پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

دسپینا خاتون (کورا کاترینا) همسر اوزون حسن آق قویونلو

دسپینا خاتون (کورا کاترینا)

اوزون حسن فرمانروای مقتدر آق قویونلو از وجود زنان برای مأموریت‌های سیاسی استفاده می‌کرد، چنان که چندین بار سارا خاتون مادرش را برای مذاکره با عثمانی‌ها به دربار سلطان محمد فرستاده بود. یکی دیگر از همسران وی، سلجوق شاه بیگم می‌باشد که نقش فعالی در امور سیاسی داشت و چه در دوره فرمانروایی شوهرش و چه در دوره فرمانروایی پسرش سلطان یعقوب در امور مملکتی نفوذی تام داشت و از اعتبار بسیاری برخوردار بود. ازدواج خواهر حاکم آق قویونلو با سلطان حیدر و سپس ازدواج اوزون حسن با دسپینا خاتون نیز در تدوام همین اهداف سیاسی انجام گرفته است. نام دسپینا خاتون تنها در ارتباط با حاکم آق قویونلو نیست و نقش مارتا همسر سلطان حیدر و مادر شاه اسماعیل اول صفوی از جایگاه خاص برخوردار می‌باشد. در باره وی چنین آمده است:

«دسپینا خاتون دختر کالویوآنس (پسر الکسیس) سلطان طرابوزان بود. در آن عهد در سراسر مشرق زمین چنین اعتقاد داشتند که او از نظر زیبایی بر همه افراد خاندان خود برتری دارد. آوازه‌ی این زیبایی در آن هنگام به دربار ترکمن «آمِد» رسیده و سراسر ایران را نیز فرا گرفته بود. کالویوآنس که در برابر خطر عثمانی که هر لحظه شدیدتر و تهدید آمیزتر می‌شد به دنبال متحدی بود تا در برابر این قدرت ایستادگی کند سفیری به دربار اوزون حسن برای مذاکره فرستاد. وقتی سفیر سلطان طرابوزان در دیاربکر مذاکره خود را آغاز کرد اوزون حسن این شاهزاده خانم را به زنی خواست و ایالت آناتولی کاپادوکیه را به عنوان جهیزیه مطالبه نمود. در عوض متعهد شد که برای دفع حملات احتمالی عثمانی‌ها نه تنها لشکر بفرستد، بلکه از بذل و حتی جان خود در دفاع طرابوزان دریغ نورزد. سفیر با این پاسخ به حضور کالویوآنس باز گشت. کالویوآنس چون دید که به تنهایی قادر به درآویختن با سلطان محمد فاتح نیست پیشنهادهای این امیر ترکمن را پذیرفت، ولی این حق را نیز برای خود محفوظ داشت که کاترینا بتواند در دربار مسلمان آمِد همچنان مسیحی بماند و به آداب آن دین عمل کند و همچنین مجاز باشد که جمعی از کشیشان، راهبان و ندیمان هم کیش خود را به بین‌النهرین ببرد. اوزون حسن با این پیشنهادها ابراز موافقت کرد و قرارداد در سال 3-862 ه.ق به طور رسمی منعقد گردید.

چون کالویوآنس در همان سال مرد برادر او داوید کومننوس، کاترینا را درست بعد از مرگ پدرش به دربار دیاربکر فرستاد و او که از این پس به لقب یونانی ترکی‌اش یعنی دسپینا خاتون شهرت بیشتری پیدا کرد در آن دیار سهمی اساسی به عهده گرفت. در سرحد دولت طرابوزان جمع زیادی از شاهزادگان و نجیب زادگان ترکمن به فرمان اوزون حسن به استقبال شاهزاده خانم رفتند. وی نیز تعداد بسیاری از دختران باکره و نجیب‌زادگان یونانی را در التزام رکاب خود آورده بود که همواره در معیت او باقی ماندند. به خصوص او بسیاری از راهبان و روحانیون را با خود همراه داشت تا بتواند در آمِد به صورتی صحیح به عبادت‌های مرسوم در دین مسیح عمل کند زیرا همچنان که کاترینو زنو سفیر ونیز اظهار می‌کند او یک مسیحی متدین و مؤمن بود که هرگز از شرکت در مراسم عشای ربانی غافل نمی‌شد. کاترینو زنو که برای ایجاد روابط بین جمهوری ونیز و اوزون حسن راهی دربار او شده بود و ضمناً با دسپینا خاتون خویشاوندی داشت (خواهرزاده دسپینا بود) در همین احوال به حضور حسن بیک رسید و توانست با دسپینا ملاقات نماید. دسپینا به او وعده داد که همه‌ی نفوذ خود را در این راه به کار برد و مراتب دوستی خود را به جمهوری ونیز اعلام کرد. در واقع کاترینو زنو، ملکه را وسیله‌ای ساخت تا اوزون حسن را به جنگ با ترکان برانگیزد. کاترینو زنو پس از دیدار با دسپینا خاتون، وی را برانگیخت تا شوهر خود را به جنگی پیگیر با ترکان عثمانی تشجیع کند. زیرا آنان دشمن سرسخت همه‌ی مسیحیان و به خصوص با او و نژادش مخالف بودند. خاتون چندان تلاش کرد تا شوهر را برانگیخت و او به خط خود به فرمانروای گرجستان نوشت که جنگ را در آن سامان با ترکان آغاز کند. دسپینا هنگامی که شوهرش طرح جنگ در می‌انداخت و سپاه گرد می‌کرد به شتاب کشیشی را که همراه کاترینو بود به ونیز فرستاد با نامه‌هایی به خط خود به عنوان دولت قوی شوکت ونیز و همه‌ی خویشاوندان خود. هنوز جشن‌ها و سور و سرورهای مربوط به این ازدواج در آمِد درست به پایان نرسیده بود که نتایج اتفاق آق قویونلو با طرابوزان آشکار شد و اوزون حسن که تا آن زمان در کار سیاست‌های بزرگ جهانی دخالتی نداشت پایش به روابط دیپلماتیک پیچیده‌ی بین شرق و غرب کشیده شد.

دسپینا خاتون، اوزون حسن را در کمک به هموطنان خود و نبرد با عثمانی‌ها ترغیب می‌کرد. سرانجام اوزون حسن در اتحاد مثلث بین‌النهرین گرجستان- طرابوزان وارد نبرد با سلطان محمد فاتح شد که در جنگ ترکان شکست خورد و متحد او داوید نیز در سال 6- 865 طرابوزان را تسلیم عثمانیان نمود. دسپینا خاتون در سال‌های بعد سه دختر برای شوهرش به دنیا آورد که یکی از آن‌ها به نام مارتا بعدها با شیخ حیدر ازدواج کرد و مادر شاه اسماعیل بنیان گذار سلسله صفویه شد. دسپینا دارای پسری نیز گردید که در سال 882 ه.ق به دست یکی از برادران ناتنی خود کشته شد. دو دختر دیگر اوزون حسن و دسپینا خاتون با مادر خود زندگی می‌کردند و از نیروی عظیم برخوردار بودند و پس از مرگ مادر همچنان در دیاربکر می‌زیستند. دسپینا خاتون بعدها از شوهر خود جدا شد و کنج عزلت گزید. اوزون حسن درآمدی هنگفت برایش مقرر نمود و خرپوت را که در مرز سرزمین دیاربکر است اقامتگاه وی کرد. دسپینا در آن جا روزگاری دراز به سر برد و با دو دخترش که نزد او بودند به آیین نصارا زیست و پس از مرگ در شهر آمِد پایتخت دیاربکر در کلیسای سن جورجو با جرجیس پاک به خاک سپرده شد. در سال 912 یک بازرگان ونیزی که از قبر او بازدید کرده درباره‌اش نوشته که زیر طاقی نزدیک در کلیسا قرار دارد و بنایی بدون زر و زیور از خشت خام مشخص آن است.»[1]

 



[1] - زنان فرمانروا، تألیف دکتر جهانبخش ثواقب، انتشارات نوید شیراز، 1386، صص 227 تا 230

2- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور ، گفتمان اندیشه معاصر، 1401

رفتار شاه عباس اول صفوی با یاغیان

 

 

 

رفتار شاه عباس با یاغیان

 

شاه عباس اول نسبت به یاغیان رفتاری خوشونت آمیز داشت. گذشته از آن که این نوع عکس‌العمل در آن موقعیّت درست بوده است یا خیر به یکی از آن برخوردهای ناهنجار موارد اشاره می‌گردد: «شاه از مُکری‌های مراغه به ریاست قباد خان به سبب خطا کاری‌های فراوانشان ناراضی بود. قباد خان به درخواست حاتم بیک برای شرکت در نبرد «دُم دُم» پاسخ مثبت نداده بود، امّا توانست این نافرمانی را با شاهی سونی خود در حضور شاه در قراباغ جبران کند. او پس از بازگشت به مراغه دستور غارت «ایلچی شاهی قراچبوق» را به طرفداران خود داد. ضمناً او رابطه‌ی بدی با فرماندار قزلباش مراغه داشت و با گروه کُرد خود جمعیّت کشاورز شیعه مذهب منطقه را به وحشت می‌انداخت. رفتار او ثابت می‌کرد که این رئیس قبیله‌ی کُرد با هم مذهبان سنّی خود در آن سوی مرز در کشور عثمانی در رابطه است.

همراهان شاه مطمئن بودند که مجازات پر نمایشی در انتظار قباد خان است. شاه نیز همواره خشم خود را نشان می‌داد. امّا خوشبختانه هنگامی که شاه عباس جلوی قلعه‌ی «گاو دول» رسید قباد خان که در قلعه‌ی خود موضع گرفته بود مانند یک خادم وفادار از شاه درخواست شرف حضور کرد. تنها خواهش او حضور یکصدو پنجاه تن از همراهانش بود. شاه نیز آن را پذیرفت. ترتیب کار چنان داده شد که این پذیرایی در خاطره‌ی کردها به یادگار ماند. ابتدا قباد خان را به چادر راه دادند. سپس او را به غلامان سپردند و آن‌ها او را سر بریدند. دیگر همراهان او یکی پس از دیگری وارد چادر می‌شدند و در حضور شاه سر بریده می‌شدند. از آن جا که جسدها را با دقت پنهان می‌کردند پس از کشتن سی نفر از آنان یکصد و بیست کُرد باقیمانده از غیبت آن‌ها مشکوک شدند و قصد فرار داشتند امّا دیگر دیر شده بود و غلامان، آنان را در اردوی شاهی محاصره کردند و تا آخرین نفرشان را کشتند. شاه عباس سپس به سپاهیان دستور داد به اطراف بروند و هرچه کُرد مکری را یافتند، بکشند. آنانی که در قلعه‌ی «گاو دول»‌ مانده و از موضوع بی خبر بودند بدون مقاومت تسلیم شدند. آن‌هایی را که در روستاهای اطراف پخش شده بودند اعمم از زن و مرد و کودک، گله وار به اردو آوردند و هزاران مکری بدین ترتیب وارد اردوی شاهی شدند. به دستور شاه گروه مردان به قتل رسیدند. شمار آنان به حدّی زیاد بود که سربازان از عهده‌ی کشتن همه بر نمی‌آمدند لذا باغبان‌ها و پیشخدمت‌ها را به این کار واداشتند و آنان را با ضرب چماق و یا بیل کردهای مُکری را می‌کشتند. معهذا قتل عام کردها سه روز طول کشید. غلامان شاهی برای خوشایند ارباب خود حتّی از دستورات او سرپیچی کردند و کشتار را به دیگر قبایل کُرد از جمله قبیله‌ی «اوریاد» و «بئی» که به تازگی به مکری‌ها پیوسته بودند گسترش دادند. سرانجام آن روز فرا رسید که قیافه‌ی شاه بشّاش و لب‌هایش به خنده گشوده شد و دستور پایان کشتار را صادر کرد. شاه به یکی از افراد باقیمانده‌ی مکری‌ها به نام شیر بیک مقام ریاست ایل را داد. زنان و کودکان مکری‌های اعدام شده به بردگی فرستاده شدند.»[1]


 



[1] - زندگی شاه عباس، نوشته لوسین لویی بلان، ترجمه دکتر ولی‌الله شادان، انتشارات اساطیر، 1375، ص 223

2- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401

ارتباط شاه عباس اول صفوی با مردم

ارتباط شاه عباس با مردم

 

در شرح زندگی کمتر پادشاهی می‌توان این نکته را دریافت که وی برای رفاه و آسایش مردم ارزشی ویژه قائل شده و در اقدامات خود از حدّ شعار فراتر رفته باشد. هرگاه چنین امری از سوی فرد یا حاکمی اتفاق افتد همواره نام او به نیکی در فرهنگ اجتماعی ثبت شده و پایدار خواهد ماند. اصولاً قضاوت توده‌های مردم نسبت به هر پادشاهی رابطه مستقیم به تأمین رفاه و آسایش و امنیت حیاتی و اقتصادی آنان دارد و توجّه به مواردی چون استقلال و وحدت مرکزی و آزادی و روابط با دیگران در مرتبه‌ی بعدی و حتی قضاوت آیندگان قرار دارد. البته قابل ذکر است که که در بررسی هر دوره از تاریخ باید شرایط آن مقطع و موقعیّت آن زمان را در نظر گرفت و بر اساس آن قضاوت کرد. شاه عباس اوّل از آن افرادی است که پس از یک دوران طولانی آشفته‌ بازار سیاسی و هرج و مرج ناشی از رقابت قزلباشان به حکومت رسیده است و علاوه بر دفع دشمنان و متجاوزان داخلی و خارجی در حفظ استقلال ایران و ایجاد حکومت مرکزی و امنیت کشور بسیار کوشیده و از این نظر یک شخصیت ممتاز و برجسته در دوران صفویه مطرح می‌باشد. در ورای خوی استبدادی و قساوت شاه عباس اکثر مورّخان بدین نکته اشاره کرده‌اند که وی در مدیریت و سیاست داخلی خود رفاه و امنیت طبقه‌ی فقرا را در اولویّت برنامه‌ی خود داشته است. چنان که ذکر این مطالب تنها مربوط به مورّخانی چون مؤلّف عالم آرای عباسی نیست زیرا برخی سیّاحان اروپایی نیز که خود ناظر این رویدادها بوده‌ به توصیف دیدگاه شاه عباس به ضعفا پرداخته‌اند. پیترو دلاواله می‌نویسد: «به طور مکرر از اشخاص عامی شنیده‌ام موقعی که درباره موضوعی حرف می‌زنند، مثلاً اگر بخواهند آرزوی مسافرت خوشی را برای کسی بکنند به شیوه‌ی ما نمی‌گویند به خواست خدا، بلکه به ترکی می‌گویند «شاه عباس مرادی ورسین» که معنی می‌دهد امید است اراده‌ی شاه عباس چنین باشد. خلاصه به شاه عباس اعتقادی دارند و به او نسبت‌هایی می‌دهند که فقط به خداوند برازنده است و بس.»[1]

مؤلّف تاریخ عالم آرای عباسی نیز درباره رفتار شاه عباس با مجرمان و توجّه به رعیّت پروی او می‌نویسد: «آن که از بدو خلقت طینت آن حضرت به قهّاری و آتش مزاجی سرشته شده، در سیاستِ مجرمانِ واجب‌السّیاسیه به فرمان قهرمان طبعت عمل نموده، اصلاً در عقوبت گناهکاران و بی دولتان که جزء اعظم سپهداری و مملکت آرایی و رعیّت پروری است به اغراض دنیوی و ملاحظه‌ی ارباب عزّت و غیرها مسامحه و تأخیر جایز نداشته و نمی‌دارند و این معنی در آغاز دولت فواید کلّی بخشیده و آوازه‌ی سطوت و صلابتش در اطراف و اکناف منتشر گشته و دست ارباب جور و تعدّی از گریبان آمال زیردستان کوتاه گردیده، از بیم سیاست و آثار عدالتش گرگ و میش با هم آمیخته، مخالف و موافق در یک فراش غنوده‌اند و از ضرر یکدیگر ایمن بودند و به هر کس خدمتی رجوع می‌فرمود یارای آن نداشت که لحظه‌ای تأخیر در آن نماید؛ مثلاً اگر به پدری حکم قتل پسر می‌فرمایند همان لحظه مانند فرمان قضا و قدر به امضاء می‌رسانید و اگر از روی شفقت ابوّت تأخیر در قتل پسر جایز دارد حکم برعکس آن فرمایند و اگر او نیز تعلّل نماید دیگری به قتل هر دو می‌‍پردازد و بدین جهت نفاذ امرش مرتبه‌ی اعلی یافته، احدی را زهره‌ی آن نیست که لحظه‌ای از فرمان قضا جویانش مخلّف تواند. و قبل از جلوس همایون یساقی که روی می‌داد طوایف قزلباش در رفتن یساق تعلّل نموده، جمعی که ملازم و صاحب مواجب بودند اکثر در خانه‌های خود توقّف نموده، نمی‌رفتند و غیر ملازم خود به طریق اولی. این معنی بر ضمیر انور پرتوِ ظهور انداخت. تحقیق سپاهیان و ایل و اویماقات ممالک نموده، حکم فرمودند که هرگاه یساقی واقع شود جمیع سپاهیان خواه ملازم باشند و خواه نباشند به جهت غیرت دین و حفظ ناموس و صیانت احوال ایل و عشیرت حاضر گردند. هر کس در هنگام یساق در خانه توقف نموده حاضر نگردد، هر کس از مردم آن ایل حقیقت عرض نماید که فلان شخص استطاعت آمدن یساق داشته و نیامده حسب‌الحکم به قتل او مبادرت نماید و اموال و اسباب و مایعرف او از آن کس باشد و اگر مردم آن ایل جانبداری کرده این معنی را مخفی داشته به عرض نرساند آن طایفه عموماً مورد سیاست خواهند بود. یک دو مرتبه که یساق واقع شد هر کس نیامده بود به سیاست رسید. اسباب و اموال او به مخبران تعلّق گرفت و این معنی موجب واهمه‌ی خلایق گشته. هر گاه یساقی روی می‌داد پیاده و سوار به سر می‌دویدند و هیچ آفریده را قوّت و قدرت آن نبود که در خانه توقّف تواند نمود.

این شهریار کامگار بر خلاف قاعده‌ی اهل روزگار آب و آتش را به یکدیگر امتزاج داده، ضدّین را با هم جمع نموده‌اند چنان چه کمال حدّت طبع و آتش مزاجی و قهّاری و عظمت و شکوه و جلال و پادشاهی با نهایت ملایمت و همواری و درویش نهادی و بی تعیّنی جمع کرده‌اند:

هست یکسان برش ز خوش کیشی  تخت شاهی و نطع درویشی

در هنگام ملایمت و کوچک دلی چنان بی تکلفّانه و مخصوصاً به مردم اهل و ندما و ملازمان و غیر ذالک خصوصیّت و آمیزش می‌نماید که گویا یاران و برادران یکدیگرند و در سایر احوال به تخصیص در حالت قهّاری و عظمت و سطوت و جلال به نوعی آثار غضب از ناصیه‌ی همایونش لامع می‌گردید که همان مردم که هم صحبت و انیس و جلیس بودند و یارانه و برادرانه و بی تکلّفانه سلوک می‌نمودند حدّ و یارای آن ندارد که حرف بی سبب که مشعر بر اندک دلیری و جرأت و سوء ادب باشد بر زبان آرند و امرا و سلاطین، بلکه ظرفا و ندما نیز جرأت تکلّم و حرف زدن معقول ندارند تا به غیر آن، چه رسد و این هر دو شیوه را با یکدیگر جمع کرده بر طاق بلندی نهاده‌اند:

گهی در تواضع چو اهل سلوک       گهی از تف قهر سوزد ملوک

ز راه   تکلّف    کشیده    عنان      ز کبر و منی گشته دامن فشان

به عجب و تکبّر  ندارد   سری     از آن است  بر عالمش برتری»[2]

همان گونه که اشاره گردید شاه عباس برخلاف پادشاهان دیگر رفتاری ملایم و دوستانه نسبت به مردم عادی داشته است و همان قدر که سرداران قزلباش و مأموران حکومتی و سپاهیان از وی می‌ترسیدند مردم شهرها و روستاییان او را دوست داشتند. شاه عباس از آغاز پادشاهی مصمّم شد که تسلط افراطی سران خودسر و صاحب نفوذ قزلباش را از میان بردارد و اختیارات موروثی آنان را محدود سازد. با این سیاست در اندک مدتی چنان آرامش و امنیتی در سراسر ایران پدید آمد که قبلاً سابقه نداشت و راهزنی و دزدی و دست تعدّی حکّام از مردم کوتاه شد. نصرالله فلسفی در مورد برخورد شاه با طبقات قدرتمند می‌نویسد: «شاه عباس با این که نمی‌خواست مردم ایران تنگدست و نیازمند باشند هرگز اجازه نمی‌داد که افراد طبقات مختلف پا از گلیم خود درازتر کنند. اگر می‌شنید که کسی دارایی بسیار گرد آورده و در خرج اسراف می‌کند یا می‌دید که از طبقات عامّه کسی از حدّ خود تجاوز کرده و فی‌المثل به لباس افراد طبقه بالاتر در آمده است او را مجازات می‌کرد. روزی شاه مشاهده کرد که یکی از خدمتگزارانش جورابی از پارچه‌ی زربفت بر روی جوراب خود پوشیده است از او پرسید که مواجبش چه قدر است و چون دریافت که مواجب او با پوشیدن جوراب زربفت متناسب نیست، فرمان داد چوب و فلک حاضر کردند و او را به چوب بستند. مرد بیچاره با تعجّب گفت قبله‌ی عالم من تقصیری ندارم و پایم به درد نقرس مبتلاست و طبیبان گفته‌اند که چنین جورابی به پا کنم تا آن را گرم دارد. شاه گفت طبیبان نفهمیده و بد دوایی به تو داده‌اند. دوای قطعی دردت همین چوب است که به کلی نقرس را بر طرف خواهد کرد. سپس امر کرد او را آن قدر زدند تا مرد.»[3]

در اثر همین توجّه به مردم بود که کار و کوشش و توسعه اقتصادی ترقّی یافت و در نتیجه مردم عادی نیز از زندگی آسوده‌ای برخوردار شدند. روایت است که شاه عباس در میان مردم به چنان احترامی دست یافته بود که به نام او قسم می‌خوردند و باقی مانده‌ی غذایش را شفابخش درد و بیماری‌ها می‌دانستند. در هنگام ورود به شهر با شور و شعف به استقبالش می‌شتافتند. نصرالله فلسفی به نقل از سفرنامه‌ی آنتونیو دوگوه آ در باره ورود او به شهر کاشان می‌نویسد: «هنگام ورودش به کاشان مردم از زن و مرد تا یک فرسنگی شهر به استقبال آمده بودند. زنان با نقاب‌های بالا زده و روی باز دیده می‌شدند. از دیدار شاه مردم چنان شادی کردند که مایه‌ی تعجّب بود. با آن که سرداران و سربازان شاه ایشان را از سر راهش می‌راندند و گاه به سختی می‌زدند کاری از پیش نمی‌بردند. بسیاری از مردم به شاه رسیدند و خود را بر زمین افکندند و جای سم اسبش را بوسه دادند. زنان نیز بر سینه می‌کوفتند و از خدا می‌خواستند که عمر ایشان را بگیرد و بر عمر شاه بیفزاید. گروهی نیز قفس‌های پر از کبوتر و پرندگان دیگر در دست داشتند و همین که شاه از برابرشان می‌گذشت آن‌ها را آزاد می‌کردند. منظورشان ظاهراً این بود که شاه به مردم ایران آزادی داده است. دسته‌ی دیگر نیز گاوهایی برای قربانی کردن حاضر ساخته بودند. اگر برای شاه بیماری یا مشکلی پیش می‌آمد مردم برایش دست به دعا بر می‌داشتند. محبت و علاقه به حدّی گسترده بود که در نواحی مختلف بعضی اشخاص خود را به جای پادشاه معرّفی می‌کردند و از احساسات مردم سوء استفاده می‌کردند؛ ولی پادشاه به سختی مدّعیان دروغین را مجازات می‌کرد. نام شاه در همه جا تکرار می‌شد و حتی مطربان نیز نام او را در آوازهای خود جای داده بودند. در نهایت خانه‌ی شاه محل بست بود و کسی در آن جا حق نداشت که شخصی را به مجازات برساند.»[4] و [5]

احمد پناهی سمنانی نیز در تأیید و تکمیل مطلب فوق می‌نویسد: «توفیق شاه عباس در سرکوبی سریع سرداران و مأموران قزلباش و محدود کردن یا حذف بسیاری از امتیازات آن‌ها و جایگزین ساختن نیروهای جوان و تازه برآمده، تأثیرات بسیاری در زندگی مردم گذاشت. استقرار و تقویت قدرت مرکزی، امنیت و آرامش سراسری را به دنبال آورد که در پرتو آن علی‌الظّاهر دست تعدّی متجاوزان حکومتگر محلی و دزدان و قطاع‌الطّریق کوتاه شد. ستم حکّام و سرداران به نحو چشمگیری کاهش یافت. بخش اقتصادی فعّال شد و تجارت رونق گرفت. شخص شاه نیز به این مسائل توجّه خاصی مبذول می‌داشت. ایجاد شهرها و احداث راه‌ها، کاروانسراها به شکفتگی اوضاع اقتصادی کمک کرد که بازتاب طبیعی آن بهبود نسبی زندگی طبقات فرو دست کارگران، پیشه وران و کشاورزان بود. مهمتر از همه این که شاه زندگی اجتماعی و سیاسی خود را در درون کاخ و دربار محدود نکرد و سیستم خبریابی و گزارش گیری را تنها بر گزارش‌های مأموران رسمی متکّی نساخت؛ بلکه خود نا آشنا به میان مردم رفت و خود را به لباس آنان درآورد. با ایشان غذا خورد و شب را در کلبه‌هایشان بیتوته کرد. در سیمای شهروند ساده به شبکه‌های خدمات اجتماعی رسیدگی کرد و به جزئیات احوال آن‌ها آشنا شد. این شیوه‌ی سلطنت تا آن زمان اگر هم سابقه داشت به وسعت و عمومیّت ایّام سلطنت شاه عباس نبود. از سویی چون شخصاً با وجود قساوت و سنگدلی بی نظیرش مردی زنده دل و شاد خواه و با ذوق و پر تحرّک بود و به تقویت و توسعه‌ی این روحیّه در میان مردم علاقه داشت لذا بیشتر مقبول طبع مردم واقع می‌شد. علاقه‌ی وافر او به موسیقی و افزایش به شرکت در مجالس میگساری و رقص و شادی و جشن و سرور موجب شده بود که از میان مردم ده‌ها و صدها هنرمند شاعر و موسیقیدان و آواز خوان و رامشگر برخیزند و تربیت شوند. شاه عباس در جشن‌های ملی و عمومی با شوق و رغبت شرکت می‌کرد و علاقه‌اش به این گونه تفریحات، تحرّک و شور و شوق فراوانی در میان مردم ایجاد می‌کرد. به شرکت او همراه با زنان حرمسرایش در جشن‌های آتش بازی و چراغان که به مناسبت‌های گوناگون به اشاره او ترتیب می‌یافت، در نوشته‌های مورّخان و سیّاحان به کرّات اشاره شده است. جشن‌های ملی ایران نظیر نوروز و آب ریزان در زمان شاه عباس رونق ویژه یافته بودند.

درباره اشاعه و پذیرش باورهای خرافی پادشاه در مردم می‌توان چنین نتیجه گرفت که بسیاری از عناصر فرهنگ ملی ایران را همانند سایر ملل، افسانه‌های عامیانه متّکی بر باورداشت‌های خیالی تشکیل می‌دهد. مضامین افسانه‌ها را از جهت مضمون و هنری که در بافت و ترکیب آن‌ها به کار رفته همواره برای مردم سرشار از جاذبه و لذّت بوده است. در این میان بسیاری از وقایع درست و نادرست تاریخی دستمایه‌ی افسانه پردازان قرار گرفته است و آن‌ها با افزودن شاخ و برگ و یا کاستن برخی از حوادث اصل داستان و واقعه‌ای را در قلمرو افسانه وارد می‌کرده‌اند. از سوی دیگر تأثیر پذیری مردم از القائات مربوط به عوالم غیب، معجزه، جادو، فال، استخاره و ....موجب می‌شده است که این زمینه مورد استفاده یا به بیان دیگر مورد سوء استفاده پادشاهان و حکام و قدرتمندان قرار گیرد و وسیله‌ی‌ ایادی و عوامل آن‌ها رواج و اشاعه یابد. طبع بسیاری از پادشاهان نیز آماده تأثیر پذیرفتن از وسوسه‌ها و القائات منجّمان و ستاره شناسان و رمّالان بوده است. تا قبل از مشروطه تقریباً کمتر پادشاهی را می‌یابیم که در دربار خود رمّالی و اختر شناسی نداشته باشد. وجود این منجمان در نزدیک مقام صاحب قدرت و نفوذ در مزاج او، گاه موجب تغییرات و تأثیرات مهم و بروز حوادث سهمگین می‌شده است. شاهان صفوی که خود بر بستری از اندیشه‌ها و باورهای شاخ و برگ داده شده و از پیش ساخته‌ی مرشدان مذهبی سلاله صفوی به حکومت رسیدند و رابطه آن‌ها با مردم در پوششی چنین پیچیده شده بود و به طریق اولی هر کدام را داعیه‌ای در این زمینه بود و از میان آن‌ها شاه عباس بیشتر از همه، نه تنها خود او بلکه حداقل به مدد زمینه‌های قبلی و موروثی و تبلیغات اطرافیان و اوضاع اجتماعی و کامیابی‌های سیاسی و اجتماعی او، مردم نیز وی را در کانون افسانه‌هایی که می‌ساختند قرار می‌دادند.»[6]


 



[1] - سفرنامه پیترو دلاواله، ترجمه دکتر شجاع‌الدین شفا، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، ص 25

[2] - تاریخ عالم آرای عباسی، تألیف اسکندربیک ترکمان، به اهتمام ایرج افشار، چاپ گلشن، 1350، جلد دوم، صص 1105 و 1106

[3] - زندگانی شاه عباس اوّل، جلد دوم، نصرالله فلسفی، انتشارات دانشگاه تهران، 1347، ص 371

[4] - زندگانی شاه عباس اوّل، جلد دوم، نصرالله فلسفی، انتشارات دانشگاه تهران، 1347، ص 355

[5] - در همین رابطه تکتاندرفن دریابل نیز در صفحه 56 خاطرات خود که شاه عباس را در تبریز ملاقات کرده و همراه وی بوده است، می‌نویسد:«وقتی شاه از شهر یا دهکده‌ای می‌گذشت مردم عادی از هر سو می‌دویدند و مردان و زنان و کودکان دایره وار جمع می‌شدند و دست یکدیگر را می‌گرفتند و در حالی که به رسم خودشان جست می‌زدن، می‌رقصیدند و می‌خواندند. در وسط هر حلقه دو یا سه نفر بودند که دُهل داشتند و آن را به سبکی خاص می‌نواختند. این دُهل‌ها به نوعی طبل‌های ما شباهت دارد که یک طرف آن را با پوست پوشانده‌اند و با چهار حلقه برنجی زینت شده است. در جلفا برای تجلیل از شاه همه جا را چراغانی کرده بودند. خانه‌های این منطقه که بام ندارد و با بالکون‌ها تزیین می‌شوند، با پنج هزار چراغ کوچک زینت شده بود که تا صبح روشن بودند.»

[6] - شاه عباس کبیر، مرد هزار چهره، تألیف محمّد احمد پناهی سمنانی، 1369، ناشر کتاب نمونه، چاپ اول، صص 151 و 156 و 157

7- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401

فحشاء در زمان شاه عباس اول صفوی

 

 

فحشاء در زمان شاه عباس

 

«شاه عباس با آن که خود در کار عشق و محبت پر شور و در زن دوستی بی اختیار بود و به گفته‌ی منشی مخصوصش پس از فراغ از مشاغل امور سلطنت از تجرع باده‌ی خوشگوار و صحبت گلرخان سیم عذار کامستان می‌شد، اجازه نمی‌داد که مردم و مخصوصاً درباریان و سران و سربازان قزلباش در عیاشی‌ها و کارهای ناشایست تظاهر و زیاده روی کنند یا مقام و قدرت خویش را در تجاوز به نوامیس دیگران به کار برند. شاه عباس بر خلاف جدّ خود شاه تهماسب اول تا حدّی به زنان آزادی داد. او بر خلاف جدّ خود برای زنان هرجایی و بدکار نیز مقرّراتی معیّن کرده بود و همیشه در لشکرکشی‌های خویش گروهی از ایشان را همراه اردو می‌برد. فواحش غالباً مورد توجه جوانان ارتش، نجبا و اشراف زادگان بودند و زنان فاحشه نیز از این موقعیّت برای کسب پول بیشتر به آنان علاقه‌ی بیشتری نسبت به سایر مشتریان نشان می‌دادند. به گفته‌ی برخی از سیّاحان با وجود آن که مردان مسلمان از لحاظ شرعی می‌توانستند زنان متعدّد عقدی و صیغه‌ای داشته باشند، اما با این حال بسیاری از مردان به فواحش روی می‌آوردند به همین جهت نرخ فواحش در ایران عهد صفوی بسیار گران بوده است. به گفته شاردن سیّاح فرانسوی نزدیک به چهار هزار فاحشه در اصفهان زندگی می‌کردند و نام این‌ها به سبب این که مالیات خاصی می‌دادند و مدیر و مأموران مخصوصی داشتند در دفاتر دیوان ثبت شده بود که در همین حدود نیز فواحشی بودند که نمی‌خواستند نامشان در دفاتر رسمی ثبت شود. آن‌ها به طور پوشیده به کار فاحشگی می‌پرداختند. شاه عباس مسؤولیت فاحشه خانه و قمارخانه‌ها و امثال آن‌ها را به مشعلدار باشی محوّل کرده بود و به سبب این کار هم به قول سانسون مبلغ پول‌های مالیات که از فواحش گرفته می‌شد متنفّر و ناراضی بود دستور داد آن وجوه را صرف روشنایی و گرم کردن دیوانخانه و آتشبازی کنند تا با آتش سر و کار داشته باشد و از این راه تطهیر گردد.

به گفته‌ی شاردن در زمان شاه عباس صفوی در بیشتر شهرهای ایران فاحشه خانه وجود داشت و تنها شهری که در آن کار فواحش را ممنوع ساخته بودند اردبیل بود که آرامگاه شیخ صفی‌الدّین اردبیلی جدّ بزرگ صفویه و بسیاری از افراد آن خاندان در آن شهر قرار داشت. با آن که شاه عباس از وجود فواحش جلوگیری نمی‌کرد همه‌ی آن‌ها را روز جمعه 23 ماه شوّال 1017 هجری قمری به حضور خواند و به ایشان اخطار کرد که اگر تا سه روز دیگر توبه نکنند از اصفهان رانده می‌شوند. گرچه این تهدید باید جنبه‌ی ظاهری و حفظ ظاهر از جهت رعایت مسائل مذهبی داشته باشد، چون شاه عباس کسانی را هم که در عشق بازی با جوانان زیبا و معاشقات غیر طبیعی نا شایسته تظاهر می‌کردند مجازات می‌کرد. علاوه بر زنان یاد شده گروهی از زنان عمومی اصفهان نیز که در فنون رقص و آواز طرب انگیزی دستی داشتند برای خود صنفی به خصوص تشکیل داده بودند که کار آن‌ها نیز رسمیت داشت و اداره و اختیار آن‌ها به دست آقا حقی از ندیمان خاص و محارم نزدیک شاه بوده است. آقا حقی با داشتن چنین اختیاری مسؤولیت ترتیب مجالس خصوصی عیش و طرب شاه را نیز به عهده داشت و سازندگان و نوازندگان و اهل طرب نیز از هر قبیل برای این که به شاه نزدیک شوند ناچار سهمی از درآمد خود را به آقا حقی می‌دادند.»[1]


 



[1] - پشت پرده‌های حرمسرا، تألیف حسن آزاد، 1362، ص 305

2- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی،علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401

تفریحات شاه عباس اول صفوی

تفریحات شاه عباس

 

یکی دیگر از ابعاد شخصیت شاه عباس علاقه‌ی بسیار زیاد وی به تفریحات و خوشگذرانی بوده است. او علاوه بر توجّه ویژه به امور حرمسرا در هر مکانی که فرصت پیدا می‌کرد زمینه را برای تفریح خود با شکار و آتش بازی و غیره فراهم می‌ساخت. از بازی‌های مورد علاقه شاه به گرگ بازی، گاو بازی، ریسمان بازی، چوگان و بسیاری دیگر می‌توان اشاره کرد.[1] برای آن که اشاره کوتاهی از تفریحات شاه عباس شده باشد به نوشتار یکی از مورّخان استناد می‌گردد: «شاه عباس خلاف سنّت‌های گذشتگان خود مجالس عیش و عشرت و میگساری بسیار ترتیب می‌داد و خود در این گونه بزم‌ها به دیگران شراب تعارف می‌کرد. دلاواله ضمن توصیف یک مجلس میگساری در خارج شهر سلطانیه می‌نویسد که شاه عباس سر پا ایستاده و به مرتّب کردن فتیله‌ی چراغ‌ها مشغول بود. او مراقبت داشت که تنگ‌های شراب همه منظّم در میان ظروفی مملّو از برف باشد. خودش فقط به دادن فرمان قناعت نمی‌کرد؛ بلکه به ریختن می در جام‌ها نیز مشغول می‌شد. وی با پشت پا زدن به سنن معمول زمان در 14 رمضان 1017 برای دلجویی کشیشان خوکی چند به آنان تحفه داد و چون شنید این عمل بر علمای متعصّب گران آمده در عید میلاد مسیح در کلیسای آنان حضور یافت و دستور داد برای کشیشان شراب آوردند و به همراهان خود اعم از لشکری و کشوری و روحانی امر کرد تا قدری از آن شراب بنوشند. شاه عباس هر چند وقت یک بارهم به منزل تاجری به نام خواجه صفر در جلفای اصفهان می‌رفت و گاه چند روز پیاپی در آن جا می‌ماند. در این مواقع زنان و دختران ارمنی جلفا نیز در مجلس او حاضر می‌شدند و برای سرگرم کردن شاه به پایکوبی و خواندن اشعار و تصنیف مخصوص خود می‌پرداختند و شاه نیز در مراسم ارامنه شرکت می‌جست.

دلقک‌هایی نیز در دستگاه شاه عباس بودند که موجبات سرگرمی و خنده و تفریح او را فراهم می‌ساختند که مشهورترین آن‌ها یکی کَلْ عنایت یا عنایت کچل و دیگری دلّاله قزی بود.[2] این دلقک زن یعنی دلّاله قزی بسیار شوخ و خوشروی و بزم‌آرا و بذله گوی بود و در مجالس انس با شوخی و مطایبه شاه را سرگرم و مسرور می‌کرد و در خلوت وسایل تفریح و خوشگذرانی و عیاشی او را فراهم می‌ساخت. دلّاله قزی در سفر و حضر هم رکاب و مونس شاه بود و بر خلاف زنان دیگر روی از کسی نمی‌پوشید. اگر شاه به عزم شکار یا گردش سوار می‌شد او نیز بر اسبی می‌نشست و دنبال وی با درباریان و سرداران بزرگ همعنان می‌گشت. محرمیّت و نزدیکی دلاله قزی با شاه عباس سبب شده بود که سران دولت و نزدیکان شاه ناگزیر احترامش می‌کردند و با آن که از همنشینی و آمیزش این دلاله با زنان حرم و پردگیان خود بیم داشتند، جلب دوستی و محبت او را لازم می‌شمردند. شاه عباس از این زن گاه در امور سیاسی هم استفاده می‌کرد. از آن جمله در سال 1031 هجری که قلعه‌ی قندهار را به زبردستی محاصره کرد و از تصرّف حکام هندی نورالدّین محمّد جهانگیر پادشاه هند خارج می‌ساخت، چون جهانگیر قسم خورده بود که پس از نجات دادن قتدهار تا اصفهان پیش رود لذا شاه عباس به دلاله قزی دستور داد که با گروهی از زنان اردو پیش از سپاهیان قزلباش به درون قلعه روند و آن جا را تصرّف کنند. سپس در ایران شهرت داد که قلعه‌ی استواری چون قندهار را دلقک او و جمعی از زنان اردویش از سرداران پادشاه هند گرفته‌اند و این کار زیرکانه جواب دندان شکنی به سخنان تهدیدآمیز جهانگیر بود.

یکی دیگر از تفریحات دلخواه و مورد علاقه‌ی شاه عباس شکار بود. او در سفرها غالباً به شکار مشغول می‌شد و چون زنان حرم نیز همیشه با او همراه بودند یکی از تفریحات ایشان تماشای شکار بود. اگر شاه با سرداران و بزرگان کشور شکار می‌کرد در گوشه‌ای از شکارگاه جای مخصوصی برای زنان می‌ساختند به طوری که از آن جا می‌توانستند سراسر شکارگاه را به خوبی تماشا کنند و حتی خود نیز شکارهایی را که نزدیک می‌آمدند، بزنند. جهانگردی اروپایی که در ماه جمادی‌الثّانی سال 1027 هجری هنگامی که شاه عباس در اطراف فیروزکوه مازندران شکار زنگول یا خوک می‌کرده است میهمان وی بوده در باره شرکت زنان در شکارهای شاهی چنین نوشته است: برای این که زنان حرم نیز از تماشای شکار بهره‌مند شوند به سرعت جایگاه خاصّی برای ایشان ساختند. این جایگاه به شکل راهرو درازی بر فراز یکی از کوه‌ها که مشرف بر شکارگاه بود ساخته شد. جلو این مکان را نیز چوب بست کردند و پرده‌های زنبوری کشیدند، به طوری که زنان می‌توانستند از آن جا شکارگاه را تماشا کنند و حتی با تفنگ جانوران شکاری را بکشند، زیرا زنان حرم شاه در تفنگ اندازی نیز بسیار ماهرند و هر وقت که مردان در شکارگاه باشند شکار را از محل مخصوص خود به تیر تفنگ می‌زنند، ولی اگر تنها با شاه به شکار روند با کمال چابکی و مهارت بر اسب می‌نشینند و با شمشیر و تیر و کمان به شکار می‌پردازند. شاه عباس گاه با زنان خود تنها به شکار می‌رفت و درین گونه شکارها زنان با روی باز بر اسب می‌نشستند و مانند مردان با تیر و کمان و تفنگ به شکار می‌پرداختند. به جز شرکت در شکار یکی دیگر از تفریحات زنان شاه تماشای چراغان و آتشبازی بود. شاه عباس چراغان و آتشبازی را بسیار دوست می‌داشت و هر وقت که از سفری به اصفهان و قزوین باز می‌گشت دستور می‌داد کوی‌ها و بازارها و میدان‌ها را چراغان کنند و این گونه چراغان‌ها غالباً چند شب دوام می‌یافت. در یکی از شب‌های چراغان شاه زنان حرم را نیز به تماشا می‌برد. در این شب سربازان و مأموران شاه تمام مردان را از بازارها و میدان‌ها و کوی‌هایی که چراغان شده بود دور می‌کردند و حتی کاسبان این قسمت‌ها نیز دکان‌های خویش را به زنی از نزدیکان خود می‌سپردند و از آن جا دور می‌شدند. پس از آن گروهی از خواجه سرایان شاه مدخل کوی‌ها و میدان‌ها و بازارها را می‌گرفتند و گذشته از مردان، زنان فقیر را هم برای این که از دزدی و جیب‌بری جلوگیری شود از آن حدود می‌راندند. حتی زنان پیر و زشت روی را هم اجازه‌ی دخول نمی‌دادند تا شاه و زنان حرم از دیدن زشت رویان آزرده خاطر نشوند.

چنین گشت و گذارها هم تفریحی بود برای شاه و زنانش و هم تفریح و سرگرمی برای سایر زنان شهر تا از سوی شوهرانشان اجازه پیدا کنند به دستور شاه در خیابان‌ها و بازار ظاهر شوند. در زمینه‌ی تفریحاتی که بیشتر یا بهتر بگوییم کلا‍ً زنان در آن شرکت داشته‌اند پیترو دلاواله جهانگرد ایتالیایی معاصر شاه عباس اول، منجّم مخصوص شاه و تاریخ عبّاسی مطالبی دارند که در خور توجه است اما بهتر و جالب‌تر و مستندتر از همه مطلبی است که دن گارسیا دوسیل فیگوه سفیر اسپانی که از سال 1026 تا اواخر 1028 در ایران مهمان شاه بود در سفرنامه‌ی خود دارد؛ زیرا خود او اجازه داشته تا گوشه‌هایی از این مراسم را ببیند. سفیر اسپانی در بیان یکی از این گونه تفریحات می‌نویسد در هفتم رجب 1028 شاه خواست جشنی برای خود ترتیب دهد. این گونه تفریحات را هر وقت که شاه به اصفهان یا شهرهای بزرگ دیگر وارد شود ترتیب می‌دهد. به فرمان شاه در تمام شهر جار زدند که همه‌ی زنان جوان، خواه ایرانی یا بیگانه، مسلمان یا عیسوی باید در مدخل بازاری که معیّن شده بود و در آن جا بهترین کالاهای شهر فروخته می‌شود گرد آیند تا خواجگان شاهی از میان ایشان زیباترین زنان را انتخاب کنند. این بازار مانند کاروانسرای بزرگی ساخته شده بود و دو در داشت که به دو بازار دیگر باز می‌شد. دکّانداران پس از آن که اجناس خویش را در دکان‌ها مرتب کردند در ساعتی که بنا بود زنان به بازار آیند از آن جا بیرون رفتند و از آن ساعت که اندکی بعد از ظهر بود دیگر مردی در بازار باقی نماند. تنها چند زن از اقوام نزدیک دکانداران در آن جا ماندند. قدغن شده بود که هیچ کس از هر طبقه‌ای که باشد به این بازار و بازارهای نزدیک آن نرود وگرنه خونش ریخته خواهد شد. به علاوه در تمام خیابان‌های اطراف نیز قراولانی گذاشته بودند که اگر کسی خواست به بازار نزدیک شود با چوب بزنند، ولی به فرمان شاه به سفیر اسپانی اجازه دادند که در محلی دور از دهانه‌ی بازار بایستد و این تشریفات را تماشا کند. نزدیک هر یک از دهانه‌های بازار پنج یا شش خواجه با لباس‌های زربفت و عمامه‌های گرانبها و چماقی زرین ایستاده بودند. زنان در ساعتی که معیّن شده بود با لباس‌های فاخر همراه مادران یا زنی دیگر از بستگان نزدیک خود به بازار روی آوردند. عدّه‌ی ایشان به قدری زیاد بود که تمام بازارهای بزرگ اطراف میدان نقش جهان پر شد. زنان دسته دسته نزدیک دهانه‌ی بازار می‌رفتند و خواجه سرایان که در این کار استاد بودند روی آنان را می‌گشودند و زیباترین ایشان را به درون بازار می‌فرستادند و بقیّه را رد می‌کردند. البته این کار مایه‌ی کمال اندوه زنانی که از بازار رانده می‌شدند، می‌گشت گرچه برخی از ایشان نیز برخلاف میل خود آمده بودند. این انتخاب تا غروب آفتاب طول کشید؛ زیرا بیش از سه هزار زن از طبقات مختلف به بازار آمده بودند. نزدیک غروب شاه با چند تن از خواجه سرایان و زنان حرم و مطربانی که معمولاً برایش می‌زنند و می‌خوانند در رسید. چون او به درون رفت درهای بازار را بر روی او و تمام زنانی که به آن جا داخل کرده بودند، بستند و قراولان مخصوص به هر در گماشتند. شاه تا بامداد آن شب از آن جا بیرون نیامد. صبح روز دیگر مادران و بستگان زنانی که در بازار با شاه و زنان او به سر برده بودند به دنبال ایشان آمدند و همه را بردند. شاه از آن میان چند دختر ارمنی را به حرمخانه‌ی شاهی فرستاد. البته پدران و شوهران این دختران بسیار غمگین و ملول شدند، مخصوصاً یکی از بازرگانان ثروتمند ارمنی که چند روز پیش از آن دختری از زیباترین دوشیزگان ارمنی را گرفته بود و بسیار دوستش می‌داشت.

پیترو دلاواله جهانگرد ایتالیایی هم که زنش در همین شب با زنان شهر اصفهان به تماشای چراغان بازار رفته بوده مطالبی را در سفرنامه‌‌ی خود آورده است. این مطالب نیز از آن جا که زن نویسنده خود در مراسم شرکت داشته، می‌تواند مورد توجه قرار گیرد. پیترو دلاواله می‌نویسد زنم گفت همین که هوا تاریک شد سه یا چهار خواجه که هر یک شمشیری بر کمر داشتند به بازار آمدند و خبر دادند که شاه و زنان حرم به زودی خواهند رسید. چون این خبر منتشر شد تمام مشعل‌ها و چراغ‌ها را روشن کردند و در تمام دکان‌ها فروشندگان مرتّب در جای خود ایستادند. اندکی بعد شاه و همراهان بدین ترتیب از دور پیدا شدند. پیشاپیش همه‌ی زنان حرم زینب بیگم عمّه‌ شاه که محترم‌ترین زنان خاندان سلطنتی است حرکت می‌کرد. این زن، شاه عباس را از کودکی بزرگ و تربیت کرده و در دوران جوانی وی حکمران واقعی کشور و فرمانده‌ی حقیقی لشکر او بوده و شاه را به بزرگترین جنگ‌هایی که ایرانیان با ترکان عثمانی کردند برانگیخته و با تشویق شاه و مشاورانش به چنین جنگی بزرگترین شکست‌ها را به سپاهیان دشمن وارد ساخته است. مداخلات او در کارهای دولتی و نظامی نیز سبب شد که شاه عباس او را از دربار خود دور کرده و به قزوین فرستاد؛ ولی چندی است که آشتی کرده‌اند و او به اصفهان باز گشته است، امّا دیگر آن اختیارات قدیم را ندارد. این زن سوار بر اسب حرکت می‌کرد و دو خواجه‌ی مخصوص نیز با او همراه بودند که یکی عنان اسبش را گرفته بود و دیگری ظرفی پر از آب یخ و چیز خوراکی که در حرکت می‌خوردند در دست داشت. زینب بیگم زنی بود پیر و فربه و تنومند، او و خواجگانش لحظه‌ای از خوردن غفلت نمی‌کردند. دهانش چنان از آن خوراکی که نمی‌دانم شیرینی بود یا گوشت پخته انباشته بود که دو گونه‌اش پر باد به نظر می‌رسید. اگر او را کسی در یکی از کشورهای اروپا می‌دید هرگز باور نمی‌کرد که شاهزاده خانم محترمی است، ولی در این جا در ایران دهان و دندان زنان باید پیوسته به کار باشد. جز خوردن سرگرمی و دلخوشی دیگری ندارند. بر آنان خرده هم نمی‌توان گرفت؛ زیرا درین کشور هیچ گونه سرگرمی مطبوع و شایسته‌ای از آن گونه که در کشور ما هست وجود ندارد و زنان این جا در هوش و دانش و منطق نیز چندان قوی و آزموده نیستند که در کارهای اساسی مداخله کنند. بنابراین برای این که از بیکاری خسته نشوند جز خوردن و آشامیدن چاره‌ای ندارند.

زینب بیگم لباسی از اطلس رومی بر تن داشت و چند رشته مروارید درشت به سبک معمول ایرانیان از سر بر روی پیشانی آویخته بود. در انگشتانش هم انگشتری‌های گوناگون می‌درخشید. اسبش هم مثل اسب سواری بیشتر بزرگان و اعیان زین و لگام سیمین داشت. از پی زینب بیگم زن گرجی سالخورده‌ای سوار بر اسب حرکت می‌کرد که دایه‌ی دختران حرم و شاهزاده خانمان خردسال بود و از پس او دختر کوچکی از نوادگان شاه می‌آمد که او را کوچک خانم می‌نامیدند. این دختر بر خری نشسته بود و چند زن گرجی پیاده خندان و شاد اطرافش را گرفته بودند و مناظر زیبای چراغان را به او نشان می‌دادند. لباس نواده‌ی شاه نیز بسیار ساده و بی پیرایه بود. پس از وی خانم پیر دیگری پیدا شد که از لاغری و ناتوانی گفتی جانش به لب رسیده است. این زن خواهر بزرگ شاه است و اگر غلط نکنم ایلاریام بیگم نام دارد و به علت ضعف و بیماری شوهر نکرده است. او نیز مثل نوه‌ی شاه بر خری نشسته بود که لگامش را شاه خود در دست داشت و در کنار او صحبت کنان پیاده حرکت می‌کرد و او را مثل کودکان ماما یعنی مادر می‌خواند. در اطراف شاه شش یا هفت خواجه برای خدمت کردن و از دنبالش نزدیک چهل تن از زنان نجیب‌زاده‌ی حرم از ایرانی و گرجی و چرکس و ارمنی و تاتار و روسی که غالباً همخوابگان شاه هستند و گاه نیز به عقد وی درمی‌آیند حرکت می‌کردند. به این گونه زنان در حرم شاه فقط خانم گفته می‌شود. خانم عنوان زنان اشراف و نجیب زادگان ایرانی است. شاه نیز همخوابگان و زنان حرمسرای خود را بدین عنوان مفتخر می‌دارد. لباس این چهل خانم که با شکوه و جلال بسیار حرکت می‌کردند از اطلس یا پارچه‌های نخی رنگارنگ بود و هیچ گونه زینت و زیوری جز یک کمربند پهن زربافت نداشتند. برخی از ایشان به سبک زنان گرجی و چرکس کلاه کوچک زنانه‌ای از پارچه زری و آسترپوشی و برخی دیگر به سبک ترکان عرق چین بلند نوک تیزی بر سر آویخته بودند که از دو سو بر چین و شکن‌های زلف پریشان و سیاه آنان موج می‌زد. آویختن این گونه رشته‌های زرّین از زلف در ایران بسیار متداول است زیرا هم به موی سیاه جلوه و نمایش خاص می‌دهد و هم ارزان تمام می‌شود. از پس این دسته نیز هشت خانم گرجی دیگر با لباس‌های لطیف رنگارنگ می‌آمدند و اینان خدمتگزاران شاهزاده خانمان و زنان محترم حرمخانه‌ی شاه بودند. شاه و همراهانش به ترتیبی که گفته شد دو یا سه بار دور کاروانسرای لـله بیگ گشتند؛ سپس همگی در محلی حلقه زدند و زنان جوان به صدای دایره و چهار پاره در برابر شاه و دیگران به پایکوبی برخاستند. چهارپاره چنان که از اسم آن برمی‌آید چهار قطعه بلند از چوب آبنوس یا عاج یا جسم سخت و محکم دیگری است که در دو دست می‌گیرند و با آهنگ ساز بر هم می‌زنند. در همین حال یکی از زنان ارمنی جلفا که میان تماشاگران ایستاده بود به رسم معمول خودشان جام شرابی به شاه تعارف کرد؛ ولی شاه به بهانه‌ی این که همان دم آب نوشیده و بر روی آب، شراب خوردن برای معده زیان دارد جام را از دست او نگرفت. سپس شاه با همراهان به کاخ سلطنتی باز گشت و اجازه داد که درهای بازار و میدان را باز کنند تا هر که می‌خواهد به خانه رود ولی بسیاری از زنان تا صبح در بازارها به گردش و تفریح و تماشا مشغول بودند.

از جمله‌ی سایر تفریحات زنان حرمخانه‌ی شاهی و دیگر زنان شهر یکی این بود که روزهای چهار شنبه در چهارباغ اصفهان و سی و سه چشمه با روی گشاده و بی نقاب می‌گشتند و تا مدتی از شب در پرتو مشعل‌ها و شمع‌ها در آن جا به سر می‌بردند و به شادی و خنده و خوردن و نوشیدن می‌گذرانیدند. در این روز تمام چهارباغ قرق می‌شد و در اطراف آن خواجه سرایان و مأموران خاصی از عبور مردان شهر به سختی جلوگیری می‌کردند. و در این روز فروشندگان چهارباغ همه زن بودند. گردش اختصاصی زنان اصفهان در چهارباغ از روز چهار شنبه 23 ماه صفر سال 1018 هجری آغاز شد. جلال‌الدین منجم شاه در این خصوص می‌نویسد به خاطر اشرف رسید که زنان از صحبت و سیر چهارباغ محرومند. حکم جهان مطاع شد که روز چهارشنبه سیر چهارباغ و پل به زنان تعلّق داشته باشد و زنان اهل حرفه در این سیرگاه عمل مردان خود بکنند و جمیع اهل حرفه زنان باشند و مقرّر شد که اگر مردی در حوالی این محل واقع شود به خایه بیاویزند. به سبب این حکم ذکورالناس در یک فرسنگی این سیرگاه نبودند و ابتدای این جشن چهارشنبه 23 صفر واقع شد. در مهمانی‌های بزرگ شاه نیز زنان حرم اجازه داشتند که از پس پرده‌های زنبوری و پنجره‌ها مجلس مهمانی را تماشا کنند و تنها زینب بیگم عمّه‌ی شاه می‌توانسته است در مجالس مهمانی و پذیرایی رسمی شاه شرکت کند.»[3]



[1] - برای اطلاع و آگاهی بیشتر از تفریحات شاه عباس و بازی‌های مورد علاقه  و معاشرت با دلقکان به صفحات 332 به بعد کتاب شاه عباس به اهتمام محمّد رضا صافیان اصفهانی مراجعه شود.

[2] - از جمله دلقکان دیگر شاه عباس شخصی به نام عاقلی که شاعری بی مایه بود و همچنین ملک علی سلطان جارچی باشی که رئیس زنده خوران شاه بود که اجازه شوخی و مسخرگی نیز داشت، می‌باشند.

[3] - پشت پرده‌های حرمسرا، تألیف حسن آزاد، انتشارات انزلی، 1362، 297 تا 304

4- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401