلال داشتند، نشد.

اقدام بعدی وی در دست گرفتن زمام اموری بود که سابقاً توسط روحانیون اداره می‌شد و این عمل در حقیقت دوره‌ی افول نفوذ روحانیان در دربار صفوی است. مع ذالک عباس یکم شخصی پایبند مذهب بود. به دستور وی و به سبب ارادتش به خاندان ائمّه در مُهر و قوانین رسمی عبارت «کلب آستان علی و «کلب آستان ولایت» گنجانیده شده بود. وی در میدان نقش جهان اصفهان مجالس سوگواری برگزار می‌کرد و خود نیز در آن شرکت می‌جست و سفرای دربار اعمم از مسلمان و مسیحی اجازه تماشا و حضور در جلسات را داشتند. مراسم عزاداری را در هنگام جنگ نیز فراموش نمی‌کرد و حتی برخی از ایّام نوروز را در جهت تبرّک در مشهد مقدس می‌گذراند. چندین بار نیز به سبب ارادت به امام رضا (ع) پیاده جهت زیارت از اصفهان به مشهد رفت. وی با زشتی‌های اخلاقی از جمله دروغگویی و دزدی مبارزه می‌کرد و بیرون شدن از حدّ اخلاق، مجازات سختی به دنبال داشت و همین امر در به وجود آمدن امنیّت اجتماعی تأثیر زیادی گذاشت. یکی دیگر از اقدامات عباس یکم در زمینه‌ی سیاست مذهبی جلوگیری از خروج مسافران و زوّار اماکن متبرّکه به خارج از کشور بود و این امر بدان جهت بود که از خروج پول ایران به خارج از کشور جلوگیری شود. اگر کسی چنین اجازه‌ای می‌یافت در عوض می‌بایست مبلغ زیادی به شاه می‌پرداخت. ممنوعیّت خروج ایرانیان آنان را بیشتر متوجه زیارت اماکن مقدّس داخل کشور مانند مشهد و قم می‌کرد و البته این ممنوعیّت خروج مورد تأیید و استقبال مردم نبود.

به هر حال با وجودی که مقامات و مناصب روحانی در دربار عباس یکم نیز وجود داشت و شخص وی نیز در اجرای مراسم مذهبی مصرّ بود امّا نهادهای مذهبی در زمان وی تابع نهادهای سیاسی بودند و صدر به «نیابت نفس نفیس اشرف در رتق و فتق» امور کوشش می‌کرد. با این وصف از ارادت شاه عباس یکم به خاندان نبوت کاسته نشد. به طوری که وی در سال 1015 و 1016 قسمت زیادی از دارایی خود را وقف حضرات عالیات مقدسات چهارده معصوم علیهم‌السلام کرد. افزوده بر آن عباس کتب عربی و علمی مانند فقه، تفسیر و حدیث را وقف امام هشتم (ع) ساخت و در آن چه کتب فارسی بود از تواریخ و دوانین و مصنّفات اهل عجم با تمامی آلات از لنگرهای (سینی بزرگ) فغفوری را و دیگر اموال خود را مانند دیگر شاهان صفوی به آستانه متبرّکه صفویه وقف کرد.»[2]

ریشه و نفوذ روحانیون تا قبل از صفویه از گذشته‌ی زیادی برخوردار نبود و بعد از تشکیل حکومت صفوی است که برای تقویت تشیّع از علمای جبل عامل دعوت به عمل آوردند و آنان نیز روز به روز بر تحکیم قدرت و جایگاه خود کوشیدند تا جایی که عبدالعال کرکی علمای دیگر را از صحنه‌ی سیاسی خارج ساخت و مقام خود را به حدّی ارتقا داد که شاه تهماسب یکم را نایب خود شمرد و در نوآوری مذهب تشیّع ابداعاتی بنا نهاد که نتیجه‌ی آن شدّت یافتن اختلافات مذهبی بود.[3] شاه عباس با توجه به آن که خود یک فرد مذهبی و متعصّب بود و تحت تأثیر افکار علما و منجّمان قرار داشت قادر به تحمل میزان نفوذ روحانیون نبود و در تعدیل و کاهش قدرت آنان کوشید. روایت است که شاه عباس مقیّد به اصول مذهبی بود و هرگز نمازش ترک نمی‌شد و تنها به روزه گرفتن علاقه‌ای نداشته است. وی اعتقاد خاصی به استخاره و تفأل نیز داشت و بدون توجه به آن‌ها دست به انجام کاری نمی‌زد و صاحبان و اساتید این فنون نیز برای جلب نظر و تقرّب به شاه در توجیه هر چه بیشتر و مشروعیت دادن رفتاری چون شرابخواری و روزه نگرفتن و اعمال ناهنجارش کوشیدند تا مردم بپذیرند که مرشد کامل تاری جدا بافته از دیگران است و کاری بدون صوابدید آنان انجام نمی‌دهد. همان گونه که حاکمان در دادگاه تاریخ مسؤول فراز و فرود هر کشور می‌باشند به همان نسبت عوامل پشت پرده و تأثیر گذاری چون علما و روشنفکران و هنرمندان نیز مسؤول نوسانات فرهنگی و سیاسی تاریخ کشور هستند.[4] محمود حکیمی ضمن توصیفی از عقاید خرافی شاه عباس در مورد میزان نفوذ این قشر بر پادشاه می‌نویسد: «شاه عباس با آن که امور مملکت را با استبداد و قدرت کامل اداره می‌کرد، امّا خود محکوم رأی منجمان و ستاره شناسان بود. او آن چنان در گرداب خرافه پرستی فرو رفته بود که بی اجازه‌ی منجّمان به هیچ کار بزرگی دست نمی‌زد. منجّم باشی او در آغاز پادشاهیش ملا جلال‌الدین محمّد یزدی بود که از سال 994 هجری قمری به خدمت شاه عباس درآمد. این مرد از ندیمان مخصوص شاه و در سفرهای او مونس همیشگی او بود. اعتقاد شاه عباس به منجّمان آن چنان بود که در سال 1028 هجری که از مازندران به اصفهان باز می‌گشت، پیش از ورود به شهر از ملّا جلال خواست که ببیند ساعت برای ورودش مناسب است یا نه. و چون منجّم باشی گفت که این کار تا سه روز دیگر صلاح نیست با آن که جمع فراوانی از بزرگان و سران دولت و مردم شهر به استقبالش آمده و میدان نقش جهان را با تمام بازارهای اطراف آن چراغان کرده بودند به اصفهان داخل نشد و به حکم ملا جلال سه روز در باغی بیرون از حصار شهر به سر برد و بعد از آن هم نهانی داخل شهر شد و بی خبر به دولتخانه رفت. اعتقاد او به منجّم باشی آن چنان بود که حتی حاضر شد سه روز از سلطنت کناره گیری کند و شخص دیگری را پادشاه کند.»[5]

شاه عباس همان گونه که بر تسلط و تمرکز نهادهای سیاسی و مذهبی می‌کوشید همواره سعی وافر داشت که خود را به توده‌های جامعه نزدیک سازد. در دوران حکومت وی پیروان اقلیّت‌های مذهبی زردشتی و یهودی و مسیحی در وضع بهتری قرار گرفتند و برای آسایش مسیحیان از هیچ کوششی خودداری نکرد و اجازه‌ی ساخت کلیسا در منطقه جلفای اصفهان را داد و سعی داشت نمایندگان کشورهای خارجی و تجّار که اغلب مسیحی بودند با آزادی کامل در ایران کار کنند. او برای خود لقب کلب آستان علی را برگزیده و در مراسم مذهبی مردم شرکت می‌کرد و برای ادای دین پیاده به مشهد رفت. شاه عباس برخلاف جد خود تا حدّی در امور نهی از منکر به زنان آزادی داد. به طوری که در زمان او به غیر از زنان بزرگان و رجال کشور سایر زنان طبقات دیگر نیز در کوچه و بازار دیده می‌شدند و ایشان را در تفریحات شرکت می‌داد. او از سال 1018 هجری قمری دستور داد که روزهای چهارشنبه هر هفته گردش چهارباغ اصفهان و سی و سه پل منحصر به زنان شهر باشد تا آنان نیز بتوانند با روی گشاده و بدون نقاب تماشا و تفریح کنند. آن گونه رفتار با مردم و تبلیغ آن توسط داستانسرایان و متملقان موجب تقویت اعتقادی ویژه نسبت به وی در اذهان ساده لوح گردید و مردم هم شاه عباس را دارای صاحب کرامات می‌پنداشتند و معتقد بودند که از عالم غیب به او الهام می‌شود و می‌تواند قفل‌های بسته را بگشاید. گرایش و تمایل به این اعتقادات تنها مربوط به شاه عباس نبود و در زمان شاه اسماعیل و شاه تهماسب نیز وجود داشت و برای شفای هر درد و بیماری متوسّل به داشتن قطعه لباس و باقی مانده‌ی غذای مرشد کامل می‌شدند. دن گارسیا سفیر اسپانیا در این رابطه می‌نویسد: «از چند روز پیش، شاه به سفیر وعده کرده بود که بهترین شیرینی و مربّای خانگی را برای وی خواهد فرستاد. پس صبح فردای جشنِ جنگِ حیوانات به وعده‌ی خود وفا کرد و هدیه‌ای مرکّب از انواع مربّا و میوه و خوشاب برای سفیر فرستاد. این هدایا که در طشت‌هایی سیمین و بزرگتر از سپرهای پیاده نظام ما فرستاده شده بود به قدری زیاد بود که برای خادمان همه‌ی صومعه‌های شهر و همراهان سفیر کفایت می‌کرد. با این حال هیچ یک از این خوراکی‌ها به خوبی آن چه از این نوع در اسپانیا فراهم می‌شود، نبود. سفیر به کسانی که خوراکی‌ها را آورده بودند و تعدادشان بسیار زیاد بود انعامی قابل ملاحظه داد. برای آن که متوجّه شویم که ایمان و علاقه‌ی مردم ایران نسبت به شاهان تا چه حد پایه است واقعه‌ای را که سبب این هدیه رخ داد نقل می‌کنم. در خانه‌ی چسبیده به خانه سفیر، مرد و زن جولاهی (بافنده) زندگی می‌کردند. زن جولاه که به علّت بیماری چند روز بود غذا از گلویش پایین نمی‌رفت به محض آن که خبر یافت که شاه برای سفیر هدایایی خوردنی فرستاده است شوهرش را به خانه‌ی سفیر فرستاد و از خدمه خواهش کرد که برای رضای خدا کمی از مربّای خانه‌ی شاه بدو بدهند و معتقد بود که این مربّا شفا بخش است. عجب آن که بعد از بردن و خوردن مربّا مریض احساس بهبودی کرد و سه چهار روز بعد از بستر بیماری برخاست. این بینوایان یقین داشتند که شفا دهنده‌ی آن‌ها شاه است؛ زیرا مربّا بالنّفسه آن چنان عالی نبود که بتواند چندان معجزه‌ای کرده باشد.»[6]


 



[1] - در سفرنامه برادران شرلی به این نکته اشاره دارد که  وضع عیسویان در ایران بهتر از کشور عثمانی بوده است. در این رابطه در صفحه 20 سفرنامه آمده است که «در عثمانی سوارهای عسکریه سپاهی نامیده می‌شوند. این سپاهی با چند نفر نیکیچری و آدم‌های دیگر پیش ما آمد. در بدو امر با ما خوشرفتاری کردند، ولی کم‌کم وضع ملاطفت آمیز خود را تغییر داده به مذمّت و ملامت پرداختند. بعد بعضی اسباب و آلات ما را خواستند از دست ما بگیرند و اگر کسی از ماها ضدیّت می‌کرد آن‌ها کتک می‌زدند. ما هم جسارت نمی‌کردیم که در مقام تلافی برآئیم. بلکه صبر و تحمل می‌نمودیم، زیرا قانونی در عثمانی هست که اگر شخص عیسوی، عثمانی را بزند یا باید خود او عثمانی شود یا دست او را قطع کنند. به واسطه ‌ی این قانون ما مجبور بودیم که متحمل صدمات آن‌ها بشویم ولی این اشخاص به زدن و گرفتن اشیاء و اسباب از دست ما اکتفا نکردند؛ بلکه پسری را که خدّام (سر آنتوان) بود خواستند ببرند.»

[2] - دین و مذهب در عصر صفوی، مریم میر احمدی، چاپ اول 1363، انتشارات امیر کبیر، صص 57 و 58

[3] برای آشنایی با طبقه‌ی روحانیون و سیر تاریخی آنان در حکومت‌ها به صفحات 430 تا 549 جلد سوم کتاب تاریخ اجتماعی ایران تألیف مرتضی راوندی مراجعه شود.

[4] - در صفحه 8 کتاب تاریخ عباسی یا روزنامه ملا جلال در مورد اسامی برخی علما و منجمان عهد شاه عباس چنین آمده است: « «شیخ بهاءالدّین محمّد عاملی، میرابوالقاسم فندرسکی، شیخ ابوالقاسم کازرونی، اشراق اصفهانی (میرمحمّد باقر داماد) از روحانیون محترم و مورد اعزاز و گرامی داشت شاه بودند و شاعران و نویسندگان و هنرمندانی چون حکیم شفایی اصفهانی، حکیم رکنا، صائب، زلالی خراسانی، مولانا شانی، ملا حیدر معمّائی، مولانا عتابی، طالب آملی، اسکندر بیک منشی، علیرضا عباسی، رضا عباسی، آقامیرک، کمال‌الدّین بهزاد، سلطان محمّد، صادق بیک افشار، کمال‌الدّین میرحسین، میرعبدالباقی تبریزی، محمّد رضا امامی، میرعماد قزوینی، بابا شاهی اصفهانی، آقا رضای مصوّر، کاشف اصفهانی کاشی تراش، مستعلی زرگر، میر فضل‌الله طنبوری، آقامیر قاضی کمانچه کش، مذاقی نائینی تصنیف ساز تحت حمایت و عنایت شاه قرار داشتند. ملّا جلال‌الدّین محمّد منجم یزدی، ایاز منجّم، ملا جعفر جنابدی، ملا کمال منجم و میر عبدالباقی رمّال نیز از مقرّبان درگاه بودند و شاه بی صوابدید آنان به کارهای مهّم نمی‌پرداخت.»

[5] - تاریخ تمدن جهان، داستان زندگی انسان، تألیف محمود حکیمی، جلد هفتم، 1380، ص 53

[6] - سفرنامه دن گارسیا دسیلوا فیگوئروآ، سفیر اسپانیا در دربار شاه عباس اول، ترجمه غلامرضا سمیعی، نشر نو، تهران، 1363، ص 359

7- آینه عیب نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401

چگونگی برگزاری مراسم عاشورا در زمان شاه عباس اول صفوی

چگونگی برگزاری مراسم عاشورا در سال 1027

 

شاه عباس بر مبنای اعتقاد شخصی و یا ریاکاری و فریب مردم و یا سرگرمی به مناسبت‌های مختلف مراسم عزاداری و سوگواری برای شهادت امام حسین و امام علی (ع) را ترتیب می‌داد. اجرای برنامه‌های او چنان در جامعه‌ی صفوی نهادینه شد که حتی حکومت‌های بعدی را نیز تحت تأثیر خود قرار داد که هنوز هم ادامه دارد. برای آشنایی و تطبیق آن مراسم با دوران بعدی به برخی اظهارات مورّخان داخلی و سیاحان اروپایی استناد می‌گردد. محمود حکیمی با دیدی انتقادی از برگزاری مراسم عزاداری و تفریح توسط شاه عباس می‌نویسد: «شاه عباس پس از هر نماز نام پیغمبر و حضرت علی و دوازده امام و شیخ صفی‌الدّین را مکرّر بر زبان می‌راند و از ایشان در کار سلطنت و ملکداری کمک می‌طلبید. روز ولادت آنان را جشن می‌گرفت و در روز مرگ یا شهادت آنان مجالس عزاداری بر پا می‌کرد. همه ساله از روز نوزدهم تا روز بیست و هفتم ماه رمضان به مناسبت واقعه‌ی شهادت علی (ع) و در ده روز اول ماه محرّم، از طرف شاه و بزرگان و اعیان کشور در پایتخت و شهرهای دیگر مجالس روضه خوانی دایر می‌شد و در شب و روز عاشورا و روز بیست و یکم رمضان دسته‌های سینه زن و سنگ زن و زنجیر زن و امثال آن‌ها با مراسم و تشریفاتی که هنوز هم در بسیاری از شهرهای ایران متداول است به راه می‌افتادند. البّته شاه عباس شرکت در مراسم عزاداری و سوگواری را وسیله‌ای برای فریب خلق ساخته بود و گاهی نیز از جهت سرگرمی از آن مراسم استفاده می‌کرد. پی‌یترو دلاواله یکی از جهانگردان اروپایی که خود شاهد مراسم سوگواری و سینه زنی بوده است پس از آن که با دقّت فراوان در باره چگونگی حرکت دسته‌های عزاداری شرح مفصّلی می‌دهد، می‌نویسد دسته‌ها معمولاً میدان اصفهان را دور می‌زنند و در برابر کاخ شاه عالی قاپو و مسجد بزرگ که روبه‌روی خانه‌ی شاه است اندکی توقف می‌کنند و بعد از آن که کار عزاداری و دعا پایان یافت، پراکنده می‌شوند. وزیر اصفهان و خزانه دار شاه با گروهی سوار در دو سوی میدان جلوی انبوه تماشاگران قرار می‌گیرند تا راه برای گذشتن دسته‌ها آزاد بماند. ضمناً مراقبت می‌کنند که در مدخل کوی‌ها میان دسته‌های مختلف زد و خورد در نگیرد و چنان که مکرر اتفاق افتاده است مردم بی گناه کشته و زخمی نشوند، ولی شاه عباس گاه به قصد تفریح در برخورد دو دسته مداخله می‌کند و بعد از آن که به میل خویش آن دو را به جان هم انداخت، به چابکی از میدان بیرون می‌رود و در کنار پنجره خانه‌‌ای به تماشای زد وخورد دو دسته و نتیجه‌ی شوم آن می‌نشیند. شاه عباس در سفرهای جنگی و حتی پشت قلعه‌ی دشمن نیز مراسم عزاداری عاشورا را فراموش نمی‌کرد و در اردوی خود مجالس روضه و سوگواری بر پا می‌ساخت.»[1]

دکتر نصرالله فلسفی نیز به نقل از سفرنامه پیترو دلاواله در توصیفی مفصّل‌تر می‌نویسد: «در روز عاشورا که روز کشته شدن امام حسین فرزند علی و فاطمه یگانه دختر محمّد پیغمبر است، مردم ایران با تشریفات و مراسم خاص عزاداری می‌کنند. در ده‌ی روز اوّل ماه محرّم همه‌ی مردم غمگین و ملول به نظر می‌رسند و رفتار و کردار و لباسشان چنان است که گویی به مصیبتی تسلّی ناپذیر گرفتار شده‌اند. بسیاری از مردم که هرگز لباس سیاه در بر نمی‌کنند در این ده روز به نشانه‌ی سوگواری سیاه می‌پوشند. هیچ کس سر و ریش نمی‌تراشد و به گرمابه نمی‌رود. گذشته از این کارهایی که از جمله گناهان و به موجب قانون شرع ممنوع است از هرگونه خوشگذرانی و شهوترانی و تفریحِ مجاز نیز دست می‌کشند. در این ایّام گروهی از گدایان در کوی‌های پر آمد و شد شهر خود را تا دهان در خاک می‌کنند و باقی سر را نیز در ظرف‌هایی که برای همین کار از گل پخته ساخته‌اند فرو می‌برند. اطراف این ظرف‌ها بسیار فراخ، ولی دهانه‌ی آن سخت تنگ و فقط به اندازه سر آدمی است. این بیچارگان چنان در خاک نهان می‌شوند که با مرده‌ی مدفون فرقی ندارند. تمام روز گاه قسمتی از شب را نیز بدین صورت می‌مانند و در کنار ایشان فقیری دیگر دعا می‌خواند و از رهگذران گدایی می‌کند. جمعی دیگر در میدان شهر سراپا برهنه حرکت می‌کنند و تنها قسمت‌های شرم انگیز بدن را با پارچه‌ی سیاه یا کیسه‌ی بزرگ تیره رنگی می‌پوشانند. این دسته تمام بدن خود را سیاه می‌کنند و این رنگ سیاه نشانه‌ی سوگواری و اندوه ایشان در عزای حسین است. گروه دیگری نیز همچنان برهنه دیده می‌شوند که تن را به رنگ سرخ درآورده‌اند و منظورشان از این کار ظاهراً نشان دادن خونی است که در روز عاشورا به سبب قتل امام حسین و یاران او ریخته شد. این دو دسته در کوی و بازار با هم نوحه می‌خوانند و با لحن بسیار غم انگیزی واقعه‌ی فجیع شهادت امام شیعیان را نقل می‌کنند. در همان حال دو قطعه چوب یا دو استخوان کوتاه از دنده‌ی حیوانی را که در دست دارند به هم می‌کوبند و با این کار در حلقه‌ی تماشاگران نوای محزون و اندوه زایی بر می‌آورند که با جست و خیز و حرکات خاص دست و پا و بدن همراه است.

همه روزه یکی از ملّایان و بیشتر کسانی که از خاندان پیغمبر اسلام هستند و به سیّد معروفند هنگام ظهر در میدان اصفهان در همان محل که دسته‌ها نوحه خوانی و جست و خیز کرده‌اند به منبر می‌روند و برای زن و مرد بسیار که ایستاده یا نشسته گرد منبر حلقه زده‌اند، روضه می‌خوانند یعنی در ستایش امام حسین و بیان صفات پسندیده و فضایل و تقوا و شهامت و واقعه‌ی شهادت وی سخن پردازی می‌کنند. گاه گاه نیز به تناسب مطالبی که می‌گویند پرده‌ها و تصاویری به شنوندگان نشان می‌دهند و سرانجام با نقل روایات غم انگیز مستعمعان را به گریستن بر می‌انگیزند. از این گونه واعظان همه روزه در تمام مسجدها نیز دیده می‌شوند. حتی شب هنگام هم در کوی‌های بزرگ و چهارسوق‌ها که با چراغ‌های بسیار روشن گشته و با پارچه‌های سیاه به صورتی غم انگیز درآمده است روضه می‌خوانند. در این قبیل مجالس همه‌ی شنوندگان خاصه بانوان با فریاد و فغان و شیون گریه می‌کنند و بر سر و سینه می‌کوبندند و با حرکاتی که نشان کامل حزن و اندوه است فریاد واه حسین بر می‌آورند. در روز دهم محرّم که معروف به روز عاشورا است باز دسته‌های بزرگ از آن گونه که در روز کشته شدن علی وصف کردم به راه می‌افتد و همان بیرق‌ها و علم‌ها و کتل‌ها و اسبان حامل سلاح و دستار باز دیده می‌شود ولی بر دسته‌های روز عاشورا چند شتر هم می‌افزایند که بر پشت هر یک کجاوه‌ای است و در هر کجاوه چند کودک خردسال نشسته‌اند و این کودکان نشانه‌ای از بازماندگان امام حسین و اسیران کربلا هستند. تابوت‌هایی که در مخمل سیاه پوشیده شده و روی هر یک عمامه سبز یا به اصطلاح ایرانیان «تاجی» قرار دارد و نیز همچنان بر دوش‌ها دیده می‌شود و همچنان جماعتی از مردم دنبال تابوت‌ها به صدای طبل و نای و سنج می‌چرخند و جست و خیز می‌کنند و فریاد می‌کشند. گروه دیگر نیز از دو جانب دسته با چماق‌های بزرگ مراقبند تا اگر با دسته‌ای دیگر رو به رو گشتند و جنگی در گرفت از دسته خود پشتیبانی کنند. همه معتقدند که هرگاه کسی در راه امام حسین کشته شود یکسر به بهشت خواهد رفت. می‌گویند در روز عاشورا درهای بهشت باز است و هر مسلمانی که درین روز مقدس بمیرد بی چون و چرا در خلد برین جای خواهد یافت.[2]

باری تشریفات و مراسم سوگواری امام حسین نیز با آن چه در باره‌ی علی انجام می‌دهند فرقی ندارد، جز آن که مراسم عاشورا مفصل‌تر، دسته‌های عظیم‌تر، حرارت و شور مردم بیشتر و میل و اشتیاق به جنگ و جدال و چوب و چماق زیادتر است.[3] در روز عاشورا (1027) که من در میدان اصفهان سواره ناظر این مراسم بودم، زد و خوردی جلو کاخ شاهی درگرفت که سربازان نتوانستند از آن جلوگیری کنند. شنیدم که در نقاط دیگر شهر نیز زد و خوردهایی شده و گروهی سر شکسته به خانه برگشته‌اند. وقتی که در میدان میان دو دسته آتش جنگ زبانه کشید دسته‌ای که به کاخ شاهی نزدیکتر بود علم‌ها و کتل‌های خود را درون کاخ برد تا به چنگ حریف نیفتد؛ زیرا اگر علم‌ها یا بیرق‌های دسته‌ای به چنگ دسته دیگر افتد مایه‌ی سرشکستگی و شرمساری آن خواهد گشت. شنیده‌ام که در شب عاشورا پیکرهایی از عمر و قاتلان امام حسین را در میانه‌ی میدان اتش می‌زنند ولی چون این کار به چشم ندیده‌ام از وصف آن نیز چشم می‌پوشم.»[4]

برای آشنایی و برداشت بیشتر از برگزاری مراسم تاسوعا و عاشورا از زمان صفویه به خاطرات یکی از مبلغان مذهبی اروپا به نام کشیش آنتونیو دوگوه‌آ که در سال 1011 هجری به ایران آمده است اشاره می‌گردد. وی از مراسم عزاداری در شهر شیراز می‌نویسد: «ایرانیان مراسمی دارند که به مراسم عاشورا یا شاه حسین معروف است و مربوط به حسین پسر علی است. دوران این مراسم ده روز است و در این ده روز به هیچ کاری دست نمی‌زنند ولی بر من درست معلوم نیست که این ده روز عید است یا عزا، زیرا دسته‌ای از مردم می‌خندند و می‌رقصند و می‌خوانند. برخی دیگر گریه و ناله می‌کنند. روزها نیز همچنان فریاد زنان در کوی‌ها می‌گردند و با نوای موزیک نوحه می‌خوانند. بعضی مسلّح‌اند و برخی بی سلاح و قسمت بزرگی از مردم چماق‌هایی به رنگ‌های مختلف به بلندی پنج یا شش قدم در دست دارند. غالباً دو دسته می‌شوند و با آن چماق‌ها به جان یکدیگر می‌افتند و چنان به سختی می‌زنند که معمولاً چند نفر می‌میرند. شاه عبّاس این زد و خورد را ممنوع ساخته و باقی تشریفات ده روزه را نگه داشته است؛ زیرا اگر بخواهد تمام عادات قدیم ملّی را منسوخ کند، کار دشواری است و ممکن است مسبّب خطراتی گردد. پیشاپیش دسته شترانی دیده می‌شد که بر پشت هر یک پارچه‌ای آبی رنگ افکنده و زنان و کودکانی را سوار کرده بودند. سر و روی زنان و کودکان زخمی و تیرخورده بود و گریان و نالان به نظر می‌رسیدند. سپس جمعی مردان مسلّح گذشتندکه با تفنگ بر هوا تیر می‌انداختند و بعد از آن‌ها چند تابوت گذشت. حاکم شهر و سایر بزرگان دولت هم از دنبال ایشان می‌رفتند و همگی به مسجد بزرگ شیراز داخل شدند. در آن جا ملایی به منبر رفت و روضه خواند و همه گریستند.»[5]


 



[1] - تاریخ تمدن جهان، داستان زندگی انسان، تألیف محمود حکیمی، جلد هفتم، 1380، ص 48

[2] - یکی از زوایای سیاست داخلی شاه عباس اول نسبت به مردم روش تفرقه افکنی بوده است؛ زیرا وی از جنبش‌های مردمی بیش از مقابله با دشمنان خارجی احساس خطر می‌کرد. ایشان برای آن که دچار شورهای داخلی نگردد مردم را در گروها و عقاید مختلف رو در روی هم قرار می‌داد تا مشغول این مبارزات باشند و حتی از جانب حاکمان محلی نیز به این سیاست‌ها دامن زده می‌شد؛ چنان که پس از خاموش ساختن ظاهری اختلافات از هر دوی آن‌ها جرایم سنگینی می‌گرفتند و اوج این درگیریها در زمان تاسوعا و عاشورا می‌باشد که مردم برای اعتقاد رسیده بودند که کشتن در این ایام راهی برای رسیده به بهشت است. ژان آنتوان دو سرسو در صفحه 49 کتاب سقوط شاه سلطان حسین این مورد می‌نویسد: « شاه عباس بزرگ که این آیین را برپا داشته بود مطمئن بود که برای حفظ تاج و تخت بهترین وسیله همان برپا کردن دو دستگی و دشمنی میان شهروندان است و باید اقرار کرد که با همه‌ی شگفتی که سیاست او در بر داشت همیشه همان نتایج پیش بینی شده را به بار می‌آورد. ساکنین هیچ یک از شهرها دسته جمعی بر علیه او قیام نکردند. این سیاست بسیار زیرکانه انجام می‌شد در همه‌ی شهرها هر دو گروه نیروی برابر داشتند و کینه آن‌ها پیوسته نگهداری می‌شد. مردم از همان کودکی ترس و کینه‌ی همدیگر را در دل داشتند. اجرای مراقبت پیوسته در جلوگیری از رفت و آمد و خرید و فروش میان دو گروه کوچکترین نزدیکی میان آن‌ها را ناممکن می‌ساخت و آن را به عادت تبدیل می‌ساخت. این دیوار جدایی که در سراسر کشور به دست شاه عباس برپا شده بود و با زیرکی و نظارت زیاد همیشه به کار می‌رفت بیش از هر وسیله‌ دیگری برای برقراری و نگهداری نظم و آرامش در شهرا و استان‌ها مؤثر بود. این چنین آرامش داخلی را حتی یک لشکر نیرومند هم نمی‌توانست ایجاد کند. از زمان شاه عباس تا فتنه افغان در هیچ یک از شهرها در همه این زمان دراز حتی کوچکترین نشانه‌ای از آشوب و شورش دیده نشده بود.»

[3] - در پاورقی صفحه هفت همین جلد سوم آمده است که «در برگزاری مراسم روز بیست و یکم ماه رمضان پیشاپیش هر دسته چند اسب حرکت می‌دهند که جملگی چنان که در ایران مرسوم است به زینت و زیور گرانبها آراسته‌اند. روی زین این اسبان چیزهایی مانند تیر و کمان و شمشیر و سپر و بر قرپوس زین عمامه‌ای که نشان سلاح و دستار علی است، می‌گذارند. دنبال اسبان نیز بیرق‌های متعدّد و علم‌های بلند و بزرگی را که با نوارهای گوناگون زینت شده است پیادگانی چند به زحمت بر دوش می‌کشند. تیغه‌ی این علم‌ها چندان بلند است که از سنگینی مانند کمان خم می‌شود. پس از آن یک یا چند تابوت را بر دوش می‌برند که ظاهراً نشانی از تابوت علی است. بر این تابوت‌ها روپوشی از مخمل سیاه کشیده و روی آن‌ها سلاح‌های گرانبها و پرهای رنگارنگ و چیزهایی ازین گونه نهاده‌اند. از پی تابوت‌ها چند تن نوحه می‌خوانند و گروهی با نوای طبل و سنج و نی گوش فلک را کر می‌کنند. نوحه گران پیوسته در جست و خیزند و فریادهای خارق‌العاده از دل بر می‌آورند. آن‌ها که منصب و مقامی دارند سوار بر اسب با دسته همراه می‌شوند و دیگران که تعدادشان از حدّ شمار بیرون است، پیاده می‌روند.»

[4] - زندگی شاه عباس اول، جلد سوم، نصرالله فلسفی، انتشارات دانشگاه تهران، 1347، صص 7 و 8 و 9

[5] - همان ، ص 11

6- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401

سیاست داخلی شاه عباس اول صفوی

 

 

سیاست داخلی شاه عباس

 

به راستی شاه عباس اول در بالاترین نقطه‌ی نمودار حکومت صفویان قرار دارد و یکی از مهمترین علل کسب این موفقیّت را باید در سیستم مدیریت داخلی وی جستجو کرد. در زمان او دولت مرکزی شکل گرفت و نیروهای تولیدی و صنایع و تجارت رونق یافت. ایجاد امنیت و تأسیس کاروانسراها موجب و باعث توسعه‌ی روابط سیاسی با دولت‌های دیگر شد. شاه عباس در کنار استبداد فردی و موروثی زمان در محیطی پرورش یافته بود که دیگر پادشاهان صفوی از آن محروم بودند؛ زیرا وی دست آورد و تراوش‌ فکری حرمسراها نبود و در محیط آمیخته از زد و بندهای سیاسی بزرگ شده و پرورش یافته بود. او از دوران کودکی شاهد جدال و اختلافات و بحث‌ و جنگ‌های متعدّد بوده و این ویژگی در زندگی هیچ کدام از پادشاهان بعد از وی که محصول حرمسراها می‌باشند، وجود ندارد. شاه عباس پس از آن که به حکومت رسید سعی بر آن داشت که با استبداد حکومت کند و تمام قدرت‌های پراکنده‌ی سیاسی و مذهبی را در دست گیرد و سر و سامانی به وضع آشفته‌ی ایران دهد و در این راه موفّق نیز گردید. او با تشکیل ارتش شاهسون و استفاده از جوانان جویای نام و با وعده به تملّک و تصرّف اموال مخالفان مبارزات خود را شروع کرد و حتی به مرشد قلی خانی که او را به قدرت رسانیده بود رحم نکرد و وی را با نیرنگ از میان برداشت.[1] نصرالله فلسفی در مورد شکل گیری شخصیّت شاه عباس یکم می‌نویسد: «شاه عباس مدت‌ها پیش از آن که بر جای پدر بنشیند، شاید بر اثر تعلیمات و تلقینات ممتد علی قلی خان شاملو سرپرست و مربّی دوران کودکی و جوانی خویش و در نتیجه‌ی تجاربی که از حوادث تلخ و نامطلوب پادشاهی شاه اسماعیل دوم و پدر خود شاه محمّد داشت نقشه‌ی سلطنت خویش را بر این اصل قطعی طرح کرده بود که با استبداد کامل حکومت کند و تمام مناصب و مقامات و اختیارات موروثی سرداران قزلباش را منسوخ سازد. مصمّم بود کسانی را که داعیه‌ی قدرت و مداخله در امور سلطنتی و کشوری و جرأت اظهار رأی در تصمیمات شاه دارند یا در وجودشان احتمال ایجاد کوچکترین خطری برای قدرت فردی شاه یا گمان اندک دورویی و بد دلی و ناخرسندی نسبت به شخص شاه رود بی دریغ بکشند و قوای پراکنده و موروثی سران قزلباش را به صورت سپاهی منظم و آزموده و نیرومند درآورد. شاه عباس این سیاست را تا پایان پادشاهی خود دنبال کرد و در راه اجرای این سیاست از کشتن و کور کردن پسران خود نیز مضایقه ننمود. به نیروی همین سیاست پولادین که مکرّر با قساوت و بی رحمی بوده است، توانست نزدیک چهل و دو سال در کمال قدرت و استبداد بر ایران حکومت کند و با تصرّف ولایات از دست رفته و ممالک تازه شکست‌های پدر را جبران نماید و در آسیا دولتی به وجود آورد که در دنیای قرون جدید از لحاظ قدرت و امنیت و ثروت و رواج تجارت و نظم تشکیلات اداری و سیاسی کم نظیر و در سراسر اروپا زبان زد و مورد رشک و تحسین و احترام بود.»[2]

شاه عباس در اجرای برنامه‌ی سیاست داخلی خود که متمرکز بر تغییر نهادهای سیاسی و مذهبی موجود بود از هر روشی استفاده می‌کرد و پایبند به وعده و سوگند خود نبود. پناهی سمنانی در قسمتی از کتاب مرد هزار چهره در باره چگونگی نابودی برخی سران قزلباش می‌نویسد: «سران قزلباش یکی یکی و با بهانه‌های گوناگونی که همواره وجود داشت به دست نیروهای نوخاسته و مقام طلب نابود شدند. منصب و مکنت آن‌ها جایزه‌ی قتلشان قرار گرفت. در کوتاه زمانی امیرالامراها، بیگلربیگی‌ها، خان‌ها و سلطان‌ها که هر کدام حکومتی مستقل داشتند بی هیچ گذشت و اغماضی از صحنه‌ی قدرت حذف شدند. شاه جدید در نظر داشت قدرت مطلق و یگانه و منحصر باشد و چنین هم شد. در این راه به کوچکترین مبادی اخلاقی و انسانی اعتنا نکرد و زور را با حیله و نیرنگ توأم ساخت. در حالی که دلش در التهاب توطئه و دسیسه می‌طپید چهره‌اش را بشّاش و مهربان نشان داد. وعده و نوید دروغ داد و قول شرف داد، ولی آن را شکست. امان نامه نوشت و به مدد آن حریف را به قتلگاه کشاند. برای مثال یعقوب خان ذوالقدر این گونه در دام قرار می‌گیرد. وی از شاه چنین درخواست می‌کند امری که مستوجب خاطر اشرف گشته باشد به عمل نیامده؛ ولی از غضب شاهی اندیشناکم و تا از غضب خسروانه به سوگند اطمینان نیابم که جانم در امان خواهد بود و امیرالامرایی فارس را از من دریغ نخواهند فرمود، جرأت آمدن ندارم. شاه عباس سوگند نامه‌ای به مُهر خویش توسط شیخ بهاءالدّین آملی ( شیخ بهایی) نزد وی فرستاد و رقعه‌ای نیز به خط خویش نوشت که خان باید با کمال امیدواری به درگاه ما آید. تا از دیدار وی خرسند نگشته‌ایم، دست از باده گساری باز نخواهیم داشت. خان ذوالقدر به شیراز آمد. شاه تا محل الله اکبر به استقبالش رفت و از دیدار او چنان به خرسندی و سرور تظاهر کرد که یعقوب خان را از کرده پشیمان ساخت. سه روز به باده گساری و عیش و نوش پرداختند. روز چهارم یعقوب خان به حضور شاه رسید. در این هنگام شاه عباس به حسین خان زیاد اغلی قاجار اشاره‌ای کرد و او که ظاهراً از پیش دستور گرفته بود ناگهان یعقوب خان را از زمین برداشت و بر زمین زد. به چابکی هر دو دستش را از پشت بست و بعد او را به وارث کسانی که به امر وی کشته شده بودند، سپردند و ایشان او را پس از چندین روز شکنجه و آزار کشتند و قطعات بدنش را از بلندترین ریسمان‌های رسن‌باز آویختند.»[3]


 



[1] - همان گونه که بارها تأکید گردید شاه عباس در جهت تضعیف گروهای قزلباش و طوایف قدرتمند دیگر اقدام کرد. پیترو دلاواله که بیش از پنج سال همراه پادشاه بوده است در این باره می‌گوید شاه عباس نهانی با طوایف شیخاوند و قزلباش کینه‌ی شدید دارد تا بتواند از قدرت این طوایف بکاهد و بسیاری از سرداران بزرگ و متنفّذان ایشان را به بهانه‌های گوناگون کشته است. باقی را نیز سخت تحقیر می‌کند و به کارهای پست می‌گمارد و نمی‌گذارد صاحب نفوذ و مالدار شوند تا سر به شورش و نافرمانی برندارند. امروز اتکای او بیشتر به تنفگچیانی که از میان تات‌ها (تاجیک‌ها) انتخاب می‌کند و مخصوصاً به غلامانی است که روز به روز بر می‌کشد و به مقامات بزرگ می‌گمارد. شاه عباس به سران قزلباش چندان بی اعتنایی و سختگیری می‌کند که امروز فرمانبرداری این طبقه بیشتر به علت ترس است نه از جهت محبت و علاقه به شخص شاه. جاسوسان او در همه جا حضور دارند و مردم حتی در خانه خود نیز از سخن گفتن ابا دارند.

[2] - زندگی شاه عباس اول، جلد اول، نصرالله فلسفی، انتشارات دانشگاه تهران، 1347، ص 135

[3] - شاه عباس کبیر، مرد هزار چهره، تألیف محمّد احمد پناهی سمنانی، 1369، ناشر کتاب نمونه، چاپ اول، ص 97

4- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401

گوشه‌ای از استبداد شاه عباس اول صفوی

گوشه‌ای از استبداد شاه عباس

 

شاه عباس تا زمان مرگش با استبداد کامل حکومت کرد و دولت صفوی را در اثر این سیستم سیاسی به اوج عظمت خود رسانید. در این که رفتار شاه عباس بسیار خشونت آمیز بوده است شکی نیست، ولی براساس آشفتگی اجتماعی که به خصوص در زمان پدرش شکل گرفته بود یک نیاز مبرم تلقی می‌گردید. وی در اجرای اهداف خود گروه‌های مختلفی را برای مجازات تشکیل داده بود و آنان با ساده‌ترین گفتارش که از او خوب پذیرایی کنید محکومان را به وضع فجیع به قتل می‌رساندند. پناهی سمنانی از رفتار افراطی شاه عباس نسبت به کسانی که مورد خشم قرار می‌گرفتند به نقل از نصرالله فلسفی می‌نویسد: «یکی دیگر از شیوه‌های شاه عباس و برخی شاهان صفوی این بود که وقتی به سرداران و اعضای بلند پایه‌ی حکومت خود به هر دلیلی خشم می‌گرفتند وابستگان و اطرافیان قربانی را نیز قتل عام می‌کردند. نصرالله فلسفی نام برخی از کسانی که وسیله شاه عباس کشته شده‌اند و به دنبال قتل آن‌ها فرزندان یا کسان آن‌ها را نیز به قتل رسانیده است در کتاب خویش آورده است. شاهوردی خان عباسی را که برادرزنش بود، کشت و دو فرزندش را به الموت فرستاد که خبری از آنان نشد. الله قلی بیگ قپانا اغلی قاجار، قورچی باشی مورد اعتماد خود را به دلیل نامعلوم ابتدا کور کرد و سپس در زیر چوب کشت. دو پسرش را نیز به سرنوشت پدر دچار ساخت. پس از کشتن ملک بهمن حکمران لاهیجان و آمل، پسرش ملک کیخسرو را که به خدمت شاه آمده و دفاین پدر را تسلیم او کرده بود با تمامی زنان و فرزندان و خرد و کلان به قتل رساند. وقتی تیمورخان گروسی جلودار شاه، امیرقلی گروسی را که به دستور شاه مقام تازه‌ای یافته بود از راه حسد کشت و خود نیز به دست یکی از فراشان امیرقلی کشته شد. شاه عباس دو پسر تیمورخان را که هیچ گناهی نداشتند به قتل رساند.

شاه عباس از آوردن سرهای بریده جایزه می‌داد. این رفتار باعث شده بود که چه بسا افراد بی گناه نیز جان خود را از دست بدهند. او در جنگ‌ها به سرداران و سربازانی که سرهای بیشتری از دشمنان بیاورند جایزه می‌داد. این رسم ناپسند سبب شده بود که گاه برخی از افراد بدسرشت برای گرفتن جایزه از بریدن سر هموطنان بیچاره خود یا اقوام و طوایفی که مطیع رعیّت ایران بوده‌اند نیز مضایقه نمی‌کرده‌اند. این رسم بد گاه مشکلات بزرگ ایجاد می‌کرد زیرا سربازان به طمع جایزه‌ی احتمالی شاه از ریختن خون هموطنان خود نیز خودداری نمی‌کردند و سر مردم بی گناه و بی خبر را می‌بریدند. شنیدم یکی از خان‌های جنایتکار بد نهاد، جمعی از رعایای ارمنی خود را که مانند ترکان عثمانی ریش بلند داشته‌اند سر بردیده و به جای سربازان ترک به شاه تحویل داده است. به همین دلیل این روزها دور شدن از اردو مخصوصاً هنگام شب کار خطرناکی است. برخی شکنجه‌های رایج در زمان شاه عباس به این شکل بوده است:

ـــــ سه شنبه دهم ربیع‌الآخر 1020 حسب‌الحکم به سبب تصرفات دیوانی، زبان و گوش و بینی خواجه محب علی مستوفی اصفهانی بریده، چشمش کندند.

ــــ حکم فرمود که کرم اسوار گیلانی را در میدان لاهیجان پوست کنده و پوست او را به کاه پر کردند و در ولایت بیه پیش و بیه پس بگردانند.

ــــ زهر مار سلطان را در ربیع‌الاول سال 999 در قزوین در دیگ کرده جوشاندند.

ـــ علی خان کرایلی (از سرداران قزلباش که در خراسان از فرمان شاه سرپیچیده بود) در قزوین از نعمت دیدن عاطل ساختند و قطع بعضی از اعضاء و جوارح کردند. عبرت للناظرین، بدان هیأت و سان در آن بیابان انداختند و اردو کوچ کرد و از بیم سخط و غضب پادشاهی احدی از رعیّت و سپاهی را قدرت آن نشد که به قصد ثواب آخرت به محافظت او پردازد.

ـــ غازی سلطان مقدّم را (گروهی از امرای عثمانی را با اخذ رشوه آزاد کرده بود) به پوست خام گاو کشید و سه روز در آن پوست محبوس بود و آزار بسیار کشید.

ـــ راهدار قمی را به سبب بی اعتدالی و راهزنی شکم دریدند و سرازیر از کوچه‌ها آویختند.

نباید تصور کرد که فقط سرکشان و مخالفان و یا امیران حکمرانی بودند که به این گونه مجازات می‌شدند. تاورنیه از قصّابی که به سیخ کشیده شد و نانوایی که در تنور انداخته شد روایت می‌کند شبی شاه عباس به لباس روستائیان از دیوانخانه خارج شد و به بازار رفت. از یک دکّان نانوایی نانی خرید و از دکّان کبابی گوشت کباب شده‌ای گرفت و به کاخ باز گشت. امر کرد ترازو آوردند و نان و گوشت را در حضور وی کشیدند. از نان پنجاه و هفت درهم و از گوشت چهل و سه درهم کم بود. به چند تن از مسؤلان نظم شهر و نرخ اجناس و داروغه خشم گرفت و می‌خواست شکم‌های ایشان را پاره کند، اما به شفاعت جمعی از بزرگان از گناه ایشان چشم پوشید. سپس فرمان داد تا در میدان اصفهان شبانه تنوری ساختند و سیخی بلند فراهم کردند. نانوا و کبابی را به دستور وی گرفتند و گرد شهر گرداندند. کسی پیشاپیش ایشان جار می‌زد که این نانوا و کبابی امروز به جرم کم فروشی در میدان شهر پخته و کباب خواهند شد. پس از آن خبّاز را در تنور افکندند و کبابی را به سیخ کشیدند. و پیترو دلاواله جهانگرد ایتالیایی از دهقان بیچاره‌ای روایت می‌کند که روز دوشنبه 25 اوت 1618 / رمضان 1027ه در راه ناگهان پیش دویده عریضه‌ای به شاه تقدیم کرده بود او را به آویختن از پا به درخت محکوم کردند.»[1]

محمود حکیمی نیز به گوشه‌ای دیگر از رفتار مأموران پادشاه نسبت به مردم گیلان پرداخته و می‌نویسد: «شاه عباس در سال 1003 هجری که چند تن از امرای گیلان بر ضد او قیام کردند شیخ احمد آقای میرغضب را مأمور کرد که به گیلان رود و با کمک چند تن از حکّام محلی مقصّران را به چنگ آورد، ولی چون پس از یک ماه جستجوی ایشان به جایی نرسید و از یاغیان اثری پیدا نشد شاه بر مردم گیلان خشم گرفت و به میرغضب فرمان قتل عام فرستاد. محمود بن هدایت الله که خود از مورّخین عصر صفوی است در کتاب نقاوة الآثار فی ذکرالاخبار در این باره می‌نویسد شیخ احمد آقا آن چه مقتضای غضب و قهر جهانسوز شهریار بود، کرد و شیوه‌ای که نفس بد آموزش تقاضا داشت بر آن افزود و کار سفّاکی در آن ولایت بدانجا رسید که زنان را که این حال متوقّع نشد شکم ایشان را شکافت و بچّه را به درآورد و بر سر نیزه کرد.

و در جای دیگر باز در باره‌ی همین قتل عام نوشته است شیخ احمد آقا و متابعان بعد از کوشش بسیار و اقامت در آن دیارِ دیّآر به نیروی اقبال بی زوال بر آن جماعت استیلا یافتند و بر هیچ یک از آن قوم ابقا ننمودند، حتی اطفال و اناث و شیخ و شاب آن جماعت را به تیغ بی‌دریغ گذرانیدند. اطفال را همچنان در مهد دوپاره می‌کرد و چون علی بیگ (رهبر مخالفان) را در آن بیشه‌ها گرفتند با متابعانش بدین صورت به قتل رسانید که دو درخت نونهال را که قریب به یک دیگر بود یافته، به زور به یک دیگر نزدیک می‌کردند و بر یکی از آن دو درخت یک پای و بر دیگری پای دیگر فردی از آن جماعت را می‌بستند و رها می‌کردند.»[2]


 



[1]- شاه عباس کبیر، مرد هزار چهره، تألیف محمّد احمد پناهی سمنانی، 1369، ناشر کتاب نمونه، چاپ اول، گزیده‌ای از صفحات 165 تا 172

[2] - تاریخ تمدن جهان، داستان زندگی انسان، تألیف محمود حکیمی، جلد هفتم، 1380،  ص 44

3- آینه عیب‌نما ، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401